ماشاالله به همتون، تعداد صلوات ها و کسانی که ب ما اطلاع دادن داره زیاد میشه😍افرین بهتون ادامه بدید امام زمان چشمشون به ماهاست🍃ما باید بخوایم تا امام زمانمون ظهوره کنه🦋
لطفا هر چقدر ذکر اللهم عجل لولیک الفرح را زمزمه کردید به ایدی زیر اطلاع بدید😊💕🦋
@Zahra_Soleymani1384
یه شگفتانه برای همتون دارم😍😍😍
امشب
همه پارت های باقی مونده از رمان هرچی تو بخوای رو میزارم😁
اما شرط دارم😌😅
باید همه کسانی که رمان رو میخونن ارجبش او ناشناس نظر بدن، انتقاد کنن، 😊
همین☺️قبول؟
حالا اگ قبوله وارد ناشناسمون بشید🦋💕
سلام✨اره خیلی رمان قشنگیه😍اشک ادمو در میاره😁بله براساس واقعیت هست. 🦋
#مدیر_Zahra
شما شط رو قبول کردید و به ما انرژی دادید😍چرا که نه، خدا میدونه چقدر انرژی میگیرم وقتی میبینم اینقدر از مطالب کانال استفاده میکنید و دوست دارید💕🍃
خستگیمون در میره، اخه فعالیت تو ی کانال یه کاریه که مرخصی نداره😁
#مدیر_Zahra
~|#برگی_از_خاطرات🌸|~
سال ۱۳۸۷ بود. دو شاخه گل دستش بود و به سمتم می آمد.🌹
نزدیکم که رسید حالت نظامی به خودش گرفت، پاهایش را جفت کرد و با احترام خاصی گفت:« این دو شاخه گل را تقدیم میکنم به مادر عزیزم »😍🙏 از او تشکر کردم.
دوباره همان جمله قبلی را گفت و یک «تقدیم می کنم با عشق»😘 به آن اضافه کرد. تا خنده ام را ندید، دست از سرم بر نداشت!😁
همیشه کارش همین بود. از هر فرصتی استفاده میکرد برای خنداندن و شاد کردنم. دوست داشت روزم را با شادی بگذرانم؛ و کدام شادی از این احترام ها بالاتر؟😇💫
🔖مادر شهید
#بهترینهدیهایکهدرشأنمقاممادرهاحترامومحبتکردنبهاوست♥️🍃🌸
'▂▂▂▂▂▂▂▂▂
🕊➫¦@bashohadat
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
جوان.مومن.انقلابے
شدهویتِ...یڪدهہهفتادۍ
‹اینخواستخدابودڪہ
جاودانہترازاعدادوارقامباشے
وتجلےواژه″جوانانقلابے″باشے💛🌱›
#شهیدعباسدانشگر
#جوانمومنانقلابے🌿
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
🕊➫¦@bashohadat
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری📲
اشڪ آسمـاݩ رۅان شـده💔
مثݪ اشڪ صاحبالزمـاݩ(؏ـج)😭
#غریبسامرا
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
🕊➫¦@bashohadat
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
آغـوشخــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
ماشاالله به همتون، تعداد صلوات ها و کسانی که ب ما اطلاع دادن داره زیاد میشه😍افرین بهتون ادامه بدید ا
.. قرار شد سنگ تموم بزاریم ها، با این وضع که همه همکاری نمیکنن یا تعداد کمی همکاری میکنند نمیتونیم در روز های اینده چالش بزاریم✨🎊
برایمنیکهفرماندهاشبودم،
باورکردنےنبود.اماعباستابه
حالیکنامحرمندیدهبود!
اولیننامحرمیکہحتےایشان
راهمدرستندید،دخترعمویش
بودکہنامزدششد...💍🌤
+روزیکہبرایمراسمازدواجرفتہ
بود،پرسیدم:
دخترعمویترادیدهاے؟!
گفت: نہ . . . !🙄✋🏻
[چنینآدمےهستکہشهید میشود؛
شهیدمراقبچشمشاست🕊! ]
+گفتم:
توازآنهاییهستےکہخیلےعاشقپیشہ
میشوی،چوناولیندخترے
کہدیدیهمسرتاست . . .💛🌞
#شهید_عباس_دانشگر
حتما این چند وقت حالو هواتو نو عوض کرده😇حتما اشک تونو دراورده🙂تقدیم به شما🦋💕
📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈صد و بیست و دوم ✨
رسیدیم خونه....
وحید،فاطمه سادات رو برد بالا و گذاشت رو تختش.فاطمه سادات بیدار شد،رفتم پیشش. وحید هم رفت اون اتاق...
وقتی فاطمه سادات خوابید،رفتم پیش وحید. داشت نماز میخوند.پشتش نشستم و ساکت نگاهش میکردم.🤐😭
✨خدایا بدون وحید چجوری زندگی کنم؟!!😭 کمکم کن.🙏✨
وحید برگشت سمت من.سریع اشکهامو پاک کردم.😢وحید هم گریه کرده بود.😭گفتم:
_مادرت طاقتشو نداره.
گفت:
_خدا #صبرش میده.بابا هم هست،تو هم هستی، میتونید آرومش کنید.
-وحید...برای سالم برگشتنت دعا کنم؟😢
-من تو هیچکدوم از مأموریت هام نگفتم خدایا شهید بشم یا خدایا زنده بمونم.همیشه گفتم #خدایاهرچی_توبخوای.تو بهتر میدونی چی بهتره....زهرا،تو خودت باید ببینی چکار کنی خدا ازت #راضی_تره.😊
مدتی ساکت به هم نگاه میکردیم.وحید گفت:
_زهرا،اگه برگردی به گذشته دیگه با من ازدواج نمیکنی؟😒❣
لبخند زدم و گفتم:
_من کنار شما خوشبختم.☺️
-وقتی من نباشم چی؟😒
-عشقت که هست.من وقتی عاشقتم خوشبختم.☺️
دوباره مدتی ساکت بودیم.وحید گفت:
_زهرا،تو احتمالا میتونی تو بهشت انتخاب کنی با من باشی یا با امین...تو دوست داری با کی باشی؟😒
داشتم به حرفش فکر میکردم که یعنی چی؟😥چی میگه؟ 😢وقتی دید ساکتم...
گفت:
_من همیشه میخواستم با کسی ازدواج کنم که بهشت هم با من باشه.😒💖چون به نظرم این دنیا اونقدر کوتاهه که حتی ارزش نداره آدم بخاطر دنیا لحظه هاشو با کسی شریک بشه.
به شوخی گفتم:
_باید ببینم مقام کدومتون بالاتره،قصر کدومتون قشنگتره.😁😌
باناراحتی نگاهم میکرد.😒کلافه شد.بلند شد، گفت:
_میخوای با امین باشی راحت بگو.😣💔
رفت سمت در.گفتم:
_وحید.😒💓
ایستاد ولی برنگشت سمت من.
-قبلا بهت گفته بودم وقتی اومدی خاستگاریم از خدا خواستم یا فراموشم کنی یا عاشقت بشم، خیلی بیشتر از عشقی که به امین داشتم.ولی شما هنوز هم باورم نمیکنی.😔نمیبینی فقط دارم #حفظ_ظاهر میکنم که بخاطر من از وظیفه ت کوتاهی نکنی.وگرنه مگه من میتونم بدون شما...😣😭
گریه م گرفته بود...
روی سجاده،جای وحید به حالت سجده افتادم و فقط گریه میکردم.😭
از خدا میخواستم کمکم کنه.قلبم درد میکرد،به سختی می تپید..😭
خدایا دعا کنم که دیگه قلبم نزنه؟..😭
ازت بخوام که دیگه بمیرم؟...
نه،من زهرای سابق نیستم.خدایا کمکم کن.دارم کم میارم.😭😣
خیلی گذشت.با خودم گفتم نکنه وحید منو اینجوری ببینه.
سریع بلند شدم.وحید بالا سرم نشسته بود و به من نگاه میکرد.صورتش خیس اشک بود.😭سریع اشکهامو پاک کردم.
گفتم:
_تو بهشت منتظر من نمون.من اوضاعم خیلی خرابه.اگه جهنمی هم نباشم،لایق شما هم
نیستم.😣😓
مکث کردم و بعد بالبخند گفتم:
_با حوریه هات بهت خوش بگذره.☺️😢
خودم از حرفم خنده م گرفته بود ولی وحید ناراحت نگاهم میکرد.😒😢بلند شدم رفتم به صورتم آب بزنم.وقتی از دستشویی اومدم بیرون دیدم وحید پشت در منتظر من ایستاده.گفتم:
_چیزی شده؟!!😢
گفت:
_دنیا با تو برام بهشته.بهشت بی تو برام قفسه... زهرا،تنهام نذار.😢❤️
بعد رفت تو اتاق...
اون شب وحید تو اتاق ✨نمازشب✨ میخوند و من تو هال....😭✨
#هردومون حال و هوای عجیبی داشتیم.😭✨ هردومون میخواستیم #باخداتنها باشیم.
ولی وقتی اذان شد رفتم تو اتاق تا برای آخرین بار نمازمو پشت سرش به جماعت بخونم...
#مدام_ازخداکمک_میخواستم.
صبح میخواستم فاطمه سادات رو بیدار کنم تا برای بار آخر باباش رو ببینه😣 ولی وحید نذاشت...
همونجوری که خواب بود،نگاهش میکرد.حدود یه ربع فقط نگاهش کرد.آروم گفتم:
_وحید😊
نگاهم کرد...
-بیا،دیرت میشه.
-الان میام.😍
آروم فاطمه سادات رو بوسید😘👧🏻 و اومد. وحید سرش پایین بود و صبحانه میخورد.فقط نگاهش میکردم.👀❤️وقتی صبحانه شو خورد، سرشو آورد بالا...
چشمهای هر دو مون پر اشک شد.😢😢اینبار من سرمو انداختم پایین و صبحانه میخوردم؛با بغض.😢وحید فقط نگاهم میکرد.👀❤️نمیدونم چقدر گذشت.وحید صدام کرد:
_زهراجانم😍
نگاهش کردم.👀😥...
ادامه دارد....
💎 #ڪپےباذڪرصلوات...📿
💎 #کپی_با_ذکر_منبع ❌
『 @dokhtaran_chadorii_313 』
👑دختران چادری👑