هدایت شده از خردمند
بوی ماه مهر با کلاسهای گوهرشاد😍🍁
⭕️ ثبت نام ترم پاییز شروع شد🤩
☝️اگه میخوای تو یه محیط آموزشی مخصوص به خانومها، از یه مربی خانوم آموزش ببینی پس عجله کن 🏃🏻
👩👧👦 راستی مامان خانوما! مهدکودک هم داریما
⏳ از الان تا ۲۵ شهریور فرصت داری ثبت نام کنی😃
❌ تمدید هم نمیشه، نگید نگفتیم😉
〰〰〰〰〰〰〰
📜 برای ثبت نام، به این آیدی پیام بدید👇
@Amjad_yas2018
دفترچه
بوی ماه مهر با کلاسهای گوهرشاد😍🍁 ⭕️ ثبت نام ترم پاییز شروع شد🤩 ☝️اگه میخوای تو یه محیط آموزشی مخص
خانمهای شعر دوست ساکن قم اگه دنبال یه انجمن شعر مخصوص بانوان هستید و میخواین که دغدغه بچههای نازنین تون و هم نداشته باشید، گوهرشاد بهترین گزینه س👌
"و کأن عبوسك سیغیر شیئاً
إبتسم أرجوك، تکفینا حروب هذا العالم..."
اخمهایت چیزی را تغییر نمیدهد
لطفا بخند، جنگهای این دنیا ما را کافیست...
@daftarcheyesheer
بداهههای دیشب گوهرشاد:
بیا شبیه دو تا بچه ی پر از ایراد
درست مثل دو دیوانه اشتباه کنیم
-------------------------
کمی سکوت کن و فرصتی بده ای دوست
به چشمهای پر از اشک هم نگاه کنیم
-------------------------
من و تو رهگذر کوچه های بن بستیم
تمام هستی مان را چرا تباه کنیم؟
-------------------------
دلم گرفته زمین تنگ و روزگار بد است
بیا نگاه به روی سپید ماه کنیم
------------------------
نمانده اشک برایم به یاد خاطره ها
بیا دوباره بخندیم ، قاه قاه کنیم
#بداهه
@daftarcheyesheer
تاریخ لای چرخ زمان گیر می کند
تقویم روی فصل خزان گیر می کند
وقتی کنار حوض وضو تازه می کنی
در سینه ی مناره اذان گیر می کند
این قدر ابروان خودت را گره نزن
آرش میان این دو کمان گیر می کند
هربار پلک می زنی انگار ناگهان
دریا درون قطره چکان گیر می کند
در کوچه ها بدون هدف راه می روم
از راه می رسی و زبان گیر می کند
از شهر کوچ می کنی و لقمه های نان
یک باره در گلوی جهان گیر می کند
در پارک ها مجسمه ها پیر می شوند
در پخش ها نوار بنان گیر می کند
هر شب برای عطر تنت آه می کشد
پیراهنی که در چمدان گیر می کند
#عبدالحسین_انصاری
@daftarcheyesheer
52.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید | محفل شعر《اشک و غربت》
🔶 از سلسله نشست های ماهانه «حجره های ساحلی» با شعرخوانی شاعران برگزیده
💡#اشراق_نیوز | اطلاعرسانی اخبار و رویدادهای فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی:
🆔 @eshragh_news
قصد داشتم دیگر هذیان ننویسم،
دیدن و خواندنشان بعضی از عزیزانم را ناراحت میکرد،
با خودم گفتم هذیانها را بریز داخل صندوقچه ، بگذار روی طاقچهی همان اتاق آخری ذهنت، همان که سالهاست درش را قفل کردهای،همان که حتماً چند وجب خاک مهمان در و پنجرهاش شدهاند...
اما دیدم هذیانهایم حق زندگی دارند، دلشان میخواهد گاهی قدم بزنند، نفس بکشند، گاهی دلبری کنند و محبت ببینند ، گاهی غمگین شوند و در آغوش گرفته شوند...
دیدم هذیانهایم خیلی تنهایند،
پس نباید تنهاتر بگذارمشان...
و یادم افتاد به حرفهای خانم همسایه که میگفت روزها از پشت پنجره اتاق میبینمت،چرا تنها نشستن را دوست داری؟
و من درحالیکه بادقت به حرفهایش گوش نمیدادم داشتم به این فکرمیکردم که اگر قرار بود انسان ساعت و روز مرگش را خودش انتخاب کند آیا شادترین لحظهی عمرش را انتخاب میکرد یا غمگین ترینش را؟
اصلا انسان دوست دارد در اوج خداحافظی کند یا نه؟
و در حالیکه خدا را شکر میکردم بابت اینکه این حق انتخاب را به ما نداده ، به خانم همسایه لبخند میزنم و میگویم الحمدلله...
#هذیان_نوشت
@daftarcheyesheer