فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر معظم انقلاب: در مقابله با استکبار همه آنچه که باید و شاید برای آمادگی ملت ایران انجام بگیرد، چه از لحاظ نظامی، چه از لحاظ تسلیحات و چه از لحاظ کارهای سیاسی حتماً انجام میدهیم و الحمدلله الان هم مسئولین مشغول انجام آن هستند.
🔹مطمئناً حرکت کلی ملت ایران و مسئولین کشور در جهت مقابله با استکبار جهانی و دستگاه جنایتکار حاکم بر نظم جهانی امروز، قطعا و انصافا هیچگونه کوتاهی نخواهند کرد؛ این را مطمئن باشید.
🔹بحث، صرفاً بحث انتقام نیست؛ بحث یک حرکت منطقی است. مقابله منطبق با دین، اخلاق، شرع و منطبق بر قوانین بینالمللی است و ملت ایران و مسئولین کشور در این جهت هیچگونه تعللی و کوتاهی نخواهند کرد. این را مطمئن باشید.
📎 #لبیک_یا_خامنه_ای
📎 #سیزده_آبان
📎 #روز_دانش_آموز
message-1730534620-79.pdf
136.4K
✳️ منبرکوتاه ✳️
🔺موضوع👇👇
📌 ویژگیهای جوانان و روشهای تربیت اسلامی در کلام امام رضا علیه السلام-۳
🔰 استاندار جوان مکه
بعد از تثبیت اسلام، رسول خدا صلی الله علیه و آله و مسلمانان آرزو داشتند شهر مقدس مكه را فتح كنند و خانه خدا را از وجود بتها پاک سازند و در فضايى امن، آسوده به زيارت كعبه بپردازند.
📎 #ربیع_الثانی
📎 #منبر_کوتاه
💢سیزده آبان
💠دانــش آمـــوز بــه مــا فــهمـــانـــد کـــه چــگونه میتـــوان غــل و زنجـیرهـای اسارت شیطانی جهـل را گسست و به یگانه معبود هستی پیوست.
📎 #سیزده_آبان
📎 #روز_دانش_آموز
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتصدودهم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 بینش با بصیرت همه چ
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتصدویازدهم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
چشم هاي بینا
نمي دونستم چي بايد بگم ... علي رغم اينكه حالا مي تونستم همه چيز رو با چشم و ديد ديگه اي ببينم
اما زبانم بند اومده بود ... هر چه جلوتر مي رفتيم قدرت كلام، بيشتر از قبل از من گرفته مي شد ... و ذهنم
درگيرتر ...
حالا ديگه نمي دونستم چي مي خوام ... در اين شرايط، خواستن امام يعني تبعيت و اطاعت ... و
نخواستن يعني ايستادن در صف انسان هايي كه قبلا كنارشون بودم ... پدرم ... و تمام اونهايي كه در
شكل دادن افكار شرطي شده من نقش داشتن ... تمام افرادي كه من رو تا مرز كشتن يه بچه پيش بردن ...
اما اين بار برگشت توي اون صف، مفهوم ديگه اي هم داشت ... من به پيامبر درونم خيانت مي كردم ...
پيامبري كه من رو تا اون مسجد كشيده بود ... پيامبري كه خيانت آگاهانه بهش، يعني خالي كردن تير
خلاص در فطرت و اساس وجود خودم ...
بدون اينكه قدرت پاسخ داشته باشم ... فقط بهش نگاه مي كردم ... واقعا تا كجا قدرت حركت داشتم؟ ...
به من نگاه مي كرد ... نگاهش در عين صلابت، آرام و با وقار بود ... و من با خودم آرزو مي كردم اي كاش
خودش همه چيز رو از بين افكار و روح آشفته ام مي ديد ...
ـ و آخرين سوال اين بود ... كه چرا اونها دنبال كشتن آخرين امام هستن؟ ... آيا اون فرد خطرناكي
هست؟ ... و اينكه چرا همه چيز رو مخفي مي كنن؟ ...
بله، اون فرد خطرناكي هست اما براي شيطان ... ظهور اون مرد، يعني حركت بعد سوم ... و تغيير اين
نامعادله ... نامعادله اي كه سال ها انسان ها رو با تغييرش به سمت شرطي شدن به دام انداخته ...
ظهور يعني تغيير معادله قدرت به سمت ظرفيت دروني و روح انسان ... ظرفيت و قدرتي كه خدا به انسان
هديه داده ... و خداوند فرمودند من از روح خودم در انسان دميدم ...
اين بعد ... قدرت تسخير در عالم روح و ماده رو به انسان ميده ... و مغز و فكر رو از حالت شرطي خارج
مي كنه ... البته اين به معناي كنار گذاشتن بعد مادي زندگي نيست ... همون طور كه اسلام در باب زندگي
ما، احكام فردي و اجتماعي بسياري داره ... و آخرين امام موظف به اداره امور زندگي مادي مردم هست ...
ولي براي ظهور مردم بايد به اين ظرفيت فكري برسن ... كه قدرت ايستادن در برابر شرطي شدن رو
پيدا كنن ... و از درون به اين فرياد برسن ... كه خدايا، من حاضرم به خاطر اطاعت از امر تو در برابر
خودم بايستم ... و به جاي سجده بر خودم و تبعيت از خواست درون و فرمان هاي شرطي ... بر تو سجده
كنم ...
اون لحظه اي كه انسان ها به اين شرايط برسن ... اذن ظهور داده ميشه ... و اولين معجزه پس از ظهور،
شكست افكار و معادلات شرطي در وجود پيروان آخرين امام هست ... و اينطور بهش اشاره شده ... كه
امام بر سر مردم دستي مي كشن و چشم هاي اونها بينا ميشه ...
بعد سوم، دقيقا نقطه اي هست كه انسان بر شيطان برتري پيدا مي كنه ... و دقيقا اون نقطه اي كه كل
عالم وجود و حتي ملائك به خاطر اون بر آدم سجده كردند ... برتري بعد سوم و ورود انسان به اين حيطه
يعني سجده مجدد كل عالم خلقت ...
و دقيقا شيطان به خاطر همين قسم خورده ... قسم خورده ثابت كنه انسان، ضعيف تر و نالايق تر از اين
هست كه بتونه به اون نقطه برسه ...
شما ديدي كه جوامع مسلمان دور خودشون مي چرخن ... در حالي كه در سمت ديگه، همه چيز در يك
روند ثابت قرار داره ... و اين برات سوال شده بود ...
حالا من ازت سوال ديگه اي مي پرسم ...
اگر متوسط سن انسان ها رو در جهان 60 سال در نظر بگیریم ... با توجه به تفاوت نسل ها ... و تفاوت
والدین و فرزندان ...
پس چطور مسير مقابل، هميشه جريان ثابت و بي تغييري داشته و از نسلي به نسل ديگه همچنان به
راهش ادامه داده؟ ...
اگر به سوال شفاف تر بخواهیم نگاه كنیم ... چرا با وجود اينكه هر چند سال، حكومت ها تغيير مي كنن اما
يه اصل درون همه شون ثابت باقي مي مونه ... اينكه بايد جلوي ظهور آخرين امام گرفته بشه؟ ...
ادامه دارد...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتصدویازدهم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 چشم هاي بینا نم
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتصدودوازدهم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
دانه هاي تسبیح
اين سوال، جواب واضحي داشت ...
انسان هايي كه قابليت دارن در مسير اشتباه شرطي بشن ... هر چند نسل ها تغيير مي كنن ... و جاشون
رو به نسل هاي بعد ميدن ... اما كسي كه اونها رو شرطي مي كنه در تمام قرن ها ثابت بوده ... خودش،
هدف و شيوه اش ...
كسي كه چون بعد مادي و حيواني نداره ... پس در دايره شرطي شدن قرار نمي گيره ... شيطان كه ظهور
آخرين امام براش حكم نابودي و پايان رو داره ...
فكر مي كردم از شروع صحبت زمان زيادي گذشته باشه ... اما زماني كه اون براي نماز از من خداحافظي
كرد و جدا شد ... درك تازه اي نسبت به مفهوم زمان هم در من شكل گرفت ... گاهي زمان، در عین
سرعت، قدرت ثابت شدن داشت ...
اون مي رفت و من فقط بهش نگاه مي كردم ... مي خواستم آخرين ملاقات مون رو با همه وجود توي ذهن
و حافظه ثبت كنم ...
بين جمعيت كه از مقابل چشمانم ناپديد شد ... سرم رو پايين انداختم ...
به روي زمين نشستن عادت نداشتم ... پاهام خشك شده بود ... اما دلم نمي خواست حركت كنم ...
تك تك اون حرف ها و جملات رو چند بار ديگه توي سرم تكرار كردم ... و در انتهاي هر كدوم، دوباره
سوال بي جوابش توي ذهنم نقش مي بست ...
ـ دوباره ازت سوال مي كنم ... چرا مي خواي آخرين امام رو پيدا كني؟ ...
بارها اون سوال رو از خودم پرسيدم ...
حالا مي تونستم وسط تاريكي شب، به روشني روز حقيقت رو ببينم ... اما بار سنگين سوالش روي شونه
هاي من قرار گرفته بود ... اون زماني اين سوال رو ازم كرد كه جواب سوال هاي من رو داده بود ... و اين
سوال، مفهومي عميق تر از كلمات به ظاهر ساده اش داشت ...
بلند شدم و راه افتادم ... آرام، تمام مسير رو برگشتم ... غرق در فكر ...
به محل قرار كه رسيدم، ماشين مرتضي ديگه اونجا نبود ... چند لحظه به اطراف نگاه كردم و دوباره راه
افتادم ... شايد اينطوري بهتر بود ... در خلوت و سكوت زمان بيشتري براي فكر كردن داشتم ...
هوا گرگ و ميش بود و شعاع نورخورشيد كم كم داشت اطراف رو روشن مي كرد ...
عده اي مثل من پياده ... گاهي براي ماشين هاي در حال برگشت دست تكان مي دادن ... به زحمت و
فشرده سوار مي شدن ...
چند لحظه نگاه مي كردم و به راهم ادامه مي دادم ... نمي دونستم كسي بين اونها هست كه بتونم باهاش
صحبت كنم يا نه ...
تقريبا انتهاي اون مسير مستقيم بود ... براي چند لحظه ايستادم و به خيابون خیره شدم ... موقع اومدن
اونقدر سرم به احوال آشفته خودم مشغول بود كه حالا ديگه يادم نمي اومد از كدوم سمت اومده بوديم ...
فايده نداشت حافظه ام كلا تعطيل شده بود ...
دست كردم توي جيبم و آدرس رو در آوردم ... و گرفتم جلوي اولين نفري كه داشت از كنارم رد مي شد
... يه مرد جوان با همسر و دو تا بچه كوچيك ... يه دختر كوچيك با موهاي خرگوشي، توي بغلش خواب
بود ... با يه پسربچه گندم گون كه نهايتا 3 سال بزرگ تر از خواهرش به نظر مي رسيد ... دست توي
دست مادري كه به زحمت، دو تا چشمش ديده مي شد ...
ـ ببخشيد چطور مي تونم برم به اين آدرس؟ ...
چند لحظه به من و آدرس خيره شد ... از توي چشم هاش مشخص بود فهميده ازش چي مي پرسم اما
انگليسي بلد نيست يا نمي دونه چطور راهنماييم كنه ... به اطراف نگاه كرد و چند جمله فارسي رو بلند
گفت ... اونهاي ديگه بهش نگاهي كردن و سري تكان دادن ... معلوم شد بین اون جمع هم كسي نیست
بتونه كمكم كنه ...
كاغذ رو از دستش گرفتم و با سر تشكر كردم ... اومدم برم كه مچم رو گرفت و اشاره كرد بايست ...
بچه رو داد بغل همسرش و سريع رفت كنار جاده ... هر چند لحظه يه ماشين رد مي شد و اون براش
دست بلند مي كرد ... تا اينكه يكي شون ايستاد ... يه زن و شوهر جلو، يه پسر نوجوان عقب ...
رفت سمت شيشه و با راننده صحبت كرد ... و بعد كاغذ رو داد دستش ... نگاهي به من كرد و در ماشين
رو برام باز كرد ... اشاره كرد كه سوار بشم ...
يه نگاه به عقب ماشين كردم، يه نگاه به خودم و اونها ... من يكي بودم ... اونها دو تا بزرگ با يه دو تا
بچه ... يكي خواب، و دومي قطعا از اون همه پياده روي خسته ...
دستم رو به علامت رد درخواستش تكان دادم ... به خودش و همسرش اشاره كردم و از توي در ماشين
كنار رفتم ... پيدا كردن جاي خالي براي يه نفر راحت تر بود ...
با حالت خاصي خنديد ... چند قدم اومد جلو، تا جايي كه فاصله ما كمتر از يه قدم شده بود ... دست راستش رو بلند كرد و گذاشت پشت سرم ... آروم كشيد سمت خودش و پيشاني من رو بوسيد ...
يه قدم رفت عقب تر ... پشت دستم رو با كف دستش گرفت و چرخوند ... و با دست ديگه از جيبش يه
تسبيح در آورد ... تسبيحي كه دونه هاي خاكي داشت ... هنوز دستم كف دستش ... گذاشت توي دستم و پنجه ام رو بست ..
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷قانون های حفظ کردن
🟣چه چیزی رو کی یاد بگیریم بهتر یاد میگیریم؟؟
💠استعداد حفظ کردن در بعضی بچه ها بالاست.
#دکتر_سعید_عزیزی
message-1730539992-20.mp3
2.29M
💽 مرگ بر آمریکا
🎙 پادکست ویژه 13 آبان
📎 #تولیدات_چندرسانهای
📎 #سیاست_اجتماع
📎 #تسخیر_لانه_جاسوسی
📎 #سیزدهم_آبان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکتر عزیزی: راه کاری مجرب برای ازبین بردن سحر و جادو
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🌺🌤️🧕🏻❀•❀⊱━━╮
@dadhbcx
╰━━⊰❀•❀🧕🌤️🌸❀•❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋
حاشیههای دیدار دانشآموزان با رهبر انقلاب
#دیداررهبری❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وداع آخر💔
خاص ترین سلفی😭
"لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم"
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنیم:
📖حدیث امروز:
✳️ امیرالمومنین امام علی (علیه السلام) :
با شکیبایی خواستهها دست یافتنی میشوند.
📗 غرر الحکم ، حدیث۴۲۲۷
🪧تقویم امروز:
📌 یکشنبه
☀️ ۱۳ آبان ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۱ جمادیالاولی ۱۴۴۶ هجری قمری
🎄 3 نوامبر 2024 میلادی
🔖مناسبت امروز:
📌تسخیر لانه جاسوسی آمریکا به دست دانشجویان پیرو خط امام (۱۳۵۸ه ش)
⚔ روز ملی مبارزه با استکبارجهانی
📋تبعید امام خمینی رحمهالله از ایران به ترکیه (۱۳۴۳ه ش)
👨🎓روز دانش آموز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوزشچشـمِمن
ازلذتزیباییِضریحشماست ؛
خیرهبرتوشـدموپلکزدنیادمرفـت( :
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
سلام امام زمانم✋🌸
قد کشیدهایم به اعتبار تشعشع مهربان تو
زندهایم به برکت حیات بخش تو
دلخوشیم به یمن نگاه امیدبخش تو
همچون گلهاے آفتابگردان،
روی دلهاے منتظر و بیقرار ما؛
به هر سویی که یاد و نام توست میچرخد...
نگاه تو سوے غزه هست، نگاهِ ما هم
ما با تو زندهایم...
🌷أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌷
☑️ مقابله با استکبار یک فریضه است
🟠 مسئله، مسئله مقابله با ظلم بینالمللی است. برای ملت ایران با الهام از تعالیم اسلام، مقابله با ظلم یک فریضه است.
🟠 مقابله با استکبار، یک فریضه است. استکبار یعنی سلطه اقتصادی و نظامی و فرهنگی همهجانبه و تحقیر ملتها؛ ملت ایران را تحقیر کردند؛ سالها تحقیر کردند. لذا مبارزه ملت ایران با استکبار بوده است و بعد از این هم حتماً خواهد بود.
امام خامنهای، ۱۴۰۳/۸/۱۲
#منطق_مبارزه
فقط ۲ چيز در دنیا
هست که باید نگرانش باشی:
این که ببینی سالمی یا مریضی!
اگه سالمی که نگرانی نداره...
اگه مریضی ۲ چيز
هست که باید نگرانش باشی:
این که میمیری یا زنده میمونی!
اگه زنده میمونی که نگرانی نداره...
اگه میمیری ۲ چیز
هست که باید نگرانش باشی:
این که میری بهشت یا جهنم!
اگه میری بهشت که نگرانی نداره!
اگه میری جهنم....
اونجا اونقدر آشنا میبینی
که اصلا جای نگرانی نیست!
پس هیچ چیز ارزش نگرانی نداره
شاد باش و از زندگی لذت ببر
#بازی_کودکان
✍️ بازی کردن چه فوایدی برای کودکان دارد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 درسی که استاد قرائتی از یک پیرمرد پیاز فروش بیسواد گرفت...
🔺برای خدا کار میکنی یا مردم؟!
📎 #سبک_زندگی
📎 #آرامش
.
🔰داستان های کوتاه و آموزنده
🔻 زندگی دیگران را نابود نکنیم 😔
جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار میکنی ؟پیش فلانی، ماهانه چند میگیری؟ 5000. همهش همین؟ 5000 ؟ چطوری زندهای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه، خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است.
زنی بچهای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچهتون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام.
پدری در نهایت خوشبختی است، یکی میرسد و میگوید : پسرت چرا بهت سر نمیزند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار میکند
این است، سخن گفتن به زبان شیطان. در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛
چرا نخریدی؟
چرا نداری؟
یه النگو نداری بندازی دستت؟
چطور این زندگی را تحمل میکنی؟ یا فلانی را؟
چطور اجازه می دهی؟
ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمیدانیم چه آتشی به جان شنونده میاندازیم !
شر نندازید تو زندگی مردم. واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره! کور ، وارد خانهی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم. مُفسد نباشیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما حتما حتما ببینید👌👌👌🥺