eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
9.9هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
14.3هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌در دوران نامزدی احتیاط و دقت کنید؟ 👈 اولین مولفه یا مرحله ازدواج احساس است. دختر و پسر باید به هم احساس پیدا کنند. و با شناخت بیشتر این احساس عمیقتر گردد. 👈 اگر پس از گذشت چند ماه بعد از آشنایی هنوز احساس در شما شکل نگرفته دقت کنید مشکلی وجود دارد. اگر خیلی از موارد در حال جنگ و جدل هستید و بعد خود را با جمله: چون دوستش دارم ادامه می دهم؛ گول بزنید در یک رابطه غلط قرار گرفته اید... 👈 بعضی در این موارد با گفتن بعد از ازدواج خوب میشه یا بعد از ازدواج احساس پیدا میکنیم خود را گول میزنند در حالیکه بعد از ازدواج هر مشکلی چند برابر خواهد شد و چیزی بهتر نخواهد شود... ❤️
🍃🍂مهربونی و شیطنت در کنار هم!🍃🍂 ✍🏻 باور کنید اقایون به پیچیدگی ما خانوما نیستن اونا یک رفیق مهربون و دلسوز و شیطون میخوان که مورد تاییدشون باشن همین. ❤️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی♥️ #قسمت20 دوسم نداشتی حلالت نمیکنم هیچووووقت.... به زودی هم شاهد مرگم خواهید
♥️ لبخندی تصنعی به روی آقاجونم زدم که آقاجونم گفت: بیا بیرون دخترم میخوایم ناهار بخوریم... آقاجون خواست بره بیرون که گفت: چرا با فرهاد بیرون غذا نخوردید؟ شما که دیگه محرم همید... گفتم: خسته بود یکم رفت استراحت کنه... دروغی که گفته بودم رو خودم باور کردم... آقاجونم رفت و منم دنبالش رفتم... سفره غذا رو پهن کردیم و چلو مرغی که مادرم درست کرده بود رو خوردیم ولی هیچی از مزه غذا جز طعم گس بغض نفهمیدم... اونروز گذشت و روز بعد صبح تلفن خونه به صدا درومد... به سمت تلفن رفتم و برش داشتم ولی فقط صدای نفسهای ممتد میومد و قطع کرد... دوباره زنگ زد دوباره برداشتم و قطع کرد... گوشی رو زمین گذاشتم شونه ای بالا انداختم و به داخل اتاق رفتم که دوباره تلفن زنگ خورد... اقدس به سمت تلفن رفت و آروم داشت صحبت میکرد... حدس زدم اقدس با کس دیگه ای آشنا شده که بتونه فرهاد رو فراموش کنه ولی... انقدر خوشحال بودم از اینکه اقدس با کسی آشنا شده بود که یک لحظه تمام بدی ها و کینه های اقدس رو فراموش کردم و با لبخند رو بهش گفتم: کی بود؟ اخماشو تو هم کشید و گفت: به تو چه؟ تازگیا گوشم که وایمیسی... وا رفتم انتظار داشتم اقدس همه چیو تموم کنه ولی روز به روز این کینه بزرگتر میشد و مثل غذه ای سرطانی وجود اقدس رو دربر میگرفت... اونروز فرهاد سراغی از من نگرفت و نه تنها اونروز بلکه چند روز از فرهاد خبری نبود... اقدس وقتی منو میدید با حالت تمسخر میگفت: چیه؟ نمیاد ببردت بستنی بخورید؟ نمیبردت سینما؟ جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・
🍃🌸🍃 باورهای گردویی در‌ زندگی🐒 🍃
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃 باورهای گردویی در‌ زندگی🐒 ﺑﻮﻣﯿﺎﻥ آﻓﺮﯾﻘﺎ ﺭﻭﯼ ﺗﻨﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺣﻔﺮﻩﻫﺎﯾﯽ درست کردند ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﻔﺮﻩﻫﺎ ﮔﺮﺩﻭ گذاشتند! ﻣﯿﻤﻮﻥﻫﺎ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﺮﺩﻭ، ﺩﺳﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺍﯾﻦ ﺣﻔﺮﻩﻫﺎ ﻣﯽڪﻨﻨﺪ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﮔﺮﺩﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺸﺖ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ، ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ، ﺟﯿﻎ ﻣﯽﺯنند ﻭ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽﭘﺮند، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻓڪﺮشان ﻧﻤﯽﺭﺳﺪ ڪﻪ ﺑﺮﺍﯼ آزاد شدن، باید ﺩﺳﺘشان ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ڪنند ﻭ ﻧﻬﺎﯾﺘﺎً ﺷڪﺎﺭ ﺷڪﺎﺭﭼﯿﺎﻥ ﻣﯽﺷﻮند! بسیاری از ﺍﻓڪﺎﺭ و باورهای غلطی ڪه از کودکی قبولش ڪرده‌ایم، ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺍﮔﺮ ﺁن ها ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ڪﻨﯿﻢ، ﺁﺯﺍﺩ ﻣﯽ‌ﺷﻮیم. باورهای غلط به باورهایی گفته می‌شود که مقدمات غیر‌منطقی و احساسی دارد. و وقتی با الگوی دین می‌سنجیم به نادرست بودن آنها پی می‌بریم. همسران موفق کسانی هستند که با ارتباط با مشاور دینی و امین، ملاکهای غلط را شناسایی کرده و در دور نمودن آنها از ذهن، تمرین می‌کنند. ‌‌‌ ‌
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی♥️ #قسمت21 لبخندی تصنعی به روی آقاجونم زدم که آقاجونم گفت: بیا بیرون دخترم میخو
♥️ آخی... چقدر ازت فراریه... و میزد زیر خنده و میگفت: چقدر ازت فراریه این فرهاد کوه کن... بغضمو قورت میدادمو هیچی نمیگفتم... تا اینکه یکروز آقاجون از غیبت طولانی مدت فرهاد شاکی شده بود رو به من گفت: آخرین بار کی فرهادو دیدی اعظم بابا؟ سر به زیر انداختم و گفتم: همون روز عقد... آقاجونم ابرو در هم کشید و گفت: چرا دیگه نمیاد سراغت؟ گفتم: نمیدونم لابد کار داره... در همین حین اقدس تخمه میشکوند و با تمسخر میخندید... آقاجونم نگاه بدی به اقدس انداخت که باعث شد اقدس خودشو جنع و جور کنه... مادرم که تا اون لحظه ساکت بود گفت: خودت کردی مرد خودت دختر خودتو بدبخت کردی چرا به زور دادیش به فرهاد؟ فرهاد اعظمو نمیخواد اقدسو میخواد هنوزم چشمش دنبال اقدسه... آقاجون داد زد: تمومش کن طوبی وگرنه میندازمت خونه پدرت...
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 افکار دیگران... 🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 💞مراقب افکار دیگران باشید مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند. کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد. وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد .... به کمک او پرداخت. سپس کم کم وضع عوض شد. پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود می آید. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی. پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است. بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد. فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت. او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست. کسادی عمومی شروع شده است. آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند. در واقع اون پدر داشت بهترین راه برای کاسبی رو انجام می داد اما به خاطر افکار پسرش، تصمیمش رو عوض کرد و افکار پسر اونقدر روی اون تأثیر گذاشت که فراموش کرد که خودش داره باعث ورشکستگی می شه و تلقین بحران مالی کشور، باعث شد که زندگی اون آدم عوض بشه. خداوند به همه ما فکر، فهم و شعور بخشیده تا بتونیم فرق بین خوب و بد رو تشخیص بدیم. بهتره قبل از اینکه دیگران برای ما تصمیماتی بگیرن که بعد ما رو پشیمون کنه، کمی فکر کنیم و راه درست رو انتخاب کنیم و با انتخاب یک هدف درست از زندگی لذت ببریم. چون زندگی مال ماست ‌‎  ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ ✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
اینکار ممنوع است 💠 هیچ‌گاه خواسته جدیدی را ناگهانی در جمع از شوهرتان نخواهید! 💠 چرا که ممکن است قبول نکند و شما خجالت بکشید و یا از روی اجبار بپذیرد ولی بعدا عامل مشاجره و دعوا و سردی رابطه‌تان شود. 💠 اگر‌خواسته جدیدی برایتان پیش آمد در خلوت و به دور از جمع مطرح کنید. ❤️
🟢چرا خانم‌ها از ازدواج می ترسند و دلیل ترس از ازدواج زنان چیست؟ ▪️قصه‌های شکست، دیده و شنیده‌اید!! ▫️هم دیده اید و هم شنیده اید که زندگی بعضی از زن و شوهرها به طلاق رسمی و یا عاطفی رسیده است. می تر سید به روز دیگران بیفتید و مبتلا به درد آنها شوید! پس دور ازدواج را خط قرمز می کشید. آیا این ساده ترین راه است؟ ▫️راه‌حل: چشم‌هایتان را بشوئید و جور دیگر نگاه کنید. فقط کافی است مدبرانه و عاقلانه انتخاب کنید و تجربه زندگی خود را بالا ببرید. بهتر است دست به کار شوید، مهارت‌های همسرداری را بیاموزید و فنون حل مسئله و مدیریت بحران را فرا‌گیرید ❤️
یک زن فقط؛ سایه سر نمی خواد، همراه هم می خواد! فقط احترام نمی خواد، حرمت هم می خواد! فقط هدیه نمی خواد، قدردان هم می خواد! فقط درد نمی خواد، درمان هم می خواد! جمع اینها در شما میشه "مرد" 'برای زن زندگی تان مرد باشید' 🖌 @daneshanushe✍️
🛑 ما خانم ها احساساتی هستیم و همین احساساتی بودنمون باعث چندین رفتار در ما میشه. ✨مثلا ما خانم ها زیاد گریه میکنیم و از اونجایی که مردان منطقی هستن چنین رفتارهایی از ما براشون تعریفی نداره. ✨همیشه تو این جور مواقع آقایون میخوان راهکاری پیدا کنن که شما رو آروم کنن و تمرکزم ندارن و در نتیجه نه تنها با گریه کردن ما، اون عکس العملی که ما میخوایم رو نشون نمیدن بلکه عصبی میشن. ✨خانوماااا نمیگم گریه نکنید ، گریه کنید ولی زیاد پیاز داغش رو زیاد نکنید و برای هر موضوعی گریه نکنید. ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔹"حکمت صله رحم" (قسمت اول) حلاوت روایت 🔸شرح حدیث اخلاقی توسط آیت الله العظمی خامنه ای مدظله العالی ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅بچه ها باید در حد کُشت همدیگر رو بزنند. 🥲🩹👊 ❌اتاق شخصی ممنوعبچه ها باید سه جور با هم درگیر باشند : 1⃣ گفتاری 2⃣ رفتاری 3⃣ فیزیکی
زندگی به بندی بند است به نام " " که اگر آن بند پاره شود کار زندگی تمام است.. @daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی♥️ #قسمت22 آخی... چقدر ازت فراریه... و میزد زیر خنده و میگفت: چقدر ازت فراریه ا
♥️ مادرم به حالت قهر از پدرم رو گرفت و هیچی نگفت... آقاجونم گفت: فردا باید به حاجی بگم زودتر بیان بساط عروسی رو را بندازن که چی بشه انقدر عقد موندن اصلا به صلاح نیست... ایوای آقاجونم خیلی عجله میکرد و من از آینده نامعلومم ترس داشتم... آقاجونم کار خودش رو کرده بود با حاجی صحبت کرده بود که بیان و برای سور و سات عروسی برنامه بچینیم... شب آقاجون با دست پر اومد خونه و به مادرم میگفت: خانم امشب حاجی و خونوادش میان درمورد عروسی صحبت کنیم اینارو گرفتم برا مهمونا... مادرم شیرینی و میوه ها رو گرفت و آقاجونم هندونه رو هل داد داخل حوض... استرس تمام جونم رو گرفته بود... قرار بود بعد از مدتها فرهاد رو ببینم... فرهادی که من دوسش داشتم ولی این عشق برای من ممنوعه بود... اونشب خانواده فرهاد سر رسیدن... مادر فرهاد حتی جواب سلام من رو نداد و بجاش کلی اقدس رو ماچ و بوسه کرد... فرهاد به تکون دادن سری اکتفا کرد ولی وقتی چشمش به اقدس افتاد حالت نگاهش کلا عوض شد انکار جوون تر شد شاداب تر شد حالش بهتر شد... ولی من... حال فرهاد با اقدس خوب بود و اقدس با فرهاد و من این بین حکم مزاحم رو داشتم... اونشب حاجی بی مقدمه رفت سر اصل مطلب و عروسی رو برای یک هعته دیگه تعیین کرد... قرار شد عروسی توی حیاط بزرگ خونه حاجی گرفته بشه و کلی مهمون دعوت بشه... پدرم هم قبول کرد و قرار شد آخر هفته آینده عروسی ما برگزار بشه... از فردا باید میرفتیم دنبال لباس عروس... انگار حاجی فکرم رو خونده باشه گفت: فرهاد فردا میاد دنبال اعظم برن هر لباس عروسی که دلش خواست بخره..
بنده ای، خدا را گفت: اگر سرنوشت مرا تو نوشته ای پس چرا دعا کنم؟ خداوند فرمود: شاید نوشته باشم هر چه دعا کرد.. امضای خدا پای تمام آرزوهاتون...♡
❤️ 🗓 ۷ شهریور | سنبله ۱۴۰۳ 🗓 ۲۳ صفر ۱۴۴۶ 🗓 28 اوت 2024 ⊰━━━⊰ ≼ِ✺ 🌸 ✺≽ ⊱━━━⊱ 🌹 امروز متعلق است به: 🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام 🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام 🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام 🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام ⊰━━━⊰ ≼ِ✺ 🌸 ✺≽ ⊱━━━⊱ 📆 روزشمار: ▪️5 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام ▪️7 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام ▪️12 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام ▪️15 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام ▪️16 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج ⊰━━━⊰ ≼ِ✺ 🌸 ✺≽ ⊱━━━⊱ ⊰━━━⊰ ≼ِ✺ 🌸 ✺≽ ⊱━━━⊱ 📚 شب : طبق آیه ی ۲۴ سوره می‌باشد. ⊰━━━⊰ ≼ِ✺ 🌸 ✺≽ ⊱━━━⊱ ✅ برای و دادن روز مناسبی است. ✅ برای و روز مناسبی است. ✅ برای گرفتن روز مناسبی است. ✅ برای روز مناسبی است‌. ⛔️ برای و روز مناسبی نیست. ✅ برای و روز مناسبی است‌‌‌. ⛔️ امشب برای خوب نیست. ⛔️ برای رفتن روز مناسبی نیست. 🔰 زمان :از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر. ⊰━━━⊰ ≼ِ✺ 🌸 ✺≽ ⊱━━━⊱ 🔹امروز روز مبارکی است. 🔸امروز برای شروع کارها خوب است. 🔸دید وبازدید با دوستان و خویشاوندان خوب است. 🔸کسی که در این روز بیمار شود خیلی زود بهبود یابد. ⊰━━━⊰ ≼ِ✺ 🌸 ✺≽ ⊱━━━⊱ 🔹کسی که امروز گم شود، خیلی زود پیدا میشود. ان شاء الله. 🔹قرض دادن و قرض گرفتن خوب است.  🔹برگزاری مجالس عروسی و جاری ساختن صیغه ی عقد چندان پسندیده نیست. 🔹کشاورزی و باغبانی وآبیاری و خرید و فروش محصولات زراعی خوب است. 🔹خرید و فروش و تجارت، موجب سود است. ⊰━━━⊰ ≼ِ✺ 🌸 ✺≽ ⊱━━━⊱ 🔸میانجیگیری برای اصلاح ذات البین و رفع اختلافات دوستان و خویشاوندان خوب است. 🔸کسی که در این روز متولد شود سالم خواهد بود. 🔸رسیدگی به ایتام ونیازمندان و بیچارگان خوب است. 🔸صدقه دادن خوب است. ⊰━━━⊰ ≼ِ✺ 🌸 ✺≽ ⊱━━━⊱ 🔹امروز ناخن گرفتن ، خوب نیست. 🔹حجامت وفصد(فصد=رگ زنی)، در این روز باعث قوت دل است. 🔹 امروز،سر تراشیدن، موجب بی‌پولی است. 🔹رَک اَرقنوع یا به اصطلاح ماه ترکی، قوت روح، امروز در 《 شکم 》 است.باید مراقب بود که امروز به آن آسیبی نرسد. ⊰━━━⊰ ≼ِ✺ 🌸 ✺≽ ⊱━━━⊱ 🔹مسیر رجال الغیب از سمت شمال میباشد.بهتر است هنگام حرکت به سمت محل کار یا در مکانی که حاجتی دارید رو به این سمت نهاده و از ایشان یاری بطلبید. چون کسی در نزد شروع در شغلی و سفری روی خود را به طرف ایشان کند و همت از ایشان طلبد، بدین نهج (صورت): بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا رِجالُ الغَیبِ. اَلسَّلامُ عَلَیکَ اَیَّتُهاَ الاَرواحُ المُقَدَّسَةِ. اَغیثُونی بِغَوثِهِ و اُنظُروُا اِلَیَّ بِنَظرَةٍ یا رُقَبا یا نُقَبا یا نُجَبا یا اَبدالَ یا اَوتادَ یا غَوث َیا قُطُب و به هر زبانی که خواهد، مطلب خواهد و شروع در مدعا کند، البته به مقصود رسد.  ⊰━━━⊰ ≼ِ✺ 🌸 ✺≽ ⊱━━━⊱ ☜ صبح 04:05 اذان ظهر 12:06 ☜ اذان مغرب 18:56طلوع آفتاب 05:34 ☜ غروب آفتاب 18:37 نیمه شب 00:21 ⊰━━━⊰ ≼ِ✺ 🌸 ✺≽ ⊱━━━⊱ 🌺 🌺 هر کس با  ایمان این آیات را در روز پنج شنبه اول ماه با نیت خالص شروع به خواندن کند وشخص کاسب یا تاجر در منزل خود یا دکان خود هر روز بخواند رزق او و کاسبی او بسیار شود و برکت در اموال و کاسبی او به ظهور رسد. آیات ۲۸ و ۲۹ سوره حدید :  یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیَجْعَلْ لَکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ ﴿٢٨﴾ لِئَلا یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَلا یَقْدِرُونَ عَلَى شَیْءٍ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَأَنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ ﴿٢٩﴾ ⊰━━━⊰ ≼ِ✺ 🌸 ✺≽ ⊱━━━⊱ 🗓 مخصوص روز است‌‌. ⏰ ذات الکرسی عمود ۱۶:۴۸ 🤲 دعا خواندن در زمان ذات الکرسی میشود
زندگی شیرین است مثل شیرینی یک روز قشنگ زندگی زیبایی است مثل زیبایی یک غنچه باز زندگی تک تک این ساعتهاست زندگی چرخش این عقربه هاست روزتون بخیر
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان قصابی 🍃🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 خیلی قشنگه حتما بخونید👌👌 💞توی قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد. یه آقای جوان خوش تیپی هم اومد تو گفت: «آقا ابراهیم، قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم.» آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش. همینجور که داشت کارشو انجام میداد رو به پیرزن کرد گفت: «شما چی میخواین مادر جان؟» پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: «لطفاً به اندازه همین پول گوشت بدین آقا.» قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت: «پونصد تومان! این فقط آشغال گوشت میشه مادر جان.» پیرزن یه فکری کرد و گفت: «بده مادر، اشکالی نداره، ممنون.» قصاب آشغال گوشت های اون آقا رو کند و گذاشت برای اون خانم. اون آقای جوان که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می‌کرد رو به خانم پیر کرد و گفت: «مادر جان اینا رو واسه سگتون میخواین؟» خانم پیر رنگش پرید و سرخ و سفید شد و با صدای لرزان نگاهی به اون آقا کرد و گفت: «سگ؟!» آقای جوان گفت: «بله، آخه سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز میخوره، سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟!» خانم پیر با بغض و خجالت گفت: «میخوره دیگه مادر، شکم گرسنه سنگم میخوره.» آقای جوان گفت: «نژادش چیه مادر؟» خانم پیر گفت: «بهش میگن توله سگ دو پا. اینا رو برای بچه هام میخوام آبگوشت بار بذارم، خیلی وقته گوشت نخوردن!» با شنیدن این جمله اون جوون رنگش عوض شد. یه تیکه از گوشت های فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشت های اون خانم پیر. خانم پیر بهش گفت: «شما مگه اینارو برای سگتون نگرفته بودین؟» جوون گفت: «چرا مادر » خانم پیر گفت: «بچه های من غذای سگ نمیخورن مادر» بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغال گوشت هاش رو برداشت و رفت. چه زیبا گفت اگر مستضعفی ديدی ، ولی از نان امروزت به او چيزی نبخشيدی ، به انسان بودنت شک کن! اگر چادر به سر داری ، ولی از زير آن چادر به يک ديوانه خنديدی به انسان بودنت شک کن! اگر قاری قرآنی ، ولی در درکِ آياتش دچارِ شک و ترديدی ، به انسان بودنت شک کن! اگر گفتی خدا ترسی ، ولی از ترس اموالت تمام شب نخوابيدی ، به انسان بودنت شک کن! اگر هر ساله در حجّی ، ولی از حال همنوعت سوالی هم نپرسيدی ، به انسان بودنت شک کن! اگر مرگِ کسی ديدی ، ولی قدرِ سَری سوزن ز جای خود نجنبيدی ، به انسان بودنت شک کن . ‌‎  ‎‌‌‎‌‌‎‌‌✾࿐༅✧❤️✧ ༅࿐✾ 🍃🍃🍃🌼🍃