eitaa logo
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
392 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
441 فایل
بِسْـمِ‌رَبِّ‌النْور؛✨️ "اینجاهر‌دل‌شکسته‌،التیام‌می‌یابد🌱" ناشناسمون🌵 https://harfeto.timefriend.net/17167459505911 🪴شرایط‌و‌همسایه‌ها : @sharaet_Canal -مدیر : @Laleiy - ادمین: @Seyede_dona براامام‌زمانت‌بمون🤍🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
. . شبتـ بخیࢪ مۅلاۍ مݩـ🖐🏻✨ . .
📲 💭جواد افشار در عملیات کربلای چهار با لباس غواصی مجروح شد، و اکنون در ۵۲ سالگی با ساخت گاندو در حال جنگ با دشمن داخلی و خارجی است.... 😎
صبحے ڪہ بدونِ سلامـ بہ شمـــــا شࢪو؏ بشہـ بھ هیـــــچ دردێ نمیخــــــــــۆرھ😔🥀 اَلســـــلامُ عَلَیڪَ یا اَباعَبـــــدللّٰھ اَلحـُـسیـن🖐🏻🌿 ... .. .
اَللّٰهُمّ‌عَجِݪِّ‌وَلیِڪَ‌اَلفَࢪَج‌وَفَࢪَّجنابِہ‌بِحَق‌حَضࢪَتِ‌زِینَــبِ‌ڪُبࢪ؁ٰ﴿س﴾🤲🏻🌿 .....
🔴 پخش ۲ متوقف شد ولی منتظریم ادامه گاندو۲ با موضوع های شخص روحانی ساخته و پخش بشه ان‌ شاءالله! ۱۴۰۰
هدایت شده از [🍊ټبـ پرتقاݪۍ🍊]
سلام 🙌 ساعټ ۱۰ تب حمایتۍ میزارم√ تا ساعت ۹ مدیرا وقت دارید یک بنر ریپ.بدید√ @Beheshtfk
🔭📿 تدریس ‌‌بیست‌ویك‌هزارعضوهیات‌علمی‌زن‌در‌دانشگاهها قبل‌ازانقلاب ‌تنهاصدزن‌استاددانشگاه‌بوده‌اند !!
🖐🏻‼️ ازسخنگوی ‌ستادکرونا‌پرسیدن‌چرامرزترکیه‌رونبستین؟ گفته‌ بستن‌مرزیك‌شبه‌که‌امکان‌نداره ... البته ‌اینونگفته‌که‌مرزعراق‌رو‌در‌لحظه‌هم‌‌میشه‌ بست؛‌چه‌برسه‌به‌یك‌شبه ... ... 『
🎙 ای‌کاش ‌بعضی‌ازپسرامون‌میفهمیدن‌که‌غیرت فقط‌برای‌خواهرای‌خودشون نیست !!
هدایت شده از [🍊ټبـ پرتقاݪۍ🍊]
تب حمایتۍ شروع شد بعد تب حمایتۍ مدیرا و ادمینا ۵ دقیقه فعالیت ممنوع✖ ۱ساعت بعد بنرا حمایتی پاک✖
هدایت شده از [🍊ټبـ پرتقاݪۍ🍊]
دختران مذهبی😎🐨🍭 پر از پروفایل و متن های جالب❤️🔥 از دست دادی عضو نشی🕶👇💥🌪 https://eitaa.com/joinchat/2888761453C5a1aa752a8 حیف نیست حمایت نکنید ^^!
هدایت شده از [🍊ټبـ پرتقاݪۍ🍊]
🍃بســــمــــ رب الــــمــــهــــدیــــ🍃 ➖الــسـلـامـ عــلـیـکـ 👇 .۰{یــاصـاحــب الــزمـ♥️ـــان عج}۰.(: _ٍدًٍعًٍوًٍتًٍنًٍاًٍمًٍهً ٍاًٍیً ٍاًٍزً ٍطًٍرًٍفً ٍحًٍجًٍهً ٍبًٍنً ٍاًٍلًٍحًٍسًٍنً💌 بفرـᓄـائـــیـ🌿ــد داخل 👇 http://eitaa.com/ashganzohor ̅ص̅̅ا̅̅ح̅̅ب̅ ̅ا̅̅ل̅̅ز̅̅م̅̅ا̅̅ن̅ ̅م̅̅ن̅̅ت̅̅ظ̅̅ر̅ ̅ش̅̅م̅̅ا̅̅س̅̅ت̅!😇🍁❤️ 💠🦋💠🦋💠🦋💠🦋💠🦋💠🦋 حیف نیست حمایت کنیم^^! امام زمان خوش حال میشه^^!
هدایت شده از [🍊ټبـ پرتقاݪۍ🍊]
دخترایے ڪہ پروفایل دوست دارن، اینجا عضون؟🤔😍 همہ دختࢪاے ایتا استوࢪے وضعیتشون ࢪو ازاینجا میاࢪن🙈 پࢪوفایݪ چادࢪانہ میخواے بایاڪن😅 https://eitaa.com/joinchat/3431792738C08288b2710 حیف نیست حمایت کنیم^^!
هدایت شده از [🍊ټبـ پرتقاݪۍ🍊]
𑁍﷽𑁍 نقاشی می‌کشی ولی تو این کانال عضو نیستی😐Ꙭ هنرمندان سریع بهترین کانال برای شما👇✨ https://eitaa.com/joinchat/81920056C008b6dd2b2 هر چی بخوای هست حمایت کن پس🌱🌸シ︎
هدایت شده از [🍊ټبـ پرتقاݪۍ🍊]
بشیم 350؟👀 کانال شیرنۍ و کیک 😍✨ آموزش ✨😻 دنیایی خوشمزه😋😋 حیف نیست😍🙁 https://eitaa.com/joinchat/7209050Ca1e20158d0
هدایت شده از [🍊ټبـ پرتقاݪۍ🍊]
یھ‌ڪاناݪ‌میخواے‌واښہ‌مطالٻ‌انگیزشے?!🤔😳 مگہ‌ڪاناݪشونداࢪے؟😮 نصڣ‌عمࢪت‌بࢪبادࢪفٺ🤭 بدوبیاڪہ‌دوباࢪهلینکشونمیزاࢪم🤗 🌺https://eitaa.com/joinchat/2636251225C67a7721c14🌺 ࢪاستے‌وࢪودآقایوݩ‌حرامھ❌
هدایت شده از [🍊ټبـ پرتقاݪۍ🍊]
پسټ هاۍ چیریکۍ و گاندویی و استوری و عکسنوشتھ و………… رسید😍🙌 خفن تریݩ پسټ های چریکۍ 😍👊 خفن تریݩ پست های گاندویی😍👊 خفن ترین پسټ هاۍ استورۍ😍👊 تا جانمونی هااا🤷‍♀️🔮 از دست رفته اکه حمایتش نکنی🙁💔 https://eitaa.com/joinchat/549126241Cfeda70c31d
هدایت شده از [🍊ټبـ پرتقاݪۍ🍊]
تمام تا 10دقیقه فعالیت ممنوع ❌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روحانی: چرا از دست‌آورد‌های دولت فیلم نمی‌سازید؟! 🔹 این پیروزی سیاسی ملت بزرگ ایران و دولت دوازدهم و با هدایت و حمایت مقام معظم رهبری بود که توانستیم آمریکا را شکست بدهیم. 🔹چرا برای این پیروزی فیلم ساخته نمی‌شود؟ نباید واقعیت‌ها را تحریف کرد و باید از پول ملّت برای ساخت واقعیات استفاده کرد. پ.ن. آقای افشار واقعا چرا پول ملت رو برمیداری میری باهاش گاندو و این فیلمهای غیرواقعی رو میسازی؟! واقعا چراااا؟؟😐
خب بریم اول از همه رمانو براتون بزاریم😁🦋
رمان ناحله: شروع‌رمــانِ‌ناحــلہ":) 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° با باد سردی ک تو صورتم خورد لرزیدم و دوطرف سوییشرتم و محکم تر جمع کردم... همینطور که سعی میکردم قدمامو بلندتر وردارم زیر لب به آسمون و زمین غر میزدم حالا ی روز که من بدبخت باید پیاده برم کلاس، هوا انقدر سرد شده... لباس گرم ترم نپوشیدم لااقل. مسیر هم که تاکسی خور نیس اه اه اه کل راهو مشغول غر زدن بودم انقدر تند تند قدم برمیداشتم ک نفسام ب شماره افتاد دیگه نزدیکای خونه معلمم بودم کوچه ی تاریک و که دیدم یاد حرف بابام افتادم که گفته بود اینجا خطرناکه سعی کن تنها نیای با احتیاط قدم ور میداشتم یخورده که گذشت حس کردم یکی پشت سرمه وقدم ب قدم همراهم میاد به خیال اینکه توهم زدم بی تفاوت به راهم ادامه دادم اما هر چی بیشتر میرفتم این توهم جدی تر از ی توهم ب نظر میرسید قدمامو تند کردم و به فرض اینکه یه ادم عادیه و داره راه خودشو میره و کاری با من نداره برگشتم عقب تا مطمئن شم بدبختانه درست حدس نزده بودم از شدت ترس سرگیجه گرفتم‌ اب دهنم و به زحمت قورت دادم وسعی کردم نفسای عمیق بکشم تا خواستم فرار و بر قرار ترجیح بدم و در برم یهو یه دستی محکم نشست رو صورتم و کشیدم عقب هرکاری کردم دستش و از رو دهنم ور دارم نشد چاقوشو گذاش رو صورتم و در گوشم گفت :هییییس خانوم خوشگلهه تو که نمیخوای صورتت شطرنجی شه ها ؟ لحن بدش ترسم و بیشتر کرد از اینهمه بد بیاری داشت گریه ام میگرفت خدایا غلط کردم اگه گناهیی کردم این بارم ببخش منو . از دست این مردتیکه نجاتم بده اخه چرا اینجا پرنده پر نمیزنه ؟؟ چسبوندم به دیوار و گفت :یالا کوله ات و خالی کن با دستای لرزون کاری ک گفت و انجام دادم‌ وسایل و ک داشتم میریختم پایین چشم خورد ب اینه شکسته تو کیفم ب سختی انداختمش داخل استینم کیف پولم و گذاشت تو جیبش بقیه چیزای کیفمم ی نگا انداخت و با نگاهی پر از شرارت و چشایی ک شده بودن هاله خون سرتا پام و با دقت برانداز میکرد چسبید بهم از قیافه نکرش چندشم شد دهنش بوی گند سیگار میداد با پشت دستش صورتم و لمس کرد و گفت:جوووون حس کردم اگه یه دیقه ی دیگه تو این وضع بمونم ممکنه رو قیافه نحسش بالا بیارم اب دهنم‌و جمع کردم و تف کردم تو صورتش محکم با پشت دست کوبید تو دهنم و فکم و گرفت و گفت: خوبه خوشم میاد از دخترای این مدلی داشتم فکر میکردم یه ادم چوب کبریت مفنگی چجوری میتونی انقدر زور داشته باشه فاصله امون داشت کم تر میشد با اینکه چادری نبودم و حجابم با مانتو بود ولی تا الان هیچ وقت ب هیچ نامحرمی انقدر نزدیک نشده بودم از عذابی که داشتم میکشیدم بغضم ترکید و زدم زیر گریه ولی نگاه خبیثش هنوز مثه قبل بود آینه رو تو دستم گرفتم وقتی دیدم تو ی باغ دیگه اس از فرصت استفاده کردم و با تمام زور ناچیزم آینه رو از قسمت تیزیش کشیدم رو کمرش صدای آخش بلند شد دیگه صبر نکردم ببینیم چی میشه با تمام قدرت دوییدم از شانس خیلی بدم پاهام به یه سنگ گنده گیر کرد و با صورت خوردم زمین دیگه نشد بلند شم بهم رسیده بود به نهایت ضعف رسیدم و دیگه نتونستم نقش دخترای شجاع و بازی کنم گریه ام ب هق هق تبدیل شده بود هم از ترس هم از درد اینبار تو نگاهش هیچی جز خشم ندیدم بلندم کرد و دنبال خودش کشوند هرچی فحشم از بچگی یاد گرفته بود و نثارم کرد همش چهره ی پدرم میومدم تو ذهنم و از خودم بدم میومد مقاومت کردم ،از تقلاهای من کلافه شده بود چاقوش و گذاشت زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلی کمه میفهمی ؟ خیلی کم یهو .... بہ قلمِــ🖊 💙و 💚 ♥️📚♥️📚♥️ 📚♥️📚♥️ ♥️📚♥️ 📚♥️ ♥️ 🌸🍃 🌺 ⃣ °•○●﷽●○•° ی صدایی از پشت سرش بلند شد (صبر منم خیلی کمه) با شنیدن این صدا دلم اروم شد ولی اشکام بی اختیار رو گونه ام جاری بود ولم کرد ی نگاه ب پشت سرش انداخت وقتی کنار رفت تازه متوجه شدم صدای کی بود صاحب صدا قبل اینکه این آشغال فرار کنه یقش و گرفت و کوبید زمین دستش درد نکنه تا جون داش زدتش.‌‌. اون پسری هم که باهاش بود یه قدم اومد جلو ... ترسیدم ...خودمو کشیدم عقب ی دستمال گرفت سمتم با تعجب به زاویه دیدش نگاه میکردم سرشو گرفته بود اون سمت خیابون دستاش از عصبانیت میلرزید مزه ی شورِ خون و رو لبم حس کردم لبم بخاطر ضربه ای که زده بود پاره شده بودو خونریزی میکرد. دستمالو ازش گرفتمو تشکر کردم. ازم دور شد. اون یکی دوستش اومد جلو ... جلو حرف زدنمو گرف _نامرد در رفت وگرنه میکشتمش ... بابا مگه ناموس ندارین خودتون ... رو کرد به منو ادامه داد شما خوبین ؟ جاییتون که آسیب ندید ...؟ ازش تشکر کردمو گفتم که نه تقریبا سالمم چیزیم نشده ... هنوز به خاطر شوکی که بم وارد شد از چشام‌اشک میومد
انگار کنترلشون دست خودم نبود دستمال و گذاشتم رو جای دستای کثیفش... اه چقدر از خودم بدم اومد پسره ادامه داد _ما میتونیم برسونیمتون سعی کردم آروم باشم +نه ممنون مزاحمتون نمیشم خودم میرم _تعارف میکنین ؟ +نه ! پسره باشه ای گفت و رفت سمت دوستش ... همین طور که کتاباو وسایلامو از رو زمین جمع میکردم به زور پاشدم که لباسامو که پر از خاک شده بود بتکونم به خودم لعنت فرستادم که چرا گذاشتم برن ... وای حالا چجوری دوباره این همه راهو برم اگه دوباره ... حتی فکرشم وحشتناکه .... اه اخه تو چرا بیشتر اصرار نکردی که من قبول کنم . مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم که دیدم یهو یه اِل نود وایستاده جلوم توشو نگاه کردم دیدم دیدم همونایین که بهم کمک کردن .‌‌ کاش از خدا یه چی دیگه میخواسم ... همون پسره دوباره گف میرسونیمتون ... بدون اینکه دیگه چیزی بگه پریدم تو ماشین ... تنم میلرزید خون خشکیده رو لبمو با دستمال پاک کردم . چند بار دیگه دست به سر و روم کشیدم که عادی به نظر برسم. وای حالا نمیدونم اگه مامان اینا رو ببینم چی بگم دوباره همون پسره روشو کرد سمت صندلی عقب و ازم ادرس خونمونو پرسید . اصلا نمیدونم چی گفتم بهش فقط لای حرفام فهمیدم گفتم شریعتی اگه میشه منو پیاده کنین ... با تعجب داشت به من نگاه میکرد که اون دوستش که در حال رانندگی بود یقه لباسشو کشید و روشو کرد سمت خودش. کل راه تو سکوت گذشت... وقتی رسیدیم شریعتی تشکر کردمو پیاده شدم ... حتی بدون اینکه چیزی تعارف کنم ...اصلا حالم خوب نبود . دائم سرم گیج میرفت . همش حالت تهوع داشتم . به هر زوری شده بود خودمو رسوندم خونه... بہ قلمِــ🖊 💙و 💚 ☝️