وزنهای پرکاربرد شعر فارسی
همانگونه که گفتیم، با کنار هم قرار دادن ارکان عروضی و تغییر چیدمان هجاها، میتوان اوزان بسیاری را ساخت که البته تنها تعدادی از آنها مطبوع شنونده قرار میگیرند. اوزان شعر فارسی از سیصد وزن تجاوز نمیکنند و نیز شاید بتوان گفت که در میان آنها بیش از پنجاه وزن به صورت عام وجود ندارد. وزنهای معروف شعر فارسی که محمدکاظم کاظمی در کتاب روزنه آنها را فهرست کرده است، در ذیل آورده شدهاند.
مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
عمریست تا من در طلب هر روز گامی میزنم
دست شفاعت هر زمان در نیکنامی میزنم
(حافظ)
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن
اي درختِ معرفت، جز شکّ و حيرت نيست بارت
يا كه من باری نديدم، غير از اين بر شاخسارت
(مهدی اخوان ثالث)
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
تمام خاک را گشتم به دنبال صدای تو
ببین، باقی است روی لحظههایم جای پای تو
(یوسفعلی میرشکاک)
مفاعیل مفاعیل مفاعیل مفاعیل
بیایید، بیایید که گلزار دمیده است
بیایید، بیایید که دلدار رسیده است
(مولوی)
مفاعلن مفاعلن مفاعلن مفاعلن
نه هیچ گردم از قفا، نه هیچ در برابرم
در این سفر پگاهتر سوار شد برادرم
(علی معلم دامغانی)
مفاعلاتن مفاعلاتن مفاعلاتن مفاعلاتن
زهی چمنساز صبح فطرت، تبسّم لعل مهرجویت
ز بویگل تا نوای بلبل، فدای تمهید گفتوگویت
(بیدل)
متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن
به خیال چشم که میزند قدح جنون دل تنگ ما
که هزار میکده میدود به رکاب گردش رنگ ما
(بیدل)
فعولن فعولن فعولن فعولن
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی
(حافظ)
مستفعلن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن
دامن از من کشیدی ای سرو سیمینتن من
هر شب ز خونابه دل پر گل بود دامن من
(رهی معیری)
مستفعلن فع مستفعلن فع
چندان که گفتم غم با طبیبان
درمان نکردند مسکین غریبان
(حافظ)
مفتعلن فاعلات مفتعلن فاعلات
زد نفس سر به مُهر صبح ملمّع نقاب
خیمه روحانیان کرد معنبر طناب
(خاقانی)
مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند
همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند
(حافظ)
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم
(حافظ)
فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن
به ملازمان سلطان که رساند این دعا را
که به شکر پادشاهی ز نظر مران گدا را
(حافظ)
مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
(حافظ)
مفعول مفاعیل مفعول مفاعیل
با دوست مگو رازی هرچند امین باشد
شاید ز برون در دشمن بکمین باشد
(فیض کاشانی)
فاعلن مفاعلن فاعلن مفاعلن
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پُر شکوفه کن مرا ای کرامت بهار!
(علیرضا قزوه)
فاعلن مفاعیلن فاعلن مفاعیلن
عالم گرفتاری، خوش تسلسلی دارد
جوش ناله زنجیر، باغ سنبلی دارد
(بیدل)
فاعلن فاعلن فاعلن فع
تیغ مردان خورشید در مشت
کورسوی شب تیره را کشت
(قیصر امینپور)
فعولن فعولن فعولن فعل
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
(فردوسی)
مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع
وقت است تا برگ سفر بر باره بنديم
دل بر عبور از سدّ خار و خاره بنديم
(حمید سبزواری)
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
ای خداوندان مال! الاعتبار، الاعتبار
ای خداخوانان قال! الاعتذار، الاعتذار
(سنایی)
فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
(مولوی)
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
به گرد عالم از فرهاد رنجور
حدیث کوه کندن گشت مشهور
(نظامی)
مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است
(منوچهری)
مفعول مفاعلن مفاعیل
من با تو حدیث بیزبان گویم
وز جمله حاضران نهان گویم
(مولوی)
مفعول فاعلات مفاعیل
شب رفت و صبح دید كه فرداست
پلكی زد و ز خواب به پا خاست
(سهیل محمودی)
مفعول فاعلات مفاعیلن
برخیز ای شهامت زندانی
ای قصّهگوی بیسر و سامانی
(قادر طهماسبی)
مفعول فاعلات مفاعیل فع
شاید که حال و کار، دگرسان کنم
هرچ آن به است، قصد سوی آن کنم
(ناصرخسرو)
فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
نعره زد عشق که خونینجگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحبنظری پیدا شد
(اقبال لاهوری)
مفتعلن فاعلات مفتعلن فع
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
(حافظ)
مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات
آن شب که دفن کرد علی بی صدا تو را
خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را
(قادر طهماسبی)
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
بر این كبود غریبانه زیستم چون ابر
تمام هستی خود را گریستم چون ابر
(مشفق کاشانی)
دریای طوفانی شدم در زیر چادر
قد قامتم شد قائم از تکبیر چادر
چادر سیاهم گوشهاش قدری چروک است
دستان طفلم چون شده درگیر چادر
رنگ سفید و سبز و قرمز دوست دارد
انس عجیبش رنگ پر تفسیر چادر
وقتی نبودم بین آغوشش گرفته
خوابیده با عطری که شد تأثیر چادر
فرزند من با خون دل شد مرد کامل
دل کندن از او میشود هر روز مشکل
دلبر گرفته چادری، سر تا قدم نور
دختر خدا داده به او محجوب خوشگل
چادر سر ما، ذوق و غیرت توأمان او
من، همسرش با دخترش چون شمع محفل
آن شب نمیدانم چرا آشوب بودیم
دلتنگی وحشی چنان زد چنگ بر دل
بر سر نشاندم تاج چندین ساله ام را
انگار امضا میشود تقدیر چادر
چادر سرم کردم خبر از دل بگیرم
تا شاید آسانی از این مشکل بگیرم
هی فال بد میزد دلم آشوب میکرد
رفتم دهان فال بد را گِل بگیرم
زنگی که زد گوشی، جواب حال من بود
دریا توقف کرد تا ساحل بگیرم
بیهوشیام هشیاری دیدار او بود
در صبر قسمت شد که من منزل بگیرم
آمد خبر...
دار و ندارم شد شهید و
انگار من دیگر شدم پاگیر چادر
دریای دل طوفان نشد با نعرهی رعد
غالب نشد نحسی شر بر طالع سعد
فرزند من در راه تو در خون خود خفت
قلبم فدای راه تو یا صادق الوعد
سر در بدن دارد اگر فرزند مادر
شرمندهام از مادر آن بی سر و بعد
تا خواستم سر را ببوسم گریه کردند
خون میچکد جای حنا از کاکل جعد
چادر سیاهم حافظ سرخی خونش
سرخی خونش ضامن تکثیر چادر
آن لحظهی آخر خودم ای کاش بودم
لالایی آخر برایش میسرودم
آرام میکردم عزیزم را به لبخند
تحویل میدادم به زهرای کبودم
آیا کسی او را به دامانش گرفته
میسوزد از تنهاییش کل وجودم
زهرای اطهر بوده بر بالینش انگار
آن لحظهی آخر اگرچه من نبودم
چادر کشیده مادرش زهرا به رویش
فرزند من شد قابل تقدیر چادر
#گهر
#دفترشعرگهر
https://eitaa.com/daftaresher110
بغض وقتی برسد راه نفس میگیرد...
راه جان دادن ما بغض فرو خوردن ماست...
#گهر
https://eitaa.com/daftaresher110
#آرایه_های_ادبی
#لفظی
در آرایه های ادبی لفظی یا همان صنایع لفظی، کلمات هستند که شعر را زیبا میکنند. این زیبایی به گونهای است که اگر مثلاً واژهای دیگر با همان معنی بیاوریم، شعر زیبایی قبل را نخواهد داشت. در واقع، آرایه های ادبی لفظی شعر را خوشآهنگ میکنند. در این بخش، مهمترین آرایه های ادبی لفظی را معرفی میکنیم.
#واج_آرایی
وقتی تکرار یک یا چند صامت یا مصوت بیش از حد معمول در بخشی شعر رخ دهد، به گونهای که آن را خوشآهنگ کند، به آن «واجآرایی» یا «نغمه حروف» میگوییم. شاید معروفترین مثالی که برای این آرایه ادبی بیان میشود، بیت زیر از منوچهری باشد:
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است
همانطور که میبینیم، واجهای «خ» و «ز» چند بار در این بیت تکرار شدهاند. یا در بیت زیر از حافظ که مصوت بلند «آ» چند بار تکرار شده و واجآرایی زیبایی را آفریده است:
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد