فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸ســــلام
🍃🌸صبح دل انگیـز
🍃🌸بهاریتون پـرانـرژی
🍃🌸دلتون پراز نغمههای شادی
🍃🌸و پـر از احـساس خوشبختی
🍃🌸جـاده زنـدگی تـون هـموار
🍃🌸و تـوأم با سلامتی و کامیابی
🍃🌸صبحتون بخیر
⚠️یک هشدار به جوانان در سن ازدواج
❌️ گاهی شرایط زندگی در خانه برای جوانان چندان دشوار می شود که قدرت تصمیم گیری درست را از آن ها می گیرد
⬅️وبرای فرار از مشکلات و راهایی از این تلخ کامی ها
⬅️به اشتبا ازدواج را به هر قیمی عنوان راه آزاری خود برمی گزینند
⭕️ معمولاً این افراد مورد ازدواجشان را به عنوان راه فرار می بینند،
↩️در مراحل خواستگاری، دقت لازم را ندارند و با نگاهی سطحی، گاهی حتی از نکات هشدار برانگیز مهم به راحتی می گذرند
📛که در نتیجه متاسفانه به انتخاب نادرست دست می زنند و پس از ازدواج تازه متوجه می شوند که ؛
‼️" از چاله درآمده و به چاه افتاده اند "‼️
همسرانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ #دکتر_عباسی
"اثر لقمه حرام"
تبلیغات اسلامی با پول شبهه ناک...
#پشتیبانی_آلوده
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد .مریم بعد از گذشت چندوقت هنوزم اعظم یا محمد یه زنگ نزده بو
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.مریم
روبرای دعواانتخاب نکردی چون من حوصله ندارم
بعد از رفتن فاطی آجی پسرارو حسابی پر کرده بود چون قیافه هاشون درهم بود وناراحت بودن .دوست نداشتم فکر کنن بین اونا وبچه های خودم فرق گذاشتم برای همین با حسین صداشون کردیم وگفتم خودتون که دیدید ماهگل خوب نبود ما مجبور بودیم وگرنه ما عجله ای نمیرفتیم .بالاخره با حرف زدن قانعشون کردیم .این هم بدبختی من بود که باید با مادر زن شوهرم همسایه باشم ومدام سرش تو زندگیم باشه .
زندگیمون گرم بود وهمه چی آروم .فقط شرایط مالیمون بد بود .حتی پول نداشتیم گندم بخریم برای کاشتن .دوتا از النگوهامو دادم به حسین فروخت وگندم وجو خریدیم .ازصبح تا شب حسین سرزمین ها بود وبه اونها رسیدگی میکرد .وقتی کار کشاورزی وکاشتن زمین ها تموم شد .بعد از ظهر حسین خسته از سر زمین اومد چایی براش ریختم .که پسر برادرش تو حیاط صدا زد وگفت بیاد خونه ما .باز دلم مثل سیر وسرکه میجوشید .یه نیم ساعتی بود که حسین رفته بود تو حیاط راه میرفتم وبا خودم حرف میزدم .طاقت نیوردم چادرمو سر کردم وراه افتادم .وقتی رسیدم همه برادرهای حسین جمع شده بودن دور حسین رو گرفته بودن وصدای سروصدا ودعوا میومد .حسین وسطشون نشسته بود ومیگفت ومگه من همون روز نگفتم بیایید سهمتونو بگیرید گفتید نمیخوایم الان که من با زن وبچم زحمت کشیدم زمین های دورافتاده وخشک رو آباد کردم یادتون افتاده .چرا اون روزی که پدرو مادرمون زمین گیر بودن یکیتون بچشون نبود الان شما هم بچه هاشونید .من با هزار بدبختی پول جور کردم زمینهارو کاشتم الان که همه رو آماده کردم اومدید .
حسین حالش بد بود ناراحت بود میدونستم خیلی این زمینها و کشاورزی که ازپدرش مونده رو دوست داره .خیلی براش زحمت کشیده .ولی برادرهاشم سر حرفشون بودن .
بعد از کلی سروصدا زمینها تقسیم شد.فقط باغ انگور مونده بود که اونم مادر حسین به نام حسین زده بود.یه زمین وسط ده داشتیم که حسین تصمیم گرفته بود خونه بسازیم وازاین خرابه ها و فاطی آجی نجات پیدا کنیم .ولی اونا گفتن اون زمین هم میخوایم ونمیشه تو خونه بسازی ما ده خونه نداشته باشیم .برای همین حسین مجبور شد باغ رو بده تا زمین رو نگهداره .خیلی نگران حسین بودم اصلا حالش خوب نبود بعد ازتقسیم اموال وقتی حسین رفت بیرون به برادرهاش گفتم کشاورزی رو حسین به اینجا رسوند وحسین براش زحمت کشیده بود ازش گرفتید وای به حالتون اگه بلایی سرش بیاد آتیشتون میزنم .
شبها تا صبح حسین گریه میکرد ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 در مقابل لجبازی کودکان اینجوری رفتار کنید!
🔻اولین چیزی که در تربیت بچههای ۲ تا ۶ سال خود را نشان میدهد، تقابل یا لجبازی است.
#دکتر_سعید_عزیزی
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به دعای همسر اعتقاد داری؟
چه خوبه زن و شوهر هردو از رفتار هم راضی باشن.
چقدر خوبه حرمتها حفظ شه
مهر و محبت بیشتر شه
زن و شوهر دلتنگ هم شن
و باهم وقت گذروندن رو به هر چیز دیگه ای ترجیح بدن🌸
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹چگونه در زندگی رشد و پیشرفت کنیم.🌱/دکتر الهی قمشه ای
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای خدا کار کن!
یه داستان خیلی قشنگ
حاج آقای ماندگاری
@actorsgallery💖
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد .مریم روبرای دعواانتخاب نکردی چون من حوصله ندارم بعد از ر
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.مریم
باز هم ما گفتیم به حرمت داداش حسین چیزی نمیگیم .دوباره درستش کردیم ولی باز امروز اومدن خرابش کردن وقتی دوباره بهشون گفتیم گوسفند آوردن ریختن تو زمین ما تموم گندمهای مارو لگد مال کردن شما بگو ما چیکار باید میکردیم .؟
حسین وقتی فهمید حق با اوناست سری تکون داد وگفت من معذرت میخوام به من بخشیدشون اونا نادان هستن واز کار سر زمین چیزی نمیدونن .هرچقدر بهتون خسارت زدن من خودم بهتون گندم میدم فقط توروخدا پدرو مادرمو فحش وناسزا ندین اونا گناهی ندارن .بعد هم حسین بحث رو عوض کرد وشروع کرد حرف زدن وشوخی وخنده .ناهار هم نگهشون داشت تا مطمئن باشه که شکایت نمیکنن .بعد از رفتن بچه های کل مرتضی .حسین دستشو به پیشونیش زده بود و گفت دیدی چندسال با همه مردم به احترام رفتار کردم نزاشتم کسی ازم برنجه الان این قوم مغول اومدن تا آبروی منو ببرن .مریم:نترس بابا تموم ده که هیچ تموم این استان میدونن اونا با تو فرق دارن .حساب تورو با اونا جدا کردن نگران نباش .
فصل درو محصولات شده بود .خداروشکر اینقدر محصول داشتیم که چهار شبانه روز چیدن زمین هامون طول کشید .بیست نفر کارگر داشتیم .روزی پنج وعده غذا باید آماده میکردم برای کارگرها اینقدر سرم شلوغ بود که ظرفها تلنبار شده بودن ودیگه ظرفی برای آشپزی نداشتم .تا یه کمی وقت گیر میوردم میرفتم سر زمین وکمک میکردم گندم بار بزنن .یا درگونی میگرفتم تا گندم بریزن توش .
سر سینک ظرفشویی پر ظرف نشسته بود وکابینتها خالی از ظرف .من رفته بودم در گونی بدوزم وقتی اومدم چاشت درست کنم ببرم .دیدم صدای ظرف میاد تو خونه ترسیدم یه چوب گرفتم دستمو رفتم بالا .با دیدن محمد پای سینک خشکم زد .تو اینجا چیکار میکنی ؟محمد:بمیرم برات آبجی اینقدر کار میکنی که نمیرسی ظرفاتو بشوری وقتی اومدن اینجا رو دیدم گریم گرفت طاقت نیوردم وشروع کردم شستن .مریم:کارهاشو یادم نرفته بود ولی من آدمی نبودم که مهمونمو ناراحت کنم مخصوصا بچه خودمو کسی که از شش ماهگی من بزرگش کردم .گفتم بیا کنار خودم اومدم میشورم ولی قبول نکرد منم تند تند چاشت درست کردم دادم بچه ها بردن .خوب چه خبرا محمد ای بی غیرت نگفتی خواهرم با دوتا دختر که تاالان پاشونو ازده بیرون نزاشتن چه جوری بره اصلا گفتی پول داری یا نه .محمد:بخدا آبجی من فکر کردم پول داری گفتم حتما پولارو که ماهگل برداشته داری .!مریم:هنوزم میگی ماهگل برداشته ولش کن با تو حرف زدن فایده نداره زودتر چاییتو بخور وبرو خونه قدم یا عشرت منم وقت کردم میام اونجا میبینم الان حسین بیاد تورو ببینه نمیدونم زنده میزارتت یا نه ..
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫
ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼
ـ🌼🤍🌼🤍🌼
🚨عجایب واقعی، نعمتهایی است
که خدا داده است
معلمی از دانشآموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را بنویسند. دانشآموزان شروع به نوشتن کردند.
معلم نوشتههای آنها را جمعآوری کرد. با آنکه همه جوابها یکی نبود، اما بیشتر دانشآموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند: اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و...
در میان نوشتهها کاغذ سفیدی نیز به چشم میخورد. معلم پرسید: این کاغذ سفید مال چه کسی است؟
یکی از دانشآموزان دست خود را بالا برد.
معلم پرسید: دخترم چرا چیزی ننوشتی؟
دخترک جواب داد: عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند و من نمیتوانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم.
معلم گفت: بسیار خب، هرچه در ذهنت است به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم.
در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت: به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از لمسکردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساسکردن، خندیدن و عشقورزیدن.
پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت. اکنون تازه همه به حقیقتی مهم آگاه شده بودند؛ آری، عجایب واقعی همین نعمتهایی هستند که ما آنها را ساده و معمولی میانگاریم.
🚨 پ.ن: عوارض اهل فکر نبودن:
۱. انسان متوجه نعمتهایی که دارد، نمیشود.
۲. لذّتی که باید از داشتههایش ببرد، نمیبرد
📌#داستانهای_عبرت_آموز📖
🖌#کانال_دکتر_انوشه
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆 روشی برای شناخت روحیه کودکی که دوست دارد همیشه کنار مادر باشد/روانشناس مهدی زاده
🎥#روانشناس_مهدی_زاده
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
مردان ازدواج را جدی می گیرند 🔻
مردان معمولا از ابراز سریع نظر خود واهمه دارند. شواهد نشان می دهد آنها ازدواج را بیشتر جدی می گیرند ولی ممکن است مدت طولانی تری طول بکشد تا احساس خود را بیان کنند زیرا می خواهند مطمئن شوند کاری که انجام می دهند، درست است. نتایج یک بررسی روی مردان متاهل نشان داد وقتی مردی با اطمینان کامل تصمیم به ازدواج می گیرد، همه جوانب را بررسی کرده و بیشتر معیارها را مطابق میل خود می بیند. ۹۰ درصد مردان می گویند اگر قرار باشد دوباره ازدواج کنند، با همین همسرشان ازدواج خواهند کرد.
#مردان
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم ها وقتی ناخن هاشون
بلند میشه
اونارو کوتاه می کنن
نه "انگشتاشونو"
سوء تفاهمات و اشتباهاتو
دور بریز ...،
نه آدم ها رو ...!
به جای اینکه درمورد
آدمها حرف بزنی
با خودشون "حرف بزن" !👌
@daneshanushe✍️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️رازداری به سبک آقایون!
#دکتر_سعید_عزیزی
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد .مریم باز هم ما گفتیم به حرمت داداش حسین چیزی نمیگیم .دوبا
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.مریم
تموم راه تا خونه تو فکر قدم بودم وازطرفی هم فکر محمد .عشرت تو اتاق مادرشوهرش زندگی میکنه منم که میرفتم فقط ببینمش غر غر میکرد که فامیلاش اومدن دوره کرده بچه بدبخت منو وای به حال محمد که شبم میخواد بمونه اونجا .
وقتی رسیدم خونه حسین محمود رو فرستاده بود که کارگرا شب نمیان خونه شامو بده ببرم خرمن .برای شام آبگوشت گذاشته بودم سریع ظرفهارو آماده کردم ونون تو سفره گذاشتم تو زنبیل دادم دست محمود خودمم غذا رو بقچه پیچ کردم وراه افتادیم .منتظر موندم شامشونو بخورن ظرفهارو جمع کردم ورفتم خونه .خداروشکر محصول امسال خیلی زیاد بود گندم کوبیدن چهارروز وچهارشب طول کشید .بعد از دوروز استراحت باید جوهای که تو خرمن جمع شده بودن رو بکوبن .فردا صبح زود با حسین حرف زدم وشرایط قدم رو براش تعریف کردم گفتم که حسین از تو خوشش نمیاد ونمیزاره قدم ازما کمک بخواد .نمیخواستم بعد ازاون ماجرا چیزی ازش پنهون کنم .حسین خیلی ناراحت شد وگفت خدایار ازاولم همینجوری بود .حسین تازه برای خونه خرید کرده بود همیشه زیاد میگرفت تا دوسه ماه یا یه سال نخوایم خرید کنیم زیر رختخواب هامون پنج تا گونی قند گذاشته بودم .تو انبار پونزده تا حلب روغن بود وبرنج .منصور همیشه میگفت خونه مریم مثل گنج قارون میمونه اینقدر خوراکی توش هست که انگار تو فروشگاهی .همیشه هم باخنده میگفت مریم پاشو رختخواب رو خراب کن ببینم زیرش چی قایم کردی .ولی حسین همیشه میگفت ما بچه داریم یه دفعه یکی سرزده میاد کاسه چه کنم دستمون نباشه .حسین گفت از خوراکی هایی که داریم برای قدم ببر خداروخوش نمیاد تو ده غریب گرسنه بمونه و دوست ندارم مردم بفهمن که وضعشون خوب نیست .یه گونی گندمم کوکله ببر برای پسرش .صد تومن پولم ببر .پول بیشتر ندارم ایشالا گندم هارو که فروختم بیشتر بهشون میدم .مریم:دربرابر این همه خوبی ودل مهربون حسین باز هم من سرم پایین بود .حسین چه فکری میکرد وخدایار چی میگفت .خودم حرصم گرفته بود از خدایار وحرفهاش میخواستم بزارم تو بدبختی دست وپا بزنه ولی دلم برای خواهرم وبچس سوخت .فرداصبح .یه فرقون گذاشتم تو حیاط یه گونی قند دوتا حلب روغن دوتا کیسه برنج وچندتا ماکارانی ویه شیشه رب .هرچیزی که خونه خودمون بود حتی نمک براشون گذاشتم تو دوتا فرقون یه چادرم کشیدم روشون راه افتادیم .پشت دیوار منتظر شدم تا خدایار بره بیرون وقتی رفت رفتم تو خونه قدم با دیدن وسایل گفت مریم چه خبره خونتو بار کردی آوردی که .گفتم زود خالی کن تا نیومده برم اینم پول نون بخر.با کلی تشکر وگریه بارهارو خالی کردم وراهی خونه شدم ..
✨﷽✨
❤️🍃❤️
❤️نگاه صحیح در خانواده❤️
روزی چندبار
👈✨ ذکرسبحان الله✨👉
را تکرار کنید.
👌تا یادتان نرود که
👈✨ جزخدا✨👉
💢همه دارای عیب و نقصَند.
👈بااین نگاه
از همسرتان
👈🔵 توقع اشتباه نکردن ندارید.👉
❤️· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دکتر سعید عزیزی
⭕️ با رعایت این دو نکات زندگیتون رو زیر و رو کنید.
❤️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد .مریم تموم راه تا خونه تو فکر قدم بودم وازطرفی هم فکر م
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.مریم
تموم راه تا خونه تو فکر قدم بودم وازطرفی هم فکر محمد .عشرت تو اتاق مادرشوهرش زندگی میکنه منم که میرفتم فقط ببینمش غر غر میکرد که فامیلاش اومدن دوره کرده بچه بدبخت منو وای به حال محمد که شبم میخواد بمونه اونجا .
وقتی رسیدم خونه حسین محمود رو فرستاده بود که کارگرا شب نمیان خونه شامو بده ببرم خرمن .برای شام آبگوشت گذاشته بودم سریع ظرفهارو آماده کردم ونون تو سفره گذاشتم تو زنبیل دادم دست محمود خودمم غذا رو بقچه پیچ کردم وراه افتادیم .منتظر موندم شامشونو بخورن ظرفهارو جمع کردم ورفتم خونه .خداروشکر محصول امسال خیلی زیاد بود گندم کوبیدن چهارروز وچهارشب طول کشید .بعد از دوروز استراحت باید جوهای که تو خرمن جمع شده بودن رو بکوبن .فردا صبح زود با حسین حرف زدم وشرایط قدم رو براش تعریف کردم گفتم که حسین از تو خوشش نمیاد ونمیزاره قدم ازما کمک بخواد .نمیخواستم بعد ازاون ماجرا چیزی ازش پنهون کنم .حسین خیلی ناراحت شد وگفت خدایار ازاولم همینجوری بود .حسین تازه برای خونه خرید کرده بود همیشه زیاد میگرفت تا دوسه ماه یا یه سال نخوایم خرید کنیم زیر رختخواب هامون پنج تا گونی قند گذاشته بودم .تو انبار پونزده تا حلب روغن بود وبرنج .منصور همیشه میگفت خونه مریم مثل گنج قارون میمونه اینقدر خوراکی توش هست که انگار تو فروشگاهی .همیشه هم باخنده میگفت مریم پاشو رختخواب رو خراب کن ببینم زیرش چی قایم کردی .ولی حسین همیشه میگفت ما بچه داریم یه دفعه یکی سرزده میاد کاسه چه کنم دستمون نباشه .حسین گفت از خوراکی هایی که داریم برای قدم ببر خداروخوش نمیاد تو ده غریب گرسنه بمونه و دوست ندارم مردم بفهمن که وضعشون خوب نیست .یه گونی گندمم کوکله ببر برای پسرش .صد تومن پولم ببر .پول بیشتر ندارم ایشالا گندم هارو که فروختم بیشتر بهشون میدم .مریم:دربرابر این همه خوبی ودل مهربون حسین باز هم من سرم پایین بود .حسین چه فکری میکرد وخدایار چی میگفت .خودم حرصم گرفته بود از خدایار وحرفهاش میخواستم بزارم تو بدبختی دست وپا بزنه ولی دلم برای خواهرم وبچس سوخت .فرداصبح .یه فرقون گذاشتم تو حیاط یه گونی قند دوتا حلب روغن دوتا کیسه برنج وچندتا ماکارانی ویه شیشه رب .هرچیزی که خونه خودمون بود حتی نمک براشون گذاشتم تو دوتا فرقون یه چادرم کشیدم روشون راه افتادیم .پشت دیوار منتظر شدم تا خدایار بره بیرون وقتی رفت رفتم تو خونه قدم با دیدن وسایل گفت مریم چه خبره خونتو بار کردی آوردی که .گفتم زود خالی کن تا نیومده برم اینم پول نون بخر.با کلی تشکر وگریه بارهارو خالی کردم وراهی خونه شدم .
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
🍃✨داستان آموزنده✨🍃
🕯 تنها شمع خاموش🕯
🗯🍃مردی که همسرش را از دست داده بود، دختر سه سالهاش را بسیار دوست میداشت. دخترک به بیماری سختی مبتلا شد، پدر به هر دری زد تا کودک، سلامتی خود را دوباره بهدست بیاورد، هر چه پول داشت، برای درمان او خرج کرد، ولی یبماری جان دخترک را گرفت
😔🍃پدر گوشهگیر شد با هیچ کس صحبت نمیکرد و سرِ کار نمیرفت. دوستها و آشناهای او خیلی سعی کردند تا او را به زندگی عادی برگردانند، ولی موفق نشدند🥀.
🗯🍃شبی پدر رؤیای عجیبی دید، او دید که در بهشت است و صف نامنظمی از فرشتههای کوچک در جادهای طلائی به سوی قصری باشکوه در حرکت هستند
🗯🍃هر فرشته شمعی در دست داشت و شمع همهٔ فرشتهها بهجز یکی از آنها روشن بود، او جلوتر رفت و دید فرشتهای که شمع او خاموش است، دختر اوست. پدر، فرشتهٔ غمگینش را در آغوش گرفت و نوازرش کرد از او پرسید: ”دلبندم، چرا غمگینی؟ چرا شمعت خاموش است🍃💞؟“
دخترک به پدرش گفت: ”بابا جان! هر وقت شمع من روشن میشود، اشکهای تو، آن را خاموش میکند و هر وقت تو دلتنگ میشوی، من هم غمگین میشوم“. پدر در حالی که اشک در چشمهایش حلقه زده بود، از خواب پرید، اشکهایش را پاک کرد، تنهائی را رها کرد و به زندگی عادی خود بازگشت.
👌نتیجه:»با زجه و غم و اندوه مداوم کاری را حل نمیکنه بلکه میت عذاب میبینه
توجه به حساسیت های همسر
🔵هر زنی به مسائلی حساسیت دارد. مواردی از قبیل:
🔹حساسیت به احترام مرد به خانواده اش
🔹حساسیت به وسائل و جهیزیه خود
🔹توجه و محبت شوهر به غیر او
🔹دیر آمدن و بی نظمی اودر قرارهای مشترک و یا منزل
🔹عبوس بودن شوهر
🔹سکوت طولانی شوهر و ...
🔵که برخی از این مسائل مشترک بین تمامی خانمهاست و برخی دیگر، مختص برخی از آن ها می باشد.
🔵مرد باید حساسیت های خانمش را بشناسد و نشان دهد که آنها را درک می کند.
❤️