بسم الله الرحمن الرحیم
چغک❤️
قسمت : چهل
موضوع: خون تازه 😍
آرام که می شوم آقا سلمان که هفت هشت سالی از من بزرگتر است سعی می کند که فضای گفتگوها را عوض کند.❤️
او که قسمت هایی از لباس هایش هم سوخته می گوید:
_ عوضش مردم هم خط و نشان خوبی برای دشمن کشیدند👍🏻
من خودم با گروهی از مردم همراه شده و رفتیم سراغ فروشگاه ارتش!
فروشگاه لشکر. اول اجناس فروشگاه را بار وانت کردیم تا اجناس را ببرند بیمارستان امام رضا؛
اجناسی مثل برنج و روغن و گوشت و قند و شکر.وقتی که فروشگاه خالی شد، آن را به آتش کشیدیم.😍
پیرمرد ۶۰ ساله که لحظاتی پیش امام جماعت بود میگوید:
_ ما هم رفتیم سراغ مشروب فروشی ها! درِ تمام بطری ها را باز کرده و مشروب هایش را ریختیم توی جوب.!! حالا حتما موش های داخل جوب آب شَنگول شده و دارندبالا پایین می پرند.😃
همه می خندیم😂 پیرمرد که حاج حسین صدایش میزدند طوری با هیجان صحبت میکند که انگار نو جوانی ۱۵ ساله است!😁
نوجوانی که ریش در آورد و موهای سفید شده می گوید:
جوب آب پر شده بود از قوطی ها و بطری های خالی شراب بوی این زهر ماری ها همه خیابان را پر کرده بود.🤢
توضیحات پیرمرد تمام میشود ومن سعید که کوچکتر از همه هستیم شروع می کنیم به تعریف کردن:
_ ما هم با گروهی همراه شدیم و رفتیم شمال شهر به کوه سنگی. 🎍 در راه رسیدن به کوه سنگین انجمن دوستی ایران و آمریکا را هم اتش زدیم!
کوه سنگی از مرکز شهر و از محل درگیری ها خیلی فاصله داشت.
اما ما به آنجا رفتیم تا کارخانه بی سی کولارا آتیش بزنیم که همه بفهمند بهانیئت منحرف جایی در این مملکت ندارد.✊🏻
کارخانه بی سی مشهدبرای بهائیان است و سودش مستقیم به جیب آنها می رود. بهائیت فرقه ای انحرافی است که انگلیسی ها آن را برای تخریب شیعیان به وجود آوردهاند.
علما اعضای این فرقه را کافر میدانند.
ادامه دارد.....✈️
برگرفته از کتاب چغک ❤️
مخصوص بهمن ماه👍🏻
بسم الله الرحمن الرحیم
چغک
قسمت: چهل و یکم
موضوع: خون تازه
حاج حسین بعد از صحبتهای ما دستی به ریش های سفید و بلندش می کشد و می گوید: انقلاب چیز عجیبی است پیرمردهایی مثل من را شاداب و جوان کرده و نوجوان هایی مثل این دو آقا پسر را بزرگ .☺️
از آقاسلمان خداحافظی می کنیم و راه می افتیم به طرف خانه مادربزرگم تا هم لباس های مان را عوض کنیم هم به خانواده های مان تلفن بزنیم توی راه تصمیم می گیریم سریعاً به بیمارستان امام رضا سری بزنیم تا از اوضاع زخمیها باخبر شویم😅
و ببینیم ابجی مرضیه در چه حال است و چه میکند شاید در بیمارستان کمک لازم داشته باشند البته اسم بیمارستان امام رضا تازگیها امام رضا شده قبلا اسمش بیمارستان شاه رضا بود 😳
بیمارستان امام رضا برای رساندن زخمیها بهترین راه است چرا ؟؟ به چند دلیل مهم اینکه در مرکز شهر است👌
دومین که دکترها پرستار های انقلابی در آن مشغول به کار هستند👌
و آخرین هم اینکه بزرگترین بیمارستان مشهد است و امکانات خوبی دارد 👌
در این بیمارستان امید بیشتری برای زنده ماندن زخمیها وجود دارد مرضیه اول در بیمارستان آریا بود بعد از تموم شدن درسش را به اجبار فرستاده بودند آنجا.😁 بیمارستانآریا بیمارستانی است که در اختیار ساواک است شکنجه گران ساواک انقلابی های مهم را اول تا حد مرگ شکنجه می کند و آن را راهی بیمارستان آریا میکنند تا با مختصری دارودرمان جان دوبارهای بگیرد و آماده شکنجه مجدد بشوند 😰
مرضیه از همه جا بی خبر اول پرستار بیمارستان آریا شد اما فقط دو هفته توانستم در ان بیمارستان طاقت بیاورد😓
بعد از دوهفته بیمارستان را رها کرد و خانه نشین شد😓
دو هفته هر وقت از بیمارستان به خانه میآمد با گریه شروع می کرد به تعریف کردن صحنه های وحشتناکی که در بیمارستان دیده بلایی که ساواکیها در شکنجه سر انقلابی ها می آوردند برایش قابل باور و قابل تحمل نبود😬
چند هفته پس از آن با پیگیریهای زیاد که انجام دادیم توانستیم از بیمارستان آریا منتقلش کنیم به بیمارستان شاه رضا گفتند به خاطر اینکه مرضیه شاگرد ممتاز دانشگاه بوده قبول می کنیم به این بیمارستان بیاید😍
ادامه دارد ....✈️
برگرفته از کتاب جغک 😍
مخصوص بهمن ماه👌
بسم الله الرحمن الرحیم🌈
چغک ❤️
قسمت : چهل و دوم☺️
موضوع :خون تازه🕊
حالا مرضیه چهار پنج ماه است در این بیمارستان پرستار شده😉
وارد حیاط بیمارستان میشویم جلوی در ساختمان اصلی چند انقلابی از بیمارستان نگهبانی می کنند آن را با اسلحه ایستادند که اگر ارتشیها خواستن به بیمارستان حمله کنند بتوانند از زخمیها و مجروحان دفاع کنند 👍
دو هفته پیش ارتش ها و ساواکی ها به همین بیمارستان حمله کردند و شیشههای بیمارستان را شکستند بعد به داخل بخشهای مختلف گاز اشک آور پرتاب کردند آخر سر هم شروع کردم به تیراندازی و کشت و کشتار😱
بعد از آن اتفاق قرار شد همیشه چند نفر با اسلحه از بیمارستان محافظت کند👌 وارد بیمارستان می شویم بوی خون و صدای آه و ناله همه جا را برداشته بیشتر زخمیها زمزه میکنند (الله اکبر) و( لا اله الا الله) و یا (امام رضا )بر لب دارد اوضاع بیمارستان اصلاً خوب نیست😨
به اتاق ها سَرَک می کشیم تا بتوانیم خان باجی را پیدا کنیم اما در یک کدام از اتاق ها نیست😬
به اتاق مخصوص پرستارها می رویم میبینم مرضیه با چند نفر دیگر نگران و پریشان دارند درباره مشکل کمبود خون بحث می کنند😥
در اتاق باز شد و با صدای بلند سلام می دهم مرضیه تا مرا میبیند خوشحال میشود : سلام! سلام !مهدی ،عزیزم !داداشی ،خوبی؟ سالمی؟ سلامتی؟ استانداری بودی؟ سریع دست به سر و صورتم میکشد و سر تا پایین را دقیق نگاه میکند وقتی از سلامت من مطمئن شود سرم را می بوسد و می گوید خدایا شرکت😅😍 اجازه حرف زدن به من نمی دهد و می گوید چه خوب شد آمدی ببینید الان چند ساعت است که ارتشی ها نمی گذارند ماشین حمل خون داخل بیمارستان بیاید😕
ادامه دارد ....✈️
برگرفته از کتاب چغک😍
مخصوص بهمن ماه👌
بسم الله الرحمن الرحیم
چغک😍
قسمت: چهل و سوم☺️
موضوع: خون تازه
دوتا خیابان پایینتر از بیمارستان یک جیپ ارتشی جلوی ماشین را گرفته و نمیگذارد تکان بخورد الان گروه خونی اُمنفی اصلا نداریم حتی در ماشین حمل خون! اگر بتوانید کسانی که گروه خونی او منفی است بگویید بیاید خون بدهند خیلی خوب میشود😍
میگوینم بسپارش به ما خان باجی مرضیه تا در خروجی بیمارستان همراه ما میاید بین راه می گوید راستی! امروز آقا داوود چند بار با وانت ش از وسط درگیریها و تیراندازیهای جنوبی مجروح آورد😁
به هم نگاه می کنیم به هم لبخند میزنیم به در خروج بیمارستان می رسیم😃 همین که با مرضیه خداحافظی می کنیم و راه میافتیم که برویم می گوید راستی برمیگردم و نگاهش میکنم میبینم که سرش پایین است و چیزی نمی گوید بعد از چند لحظه می فهمم که می خواست سوال درباره نامزدش و بپرسد و خجالت کشیده😅
اینکه آقاسلمان چطور با آبجی مرضیه آشنا شد برمیگردد به ماجرای حمله وحشیانه رژیم به حرم امام رضا روز ۲۹ آبان یعنی همین چهل روز پیش ماموران شاه وارد حرم امام رضا شدن به بهانه به هم زدن تظاهرات به طرف جمعی تجلی کرد به طرف گنبد و ضریح آقا امام رضا آن روز اقا سلمان زخمی شده بود یکی دو روز در بیمارستان امام رضا بستری شده که برای ملاقات با دیدنش رفتم مرضیه اتفاقی به اتاق سلمان آمده وقتی من با مرضیه خوش و بش کردم اقا سلمان فهمید که مرضیه خواهر من است😌
خلاصه در کمتر از یک هفته آمد به خواستگاری مرضیه و جواب بله را گرفت به مرضیه میگویم: نگران آقا سلمانی؟ نگران نباش سالم است همین نیم ساعت پیش دیدمش آن وسایلی که از فروشگاه ارتش برای بیمارستان آوردن کار آقا سلمان بود😉
ادامه دارد....✈️
برگرفته از کتاب چغک😍
مخصوص بهمن ماه👌
انشالله تا شب تا پارت ۵۰ میذارم🤩🤩
زود برید پارت های جدید رو بخونید😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخ آخ ما که دل امام زمانمون رو شکستیم 😔
نماز دیر بخوان ، اصلا نمیخواد بخوانی ❌
@Amammon
پیشونی مادرتونو ببوسید!
میدونم روزی چند بار فداش میشین..!
میدونم چقدر دوسش دارین...!
میدونم قدر محبت هاشو میفهمین...!
میدونم به دلنگرانی هاش نمیگید گیر دادن...!
میدونم اونقد مشتی و باحالین که تاحالا جلو مادرتون با صدای بلند حرف نزدین...!
میدونم مرام شما مرام پهلوونیه!
بذارید اولین عشق زندگیتون مادرتون باشه!
بعد اونقدر برکت تو زندگی تون میاد که نگو...!
اگه خیر دنیا و اخرت میخواید راحت بگم!
از پدرومادرتون غافل نشید!
ان شاءالله خدا توفیق خدمت به پدرومادرو نصیب همه مون کنه...
یکم مهربون تر...
یکم عاشق تر...
یکم فدایی تر...
به خدا به هیچ جا برنمیخوره!
پدرومادر ازت راضی باشن
زندگیت برکت میگیره عزیز!
@Amammon
آغـوشخــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
خب دوستان امروز چالش میذارم
هر کس خواست میتونه از همین الان اسم بده