eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
9.9هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
14.3هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی را طوری بگذرون که انگار در حال خوردن هندوانه هستی...! از طعم شیرینش لذت ببر و قدردانی کن...! و به مزاحمت دانه های پخش شده در آن اهمیتی نده...! صبحتون بخیر🍃 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓دختر یا پسر ؟؟ 💠هیچ کدام انسان☝️ 🔶نگیم جنس مخالف بگیم جنس متفاوت/دکتر عزیزی 🎥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
كلمات را با دقت خرج كنيم: کلمه می‌تواند تو را مشتاق کند مثل: "دوستت دارم" تو را ویران کند مثل: "از تو بیزارم" تو را تلخ کند مثل: "خسته ام" تو را سبز کند مثل: "خوشحالم" تو را زیبا کند مثل: "سپاسگزارم" تو را سست کند مثل: "نمی‌توانم" تو را پیش ببرد مثل: "ایمان دارم" تو را خاموش کند مثل: "شانس ندارم" کلمه می‌تواند تو را آغاز کند مثل: از همین لحظه شروع میکنم از همین نقطه تغییر میکنم از همین دم یک طرح نو میزنم می توانم می خواهم می شود ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@actorsgallery💖
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . حالا پول بیمارستان بچه رو چیکار کنیم .مریم:تو نگران نباش
📜 🩷 . اینقدر ناراحت بودم ودلم شکسته بود داشت اشکام سرازیر میشد به زور جلوی خودمو گرفتم گفتم مریم تو تا امروز کم حرفای سردو گرم نشنیدی کم زجر نکشیدی که با یه حرف اشکت بریزه تا الان دیگه باید پوستت کلفت شده باشه .رفتم جلو چادرمو باز کردم دکمه لباسمو باز کردم کیفمو خالی کردم رو میز وگفتم خانم جان اگه من دزد بودم وبه خوردن پول بی زحمت وبی عرق ریختن عادت داشتم مطمئن باش نمیومد تواین دوسه روزه که به قول شما غربت خونه اومدم شهر به جای تفریح وگردش برم کار کنم تا پول حلال دربیام .من به خوردن پول حروم عادت ندارم که الان وضعم اینه که میبینی .تموم لباسها وکیف گشت حتی به بدنم دست کشید که چیزی نباشه .دیگه نتونستم تحمل کنم وسایلمو جمع کردم وگفتم پولتونم نمیخوام این هدیه من باشه واسه خونه ووسایل آنتیکتون .خداحافظ. خدایا حالا چیکار کنم دیگه حال راه رفتنم ندارم که بخوام جایی کار کنم تموم راه رو اشک ریختم وبا خدا حرف زدم هرکی از پیشم رد میشد فکر میکرد دیوونه شدم اینقدر نگام میکرد تا حسابی ازش دور میشدم . از کوچه ای رد میشدم که دیدم یه یخچال کوچیک جلو در گذاشتن .گفتم حتما فروشیه برم بپرسم .رفتم جلو ودر زدم .یه خانم وآقا رو پله ها نشسته بودن .گفتم ببخشید این یخچال سالمه فروشیه ؟گفتن بله ولی فکر نکنم تو بتونی بخری گرونه گذاشتیم واسه سمسار گفتم میخرم من اینو میخوام .قیمتش چقدره .گفتن چقدر داری گفتم کم دارم ولی به جاش براتون کار میکنم بخدا کارم خوبه میتونید امتحان کنید هرکاری که بگید میتونم انجام بدم .فرش شستن تمیز کاری خونه یا هرکار دیگه ای که بگید حتی بیشتر ازپولش براتون کار میکنم که شماهم از ته دل راضی باشید . خانم وآقا نگاهی به هم کردن وآروم وزیر لب یه چیزایی گفتن وبعد خانمه گفت باشه بیا بریم خونه رو تمیز کن فردا هم بیا فرشهارو بشور .اینقدر خوشحال بودم که نفهمیدم چه جوری کارهارو انجام دادم که تموم شد همه رو دوباره چک کردم که یه وقت جا نمونده باشه جایی .بعد رفتم وگفتم تموم شد کارم میتونم یخچال رو ببرم .خانم وآقا که کار کردن منو دیده بودن وخوشحالیمو گفتن ببر ولی فردا بیای برای کار ها .گفتم چشم چشم قول میدم مرده وقولش باحرفم بهم نگاه کردن وپقی زدن زیر خنده .گفتم ببخشید ببخشید .خانم که بعدا فهمیدم بتول خانمه اسمش گفت بیا چایی بخور تا آقا بره برات ماشین بگیره ویخچال رو بار بزنه تا بتونی بری .اینقدر خسته بودم اینقدر اون یه دونه چایی بهم مزه داد که خدا میدونه اینقدر دلم میخواست یدونه دیگه چایی بخورم ولی روم نمیشد که بگم ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘☘خانم/آقا با خانواده همسرش چپ می افتد، مقصر کیست؟ | شهرام اسلامی 🎥 @daneshanushe✍️
🔴حیا در فضای مجازی🔴 بزرگواران توجه داشته باشیم:📛 💻حال در فـضـای مـجـازی که اینقدر رابطه‌ها تنگاتنگ و به عبارتی بدون مرز شده مسئله حیا و حجاب چگونه تفسیر می‌شود؟ ⭕حجاب را می‌توان در حجاب نگاه، حجاب گفتار، حجاب رفتار، حجاب فیزیکی بدن و حجاب قلب تفسیر کرد. اگر در دنیای واقعی تا به حال با هیچ نامحرمی هم‌کلام نشده‌ایم ، چت با نامحرم در اینترنت برای شخص خودمان یک نوع هنجارشکنی به حساب می‌آید.⭕ ❗اگر در زندگی دوست نداریم کسی عکس هر چند با حجابمان را نداشته باشد، با گذاشتن تصویرمان در پروفایل، برخلاف عرف خودمان عمل کرده‌ایم و این عمل ممکن است به لغزش‌های عملی منجر شود.❗ ‌🚩باید به خودمان یاداوری کنیم نامحرم نامحرم است.... 📍خواهرم عکس پروفایلت آنگونه هست که بایدباشد...؟؟ 📍و تو ای برادرم حرفهایت بادختران اددلیستت آنگونه هست که بایدباشد...؟ 🚧 ایا مرز بین محرم ونامحرم راحفظ کرده اید؟؟؟ 💻درست است که اینجاهمه چیز مجازیست.... همه چیز... 🚫امااینجاهم نامحرم،نامحرم است.🚫 نکند حضورت و ارتباطت آنگونه باشدکه نباید...❎ ویاحرفهایت آنگونه باشدکه نباید...❎ آری اینجا محیطی مجازیست...محیطی بی حد و مرز 📡 🌷اما خدایش همان خدای همیشگے ست اندکی لازم است.... حواسمـان باشد ؛🔎 اینترنت و چت، و آزادی بی حد این دنیای مجازی💻 ❌نه محرمیت ایجاد میڪند و نه باعث شکستن حد مرز ها می سود 👌اين يه تلنگره هم براى خودم هم براى بقيه...
داخل دعواها حرمت ها رو نشکنید 🔸دعوا و اختلاف در همه‌ی خانواده ها پیش میاد مخصوصا توی خانواده هایی با سن زیر ۵ سال. ولی چیزی که خیلی مهمه اینه که باید توی دعــوا حرمت ها نگــه داشتــه بشـــه. 🔸به هیــچ وجــه توی دعــوا اسمی از طلاق گرفتن، ازت متنفرم و یا ازدواج با تو بزرگترین اشتباه زندگم بود و یا حرف های زشت نزنید. 🔸حرف های زشت توی دعـــوا مثل میخی میمونن که توی دیوار می زنین بعد از آشتی میخ کنده میشـه ولی جای میخ توی دیوار میمونه. 🔸درستــه که توی دعـوا نقــل و نبات پخش نمی کنن ولی نباید حرمت ها شکسته بشه و اگر توی یه زندگی حرمت ها شکسته بشه و روابط و حرف زدن ها بدون مرز بشن فاتحه اون زندگی رو باید خوند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 به خدا اعتماد کن 🌹 او گاهی بهترین‌ها را بعد از تلخ‌ترین تجربه‌ها به تو می‌دهد 💚 تا قدر زیباترین چیز‌هایی که به دست آوردی را بدانی 🌹 و هرگز تسلیم نشوید ، معجزه‌ها هر روز رخ می‌دهند 💚 شاید امروز روز شما باشد...تقدیر در دستان توست
🔹️ 🔹️ 💢فاش کردن رازهای قدیمی در دوره شناخت ⚡هنوز خبری نیست. نامزد هستید اما با زن و شوهر شدن فاصله زیادی دارید و این فاصله به شما می‌گوید لزومی برای افشای رازهای گذشته وجود ندارد (زمانی که آن مشکل حل شده و یا اثری از آن دیگر وجود ندارد) ⚡حتی برخی رازها باید برای همیشه دفن شوند چرا که از ایجاد سوءتفاهم و برهم زدن آرامش زندگی و حتی سوءاستفاده طرف مقابل چیزی عادیتان نمی‌شود. ⚡حتی پس از ازدواج هم نباید برخی مسائل را بیان کرد. 🌷🌸🍃🌺🍃🌸🌷
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . اینقدر ناراحت بودم ودلم شکسته بود داشت اشکام سرازیر میشد
📜 🩷 . تا من چایی رو خوردم حاجی یخچال رو گذاشته بود تو ماشین برادر زنش رفتی خونه اعظم .تا رسیدم دیدم عباس مچاله شده ویه گوشه جلو در نشسته وفکر کرده بود من خونه ام ونرفته بود خونه .تامنو دید مثل برق گرفته ها از جاش بلند شد که فرار کنه .نمیدونم چرا دلم براش سوخت شاید اگه خانوادش ولش نمیکردن وپشت بودن به این روز نمیوفتاد .رفتم جلو وگفتم عباس وایسا باهات کار دارم بیا براتون یخچال گرفتم کمک کن ببریم تو خونه .قیافه همسایه ها دیدن داشت با دیدن یخچال همه خیره نگاه میکردن وزیر لب پچ پچ میکردن .از همه خوشحال ترم که ملیحه بود که بالا وپایین میپرید .یخچال بردیم خونه وراننده رفت . مریم:عباس بیا بشین ببین اگه قول بدی که درست بشی من کمکت میکنم .حتی جونمم میدم تا تو عباس قبلی بشی وبرگردی به زندگی ولی باید خودتم بخوای .شروع کرد گریه کردن والتماس کردن که خودمم دوست دارم آدم بشم بخدا خسته شدم . فردا صبح رفتم براش دکتر آوردم وچندتا قرص ودارو داد بهش وبعد هم به همسایه ها سپردم که اگه سروصدایی اومد عباسه وتوجه نکنن .یه تخت چوبی شکسته صابخونه تو انبار داشت آوردمش بیرون ترتمیزش کردم وبا چندتا میخ محکمش کردم و عباس رو خوابوندم برای ترک .بعدش رفتم فرشای خانم آقا یی که صاحب یخچال بودن رو هم شستم تا حلال باشه .رفتم تا خود دنبال کار گشتم ویکی دوجا کار کردم با پولش میوه وکمپوت وغذا گرفتم برای اعظم وملیحه وعباس که داشت ترک میکرد جون داشته باشه .نصف شب عباس خودشو به دیوار میکوبید وعربده میزد که نمیخوام ترک کنم میخوام برم بزار برم ازاین جهنم .دارم میمیرم .با طنابی که زیر تخت گذاشته بودم بستمش وگفتم یا ترک میکنی یا همینجا میمیری .تا صبح بالا سرش بیدار بودم ومیوه بهش میدادم یا دست وپاهاش رو ماساژ میدادیم.اصلا دلم نمیخواست که اتفاقی براش بیوفته .اعظم هرروز میرفت به بچه سر میزد وبرمیگشت . دوسه روزی گذشت وعباس سرحال شد کامل خوب نشده بود ولی از اولش بهتر بود منم تو این دوسه روز حسابی کار کرده بودم وپول درآورده بودم .بردمشون بازار برای همشون یه دست لباس خریدم با یه جعبه شیرینی رفتیم دنبال ترخیص کردن بچه .چقدر خوشحال بودم که عباس خوب شده بود .بچه رو مرخض کردیم واومدیم خونه که اعظم گفت عباس موافقی اسم دخترمون رو مریم بزاریم ؟آخه نمیدونی مریم تو این چندروز به خاطر ما چه کارهایی که نکرده دوست دارم دخترم مهربونی وخوشگلی وزرنگیش به خالش بره .عباسم گفت من حرفی ندارم .مریم خیلی هم اسم قشنگی هست .واینجوری بود که اسم عضو کوچیکمون شد مریم ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍از دالایی لاما پرسیدند: چه چیزی درباره انسان او را متعجب می سازد؟ او پاسخ داد: انسان برای بدست آوردن پول سلامتی اش را از دست می دهد و بعد پولش را از دست می دهد تا دوباره سلامتی اش را بدست آورد و بعد آنقدر مضطرب آینده می شود که زمان حال را از دست می دهد نتیجه آنکه نه در زمان حال زندگی می کند و نه آینده ... او آنگونه زندگی می کند که انگار هیچگاه مرگ را تجربه نخواهد کرد، و سرانجام مرگ را تجربه می کند در حالی که هیچگاه زندگی نکرده است !! 🖌 👇@daneshanushe✍️
هیچ وقت حسرت زندگی آدمایی رو که از درونشون خبر نداری نخور! حسادت نوعی اعتراف به حقیر بودن خویش است. هر قلبی دردی دارد ؛ فقط نحوه ابراز آن فرق دارد. بعضی ها آن را در چشمانشان پنهان می‌کنند؛ بعضی ها در لبخندشان! خنده را معنی به سر مستی مکن آنکه میخندد غمش بی انتهاست نه سفیدی بیانگر زیبایی ست و نه سیاهی نشانه زشتی. کفن سفید ؛ اما ترساننده است و کعبه سیاه اما محبوب و دوست داشتنی است. انسان به اخلاقش سنجیده می شود نه به مظهرش. قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هایت را به پیش خدا گلایه کنی ؛ نظری به پایین بینداز و داشته هایت را شاکر باش... ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆زن یعنی..../دکتر الهی قمشه ای 🎥 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
👱 سیاست های مردانه 💞 کلیشه ای نباش همیشه سر سفره آماده ننشین. غذاها خود به خود سر میز ظاهر نمی شوند، یه نفر هست که اونها رو اونجا می ذاره و اون یه نفر می تونی تو باشی. 💞 همکاری کن وقتی می خواهید از خانه بیرون برید، قبول کن که اون بیش از تو کار داره که انجام بده. پس اونطوری قدم نزن، در پوشاندن لباس بچه ها کمکش کن، کولر و چراغها رو خاموش کن 💞 مرتب دوش بگیر تو یه مردی، عرق می کنی و بوی بد می دی. قبول کن. 💞 وسایلتو جمع و جور کن خیلی زشته منظره پیژامه ای روی زمین با دو جای پا،  یا پیراهن روی مبل 💞 راه را بپرسید گم شدی، بپذیر. درسته که بالاخره می رسی؟ درست، ولی بالاخره برای رسیدن زمان دیری است. ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣 ترفندی برای قهر نکردن همسر ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
دیگر عاشق دلخسته او نیستید⁉️ اکثر زوج ها پس از مدتی احساس می کنند که دیگر آن شور و نشاط و عشق آتشین روزهای اول را نسبت به همسرشان ندارند. اختلاف نظرها در هر رابطه ای وجود دارد، طبیعی ست که شما هیجان روزهای اول را نداشته باشید اما این را هم بدانید که از بین رفتن این هیجان به معنی کم شدن علاقه شما نیست، بلکه تنها فرم رابطه تان تغییر کرده است. بنابراین بهتر است که این موضوع را به روی همسرتان نیاورید زیرا ممکن است که تنها توهمی بیش نباشد. ❤️
33.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 مشکلاتی که ممکن است بین پدر و فرزندان پیش آید/روانشناس پهلوان نشان ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ @daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . تا من چایی رو خوردم حاجی یخچال رو گذاشته بود تو ماشین بر
📜 🩷 . دیگه تو شهر کاری نداشتم عباس خوب شده بود وبچها هم خوب بودن وسیله خونه فرش ویخچال وپتو وبالش وتشک وقابلمه وقاشق چنگال وچراغ هم براشون گرفته بودم ودوباره خونه رنگ یه خونه واقعی گرفت .خیلی خوشحال بودم که آقام نفرستاده بود دنبالم تا کارام تموم شده بود .فردا صبح صدای ممدعلی تو حیاط پیچید وفهمیدم دیگه وقت رفتنه .آماده شدم ملیحه اعظم گریه میکردن ولی چاره ای نداشتم دوباره راهی ده شدیم .دلم برای بچه ها یه ذره شده بود همه رو بغل کردم وبوسیدم .که آقام از در نیومده تو گفت :از سر ویلونیت اومدی حالا یه چندروزم میخوای بشینی واینا رو لوس کنی ؟پاشو که هزار کار داریم .بلندشدم بشینم سرکار همیشم که آقام گفت :اوهه چه بلند وبدقواره هم شده شده مثل ساربان معلومه که هیچکی سراغت نمیاد با با این هیکل .ازاون روز دیگه اسممو صدا نمیکرد همیشه بهم گفت ساربان .فرداصبح زود با صدای آه وناله سکینه چشم باز کردم .بله بالاخره وقتش بود .همچین کولی بازی درآورده بود وداد میزد آقام هم منصور وفرستاد پی ماشین وممدعلی ومنم لباسهای بچه رو آماده کردم ولباسهای سکینه هم پوشیدم ورفتن شهر .آقام ترسیده بود وزیر لب ذکر میگفت .نمیفهمیدم برای حال سکینه دعا میکنه یا برای اینکه بچه دختر نشه .یه دوروزی ازشون خبری نبود تا اینکه سرظهر صدای در اومد ننه وآقای سکینه اومدن وخبر دادن که دارن میان وتو راه هستن .خونه رو آب وجارو کردم وشام درست کردم وذغال ومنقل واسه اسپند گذاشتم وگوسفند رو بهش آب دادم وآماده گذاشتم گوشه حیاط واسه قربونی .یکی دوساعت بعد اومدن .قیافه سکینه دیدن داشت .سریع رفتم ودست سکینه رو گرفتم وبردم بالا .اصلا تو صورتمم نگاه نکرد وقتی بهش تبریک گفتم .بچه رو از ننه سکینه گرفتم وفهمیدم که خدا بهمون یه خواهر دیگه داده آقام وپدر سکینه هم گوسفند وقربونی کردن وبین درو همسایه پخش کردیم .تموم همسایه ها واسه عیادت میومدن وآقام بهشون شیرینی میداد .خیلز دلم شکسته بود از رفتار آقام یاد زایمان ننم میوفتادم با اینکه بچه بودم ولی ترس رو تو چشمای ننم میدیدم وبارها شاهد اشک ریختن های یواشکیش وکتک خوردناش بودم برای دختر دار شدن .ولی الان آقام مثل پروانه دور سکینه میچرخه ببینه چی میخواد وچی کم داره .یه هفته گذشته بود وقرار بود که بچه رو ببریم حموم واونجا هم براش اسم بزاریم تواین یه هفته اینقدر از دست کارهای سکینه وننش حرص خورده بودم که دلم میخواست خفشون کنم .واسه همین من سردرد رو بهونه کردم وحموم نرفتم باهاشون عاطفه هم برای هفته حموم اومده بود ولی خیلی ناراحت بود .. .
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✨﷽✨ ✅تلنگر ✍ تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يک جزيره دور افتاده برده شد. با بی‌قراری به درگاه خداوند دعا می‌كرد تا او را نجات بخشد. ساعت ها به اقيانوس چشم می‌دوخت، تا شايد نشانی از كمک بيابد اما هيچ چيز به چشم نمی‌آمد. سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه‌ای كوچک بسازد تا خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد. روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود. اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟» صبح روز بعد او با صدای يک كشتی كه به جزيره نزديک می‌شد از خواب برخاست. آن کشتی می‌آمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟» آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم!» 💥 آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی كه بنظر می‌رسد كارها به خوبی پيش نمی‌روند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم، زيرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در ميان درد و رنج. دفعه آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند... 🍃🍃🍃🌼🍃 *