eitaa logo
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
349 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
441 فایل
بِسْـمِ‌رَبِّ‌النْور؛✨️ "اینجاهر‌دل‌شکسته‌،التیام‌می‌یابد🌱" ناشناسمون🌵 https://harfeto.timefriend.net/17167459505911 🪴شرایط‌و‌همسایه‌ها : @sharaet_Canal -مدیر : @Laleiy - ادمین: @Seyede_dona براامام‌زمانت‌بمون🤍🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿💙 اِنٺظٰارفَرَج‌َٺوشيوِه‌ديرينہ‌مٰاسٺ؛ مِهرتۅتٰابِہ‌اَبَدهَمسَفَرِسِينِہ‌مٰاسٺ! دورِٺ‌بِگَردَم‌امٰام‌زَمٰانَم..! ♥️ ‍‎‌‌‎ ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
(خواهرزاده‌شهید) : همیشه باهم‌کشتی‌می‌گرفتیم🤼‍♂️ جمعه‌ها‌حوصله‌ام‌سرمی‌رفت ?بابک‌دایـیم‌ می‌آمددنبالمــ😍☺.کیسهــ بوکس‌هم‌برام‌خریده‌بود.💪🏽 بابک‌داییم‌ عاشق‌امام‌رضا‌بود‌♥️ و‌همون‌روز‌شهادت‌امام‌رضا‌ هم‌شهیدشد🥺. ♥️ ♥️' ‍‎‌‌‎‎ ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
•🌊🖤• هادۍ‌یعنۍ‌هدایت‌ڪنندھ ! هدایت‌ڪن‌قلب‌های‌سیاھ‌‌و بیمارِمارا ...(: #شهادت_امام_هادی|#استور
. . شھادتِ‌جدِ‌بزرگوارتان‌ امام‌هادۍ﴿علیہ‌السلام﴾‌را‌خدمتِ‌امام‌عصر‌ارواحنا‌فداھ‌ تسلیت‌عرض‌مےڪنم😔🖤!!!
پسر اولش گفت:مادر برم؟ رفت و شهید شد💔 پسر دومش هم رفت وشهید شد. وبعد پسر سوم... ۹نفر از محارمش شهید شدند..😳😨 و خودش در شهید شد...❣🌹 ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
ﺭﻭﺯ‌ قیامت؛نیکیهایمان را ﺑـﻪ‌ محبوبترین ،فرد زندگیمان نخواهیم داد،اما مجبور میشویم بـﻪﮐﺴﯽ نیکیهایمان را بدهیم که.. ﺍﺯ ﺍﻭ متنفر ﺑﻮﺩیـم ﻭ راﮐﺮﺩیم! حق‌الناس‌ اوج‌ ،است نه | 💡 ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🥀➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
~🕊 🌿💌 "جان"امانتی‌‌ست... که‌بایدبه‌"جـانان"رساند، اگرخودندهی،می‌ستانند... ♥️🕊 . . ♡ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
هدایت شده از کانال پرتوِ حجاب
دوستان محترم یکی از اعضای کانال محتاج دعای شما عزیزان هست، براشون دعا کنید✨ اجرتون با شهدا🍃
3.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•📽🖤• در حالی کودک بود و از خانه بیرون نرفته بود و با کسی دوستی نکرده بود از من بسیار بیشتر درباره ی همه علوم می دانست😳!!! ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
11.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-📽🖤" محلِ زندانی کردنِ امام هادی💔 با این کلیپ متوجه می‌شید که امامانِ ما چقد معصوم بودن🙂(: || ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
قسمت شانزدهم { سوریه } مادر شهید: با تیزبینی همه جارا بررسی و رصد میکرد. اتفاقات تاسف باری که در سوریه افتاده بود، مصطفی را حسابی بر آشفته کرده بود، اوطاقت کشته شدن مسلمانان مظلوم سوریه را نداشت. از طرفی نگران وضعیت شیعیان محاصره شده در نبل و الزهرا بود، که از نسل موسی بن جعفر بودند. سوریه رفتن برای او یک دغدغه شده بود و پیگیری تحولات آنجا کار همیشگی اش بود. دلش برای حرم حضرت زینب میتپید و ترس آن را داشت که خدای نکرده روزی پای تکفیری هابه حرم برسد. دائم از سوریه صحبت میکرد و میخواست مارا برای اعزام خودش آماده کند. هربار که بحث سوریه میشد، من به او میگفتم:«مصطفی جان من مشکلی با سوریه رفتن تو ندارم.من و پدرت از حق خودمان می گذریم؛ فقط یک موضوع برای من مهم است و آن رضایت همسرت است. اول اورا راضی کن بعد برو.» با لبخند نیم نگاهی میکرد و چند لحظه مرا تماشا میکرد و میخواست با این کار مرا به یاد نذرم بیندازد. من متوجه منظور او بودم ولی نمیتوانستم نسبت به حق همسرش بی تفاوت باشم. من خودم خواسته بودم که پسرم فدایی اهل بیت باشد، اما دوست نداشتم که همسرش از سوریه رفتن او ناراحت و ناراضی باشد. همه فامیل و محل متوجه شده بودند و خیلی بامن صحبت میکردند تا او را از سوریه رفتن منصرف کنم، حتی یکی میگفت:«به او بگو شیرم را حرامت میکنم تا نرود!» اما در قاموس من نمیگنجید که از حرمت حرم حضرت زینب بگذرم و پسرم را از دفاع حرمش باز دارم. خداراشاکرم که این کار را انجام ندادم.