✂️ #بریده_کتاب
علی علیهالسلام که به خلافت رسید، علمای یمن میخواستند از بین خوبهایشان، #خوبترینشان را انتخاب کنند تا برای بیعت و یاری و اعلام کمک همهجانبه، خدمت امام بفرستند.
صد نفر از خوبان دور هم جمع شدند. از میان این صد نفر، سینفر انتخاب شدند و از میان آنها، ده نفر.
دست آخر، یک نفر شد گل سرسبد و سخنگو.
آمدند خدمت امیرمؤمنان. این ده نفر بیعت کردند و وفاداریشان را اعلام کردند.
وقتی خواستند از جلسه بیرون بروند، امام دوباره سخنگو را خواست و از او بیعت گرفت.
باز برای سومین بار...
سخنگو گفت:
- ای امیرالمؤمنین، به خدا سوگند، ندیدم با کسی مثل من برخورد کنی.
فرمود:
- من زندگی و سعادت تو را میخواهم؛ تو کشته شدن من را.
سخنگو متحیّر شد.
#ابنملجم_مرادی... همان بهترین اهل یمن، همان مبارز و جانباز جنگ صفین، همان که علی علیهالسلام برای نماز صبح بیدارش کرد.
کاروان دهنفرهی یمن میخواستند برگردند که سخنگو مریض شد. امام از او پرستاری کرد.
به امام گفتند:
- آدم خطرناکی است. از بین ببرش.
- قصاص قبل از جنایت بکنم؟ اگر او قاتل من است، من نمیتوانم قاتل خودم را بکشم!
امام عبد خداست! دستور خدا را میگوید، انجام میدهد، حتی اگر مقابلش کسانی در خفا نامردی میکنند.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#تکبر_ریشهی_ریزش_است
خودت را ببینی و معلوماتت را، خودت را ببینی و عبادتت را، خودت را ببینی و توانمندیهایت را... مقابل امامت هم خواهی ایستاد.
🌸خدا را که همه چیز ببینی خودت میشوی محور.
از کنار محور عالم هستی که خدا قرار داده کنار نمیکشی!
نمیایستی مقابل او، مقابل امام...
مثل سلمان باش. پا جای پای امام بگذار
همهی خودت را فدای امام کن... #رشد_میکنی!
@daghighehayearam
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خانهی خدا در مرکز زمین است.
کعبهی معظمه.
میدان مغناطیسی زمین، مرکزش همینجاست.
این خانه فقط در مقابل یک نفر شکافت و او پا به درونش گذاشت.
#سهروز تمام مردان تلاش کردند، قفل و بست درش باز نشد؛
چون یک زن ساکن آنجا شده بود؛ یک بانو.
فاطمه مادر بود؛ مادر علی. خدا دامن مادر را جایگاه معراجرفتگان قرار میدهد. علیبنابیطالب علیهالسلام و مادرش فاطمه سلاماللهعلیها دختر اسد، مهمان خانهی خدا بودند.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#خدا به احترام قدومش دیوار خانهاش را شکافت.
و افتخار سکونت سه روزه در خانهی خدا نصیب علی علیهالسلام و مادرِ علی سلاماللهعلیها شد.
و این احترام هنوز باقی است.
از تولد علی علیهالسلام تا سه روز همه میتوانند خانهنشین مساجد بشوند. یک فلسفهی اعتکاف، #قدرشناسی_مقام امیرالمؤمنین است.
#پدر
@daghighehayearam
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
karimi-v_eAli-97(3).mp3
6.86M
#مولودی
💐ولادت حضرت علی علیهالسلام مبارک باد.
@daghighehayearam
🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدر دستهای پدرتون رو بدونید
یه روزی میرسه که دیگه خیلی دیره...
#پدر
#روز_پدر
@daghighehayearam
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
پیامبر(ص) به مرد بنیسلیمی قول داده بود که اگر تمام قبیلهاش را مسلمان کند، به او هشتاد شتر سرخمویِ سیاه چشم بدهد. پیامبر(ص) حتی دستنوشتهای هم به همین مضمون به او داده بود.
مرد با خوشحالی وارد مدینه شد و یکراست به سمت مسجد رفت، ولی به جای پیامبر(ص) ابوبکر را دید که بر منبر رسولالله تکیه زده است. همانجا دریافت که پیامبر(ص) از دنیا رفته است، ولی ناامید نشد و نزد ابوبکر رفت و دستنوشته را به او داد.
ابوبکر نامه را به عمر نشان داد، شاید از دست عمر کاری برآید.
عمر نامه را گرفت و پس از خواندن گفت:
پیامبر(ص) هیچگاه قولی نمیدهد که توان عمل کردن به آن را نداشته باشد. اگر تمام دنیا را بگردی، هشتاد شتر با این مشخصات پیدا نخواهی کرد.
مرد بنیسلیمی، ناامید از مسجد بیرون زد.
کاخ آرزوهایش به یکباره ویران شده بود.
هنوز چند قدم از مسجد دور نشده بود که سینهبهسینهی سلمان شد. سلمان که ناراحتی مرد را دید؛ پرسید:
- چه شده مرد مسلمان؟ چرا غمگینی؟
مرد بنیسلیمی که یک نفر را پیدا کرده بود تا به درددلهایش گوش دهد، ماجرا را برای سلمان تعریف کرد.
سلمان لبخندی زد و گفت:
- این که ناراحتی ندارد. بیا تا با هم نزد کسی برویم که خواستهات را اجابت کند.
سلمان دست مرد را گرفت و او را نزد علی علیهالسلام برد.
تا چشمان حضرت به مرد افتاد فرمود:
- چه شده مرد بنیسلیمی؟ آیا تمام قبیلهات را مسلمان کردهای؟
مرد متعجب در جایش ماند. خود را به پای علی(ع) انداخت و گفت:
- شهادت میدهم که تنها تو جانشین پیامبری
حضرت، مرد را از جایش بلند کرد و گفت:
- جواب سؤالم را ندادی.
مرد گفت:
- به خدا قسم که تمام قبیلهام را مسلمان کردم و آمدم تا پاداشم را از پیامبر(ص) بگیرم.
امام به نشانهی تأیید سری تکان داد و رو به فرزندش حسن(ع) فرمود:
- همراه سلمان و این مرد، به فلان بیابان میروی و مقابل فلان کوه میایستی و میگویی:
یاصالح، پدرم امیرمؤمنان گفته است شترانی را که پیامبر(ص) به این مرد قول داده است، تحویل ما بده.
مرد بنی سلیمی با تعجب از حضرت خداحافظی کرد و همراه حسن (ع) و سلمان، به جایی که امیرمؤمنان فرموده بود، رفت.
حسن(ع)، همان کرد که علی(ع) گفته بود.
کوه شکافته شد و افساری از آن بیرون آمد.
حسن(ع) افسار را به دست مرد بنی سلیمی داد و گفت:
- این هم از قولی که پیامبر به تو داده بود.
مرد در حالی که سر از پا نمیشناخت، افسار را کشید و در مقابل دیدگان متحیرش، هشتاد شتر سرخموی سیاهچشم از کوه بیرون آمدند و به دنبالش به راه افتادند.
او با خود گفت:
- ای کاش صدایی داشتم تا با آن، تمام مردم دنیا را از اتفاقی که افتاده بود آگاه میساختم. فقط تنها علی، امیرالمؤمنین است.
#پدر
@daghighehayearam
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دقیقه های آرام
پیامبر(ص) به مرد بنیسلیمی قول داده بود که اگر تمام قبیلهاش را مسلمان کند، به او هشتاد شتر سرخمویِ
#زمین_هرگز_از_امام_خالی_نمیشود.
از او بخواه،
تو صدای او را نمیشنوی، اما او صدای تو را میشنود؛
تو او را نمیبینی، اما او تو را میبیند.
هر چه میخواهی از او بخواه.
فقط کافی است ایمان داشته باشی. همین.
#از_او_بخواه
@daghighehayearam
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸