eitaa logo
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
791 دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
9.3هزار ویدیو
334 فایل
♦️حجاب من نشانه ایمان وولایتمداری ام است. 🌴کانال سنگر عفاف وتربیت👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 تصور کنید درحالیکه فنجانی قهوه در دست دارید ، فردی از راه میرسد و به شما برخورد کرده و باعث میگردد که قهوه از فنجان بیرون پاشیده شود. 🔷 چرا از فنجانتان ، قهوه بیرون ریخت؟! زیرا فنجان حاوی قهوه بود. اگر درون فنجانتان چای وجود داشت ، طبیعتا چای به بیرون میپاشید. هرچیزی که درون فنجان باشد ، همان نیز بیرون میریزد. 🔶 بنابراین وقتی که زندگی به شما تنه میزند و باعث میشود تکان بخورید، آنچه که درون شماست، بیرون میریزد. 🔷 از خودتان بپرسید؛ " درون فنجان من چیست ؟" وقتی که زندگی خشن می شود و به شما تنه میزند، چه چیزی از شما بیرون افکنده می شود ؟ 🔶 شادی ، سرخوشی ، شکرگزاری، آرامش ، فروتنی ؟ یا خشم ، تندی ، ناسزا ، واکنش های خشن ؟ 🔷 کدامیک از درون شما به بیرون میریزد؟ انتخاب با شماست! 🔶 امروز بیایید فنجان هایمان را با شکرگزاری، بخشش ، خوشی ، کلام مثبت، مهربانی، ملایمت و عشق به دیگران پر کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷دوستان عزیز 🍃🌼عصرتون خوشبوتر از هرگل 🌷عصر تون به خيـر 🍃🌼عصرتون سرشار از آرامش 🌷عصرتون پراز مهربانى 🍃🌼عصرتون پر از عطر خدا 🌷عصرتون به زيبايى گلها 🍃🌼و زندگیتون پراز 🌷آرزوهای برآورده شده
😕 پسرم تحمل باخت نداره 👨🏻 🏫 سعی کنید که بازی هایی را انتخاب کنید که از حالت شانسی بودن (مثل منچ) دور باشد، یعنی بازی را انتخاب کنید که به تلاش و فکر کودکتان وابسته باشد. در طی بازی برای هر حرکت دُرست، او را تشویق کنید، یا برای حرکت اشتباه در حین بازی نتیجه حرکت اشتباهش را بگویید. با این کار برای کودکتان وانمود کردید که پیروزی در یک بازی نتیجه صدها گام دُرست است و نه تنها یک گام دُرست و کسی که می بازد به این معنی نیست که کلاً هیچ گام دُرستی برنداشته است. 📎 📎
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم: 📖حدیث امروز : 🍃امام صادق (علیه السلام) : 🌴 خداوند حیا می‌کند گریه کننده بر حسین (علیه السلام) را عذاب نماید. 📚 البکاء للحسين ، ص ١٠٦ 🪧تقویم امروز: 📌 یکشنبه ☀️ ۷ مرداد ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۲۲ محرم ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 28 جولای 2024 میلادی 🔖مناسبتی امروز: 📜 آغاز به کار رسمی دولت چهاردهم، فردا ۷ مرداد ۱۴۰۳ با تنفیذ و اعطای حکم رئیس‌جمهور منتخب توسط رهبر معظم انقلاب اسلامی 💠 ۲۸ روز تا حسینی اللهم ارزقنا زیارة الکربلا و شفاعة الحسین (علیه السلام)
سلام امام زمانم✋🌸 آقاجان شنیده‌ام آزاده باش قیمتی خواهی شد!! آنقدر قیمتی که خداوند خریدارت شود آن هم به بالاترین قیمت؛ یعنی «ولایت» ... سلمانش را با «مِنّا اهلَ البِیت» خرید، حُرَّش را با «حَلَّت بفِنائِک» و یقین بدان تو را با «انتظار» خواهد خرید و چه مقامیست این انتظار ... 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#-هر-صبح-یک-سلام✋ روزت رو زیبا کن! صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📜 پخش زنده از حسینیه امام خمینی؛ پیش از آغاز تنفیذ چهاردهم 🔹️مراسم  هم‌اکنون دیگر به‌صورت زنده و مستقیم از رسانه KHAMENEI.IR و شبکه اول سیما در حال پخش است. 💻 Farsi.Khamenei.ir/live
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت273 آن شب حرفهایی که می خواستم به آرش بگویم را چندبا
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 274 آرش* جوری نگاهم می‌کرد که احساس کردم حرفهای خوبی نمی‌خواهد بگوید. بالاخره بعد از کلی مِن ومِن گفت: –برنامه ات چیه آرش؟ باتعجب نگاهش کردم وگفتم: –قراره حرف بزنیم دیگه. –نه، کلا، آینده رو می‌گم. –فردا بریم آزمایش، بعدشم عقد دیگه... –به مامانت برنامه‌ات روگفتی؟ ازکلمه ی مامانت احساس خطر کردم. ترسیدم راستش را بگویم، ترسیدم بگویم مادرم بارها ازمن خواسته که اجازه بدهم به راحیل زنگ بزند وبرایش توضیح بدهد که ما دیگر نمی توانیم باهم ازدواج کنیم. مادر میگفت به نفع خود راحیل است. می‌دانستم حرفهای مادر مال خودش نیست. او هم راحیل را دوست داشت. ولی بین دو راهی مانده بود. هر بار که مادر این حرف را میزد، می گفتم من بدون راحیل نمی توانم زندگی کنم. اگر شما می‌گویید با مژگان محرم بشوم خب می‌شوم. اما من فقط راحیل را می‌خواهم. البته هر چند وقت یک بار فریدون هم فشار می‌آورد. –آره گفتم. –خوب نظرشون چیه؟ –مگه مهمه راحیل؟ مگه ما می خواهیم با نظر این و اون زندگی کنیم؟ ناراحت شد. –مادرآدم این و اون نیست. پس مادرت راضی نیست. اتفاقا مامان منم راضی نیست. بعد کمی مِن و مِن کرد و ادامه داد: –البته نه که ناراضی ناراضی باشه‌ها، ولی خب راضی راضیم نیست. نزدیک پارکی شدیم. احساس کردم تمرکزی برای رانندگی ندارم. کنارخیابان پارک کردم و پیاده شدیم. ناخودآگاه دستم به طرف دستش رفت. فوری دستش را کشید. –ببخشید حواسم نبود. چقدردستهایش را می‌خواستم. دستهایم را در جیبم گذاشتم و آرام آرام شروع به قدم زدن کردیم. –اگه من مامانا رو راضی کنم مشکل حله؟ –مشکل ما حل شدنی نیست آرش. –چه مشکلی؟ من که مشکلی نمی بینم. –نمیبینی چون من نخواستم مشکلی به وجود بیاد. چون از هر حرفی، هر بی احترامی گذشتم، به خاطر تو و به خاطرخیلی چیزهای دیگه. ولی دیگه نمی تونم، حرف یه عمر زندگیه ، یه روز دوروز نیست. من فکرهام روکردم، همه‌ی جوانب روهم سنجیدم. صدایش می‌لرزید، حال خوبی نداشت. –ما نمی تونیم ادامه بدیم آرش، باید همینجا تمومش کنیم. خشکم زد همانجا ایستادم و با وحشت نگاهش کردم. نگاهش به زمین بود. –چی میگی راحیل، حالت خوبه؟ به دور دست خیره شد. –چیزی رو گفتم که تو جراتش رو نداری بگی. من نظرمامانت رو می دونم، به حرفش گوش کن آرش. هم خانواده هامون مخالفن هم عاقلانترین کارهمینه. "نکنه مامانم بی اجازه من بهش زنگ زده" –مامانم بهت زنگ زده؟ –نه. –پس از کجا میگی؟ پوزخندی زد و گفت: –فکرکنم فقط من این موضوع رونمی دونستم که دیروز به لطف فامیلاتون فهمیدم. حالا اون زیاد مهم نیست، مهم اینه که بهترین کار همینه که گفتم. اصلا نیازی به زنگ زدن مامانت نیست. ماشالا اونقدر زبون نگاهشون قابل فهم و گیراست که اصلا نیازی به حرف زدن ندارن. به خاطر آرامش همون بچه‌ایی که از وقتی سوار ماشین شدیم فقط در موردش حرف زدی میگم. به خاطر مادرت و آرامش هر دومون. ✍ ...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت 274 آرش* جوری نگاهم می‌کرد که احساس کردم حرفهای خو
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 حرفهایش داشت دیوانه‌ام می کرد. گفت تصمیمم را گرفته‌ام، نمی فهمیدمش. –راحیل چی داری میگی؟ چرا این تصمیم روگرفتی؟ من می فهمم توی این مدت خیلی اذیت شدی، ولی عقد که کردیم من برات جبران می کنم. اصلاهرکاری که توبگی همون روانجام می دم. باالتماس نگاهم کرد و بعد با لحنی که عصبانی بود گفت: –من فقط ازت می خوام فراموشم کنی وبری با مژگان ازدواج کنی وبرای سارنا پدری کنی، همین. آرش، لطفا حقیقت روقبول کن ما نمی تونیم با شرایطی که به وجود امده ازدواج کنیم. حیران نگاهش کردم و او ادامه داد: –می دونم واسه توام سخته، توام باید فداکاری کنی، به خاطرمادرت، به خاطر بچه‌ی کیارش، به خاطر حمایت از مژگان...آرش توبهتر از من می دونی که ما حتی سرخونه زندگیمونم بریم بازم باید تو مواظب مژگان باشی شاید بیشتر از قبل چون دربرابرش مسئولی... مگه محرم شدن الکیه، فردا میگه من زنتم تو نسبت به من وظیفه داری...می دونم این حرفها تلخه ولی واقعیته... لطفا کمی منطقی به قضیه نگاه کن. آرش هر دومون باید این گذشت روبکنیم، برای این که چند نفر راحت زندگی کنن. این خود خواهیه که ما فقط به این فکر کنیم که به هم برسیم ودیگران برامون اهمیتی نداشته باشن. دیگر نتوانست حرف بزند، لرزش صدایش آنقدر زیاد شده بود که ترجیح داد ادامه ندهد. به نیمکتی که آن نزدیکی بود اشاره کردم وهر دو نشستیم. صورتش را با دستهایش پوشاند. صدای گریه‌اش در گوشم پیچید. کاش محرم بودیم. دستانش را می‌گرفتم و آرامش می‌کردم. گرچه خودم بیشتر به آرامش احتیاج داشتم. –راحیل تو رو خدا گریه نکن، اصلافکر نمی کردم امروز این حرفها رو ازت بشنوم. سرش را بلندکرد و اشکهایش را پاک کرد. – منم فکر خیلی چیزها رو نمیکردم، ولی شد. زیادی به خیلی چیزها اطمینان داشتم. –چطوری فراموشت کنم راحیل؟ یه کارنشدنی ازمن می خوای؟ این همه خاطره روچیکارکنم... بلند شد و نفس عمیقی کشید. من هم بلندشدم. هم قدم شدیم. –خاطره‌ها رو میشه کم‌کم از ذهنمون پاک کنیم، هیچ کس مثل من و تو نمی فهمه این کارچقدرسخته، ولی ما باید بتونیم آرش، به خاطرخدا. الان جدا شیم آسیب کمتری می‌بینیم. چون این وصلت آخرش جداییه... –راحیل چی میگی؟ –باید کم‌کم هر چیزی که یاد آور روزهای گذشته هستش رو از زندگیمون حذف کنیم. من اولین قدم رو برداشتم و تمام عکسامون رو پاک کردم. –چیکارکردی؟ فوری گوشی را درآوردم وگالریی‌اش را نگاه کردم. حتی یک عکس هم نگذاشته بود بماند. –میشه یه دقیقه گوشیت روبدی؟ –دیگه چیزی توش ندارم که...بی میل گوشی را به طرفش گرفتم، فوری به صفحه‌ی شخصی‌ام رفت و عکسهایی که قبلا من یا خودش برای هم فرستاده بودیم را هم پاک کرد. –البته می دونم اگه بخوای می تونی عکسهارو دوباره برگردونی، ولی این کاررونکن، من راضی نیستم. اخم هایم را در هم کردم و دیگر حرفی نزدم، برای خودش تصمیم گرفته بود. چه باید می‌گفتم. کلا تمام ذوقم کور شد. سوارماشین شدیم، کجا می‌رفتم دیگر هیچ انگیزه ایی نداشتم، از چه حرف می زدیم، دیگر آینده‌ایی نداشتیم. همینطور زل زدم به فرمان و غرق افکارم شدم. –میشه من روبرسونی خونه. –نگاهش کردم. دلخور بودم، نمی‌دانم از راحیل یا مادرم، یا مژگان، یا حتی کیارش که همچین مسئولیتی به عهده‌ام گذاشته. ✍ ...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ‌ ܫܦ̇ـــߊ‌ܦ̇ߺܙ‌ و حـܥܼــߊ‌ܥ̣ߺ
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت275 حرفهایش داشت دیوانه‌ام می کرد. گفت تصمیمم را گرف
🌸🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸 🌸🍃🌸 🍃🌸 دستهایم را از فرمان آویزان کردم و سرم را رویش گذاشتم. –همیشه می ترسیدم، ازنبودن تومی ترسیدم. راحیل یه راهی پیدا کن. –پیداکردم بهترین راه همونیه که گفتم... مانده بودم چکارکنم، راحیل درست می گفت ولی من طاقتش را نداشتم، بدون راحیل مگر می‌شود زندگی کرد. بغض گلویم را گرفته بود. صاف نشستم وسعی کردم آرام باشم. ولی مگر میشد، همه‌ی زندگیت از دستت برود وتو آرام باشی... گوشه‌ی چادرش را به بازی گرفته بودو اشکهایش بی صدا یکی یکی روی چادرش می ریخت. –راحیل. نگاهم کرد. حالت چشم‌هایش قلبم را سوزاند. اشاره کردم به چشم هایش وگفتم: –می خوای دیونه‌ام کنی؟ یک برگ دستمال کاغذی برداشتم وسعی کردم بدون این که دستم با صورتش تماس داشته باشد اشکهایش را پاک کنم. نگاهش را روی صورتم چرخاند وگفت: –من ناراحت خودم نیستم، ناراحتی تو، اشکم رو در میاره. –نفسم را بیرون دادم. –اینجوری حالم بدتر میشه، حرف بزن. سکوت نکن، فقط تومی تونی حالم روخوب کنی. راحیل خیلی زود بود، زمان خوبی روانتخاب نکردی برای گفتن این حرفها، کاش یه فرصتی بهم می‌دادی... متعجب نگاهم کرد. –فکرمی کردم خودت هم به همین نتیجه رسیدی، چون این اواخرکمتر زنگ میزدی ومثل قبل نبودی... راست می گفت. –راحیل تو اونقدر خوب بودی که فکر می کردم بااین قضه کنار میای... نگاه پرازغمی خرجم کرد و دوباره بغض کرد. –حتما پیش خودت گفتی سرم که خلوت شدمیرم سراغ راحیل، اون همیشه هست. همیشه می بخشه، همیشه کوتامیاد، این انصاف بود؟ –دروغ چرا، دقیقا همین فکرها رو می کردم، پیش خودم می گفتم دنیا بهم سخت بگیره من فقط یه نفر رو دارم که من رو درک می کنه، فقط یه نفرهست که حرفهام رو می تونم بهش بزنم، فقط راحیله که پیشش آرامش دارم. راحیل من تو این دنیا فقط تو رو دارم. تو بگو که این انصافه؟ سرم را تکیه دادم به صندلی وادامه دادم: –راحیل من بدون تو نمی تونم، خودت هم که نباشی خاطراتت من رو میکشه. عکسها رو پاک کردی فکرمم می تونی پاک کنی؟ –آرش لطفا کمک کن، بدترش نکن. از این که در مورد من اینطور فکر می‌کردی واقعا متاسفم. در مورد من که دیگه تموم شد، ولی دیگه با هیچ کس این کار رو نکن. وقتی یکی حواسش بهت هست و مراعاتت رو میکنه، نشونه‌ی این نیست که همیشه هست. همه‌ی ما آدمیم و ناراحت می‌شیم. هیچ وقت از احساسات دیگران سو‌استفاده نکن. سرم را با شرمندگی پایین انداختم. درست می‌گفت، چه داشتم که بگویم. –راحیل من سواستفاده ... دستش را به علامت سکوت بالا برد و گفت: –الان کسی دنبال مقصر نیست. فقط باید درست ترین کار رو انجام بدیم. – باشه، کاش یه جا بریم کمی آروم بشم بعد بیشترباهم حرف بزنیم. –یه جایی هست، وقتی میرم اونجا آروم میشم، ولی نمی دونم توخوشت بیاد یا نه. لبخند تلخی زدم. –وقتی عاشق یکی هستی، عاشق تک تک چیزهایی میشی که اون دوست داره، اگه توآروم میشی، پس حتما منم میشم. باآدرسی که داد راه افتادم. یک جای مرتفع وسرسبز، جاده اش شیب تندی داشت، آخر جاده که زیادطولانی نبود، جایگاه قشنگی بودکه داخلش سه تامزار بود. راحیل گفت: –شهدای گمنامند ولی پیش خدا از همه نامدارترند. یک خانواده سرمزارنشسته بودند، بانزدیک شدن ما بلند شدند و رفتند. راحیل خیره شده بود به سنگ قبرها وزیرلب چیزی زمزمه می کرد. من هم بافاصله کنارش نشستم. یک حس خاصی داشتم. من هم زل زدم به مزارها...به چیزی جز راحیل نمی توانستم فکرکنم، خاطراتی که باراحیل داشتم یکی یکی ازذهنم عبور می کرد، کاش حداقل امروز محرم بودیم... سرم را روی سنگ مزار روبرویم گذاشتم و دیگر نتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم. "خدایا حالا که پیدات کردم چرا تمام زندگیم رو غم گرفته..." نمی دانم چقدر گذشت، سرم را که بلندکردم. راحیل نبود. احتمالا داخل ساختمانی که کمی دورتر بود. رفته است. به انتهای محوطه رفتم. از آنجا به شهر چشم دوختم. آرامترشده بودم. یک لیوان آب در همان لیوان مسی کذایی جلویم گرفته شد. بادیدنش ناخوداگاه لبخند روی لبهایم نشست. لیوان را گرفتم وگفتم: –ممنون. (اشاره ایی به لیوان کردم)دیگه غر نیست. او هم لبخند زورکی زد و گفت: –بالیوان مامان عوضش کردم، آخه لیوانامون شبیهه همه. آب را که خوردم نگاهی به لیوان انداختم. –میشه این پیش من باشه؟ –واسه چی؟ –چون من رو یاد اون روز میندازه، یاد شیطونیات... ازحرفم خوشش نیامد. لیوان را از دستم گرفت وگفت: –می تونم یه خواهشی ازت بکنم؟ –بگو. –لطفا هرچیزی که تو رو یاد گذشتمون میندازه رو یه جا بزارکه هیچ وقت نبینیش. وقتی تعجبم را دید، دنباله‌ی حرفش را گرفت. –منم همین کار رو می کنم. –چرا؟ –برای این که زندگی کنیم. –توکه اینقدر سنگ دل نبودی راحیل. –گاهی لازمه، برای مجازات دلی که سر به راه نیست. لبخند زدم و نگاهش کردم. –کلمه ی مجازات روکه دیگه نمیشه از لغت نامه حذف کرد، میشه؟ به روبرو خیره شد. –راحیل این کلمه همیشه تورویادم میاره.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 3 چیز توی خونه ممنوعه! خدا حفظ کنه حاج آقا راشد یزدی رو که یک دانشگاه درس بود توی همین چند جمله که گفتند . مرحبا از دست ندید.
عزیزان گناه نکنیم! توفیقاتی که داریم اگر حفظ شود و با گناه از دست ندهیم، خیلی برکت و اثر در زندگی ما دارد، گناه خیلی نشانی ندارد و خیلی پیدا نیست. روزی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به همراه عدّه ای از یاران خود به سفر رفتند.در بیابانی خشک و بی آب و علف به اصحابش دستور داد مقداری هیزم جمع کنند. اصحاب عرض کردند: در این بیابان هیزمی وجود ندارد! حضرت فرمودند: جستجو کنید؛ هر مقدار یافتید و لو اندک کافی است. اصحاب پراکنده شدند و هر یک پس از لحظاتی هیزم مختصری جمع کردند. حضرت دستور داد هیزم ها را یک جا بریزند، وقتی هیزم های کم، یک جا جمع شد؛ چشمگیر و قابل ملاحظه شد. حضرت در این جا فرمودند: «هکذا تُجْتَمَعُ الذُّنُوبُ! ثُمّ قالَ: ایاکمْ وَ الَمحَقَّراتِ مِن الذُّنُوبِ» گناهان نیز این گونه- همانند این هیزم ها- جمع می شوند.بنابراین، از گناهان صغیره نیز بپرهیزید. یکی از توفیقاتی که برای رفع این گناهان هست، نماز است. قبل از هر نمازی چند مرتبه استغفار کنید به نیت آمرزش گناهانی که امروز و سابق داشتیم. ✅✅
VID_20210805_064500_481.mp3
5.1M
🎬به اندازه کفاف از خدا بخواه 🎙حجت الاسلام
چهارمین یکشنبه ژوئیه که امسال مصادف شده با ۲۸ ژوئیه است. 📌روزی برای وقت گذراندن با آن‌ها اگر هنوز کنارمان هستند و به یاد آوردن خاطراتشان اگر دیگر پیش ما نیستند و همچنین گرامیداشت افرادی که پا به سن گذاشته‌اند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ پاهايتان ريشه های شما هستند؛ ☑️ هرچه بيشتر احساس كنيد كه در پاهايتان هستيد احساس بهتری خواهید داشت. گاهی با پاهای برهنه روی زمين بايستيد و خنكی، نرمی، گرما و هرچه زمين در آن لحظه به شما پيشكش می كند، را حس كنيد. ☑️ آنرا احساس كنيد و اجازه دهيد در وجودتان جريان يابد. همچنين، بگذاريد انرژی شما نيز به زمين جاری شود و به اين شكل با زمين در ارتباط قرار بگيريد. ☑️ مردم معمولا فقط با شش ها يشان نفس می كشند. و نيمی از بدنشان، بدون استفاده و فلج باقی می ماند. و به همين دليل، نیمی از زندگی شان را از دست می دهند. ☑️ بخش پايين بدن انسان عملكردی همانند ريشه گياهان دارد. پاهايتان ريشه های شما هستند و شما را با زمين مرتبط می سازند. بايد دوباره به پاهايتان باز گرديد.
✅ حتما براتون پیش اومده که بعضی روزها حس خوبی نداشته باشید، انجام این کارها میتونه حالتون رو بهتر کنه 💬 سعی کنید ارتباطات اجتماعی‌‌تون رو حفظ کنید‌. به دوستاتون سر بزنید یا باهاشون صحبت کنید. 💬 اگه میتونید حتما ورزش کنید. یک پیاده روی ۲۰ دقیقه ای خیلی حالتون رو بهتر میکنه. 💬 اگه اتفاق خاصی باعث این حسِ شما شده، حتما باهاش مواجه بشید. بعضی آدمها به دلیل فرار از حل کردن یک مشکل یا انجام یک کار دشوار، دچار اضطراب و افسردگی میشن. 💬 سعی کنید برای ساعت خواب و بیداری توان روتین داشته باشید. بهم خوردن ساعت خواب میتونه روی تغذیه شما هم اثرات مخربی بذاره و میلتون به خوردن چیزهای شیرین و چرب رو بیشتر کنه.
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم: 📖حدیث امروز : 🔅 امام محمد باقر (ع): اگر مردم می‌دانستند که در زیارت قبر حضرت حسین بن علی(ع) چه فضل و ثوابی است حتما از شوق و ذوق قالب تهی می‌کردند و به‌خاطر حسرت‌ها نفس‌هایشان به شماره افتاده و قطع می‌شد. 📚 ترجمه كامل الزيارات ص ۴۶۷ 🪧تقویم امروز: 📌 دوشنبه ☀️ ۸ مرداد ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۲۳ محرم ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 23 جولای 2024 میلادی 🔖مناسبتی امروز: 🔹روز بزرگداشت شیخ شهاب الدین سهروردی (شیخ اشراق) 💠 ۲۷ روز تا حسینی اللهم ارزقنا زیارة الکربلا و شفاعة الحسین (علیه السلام)
سللم مولای مهربونم✋🌸 می شود روزی بگویند: صدای پای اربابم می آید حدیث قصه نابم می آید جهان را نو کنید از سمت مغرب عزیز قلب بی تابم می آید. من تشنه یک لحظه تماشای تو هستم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- قلبـم‌دࢪدمی‌گیـࢪه‌بہ‌اینڪہ‌فڪرڪنم امسـال‌بـایدجلـوتلـویزیـون‌بـاشم (:💔 صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...