فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سال_رونق_تولید
____
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید! 👇
@daneshvadanestan
36.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دانشجویی که درسال ۹۶بیانیه و آمال اصطلاح طلبان را از روی نوشته ای که به وی داده بودند،خواند و اکنون در اردگاه منافقین است.
#سال_رونق_تولید
____
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید! 👇
@daneshvadanestan
هدایت شده از دانایی مقدمه توانایی(آتش به اختیار)
#حمایت_از_کالای_ایرانی
_______
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!👇
@daneshvadanestan
هدایت شده از دانایی مقدمه توانایی(آتش به اختیار)
#حمایت_از_کالای_ایرانی
_______
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!👇
@daneshvadanestan
هدایت شده از دانایی مقدمه توانایی(آتش به اختیار)
.
#دعــای_فــرج
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ
الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ،وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ
عَنابِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ
اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ
الْعَجَلَ الْعَجَل؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ، بِحَقِّ
مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
#من_هم_سپاهی_ام
#سال_رونق_تولید
_
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید! 👇
@daneshvadanestan
.
خاطراتمان را مسخره نکنید خانم!
#حامد_عسگری
تکلیف خیس خاطره هامان چه می شود؟
چهار سالم بود . محرم ها با مادرم می رفتیم روضه خانه خوشروها ؛ یک خانه با معماری قاجاری. منبر وسط قسمت زنانه بود . دور تا دور منبر زن ها می نشستند و همه طبیعتا با چادرهای مشکی . سید میرفت روی پله دوم منبر مینشست و تمام مدت با چشم بسته حرف میزد. من از حرفهای سید هیچ نمیفهمیدم و مدام چشم می گرداندم تا ببینم پیرمرد چایگردان کی به ما میرسد . به من که میرسید مینشستم. خم میشد یک سینی مربعی برنجی کهنه با یک قندان کوچک که فقط سه حبه قند تویش جا میشد و یک غنچه گل محمدی تزئینش بود میگذاشت جلویم . قندها را میانداختم توی چای و داغی چای حلشان میکرد . بعد هم میزدم و نوبت مادرم بود که چای را در نعلبکی بریزد و جرعه جرعه به کامم بنشاند . آقا که میرفت توی روضه ، همه زن ها چادرهاشان را میکشیدند روی صورتشان و پرهیجانترین صحنه چهارسالگیام گر میگرفت. یک همهمه غریبی از خیمه خانه خوشروها شروع میشد و میرفت توی عرش ؛ همان جایی که سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است . این صحنه سوررئال ترین صحنه عمرم بود . چهارسالگی من میایستاد و همه زنها نشسته بودند و من زل میزدم به این رشته کوههای کوچولوی سیاه که گویی متراکم و فشرده از زمین روییده بودند و با زلزله کلمههای روضه سید ، تکان میخوردند و جلو و عقب میرفتند . یک وقتهایی هم در خانه خوشروها خوابم میبرد و چادرم میشد خیمهای که سایهاش روی شیطنت به خواب رفتهام میافتاد . یک وقتهایی پلک وا میکردم و میدیدم روی شانه مادرم در تاریکی زیر چادر ، انگار عقب عقب راه میرفتم و همه چیز از پشت سرم در میآمد و در پرسپکتیو مقابلم کوچک می شد . کاشوب در تمامی ذرات عالم است ...
هشت سالم بود . هر صبح اول بوی نفت می خزید زیر پره بینی ام و مغزم هشیار می شد که نیم ساعت دیگر باید بیدار شوی . بعد صدای سوت و جوش سماور نفتی صوراسرافیل بود برای من و برادر و خواهرهایم برای شروع یک روز دیگر مدرسه . من معمولا با همان بوی نفت بیدار میشدم ؛ ولی دوست داشتم مادرم دست روی صورتم بکشد و یک حامدجان بگوید و دلم ضعف برود و بعد بگویم چشم بیدارم. یک لقمه نان و پنیر یا نیمروی خشک و برشته شده جلویم بخزاند و بعد راهی مدرسه ام کند . آن روزها بم ما جولانگاه کاروان های قاچاق مواد مخدر بود . ماشین لخت میکردند ، بچه میدزدیدند ، آدم گروگان می بردند و هزار ذنب لایغفر دیگر ... یک وقتهایی که سوز هوا زیاد بود یا خبر نا امنیای چیزی در بم میپیچید ، صبحها میآمد مرا برساند مدرسه . تا مدرسهمان راهی نبود که تاکسی و سرویس بخواهد . پیاده میرفتیم . بال چادرش را وا می کرد من میرفتم زیر چادرش و راه میافتادیم سمت مدرسه و وای که چه تجربه مهیبی بود . یک لایه چادر مشکی می شد امنترین اتاق ضد گلوله جهان و آرامشی نجیب می خزید زیر پوست هشت سالگی ام. گاهی چادرش ضخیم بود و هیچ نمی دیدم و با کلماتش هدایت می شدم ؛ فقط می گفت جوی آب است یا سنگ است یا جدول است، تا مدرسه صدا می شنیدم و بوی مادرم که توی مشامم هوریز میکرد . گاهی هم چادر نازک تری انتخاب می کرد و میشد سایههایی گنگ و مواج را دید و فکر را به هزار سمت و سو برد . زن حواسش به غرورم بود . صد دویست متری مدرسه که میرسیدیم، به مردانگیام احترام میگذاشت، بال چادرش را وا میکرد و من دوباره پلک میگشودم به دنیای ترسناک و کیف می کردم از این که این قدر من را بلد است. من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم... .
37 سالهام . سیو هفت سالگیام توی روزنامه کار میکند . عینک می زند . کتاب می خواند . قسط دارد و شلوغی مترو رنجش میدهد . سی و هفت سالگیام از شما چه پنهان یک چادر مادر از سالهای هشت سالگیام را آورده تهران یک وقتهایی که خیلی دلش بگیرد، شمد میکند رویش و میخزد زیر گلهای حالا بور شده اش و آرام اشک می ریزد . برای منی که چادر مادرش دژ محکم و استواری بوده که پناه همه دلشورههایش بوده، حالا سختش است در همین روزهای سی و هفت سالگی ببیند زنی(تو بخوان دختر یک وزیر که 30 سال است وزیر است) که تا پیش از این به دوربین (بی چادر و البته با حجاب)لبخندهالیوودی میزده، به دلیل چنگ زدن به بیت المال و فساد مالی و ربا و ... به چنگ قانون افتاده و حالا که در جلوی دوربین ها و دادگاه و قاضی باید راجع به این 185 میلیارد تومان به مردم توضیح بدهد ، چادر مشکی سر کرده و رویش را گرفته مثل همان زن های نجیب و عاشق خانه خوشروها ... شما که همه چیز دارید! شما که در ناز و #نعمتزاده شده اید ! ما دلمان به همین خاطرات خوش است. خاطرات ما را مسخره نکنید خانم.
#سال_رونق_تولید
____
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید! 👇
@daneshvadanestan
امیر المؤمنین ( ع ) سرباز فداکار اسلام است.
نامدارترین سرباز فداکار در اسلام حضرت امیرالمؤمنین است.او گمنام ترین سرباز است باکدام تفکر عرفانی فلسفی، سیاسی و کدام قلم و زبان و بیان ، بشر این سرباز گمنام را معرفی کند و بشناسد٫ بشناساند.و مطلب با حفظ مراتب همین است.سربازان گمنام ما در تمام جبهه ها و پشت جبهه ها که شب و روز و جوانی و هستی خود را برای اسلام و مکتب الهی فدا می کنند و نام و نشانی نمی خواهند و ندارند.
#امام_خمینی
صحیفه نور جلد ۱۷ صفحه ۲۴۳
مورخ: ۱۳۶۲/۰۲/۱۴
#حمایت_از_کالای_ایرانی
___
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!👇
@daneshvadanestan
.
بازی دو سر برد ایران و روسیه در شرایط تحریم
پیشنهاد روسیه برای فروش نفت ایران، پیامی سیاسی به آمریکا و اروپا بود که مسکو تحریمهای ایالات متحده را رعایت نمیکند و برای دور زدن و کم اثر کردن آن حتی امکانات خود را در اختیار ایران قرار میدهد.
به گزارش مشرق، روسیه به عنوان یکی از طرفهای توافق هستهای به صراحت اعلام کرده که از هیچ یک از تحریمهای آمریکا علیه ایران پیروی نخواهد کرد
#سال_رونق_تولید
____
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید! 👇
@daneshvadanestan
7.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کربلا انسانیت است، حق پرستی است؟
#سال_رونق_تولید
____
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید! 👇
@daneshvadanestan
کارگر حقوق ندارد؟
#کبری_آسوپار نوشت:
انگار اتفاقات هفت تپه را پخش مجدد کردهاند و قصه را یک بار از ابتدا دوباره میبینیم؛ فقط این بار لوکیشن ماجرا عوض شده است؛ این بار به جای خوزستان صدای کارگر را از اراک میشنوید و نام قصه هفت تپه نیست؛ هپکو است. اما قصه، قصه همان قصه است؛ تراژدی رئالی که کسی به نحوه آغازش توجه ندارد، اما برای نحوه پایانش همه سناریوی تخیلی میچینند، آن هم پس از پایان قصه! خصوصیسازیهای مسئلهدار، عدم نظارت بر نحوه مصرف ارز دولتی، عدم نظارت بر نحوه عملکرد تولیدکنندههای کلان، واردات بی رویه کالاهای تولید داخل و یا هر موضوع دیگر، فرقی ندارد؛ دولت در هر حال به وظیفهاش عمل نکرده است. عملکرد دولت، تولیدکننده را به ورشکستگی یا کلاهبرداری میرساند.
این آغاز ماجراست که در شلوغیهای سیاسی بعدی گم میشود. نتیجه آنکه کارگر حقوق نمیگیرد. دولت و مجلس و قوه قضائیه اعتنایی نمیکنند. کارگری که حتی برای نان شب خانوادهاش جیبش خالی است، ناگزیر اعتراض میکند. خانه کارگر در سکوت است و توجهی به اصلیترین وظیفهاش که پیگیری مطالبات صنفی کارگران و مطالبه حقوق از دست رفته آنان است، ندارد. رسانههای رسمی کمتر صدای گویای کارگر میشوند. صداوسیما هم که تکلیف روشنی دارد!
کارگری که میبیند صدای جیبهای خالیاش را کسی نمیشنود، اعتراضش را شدید میکند و صدایش را بلندتر. جایی که اماممان علی علیهالسلام میفرماید «فقر سبب نقصان دین و مشوش شدن عقل و جلب کینه میگردد.» آیا از کارگری که حقوقش عقب افتاده و موضوعش فقط فقر نیست و مورد ظلم و بی اعتنایی هم قرار گرفته، انتظار داریم که اعتراضاتش خیلی مدنی و آرام و روشنفکرانه و منطقی و از مسیر قانونی و مطابق ملاحظات برهه حساس کنونی پیش برود؟! صدایش را نمیخواهیم بشنویم، او هم جاده و راه آهن را میبندد تا فریاد دادخواهیاش شنیده شود.
این بار مجبور هستند صدای او را بشنوند، اما صدای بسته شدن جاده و راه آهن شنیده میشود و فریاد کارگری که میگوید به علت نداشتن پول خرید کوله پشتی به کودکش سیلی زده، در ازدحام مصلحتهای کذایی و منفعتهای قبیلهای گم میشود. اگر حقوق کارگر را بدهند، جاده هم باز میشود.
این قشر زحمتکش که باید قبل از خشک شدن عرقهایشان پول کارگریشان داده شود، همانها هستند که برای ما جاده و راه آهن ساختهاند و همه عمر با حقوقی کم، سربازان خدمتگزار میهن بودهاند. همانها که از قضا همیشه راهگشا بودهاند و برای راه بستن نیامدهاند. راه را آنانی بستهاند که ناکارآمدیشان کار را به راه بندان اعتراضی کارگران رسانده است.
اما باز هم مسئولانی که شب انتخابات و غیرانتخابات از لزوم شنیدن صدای مردم، سخنرانی به سخنرانی و میتینگ به میتینگ شعار و وعده میدهند، به میان کارگران نمیروند که از آنان دلجویی کنند و حداقل تلاش برای کم کردن بار روحی و روانی کارگر معترض را انجام دهند. در عوض با به صف کردن نیروهای انتظامی مقابل کارگران، میان دو قشر از مردم (کارگر و پلیس) تقابل خشن میسازند. دولتیها و مجلسیها و مدعی العمومها و خانه کارگریها در اتاقهایشان و پشت میزهایشان نشستهاند و ناجا و کارگران درگیر میشوند و بازداشتی و مصدومیت هم حاصل طبیعی درگیری است.
گرههای کور میزنیم با دندان روی گرهی که نه فقط به سادگی باز میشد که اصلاً میشد که ایجاد نشود! آن کارخانهای که امروز کارگران حقوق نگرفتهاش فریاد تظلمشان بلند است، تا دیروز یکی از پررونقترین واحدهای تولیدی کشور بود. رسانههای ضدانقلاب که دنبال سوریهسازی از ایران ما هستند، صدای کارگر زخمی یا بازداشتی میشوند.
کارگر ضدانقلاب نیست، اما قرار هم نیست تا ابد فریب ژست دلسوزی ضدانقلاب را میان شنیده نشدن فریاد اعتراضش در داخل نخورد! حالا کارگر و ناجا که هیچ، مردم را هم دو دسته کردهایم؛ یکی سرباز ناجا را وحشی مینامد، یکی کارگر معترض را ضدانقلاب؛ گره روی گره! کم کم همان دولتیها و مجلسیها هم که تاکنون ساکت بودند، سر از پنجره بیرون میآورند و از لزوم شناخت دشمن و نخوردن فریب ضدانقلاب و یا ضرورت شنیدن صدای اعتراض مردم و عدم درگیری فیزیکی با معترضان، مهملات سیاسی میبافند. کارگر، اما همچنان حقوق ندارد و این قصه تکراری میرود تا جایی دیگر دوباره پخش مجدد شود.
#خبر_تحلیل
#سال_رونق_تولید
____
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید! 👇
@daneshvadanestan
بسم الله الرحمن الرحیم
یادم هست کلاس چهارم توی کتاب فارسیمون یک پسر هلندی بود که انگشتش رو گذاشته بود توی سوراخ سد تا سد خراب نشه!!
قهرمانی که با اسم و خاطره اش بزرگ شدیم!!
"پطروس"
توی کتاب، عکسی از پطروس نبود و هیچ وقت تصویرش را ندیدیم...!!
همین باعث شد که هر کدام از ما یک جوری تصورش کنیم و برای سالها توی ذهنمان ماندگار شود!!
پطرس ذهن ما خسته بود٬ تشنه و رنگ پریده، انگشتش کرخت شده بود و...!!
سالها بعد فهمیدیم که اسم واقعی پطروس٬ هانس بوده است!!
تازه هانس هم یک شخصیت تخیلی بوده که یک نویسنده آمریکایی به نام "مری میپ داچ" آن را نوشته بود!!
بعدها، هلندیها از این قهرمان خیالی که خودشان هم نمیشناختنش، یک مجسمه ساختند!!
خود هلندیها خبر نداشتند که ما نسل در نسل با خاطره پطروس بزرگ شدیم!!
شاید آن وقتها اگر میفهمیدیم که پطروسی در کار نبوده، ناراحت میشدیم!!
اما توی همان روزها٬ سرزمین من پر ازقهرمان بود!!
قهرمانهایی که هم اسمهاشون واقعی بود و هم داستانهاشون!!*
شهید ابراهیم هادی:
جوانی که با لب تشنه و تا آخرین نفس توی کانال کمیل ماند و برای همیشه ستاره آنجا شد؛ کسی که پوست و گوشتش، بخشی از خاک کانال کمیل شد!!!
شهید حسین فهمیده:
نوجوان سیزده ساله ای که با نارنجک، زیر تانک رفت و تکه تکه شد!!!
شهید حاج محمدابراهیم همت:*
سرداری که سرش را خمپاره برد...!!!
شهیدان علی، مهدی و حمید باکری:*
سه برادر شهیدی که جنازه هیچکدامشان برنگشت!!!
شهیدان مهدی و مجید زین الدین:
دو برادر شهیدی که در یک زمان به شهادت رسیدند!!!
شهید حسن باقری:*
کسی که صدام برای سرش جایزه گذاشت!!!
شهید مصطفی چمران:*
دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی آمریکا، بی ادعا آمد و لباس خاکی پوشید تا اینکه در جبهه دهلاویه به شهادت رسید!!!
شهيد محمد قنبرلو*
كسي كه خبر شهادتش را به اسم شكار بزرگ در اخبار بغداد اوردند
کاشکی زمان بچگیمان لااقل همراه با داستانهای تخیلی، داستانهای واقعی خودمان را هم یادمان میدادند!!
ما که خودمان قهرمان داشتیم!!!
یه روزی یه لره...
یه روزی یه ترکه...
یه روزی یه عربه...
یه روزی یه قزوینیه...
یه روزی یه آبادانیه...
یه روزی یه اصفهانیه...
یه روزی یه شمالیه...
یه روزی یه شیرازیه...
مثل مرد جلو دشمن ایستادن تا کسی نگاه چپ به خاک و ناموسمان نکند!!!*
لره............. شهید بروجردی بود!
ترکه........... شهید مهدی باکری بود!
عربه........... شهید علی هاشمی بود!
قزوینیه........ شهید عباس بابایی بود!
آبادانیه........ شهید طاهری بود!
اصفهانیه...... شهید ابراهیم همت بود!
شمالیه........ شهید شیرودی بود!
شیرازیه....... شهید عباس دوران بود!
و..... مردان واقعی اینها بودند!!!
ای کاش، گاهی از این مردان واقعی و بی ادعا هم یادی کنیم...!!!
روحشان شاد و يادشان گرامی راهشان پر رهرو
هفته دفاع مقدس گرامی باد!
#سال_رونق_تولید
____
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید! 👇
@daneshvadanestan