eitaa logo
دقیقه های آرام
86 دنبال‌کننده
2هزار عکس
938 ویدیو
18 فایل
ارتباط با ما؛ @Mohajer1310
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️ 📚   🔺قرار نبود که آدمیزاد اهل همه چیز باشد! قرار بود که اهل خوبی ها باشد، زیبایی ها و پاکی ها ! 🔺قرار نبود که مخلوق ضعیف، خالق قادر را حذف کند. قرار بود که زیر سایه خالقش توانمند شود و خوش بخت! 🔺قرار نبود که وقتی قلم به دست می گیرد هرچه که نباید بنویسد! قرار بود که راوی خیر باشد و معرفی کننده ی بدی ها ! رمان قرار نبود نوشته ی 🔻هما پوراصفهانی در صفحه‌ای مجازی است که نوجوانان و جوانان زیادی را پای خود نشانده و آن ها را در رویاهای این دوران فرو برده است و سر آخر دست خالی برگردانده است. رمانی که با شیطنت های سه دختر شروع می شود. البته 🔺قرار نبود که آدم ها این قدر بی اخلاق باشند و زبانشان در هر دور چرخش یک دور به کلمات رکیک بچرخد که متاسفانه در این رمان و امثالش پر از حرفایی است که عرف جامعه به آن می گویند: فحش!! ❗️❗️چرا پور اصفهانی این قدر اصرار دارد که شخصیت های داستانی اش در حرف زدن بی پروا باشند و کلاس و فرهنگ و شخصیت را فقط در پول و پوشش زیبا و زندگی های گران قیمت بداند، نمیدانم. دختر و پسر شخصیت های رمان او فوق العاده زیبایند و پولدار، دخترانش هیچ ویژگی فرهنگی، روحی و اخلاقی و اجتماعی خاصی ندارند اما چنان محبوب القلوبند که انسان حسرت می خورد. پسرانش همه بسیار بداخلاقند تا جایی که در جای جای داستانش با زن عصبی رفتار می کنند و به قول خودش سگ دارند. هر چند او گاهی این حالت را غیرت می نامد. البته که معنی محبت و غیرت و فرهنگ و ادب و محبوبیت و مقبولیت در ادبیات داستانی امروز بسیار متفاوت شده است. رمان قرار نبود زندگی بی هدف دختری به نام ترسا ست که بزرگترین هدفش در دنیا، دکتر شدن است و حاضر است برای رسیدن به آن قید خانواده را بزند و به کانادا هم برود. حتی خودش هم نمی داند از رفتن چه می خواهد.‌‌‌‌ ازدواج صوری می کند و بقیه ی رمان، داستان این زندگی ست. 🔻هما پور اصفهانی در خلق صحنه های احساسی و خیالی بی پروا، خوب قلم می زند و این نقطه ضعف نوجوانان و جوانان است و همین هم است که طرفداران زیادی دارد و الا که رمان هایش در خواننده رشد و حرکت و تحول مثبتی ایجاد نمی کند. در جای جای داستانش می خوانی که دو هفته گذشت،یک ماه گذشت،… و یکهو صحنه حسی اش شروع می شود. کل زندگی ها می گذرد بی هیچ محتوایی و فقط لحظه های خاص یک خیال خوب پردازش می شود. @daghighehayearam 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1796251_948.mp3
5.03M
به خدا حرم شما مثل حرم ابالفضل و حسین... 🌸ولادت @daghighehayearam 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از دقیقه های آرام
🌸 رمان شبانه 🌸 📚 @daghighehayearam 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
📚 خانم دارابی گفت: «دلم شور می زند. امشب پیشت می مانم.» هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که حس کردم واقعاً درد دارد سراغم می آید. یک ساعت بعد حالم بدتر شد. طوری که خانم دارابی رفت خواهرشوهرش را از خواب بیدار کرد، آورد پیش بچه ها گذاشت. ماشینی خبر کرد و مرا برد بیمارستان. همین که معاینه ام کردند، مرا فرستادند اتاق زایمان و یکی دو ساعت بعد بچه به دنیا آمد. فردا صبح همسایه ها آمدند بیمارستان و آوردندم خانه. یکی اتاق را تمیز می کرد، یکی به بچه ها می رسید، یکی غذا می پخت و چند نفری هم مراقب خودم بودند. خانم دارابی کسی را فرستاد سراغ شینا و حاج آقایم. عصر بود که حاج آقا تنهایی آمد. مرا که توی رختخواب دید، ناراحت شد. به ترکی گفت: «دختر عزیز و گرامی بابا! چرا این طور به غریبی افتادی. عزیزکرده بابا! تو که بی کس و کار نبودی.» بعد آمد و کنارم نشست و پیشانی سردم را بوسید و گفت: «چرا نگفتی بچه ات به دنیا آمده. گفتند مریضی! شینا هم حالش خوش نبود نتوانست بیاید.» همان شب حاج آقایم رفت دنبال برادرشوهرم، آقا شمس الله که با خانمش همدان زندگی می کردند. خانم او را آورد پیشم. بعد کسی را فرستاد دنبال شینا و خودش هم کارهای خرید بیرون را انجام داد. ‌‌ @daghighehayearam 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
یک هفته ای گذشته بود. شینا حالش خوش نبود. نمی توانست کمکم کند. می نشست بالای سرم و هی خودش را نفرین می کرد که چرا کاری از دستش برنمی آید. حاج آقایم این وضع را که دید، شینا را فرستاد قایش. خواهرها هم دو سه روز اول ماندند و رفتند سر خانه و زندگی شان. فقط خانم آقا شمس الله پیشم بود، که یکی از همسایه ها آمد و گفت: «حاج آقایتان پشت تلفن است. با شما کار دارد.» معصومه، زن آقا شمس الله، کمکم کرد و لباس گرمی تنم پوشاند و چادرم را روی سرم انداخت. دستم را گرفت و رفتیم خانه همسایه. گوشی تلفن را که برداشتم، نفسم بالا نمی آمد. صمد از آن طرف خط گفت: «قدم جان تویی؟!» گفتم: «سلام.» تا صدایم را شنید، مثل همیشه شروع کرد به احوال پرسی؛ می خواست بداند بچه به دنیا آمده یا نه؛ اما انگار کسی پیشش بود و خجالت می کشید. به همین خاطر پشت سر هم می گفت: «تو خوبی، سالمی، حالت خوب است؟!» من هم از او بدتر چون زن همسایه و معصومه کنارم نشسته بودند، خجالت می کشیدم بگویم:«آره بچه به دنیا آمده» ‌ @daghighehayearam 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
می گفتم: «من حالم خوب است. تو چطوری؟! خوبی؟! سالمی؟!» معصومه با ایما و اشاره می گفت: «بگو بچه به دنیا آمد، بگو.» از همسایه خجالت می کشیدم. معصومه که از دستم کفری شده بود، گوشی را گرفت و بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «حاج آقا! مژده بده. بچه به دنیا آمد. قدم راحت شد.» صمد آن قدر ذوق زده شده بود که یادش رفت بپرسد حالا بچه دختر است یا پسر. گفته بود: «خودم را فردا می رسانم.» از فردا صبح چشمم به در بود. تا صدای تقه در می آمد، به هول از جا بلند می شدم و می گفتم حتماً صمد است. آن روز که نیامد، هیچ. هفته بعد هم نیامد. دو هفته گذشت. از صمد خبری نشد. همه رفته بودند و دست تنها مانده بودم؛ با پنج تا بچه و کلی کار و خرید و پخت و پز و رُفت و روب. خانم دارابی تنها کسی بود که وقت و بی وقت به کمکم می آمد. اما او هم گرفتار شوهرش بود که به تازگی مجروح شده بود. صبح زود بنده خدا می آمد کمی به من کمک می کرد. بعد می رفت سراغ کارهای خودش. گاهی هم می ایستاد پیش بچه ها تا به خرید بروم. آن روز صبح، خانم دارابی مثل همیشه آمده بود کمکم. داشتم به بچه ها می رسیدم. آمد، نشست کنارم و کمی درددل کرد. شوهرش به سختی مجروح شده بود. ‌‌ @daghighehayearam 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🍃 سلام. عیدتون مبارک💐. همزمان با میلاد امام رضا علیه‌السلام فروش کتاب‌های مجموعه با تخفیف ویژه آغاز شد.😊 برای سفارش کتاب مورد نظرتون به آیدی زیر پیام بدین👇👇👇 @Mohajer1310 🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
کتاب‌های موجود برای سفارش👇👇👇 🍃قیمت‌ها بدون محاسبه‌ی تخفیف هستن
مجموعه زندگی به سبک شهدا ۵۶/۰۰۰ دا ۸۰/۰۰۰ این‌ مادر، آن پسر ۶/۵۰۰ قاصد خنده رو ۸/۴۰۰ پسرک فلافل فروش ۱۲/۰۰۰ شاهرخ حر انقلاب ۷/۵۰۰ من ادواردو نیستم ۷/۵۰۰ راز رضوان ۱۱/۰۰۰ طیب ۱۵/۰۰۰ بر فراز آسمان ۹/۵۰۰ سرو در بند ۶/۵۰۰ غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند ۱۰/۰۰۰ آب هرگز نمی‌میرد ۲۸/۰۰۰ سفر سرخ ۱۵/۰۰۰ خداحافظ سالار ۴۰/۰۰۰ مجموعه از او ۱۴/۰۰۰ خاک‌های نرم کوشک ۲۱/۰۰۰ وقتی کوه گم شد ۱۵/۰۰۰ دختر شینا ۲۰/۰۰۰ فرنگیس ۲۴/۰۰۰ حرمان هور ۲۳/۰۰۰ تپه‌ جاویدی و راز اشلو ۴۰/۰۰۰ بی‌قرار ۱۴/۰۰۰ شهید عزیز ۱۸/۰۰۰ عارفانه ۱۲/۰۰۰ حکایت زمستان ۲۱/۰۰۰ کامبوزیا ۱۰/۰۰۰ سلام بر ابراهیم ۱ ۱۵/۰۰۰ سلام بر ابراهیم ۲ ۱۵/۰۰۰ خدا می‌خواست زنده بمانی ۲۵/۰۰۰ تنها زیر باران ۲۰/۰۰۰ حاج قاسم ۱۰/۰۰۰
دعبل و زلفا ۲۵/۰۰۰ مروارید شکسته ۱۵/۰۰۰ از کدام سو ۱۷/۰۰۰ و ۲۴/۰۰۰ هوای من ۱۶/۰۰۰ و ۲۱/۰۰۰ سو من سه ۱۸/۰۰۰ فریب ۲۳/۰۰۰ و ۲۹/۰۰۰ مسلخ عشق ۲۹/۰۰۰ رنج مقدس (دو‌ چاپ) ۳۵/۰۰ و ۴۲/۰۰۰ وقت بودن ۲۵/۰۰۰ رویای نیمه‌شب ۳۳/۰۰۰ زنان عنکبوتی ۲۸/۰۰۰ تصویر دوریان گری ۲۲/۰۰۰ نفوذ در موساد (دو چاپ) ۲۰/۰۰۰ و ۳۶/۰۰۰ زن آقا ۲۰/۰۰۰ داستان دو شهر(دو شماره،چاپ) ۲۳/۰۰۰ و ۳۸/۰۰۰ دکتر جکیل و آقای هاید ۱۷/۰۰۰ برادر انگلستان ۱۸/۰۰۰ شکار شکارچی (دوجلدی) ۳۲/۰۰۰ کلبه‌ی عموتام ۱۸/۰۰۰ سرزمین نوچ ۲۶/۰۰۰ خاتون عشق ۳/۰۰۰ پنجره چوبی ۳۸/۰۰۰ دست ابلیس ۸/۰۰۰ عزیز جهان ۲۵/۰۰۰ ریشه‌ها ۲۵/۰۰۰ مَنِ او ۴۵/۰۰۰ قیدار ۲۲/۰۰۰ نان و گل سرخ ۱۷/۵۰۰ در جستجوی ثریا ۲۸/۰۰۰ آقای سلیمان می‌شود من بخوابم ۱۲/۰۰۰