eitaa logo
دانش آموزان امین
6.8هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
85 فایل
هدف از تشکیل این کانال ارتباط با دانش آموزان مدارس امین هست بسی افتخار است که شما دانش آموزان عزیز در کانال ما عضو هستید با ما همراه باشید @Adalatgostarealamkojaeey
مشاهده در ایتا
دانلود
💫امام زمان(عج): هیچ چیز به مانند نماز، بینی شیطان را به خاک نمی ساید، پس نماز بگذار و بینی ابلیس رابه خاک بمال. 📚بحارالانوار ج۵۳، ص ۱۸۲، ح ۱۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیرزن تنها- معصومه بهرمن- @amoobahreman.mp3
6.71M
1⃣7⃣ 💐 پیرزن تنها !! 👵💐 🔅بالای ۶ سال 🔅با هنرمندی: 🧒 👇 ۶ و نیم ساله از قم 🔅تدوین:حسین بهرمن
🌿💗 هر وقت دیدی دلت گرفته، قفل شده🔒 و قلبت از گناه یخ زده❄️ نترس... قفلِ دلت رو باز کن با کلیدواژهٔ🖇 "یا الهَ العاصینَ" [ای خدای گناهکاران♥️] چه لذتی داره که مهربون معبودمون با آغوشِ باز منتظرمونه...🤗
🦋آدم ترسو نمی‌تواند نماز خوبی بخواند. چون در حال نماز، به یاد تمام دلشوره‌ها و نگرانی‌هایش می‌افتد. 🌹 ترس موجب نادانی و حماقت انسان می‌شود. امام حسن مجتبی علیه‌السلام می‌فرماید: من هیچ کس را ندیدم که در رابطه‌اش با خدا احمقانه عمل کند، جز آدم ترسو. 🌺🌿 در حالی که همه کارۀ زندگی ‌ما خداست: باید بگوییم:« لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ »، «لا مؤثر فی الوجود الا الله=هیچ موثری در عالم وجود، جز خدا نیست». فقط خدا می‌تواند به ما کمک کند. پس باید از او کمک بخواهیم: «إِیَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاكَ نَسْتَعِینُ». اما اگر عجله داری یا نمی‌رسی که از او کمک بخواهی، خدا هم تو را به دیگران واگذار می کند. استادمحمدشجاعی - ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ٺو ࢪا مےسپاࢪم بہ شب‌هاے ٺاࢪم همان جا ڪہ جز ٺو ڪسے ࢪا نداࢪم ‌‌‌‌
❣️ خواب مہدی (عج) را ببینید شب بخیر😴💛 ❣️بوسہ از پایش بچینید شب بخیر🌼🍃 ❣️خواب زهرا(س)را ببینید شب بخیر😍🍃 ❣️هدیه از مادر بگیرید شب بخیر😴✨ ❣️شبتون مهدوی🎈 دمتون مادری💕 نفستون حیدری😍 یاعلی مدد🎈✨✌🏻 https://eitaa.com/daneshamozanamin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺 🌺 سلام ☘صبحتون پر خیر و برکت 🌺برخیز مثل خورشید باش ☘طلوع کن نور بتاب 🌺و باعث شادی دیگران شو 🌺امروزتون سرشار از ☘عشق و زیبایی و نشاط 🌺پر از سلامتی و موفقیت 🌺نگاه پر مهر خدا ☘همراه لحظه هاتون سه شنبه تون پر از بهترینها☕️🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگے را باید مثل ڪتاب ببینی، ڪتابے ڪه در انتظار خواننده‌اش است. هر خطش را باید جداگانه خواند. نه روے گذشته باید تمرڪز ڪنے، نه روے آینده. "اصل این لحظه است." باید لحظه به لحظه پیش بروی... واژه به واژه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐥🐥 🌸هيچ وقت باور اينكه اتفاقاي خوب در راه هستند 🌺 رو كنار نگذاريد 🙂 چون معجزه ها هرروز اتفاق مي افتن!🐥🎈 امروز تون پر از اتفاقات خوب و بینظیر ☺️
هیچ کس🎈 در هیچ جای زمین بقچه ای همراهش🎈 نیست که برایمان حال ِ خـوب بیاورد هـــــنر این است بلد باشیم🎈 شـــــاد باشیم و شـادی بیافرینیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
# به خودمون‌ بیایم🚶‍♂ اینکه‌ هنوز به‌ سن‌ رأی‌ دادن‌ نرسیدی دلیل‌ نمیشه نسبت‌ به‌ آینده‌ی‌ کشورت‌ بی‌تفاوت‌ باشی ! تصمیم‌گیر نیستی؛‌ اما تصمیم‌ ساز‌ که‌ میتونی‌ باشی رأی‌‌ درست‌ = تعجیل‌ در فرج
هدایت شده از در جستجوی سعادت
در کربلا تحریمها زمانی برداشته شد که به نیزه رفت ها غارت شد به اسارت درآمدند یادمون باشه ما با این دشمن طرفیم
انســـانهای ضعیف انتقام میگیرند انســـانهای قوی میبخشند و انســــانهای باهوش نادیده میگیرند ❖ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
قهر باران از اتاق بیرون آمد، کتابش را روی میز گذاشت، جلوی تلویزیون نشست، مشغول تماشای برنامه‌ی پاشو پاشو کوچولو شد. مبین توپش را بغل کرده بود آمد، کنترل را برداشت و کانال را عوض کرد، گفت :«مستند دایناسورها دارد» باران بغض کرد و با لب و لوچه ی آویزان گفت:« اصلا قهرم» و به اتاق رفت. غذا آماده شد مامان باران را صدا کرد و گفت:« باران بیا دخترم غذا آماده است.» باران از اتاق بیرون آمد، رویش را از مبین برگرداند و به آشپز خانه رفت. مامان غذا را کشید، بشقابی جلوی باران و بشقابی جلوی مبین گذاشت. مامان یادش رفته بود برای باران قاشق بگذارد، باران گفت:« اصلا قهرم» و به اتاقش رفت! عصربابا از راه رسید، باران دوید و خودش را توی بغل بابا انداخت. بابا اورا بوسید، باران به دستان بابا نگاه کرد، عروسکی که بابا قول داده بود را ندید. گفت:« اصلا قهرم» و به اتاقش رفت. روی تخت دراز کشید، چشمانش را بست با خودش گفت:« اصلا با همه قهرم» صدایی شنید چشمانش را باز کرد و نشست، مداد آبی اش بود گفت:« اصلا من قهرم» و رفت توی کشو! باران خواست بپرسد چرا! جوراب صورتی اش را دید که رویش را برگرداند و گفت:«اصلا قهرم» خواست بپرسد چرا! عروسکش موقرمزی را دید که گفت:« اصلا قهرم » و رفت توی کمد. باران بلند شد و گفت:« آخر چرا قهر؟خب بگویید چه شده؟» مداد آبی سرش را از کشو بیرون آورد و گفت:« چون امروز با من نقاشی ات را رنگ نکردی» جوراب صورتی نخ هایش را کج کرد و گفت: « چون دو روز است من را این گوشه انداختی!» موقرمزی از توی کمد سرک کشید و گفت:« چون امروز با من بازی نکردی» باران اخم کرد، خواست بگوید :« خب این را از اول می گفتید این که قهر ندارد» صدایی شنید :« باران جان دخترم» چشمانش را باز کرد، بابا را دید عروسکی که قول داده بود در دستش بود، باباگفت:« عروسک را در ماشین جا گذاشته بودم » باران خندید و خودش را توی بغل بابا جا کرد.