اسم چندتا🎵موسیقیدان بزرگ جهان➕ مدل و سن مرگ شون💀
ما هم سکوت مطلق😶 قضاوت با خودتون...
✔️ مالبیران ، استاد معروف موسیقی در ۲۷ سالگی در حین اجرای موسیقی سکته قلبی کرده می میرد.
✔️ پرو گولوزی، نوازنده ایتالیا در۲۶ سالگی مرده.
✔️ بیلینی ایتالیایی در ۳۴ سالگی مرده.
✔️ موریس جبر ، فرانسوی در ۴۰ سالگی مرده.
✔️ شوسون ، فرانسوی در ۳۰ سالگی مرده.
✔️نیکولا گوبرینی ، فرانسوی در۲۷ سالگی مرده.
✔️ ژرارلد بیژه یا ژان بیژه ، نوازنده فرانسوی در ۳۷ سالگی مرده.
✔️ مندلس ، نوازنده آلمانی در ۳۸ سالگی مرده .
✔️ هوگو ولف ، نوازنده آلمانی در ۴۳ سالگی مرده.
✔️ مارکس ورگر ، نوازنده آلمانی در ۴۳ سالگی مرده.
✔️ موتزارت! ، که خیلی معروف تشریف دارن ایشون، نوازنده اتریشی در ۳۵ سالگی مرده
✔️ شوبرت ، در ۳۳ سالگی مرده ، ایشون هم اتریشی هست.
✔️ لانر ، در۴۲ سالگی مرده.
✔️ بتهوون ، در ۳۰ سالگی به کلی کر و از ضعف اعصاب سر انجام دیوانه می شود.
✔️ باخ ، موسیقی دان اتریشی اختلال حواس و سرانجام کوری گرفتار شد.
✔️ موتزارت و شوفن ، دو تن از موسیقی دان های نامی دچار ضعف قوا و سل شدند.
✔️ شوبرت ، وادلر ، مدنس و دوکونیسیو ، هر ۴ نفر به اختلالات عصبی و پریشانی فکر و کشمکش های روحی گرفتار شدند.
✔️ شومان و دو وراک ، ضعف اعصاب شدید گرفتند و سرانجام دیوانه شدند
✔️ فرنک وکهندل ، موسیقی دان آلمانی ، ماریا آلنا ، خواننده ایتالیا ، موریس جابل ، نوازنده فرانسوی هر سه تن مبتلا به نابینایی شدند .
✔️ نیچه ، با دیوانگی می میره.
#موسیقی
#آهنگ
@daghighehayearam
#نقد_کتاب
#بیشعوری
#نویسنده:خاویر_کرمنت
قضیه از آن جایی آغاز شد که به یک باره موجی از عکس های جور وا جور کتاب بیشعوری در فضای مجازی ایجاد شد.
بی شعوری یک درد است.
#شعور، #درک و #فهم است که اگر نباشد داد عالم و آدم به هوا بلند میشود.
اما بیشعوری که من دیدم یک کتاب بود.
دوست ندارم بگویم یک اندیشه بود.
چون اندیشه نبود.
اندیشه از فهم و درک می آید.
نویسنده ی کتاب نه اندیشه دارد نه فهم و درک.
خودش همان اول کتاب اعتراف میکند که یک بیشعور است.
مقدمه نویسنده
من تا مدت ها از نوشتن این کتاب و حتی صحبت کردن در باره ی موضوعات آن ابا داشتم، چرا که دوست نداشتم تمام دنیا بفهمد که من آدم بیشعوری بوده ام. اما سرانجام وجدان، دوستان و بیمارانم من را متقاعد کردند که قبلاً همه ی دنیا فهمیده اند که من بیشعور بوده ام و نوشتن یا ننوشتن در مورد آن از این جهت بی فایده است.
همین جا حتما شما هم تعجب میکنید که چطور یک بیشعور کتاب می نویسد برای آدمهای باشعور.
و در طول کتاب دائم خوانندگانش را متهم میکند به« بیفهم و اندیشه بودن» به «بیشعور» بودن.
👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆
کتاب مورد توجه خیلی هاست.
جوان های زیادی از من طلب این کتاب را میکنند.
فقط دلیلش این نیست که خودشان را از «فکر و روح سالم» خالی میدانند، بلکه فقط اسم این کتاب را از دهان ها زیاد شنیده اند.
رسانه چه ها که نمی کند؟
بیشعوری را خوب جلوه میدهد و مردم را تشنه ی حرف های یک بی شعور…
واقعا کمی، دور از اندیشه بکر نیست؟؟؟
در این چند ورق
فقط می خواهد بگوید عیب ها و بدی های هر انسان باعث میشود که او بد باشد نه بیشتر.
اما این را باکلی بد و بیراه میگوید
با ده ها کلمه ی توهین آمیز!
چون…
خود دکتر نویسنده ی این کتاب این طور است.
راستش من در صفحات این کتاب حرفی برای فکر و دلم پیدا نکردم، با هرکس هم که خوانده بود، گفت و گو کردم تنها به خاطر جوی که رسانه داده بود این کتاب را خوانده بودند و نتیجه گرفته بودند که…
یک بی شعورند
دنیا از کدام طرف دارد میرود؟
انسان ها دارند به سرعت کجا میروند؟
قرار بود که به کجا برسیم و حال یک بی شعور اثبات میکند که همه به بی شعوری رسیده اند.
این اوج بدی هاست.
من حرف امام علی را بهتر میفهمم که
قدر و قیمت ما انسان ها بهشت است به کمتر از این راضی نشویم.
این گونه مثبت صحبت کردن، با احترام با بشریت حرف زدن، به انسان ها قدر و قیمت دادن فقط از یک انسان فهیم و با اندیشه برمی آید.
چشم آبی های اروپایی و وحشی های آمریکایی این قدر بی شعورند که فقط با تحقیر و بی احترامی دیگران را مخاطب قرار میدهند.
اثبات کنید که باشعور و با فرهنگید و این کتاب را تحریم کنید.
@daghighehayearam
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#اپلای
#قسمت_اول
یکشنبه است و سکوت خیابان های سرسبز ویَن؛کوچه های خالی از ماشین و تعطیلات به تمام معنای آخر هفته. آنهایی که دیشب تا دیر وقت در کلوپ ها و کازینوها دلی از عزا درآورده اند با خوابشان تا ظهر در سکوت شهر سهیم هستند. از سوئیت محقر و فضای منفور و دلگیر بیست متری دانشجویی ام بیرون میزنم.
میخواهم نفس عمیقی برای این راحت شدنم بکشم که آنا را با لبخند همیشگی،همراه سگ پشمالوی پاکوتاهش مقابلم میبینم. در جواب روز خوشِ زن با لهجه غلیظ اتریشی و دم تکان دادن سگ،سری تکان میدهم. دعوت به قهوه اش را رد میکنم؛چون برای این یکشنبه برنامه دارم.
دستی به موهای بلوند کوتاهش میکشد و درخواستش را طور دیگر تکرار میکند. با توضیح کوتاهی،مثل همیشه خودم را رها میکنم. برای من این فرصت هفت ماهه،که دفاعم از رساله دکتری بستگی به مقالات بدست آمده از نتیجه آزمایش ها و تحقیقاتم در اینجا دارد،زمان چندانی نیست تا بخواهم برای تفریحات و خرید وقت بگذارم؛
اما برای آنا که گارسون یک فست فودی در همین خیابان است،با وجود ساعات کاری بالایش،شاید من یک غنیمت درآمدن از تنهایی هستم. حداقل حرف برای گفتن از زیبایی های دو کشور و تفاوت در فرهنگ و خوراک خوب است. پا که از ساختمان بیرون میگذارم،طبق عادت سربلند میکنم و برای پیرمرد تراس نشین طبقه سوم واحد هشت،دستی تکان میدهم. در جواب،فنجان قهوه ای رنگش را برایم بلند میکند.
نمای رنگ باخته و ساکت مجتمع مسکونی ۹۰ساله مثل حال و هوای ساکنانش است. چندین بلوک ساختمانی مرتفع،حیاطی با درختان تنومند سر به فلک کشیده را احاطه کرده اند. اینجا منطقه نزدیک به شهر وین است و از برج های زیبا و چشم پرکن چندان خبری نیست.
برای سکونت کوتاهم زیر بار خوابگاه نرفتم و هزینه سنگین هم نکردم. ساختمان ما پنج طبقه دارد،با پانزده واحد و ساکنانی که تا حالا با پنج نفر از آنها برخورد داشته ام.
آنا همین مو بلوند زیبای تنهاست. تنهاست با سگش،که جک صدایش میکند. پیرمرد تنومند تراس نشین دقیقا بالای سر من ساکن است و هیچ وقت نه صدای پایی میشنوم و نه حرکتی. اما همیشه در بالکن بوی قهوه های پیرمرد را حس میکنم. بیشتر مواقع در رفت و برگشت من همچنان هست و تنهاست. یک پسری هم هست که سرخوش ترینِ فرد این پنج خانه است و هر چند روزی میبینمش که دستش دور بازوی دختری متفاوت است.
آن دوتا هم دوتا خانم هستند با یک بچه؛پدر ندیدم کنار بچه ها. فرنس،رفتگر و سرایدار مجتمع،با چکمه های زردش میان گلها خم شده است. سیاه پوستِ گرم و باصفایی است که یک جورهایی به بودنش و صدای خش خش جارویش مخصوصا در این روزهای پاییزی انس گرفته ام. از بقیه هم خبری ندارم؛چون از وقتی که آمده ام،بیشتر زمانم را در دانشکده و آزمایشگاه گذرانده ام. از سکوت و هوای لطیف صبحگاهی استفاده میکنم و پیاده میروم. هرچند خیابان های خلوت،وزنی سنگین روی ذهنم می اندازد،به اندازه تنهایی همان سوییت بیست متری.
وقتی با در بسته دانشکده روبرو میشوم،دوباره ذهنم یادآوری میکند که امروز تعطیل است. بی اختیار دست میبرم در جیب و کارت همراهم را لمس میکنم. از پشت میله ها چشم میگردانم،هیچ موجود زنده ای نیست. با ناامیدی و فقط برای دلداری خودم،کارت را روی قفل در میکشم. بوق آرام و دری که باز میشود. اول دستم را عقب میکشم و بعد به در باز شده نگاه میکنم. در با کارتی که دکتر فرنز روز اول ملاقاتمان داده بود،باز شد. آرام در را هل میدهم و قدم به محوطه ساکت دانشکده میگذارم. مقابل اتاقک نگهبان کمی منتظر میمانم تا سربلند کند و از او اجازه ورود بگیرم،هیچ تکانی به خودش نمیدهد.
این همه راه را نیامده ام که بدون کاری برگردم. محوطه پردرخت را رد میکنم و به در بسته سالن میرسم. مطمئن تر از قبل کارت را میکشم،دوباره بوق آرام دری که باز میشود. نگاه زیر چشمی به دوربین های مداربسته می اندازم و پله ها را تا طبقه دوم بالا میروم.
این کلید برای در آفیس،آزمایشگاه و اتاق قهوه بود. یعنی قرار بود برای اینها باشد و حالا در اتاق پرینت و سرویس بهداشتی خصوصی اساتید و حتی در اصلی ورودی دانشکده برق و الکترونیک دانشگاه TUرا هم باز کرد. آنهم یکشنبه که اتریش در تعطیلات است و همه ترجیح میدهند آخر هفته در بیرون شهر و کلوپ ها و سالنهای بازی باشند و یا در سکوت و تنهایی خانه هایشان روزی متفاوت از روزهای دیگر داشته باشند. برای من هنوز یکشنبه ها مزه کار دارد و جمعه ها که اینها مشغول اند،کلافه کننده میشود. با اینکه دوماه از آمدنم گذشته،هنوز عادت نکرده ام و حجم دلتنگی ام را با امید به ثمر نشستن تحقیقاتم از صبح تا شب با کار پر میکنم. سکوت و خلوتی دانشکده،نه تنها آزار دهنده نیست،بلکه آرامش و تمرکزم را در کار بیشترهم میکند؛
یک دنیا امکانات اختصاصی مقابلم قرار میگیرد و انگیزه و انرژی ام مضاعف میشود.
@daghighehayearam
#نقد_کتاب
#داستان_دو_شهر
#چارلز_دیکنز
کتاب، داستان دختر زیبایی است که زندگی سختی دارد. پدرش را ندیده چون پدر هجده سال بی هیچ جرمی در زندان های #فرانسه سر کرده است. نه فرانسه الان، فرانسه قبل از #متمدن شدن. آزاد که می شود می رود #انگلیس و دختر پیدایش می کند.
در این میان مردم در تدارک انقلاب فرانسه هستند که رخ می دهد. جوانی زیبا و خوش پوش با دختر ازدواج می کند اما بی دلیل اسیر انقلابیون می شود و در طی یک رفت و برگشت محکوم به مرگ می شود. اسم گیوتین را شنیده اید. یک تیغه بلند و قطور و دراز که از بالا گردن
افراد را می زند... .
چند نکته دارد این داستان، یا بهتر بگوییم: این رمان نویس مشهور در داستان دو شهر چند نکته می خواهد بگوید:
قبل از انقلاب فرانسه، #اروپا در حالتی بود که داد مردم هوا بود، حاکمان ظالم بی دلیل و با هر دلیلی مردم را به زیر یوغ خودشان کشیده بودند.
انقلاب می شود، مردمِ محروم و معترض #انقلاب می کنند تا به این ظلم پایان بدهند.
ادامه نقد👇👇👇
ادامه نقد👆👆👆
بعد از انقلاب فرانسه یا از همان ابتدای انقلاب اتفاق عجیبی رخ می دهد.
همان هایی که به ظلم معترض بودند وقتی که روی کار می آیند چنان #وحشیانه و بی رحمانه #ظلم می کنند که روی همه قاتلین را سفید می کنند.
نویسنده نشان می دهد که آدم های #پست وقتی به قدرت می رسند مثل سگ هار می شوند. زن و مرد هم ندارد. درنده اند و بی صفت!
طرفداران تمدن اروپا قطعا این کتاب و کتاب #جان_شیفته را نخوانند چون تمام زیر و بمی که کاخ آرزوهایشان را بر آن بنا کرده اند به لرزه می افتد.
@daghighehayearam