➕👤استاد عظیمی یه حرف قشنگی میزدن:
اگه مثلا خدایی نکرده یک پدر، بر اثر یه اشتباهی باعث قتل فرزندش بشه❌ و مثلا به اشتباه کودکش رو زیر ماشین بگیره🚘، با دیدن جنازه پسرش که خودش باعث مردنش شده، چه حالی بهش دست میده؟؟!
حالا این شوک وارد شده به اون پدر رو هزاران برابرش کن!...و وقتی انسان گناهکار، روح خودش که با دست ها و گناهای خودش داغونش کرده رو میبینه، یه شوک مافوق تصور بهش وارد میشه😨
و نکته وحشتناک اینجاست که خودش اون بلا رو سر روح قشنگش آورده....!😱
××××
✔️نذاریم اون لحظه اتفاق بیفته.....بیاین رو خودمون کار کنیم تا دیر نشده!
پاک شدن تو این دنیا🌏 خیلی راحت تره تا اونور....نذاریم کارمون بکشه به اون دنیا
#خودسازی🧕🌿
بخونید😔
عاقبت کسی که فیلم های🔞🔞🔞🔞 رو میبینن
1 - بوی بهشت رو استشمام نمیکنه
2 - از رحمت خدا محروم میشه
3 - نشستنش در جهنم است
4 - از چشمانش باسیم اویزان میشود
5 - ۲۰ سال در یک عذاب میماند
وهرکسی این پیام را پشت گوش اندازد از اهل اتش است تغییر کن ک خداتو را میبیند 💛
...خدایا منو از عذاب دورکن و کسی ک این پیام رو منتشر میکند 💔😔
اگر این پیام رو در ۵ گروه ارسال کردی اگر حداقل یک نفر تغییر کرد برای تو از حسنات توبه نوشته میشه🧡
اندازه عشقت به خدا@Pajoheshsara_Jokar پخش کن
آغـوشخــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
نظرتون رو راجب چالش تحول 2 بگید، پاسخگو هستیم💕 https://harfeto.timefriend.net/16362690156833 #مدیر_Z
ناشناس ها بیشتر بشه میزارم تو کانال، راستی جواب ناشناس هم نویسنده تحول 2 میدن💕😍🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت حضرت شاه عبدالعظیم حسنے مبارڪ باد🎉💫
➖➖➖➖➖➖➖➖
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_پنجاهوپنج
شرا کت
از همشهريهاي ما بود. كسي كه به ايمان او اعتقاد داشتيم. او
مدتي قبل، از دنيا رفت. حاال او را در وضعيتي ديدم كه خوشآيند
نبود! گرفتار عذاب نبود، اما اجازه ورود به بهشت برزخي را نداشت!
وقتي مرا ديد، با التماس از من خواهش كرد كه كاري برايش انجام
دهم. الزم نبود حرفي بزند، من همه چيز را با يك نگاه ميفهميدم.
گفتم اگر توانستم چشم.
او هم مثل خيليهاي ديگر گرفتار حقالناس بود. مدتي پس از
بهبودي، به سراغ برادر كوچكترش رفتم، بلكه بتوانم كاري برايش
انجام دهم.
به برادرش گفتم: خدا رحمت كند برادر شما را، اما يك سؤال
دارم، از برادرتان راضي هستي؟
نگاهي از سر تعجب به من كرد وگفت: اين چه حرفيه، خدا
رحمتش كنه، برادرم خيلي مؤمن بود. هميشه برايش خيرات ميدهم.
گفتم: اما برادرت پيغام داده كه من گرفتار حق الناس هستم. بايد
برادر كوچكترم مرا حالل كند.
ايشان با اخم مرا نگاه كرد و گفت: اشتباه ميكني.
گفتم: اما برادرت به من توضيح داده. اگه لطف كني و بشنوي
برايت ميگويم. ولي بايد قول بدهي كه او را حلال كني.
🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_شصتوسه
او هم اشاره كرد و گفت: در زمان غيبت امام عصر زعامت و
رهبري شيعه با ولي فقيه است. پرچم اسلام به دست اوست.
همان لحظه تصويري از ايشان را ديدم. عجيب اينکه افراد بسياري
كه آنها را ميشناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش ميكردند تا به
ايشان صدمه بزنند، اما نميتوانستند! من اتفاقات زيادي را در همان
لحظات ديدم و متوجه آنها شدم. اتفاقاتي كه هنوز در دنيا رخ نداده بود!
خيليها را ديدم كه به شدت گرفتار هستند. حق الناس ميليونها
انسان به گردن داشتند و از همه كمك ميخواستند اما هيچكس به
آنها توجه نميكرد. مسئوليني كه روزگاري براي خودشان، كسي
بودند و با خدم و حشم فراوان مشغول گذران زندگي بودند، حاال
غرق در گرفتاري بودند و به همه التماس ميكردند.
بعد سؤاالتي را از جوان پشت ميز پرسيدم و او جواب داد.
ً مثال در مورد امام عصر و زمان ظهور پرسيدم.
ايشان گفت: بايد مردم از خدا بخواهند تا ظهور مواليشان زودتر
اتفاق بيفتد تا گرفتاري دنيا و آخرتشان برطرف شود. اما بيشتر مردم با
وجود مشکالت، امام زمان را نميخواهند. اگر هم بخواهند براي
حل گرفتاري دنيايي به ايشان مراجعه ميكنند. بعد مثالي زد و گفت:
مدتي پيش، مسابقه فوتبال بود. بسياري از مردم، در مکانهاي مقدس،
امام زمان را براي نتيجه اين بازي قسم ميدادند!
من از نشانههاي ظهور سؤال كردم. از اينكه اسرائيل و آمريكا
مشغول دسيسهچيني در كشورهاي اسالمي هستند و برخي كشورهاي
به ظاهر اسالمي با آنان همكاري ميكنند و...
جوان پشت ميز لبخندي زد و گفت: نگران نباش. اينها كفي بر
روي آب هستند. نيست و نابود ميشوند. شما نبايد سست شويد. نبايد
ايمان خود را از دست دهيد. مگر به آيهي139 سوره آل عمران دقت
ِنين«
ُؤم
نکرده َ اي: »والتَهنُ َ وا والتَ َحزنوا و اَنتُ َ م االعلَون اِ ُن کنتُم
🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_شصتوهفت
من مادرم حضرت زهرا3را با كمي فاصله مشاهده كردم. من
مشاهده کردم که مادر ما چه مقامي در دنيا و آخرت دارد. برايم
تحمل دنيا واقعاً سخت بود.
دقايقي بعد، دو خانم پرستار وارد سالن شدند تا مرا به بخش منتقل
كنند. آنها ميخواستند تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل كنند.
همين كه از دور آمدند، از مشاهده چهرهي يكي از آنان واقعاً وحشت
كردم. من او را مانند يك گرگ ميديدم كه به من نزديك ميشد!
مرا به بخش منتقل كردند. برادر و برخي از دوستانم باالي سرم
بودند. يكي دو نفر از آشنايان به ديدنم آمده بودند.
يكباره از ديدن چهره باطني آنها وحشت كردم. بدنم لرزيد. به
يكي از همراهانم گفتم: بگو فالني و فالني برگردند. تحمل هيچكس
را ندارم.
احساس ميكردم كه باطن بيشتر افراد برايم نمايان است. باطن
اعمال و رفتار و...
به غذايي كه برايم ميآوردند نگاه نميكردم. ميترسيدم باطن غذا
را ببينم. اما از زور گرسنگي مجبور بودم بخورم.
دوست نداشتم هيچكس را نگاه كنم. برخي از دوستان و بستگان
آمده بودند تا من تنها نباشم، اما نميدانستند كه وجود آنها مرا بيشتر
تنها ميكرد!
بعداز ظهر تالش كردم تا روي خودم را به سمت ديوار برگردانم.
ميخواستم هيچكس را نبينم. اما يكباره رنگ از چهرهام پريد! من
صداي تسبيح خدا را از در و ديوار ميشنيدم.
دو سه نفري كه همراه من بودند، به توصيه پزشك اصرار ميكردند
كه من چشمانم را باز كنم. اما نميدانستند كه من از ديدن چهره
اطرافيان ترس دارم و براي همين چشمانم را باز نميكنم.
🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_پنجاهوهشت
براي همين است كه امام رضا 7 ميفرمايد: وقتي خداوند خير
1
بندهاش را بخواهد، وي را نميميراند تا فرزندش را ببيند.
بنده از نوجواني ياد گرفتم كه هر كار خوبي انجام ميدهم يا اگر
صدقهاي ميدهم، ثواب آن را به روح تمام كساني كه به گردن من حق
دارند، از آدم تا خاتم و تمام اموات شيعه و پدران و مادرانم نثار كنم.
در آن سوي هستي، پدر بزرگم را همراه با جمعي كه در كنارش
بودند مشاهده كردم. آنها مرتب از من تشكر ميكردند و ميگفتند:
ما به وجود اوالدي مثل تو افتخار ميكنيم. خيرات و بركاتي كه از
سوي تو براي ما ارسال شده، بسيار مهم و كارگشا بود. ما هميشه
برايت دعا ميكنيم تا خداوند بر توفيقات تو بيفزايد.
در ميان بستگان ما خيلي از افراد در فاميل ازدواج ميكنند. من هم
با دختردايي خودم ازدواج كردم. از طرفي من در ميان فاميل معروف
هستم كه خيلي اهل صلهرحم هستم. زياد به فاميل سر ميزنم.
عمهاي دارم كه مادرشهيد است. همان که پسرش در اتاق عمل
باالي سرم بود. تمام فاميل به من ميگويند كه تو پسر اين عمه هستي.
از بس كه به عمه سر ميزنم و تالش در راه حل مشكالت ايشان دارم.
دعاي خير اهل فاميل همواره مشكل گشاي گرفتاريهايم بوده.
حتي به من نشان دادند که در برخي موارد، حوادث سختي كه شايد
2
منجر به مرگ ميشد، با دعاي فاميل و والدين من برطرف شد!
🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_شصتوچهار
در اين آيه خداوند متعال مي ُ فرمايند: سست نشويد و غمگين
نباشيد، شما اگر ايمان داشته باشيد، برترين)گروه انسانها( هستيد.
نكته ديگري كه آنجا شاهد بودم، انبوه كساني بود كه زندگي
دنيايي خود را تباه كرده بودند، آن هم فقط بهخاطر دوري از انجام
دستورات خداوند! جوان گفت: آنچه حضرت حق از طريق معصومين
براي شما فرستاده است، در درجه اول، زندگي دنيايي شما را آباد
ميكند و بعد آخرت را مي ً سازد. مثال به من گفتند: اگر آن رابطه
پيامكي با نامحرم را ادامه ميدادي، گناه بزرگي در نامه عملت ثبت
ميشد و زندگي دنيايي تو را تحتالشعاع قرار ميداد.
در همين حين متوجه شدم كه يك خانم باشخصيت و نوراني پشت
سر من، البته كمي با فاصله ايستادهاند! از احترامي كه بقيه به ايشان
گذاشتند متوجه شدم كه مادر ما حضرت فاطمه زهرا3هستند.
وقتي صفحات آخر كتاب اعمال من بررسي ميشد و خطا و
اشتباهي در آن مشاهده ميشد، خانم روي خودش را بر ميگرداند.
اما وقتي به عمل خوبي ميرسيديم، با لبخند رضايت ايشان همراه بود.
تمام توجه من به مادرم حضرت زهرا3بود. من در دنيا ارادت
ويژهاي به بانوي دو عالم داشتم. مرتب در ايام فاطميه روضه خواني
داشتيم و سعي ميكردم كه همواره به ياد ايشان باشم.
ناگفته نماند كه جد مادري ما از علما و سادات بوده و ما نيز از
اوالد حضرت زهرا3به حساب ميآمديم. حاال ايشان در كنار من
حضور داشت و شاهد اعمال من بود.
نه فقط ايشان که تمام معصومين را در آنجا مشاهده کردم! براي
يک شيعه خيلي سخت است که در زمان بررسي اعمال، امامان
معصوم: در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش باشند.
از اينكه برخي اعمال من، معصومين را ناراحت ميكرد. ميخواستم
از خجالت آب شوم
🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_شصتوشش
بازگشت
کمتر از لحظهاي ديدم روي تخت بيمارستان خوابيدهام و تيم
پزشكي مشغول زدن شوك برقي به من هستند. دستگاه شوك را چند
بار به بدن من وصل كردند و به قول خودشان؛ بيمار احيا شد.
روح به جسم برگشته بود، حالت خاصي داشتم. هم خوشحال بودم
كه دوباره مهلت يافتهام و هم ناراحت بودم كه از آن وادي نور، دوباره
به اين دنياي فاني برگشتهام.
پزشكان بعد از مدتي كار خودشان را تمام كردند. در واقع غده
خارج شده بود و در مراحل پاياني عمل بود كه من سه دقيقه دچار
ايست قلبي شدم. بعد هم با ايجاد شوك، مرا احيا كردند.
من در تمام آن لحظات، شاهد كارهايشان بودم. پس از اتمام كار،
مرا به اتاق مجاور جهت ريكاوري انتقال داده و پس از ساعتي، كمكم
اثر بيهوشي رفت و درد و رنجها دوباره به بدنم برگشت.
حالم بهتر شد و توانستم چشم راستم را باز كنم، اما نميخواستم
حتي براي لحظهاي از آن لحظات زيبا دور شوم.
من در اين ساعات، تمام خاطراتي كه از آن سفر معنوي داشتم را
با خودم مرور ميكردم. چقدر سخت بود. چه شرايط سختي را طي
كردم. من بهشت برزخي را با تمام نعمتهايش ديدم. من افراد گرفتار
را ديدم. من تا چند قدمي بهشت رفتم.
🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_پنجاهوپنج
شرا کت
از همشهريهاي ما بود. كسي كه به ايمان او اعتقاد داشتيم. او
مدتي قبل، از دنيا رفت. حاال او را در وضعيتي ديدم كه خوشآيند
نبود! گرفتار عذاب نبود، اما اجازه ورود به بهشت برزخي را نداشت!
وقتي مرا ديد، با التماس از من خواهش كرد كه كاري برايش انجام
دهم. الزم نبود حرفي بزند، من همه چيز را با يك نگاه ميفهميدم.
گفتم اگر توانستم چشم.
او هم مثل خيليهاي ديگر گرفتار حقالناس بود. مدتي پس از
بهبودي، به سراغ برادر كوچكترش رفتم، بلكه بتوانم كاري برايش
انجام دهم.
به برادرش گفتم: خدا رحمت كند برادر شما را، اما يك سؤال
دارم، از برادرتان راضي هستي؟
نگاهي از سر تعجب به من كرد وگفت: اين چه حرفيه، خدا
رحمتش كنه، برادرم خيلي مؤمن بود. هميشه برايش خيرات ميدهم.
گفتم: اما برادرت پيغام داده كه من گرفتار حق الناس هستم. بايد
برادر كوچكترم مرا حالل كند.
ايشان با اخم مرا نگاه كرد و گفت: اشتباه ميكني.
گفتم: اما برادرت به من توضيح داده. اگه لطف كني و بشنوي
برايت ميگويم. ولي بايد قول بدهي كه او را حلال كني.
🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_شصت
خود رها ميكند تا در آن سوي هستي به حساب آنها رسيدگي شود.
برخي از اين افراد، به محض اينكه از خداوند چيزي از مال دنيا
بخواهند، سريع به آنها داده ميشود تا ديگر با خدا حرف نزنند. به
تعبير شما، سريع او را رد ميكنند كه صداي او را نشنوند!
برخي از اين افراد فكر ميكنند كه مقرب خدا هستند كه هر چه
ميخواهند فراهم ميشود، اما در واقع اينطور نيست. اينها به حال خود
رها شدهاند. ميخواهند كار خوب كنند، اما توفيق نمييابند. كار خيري
هم اگر انجام دهند، يا باعث فساد ميشود و يا آن را نابود ميكنند.«
من اين گفتگو را به ياد داشتم. تا اينكه سال بعد در يك جلسه
فاميلي، يكي از افراد ثروتمند بي ايمان را ديدم. درست مصداق
همان كالم بود. او اهل نماز و عبادت نبود، اما ميگفت هر چه از
خدا بخواهم سريع ميدهد! به او گفتم: كدام كشورها رفتهاي؟ گفت:
بيشتر كشورهاي دنيا را رفتهام و همينطور اسم كشورها را برد.
گفتم: چند بار تا حاال كربال رفتي؟ چند سفر مشهد رفتي؟
خنده ً اي از سر تمسخر كرد و گفت: كربال كه فعال امنيت ندارد. اما
اگر بخواهم يك قطار را كامل ميخرم و همه را مشهد ميبرم.
دوباره سؤالم را تكرار كردم: چندبار تا حاال مشهد رفتي؟
گفت: يكبار براي پروژه اقتصادي رفتم، اما زود برگشتم.
گفتم: حرم امام رضا 7هم رفتي؟
گفت: فرصت نشد. اما اراده كنم ميروم. بعد يكي از بزرگترهاي
هيئت فاميلي را صدا كرد وگفت: حاجي، امسال هزينه غذاي ده شب
محرم رو به حساب من بذار. اين را گفت و بلند شد و رفت.
درست يكي دو شب به محرم، اعضاي هيئت به سراغ او رفتند كه
هزينه غذا را بگيرند، اما خارج از كشور بود! اين آقا بعد از عاشورا
برگشت. باز مثل هميشه، مردمان عادي هزينه محرم را پرداخت كردند.
خبر دارم كه هنوز اين شخص توفيق زيارت مشهد را پيدا نكرده!
🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_پنجاهوهفت
تشكيل خانواده و صله رحم
در مورد اهميت تشكيل خانواده، شايد الزم به هيچ گونه تذكري
نباشد. درست است كه قبول بار خانواده، كار سخت و سنگيني است.
اما در روايات ما، ازدواج، سنت پيامبر اسالم معرفي شده و تكامل
نيمي از دين انسان، منوط به ازدواج و تشكيل خانواده است. وقتي هم
1
كه فرزندي متولد شود، خيرات و بركات بر اهل خانه نازل ميشود.
البته اين را هم بايد اشاره كرد كه تمام امور دنيا، بخصوص همين
تشكيل خانواده، با سختي وگرفتاري همراه است. چرا كه خداوند
در آيه4 سوره بلد ميفرمايد: »بدرستي كه ما انسان را )همواره(
در سختي و رنج آفريدهايم.« يعني حال دنيا اينگونه است كه با
سختيها و مشكالت آميخته شده. اما در آن سوي هستي مشاهده
كردم كه هر بار انسان در كنار خانواده و همسر خود قرار ميگيرد،
2
خيرات و بركات الهي بر او نازل ميگردد.
از طرفي، بسياري از خيرات، توسط فرزند براي او ارسال ميشود.
شايد هيچ باقيات الصالحاتي بهتر از فرزند صالح براي انسان نباشد.
🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_شصتوپنج
خيلي ناراحت بودم. بسياري از اعمال خوب من از بين رفته بود.
چيز زيادي در كتاب اعمالم نمانده بود. از طرفي به صدها نفر در
موضوع حقالناس بدهکار بودم که هنوز به برزخ نيامده بودند.
براي يك لحظه نگاهم به دنيا و به منزل خودمان افتاد. همسرم كه
ماه چهارم بارداري را ميگذراند، بر سر سجاده نشسته بود و با چشماني
گريان، خدا را به حق حضرت زهرا3قسم ميداد كه من بمانم.
نگاهم به سمت ديگري رفت. داخل يك خانه در محله خود ما،
دو كودك يتيم، خدا را قسم ميدادند كه من برگردم. آنها به خدا
ميگفتند: خدايا، ما نميخواهيم دوباره يتيم شويم.
اين را بگويم كه خدا توفيق داد كه هزينههاي اين دو كودك يتيم را
ميدادم و سعي ميكردم براي آنها پدري كنم. آنها از ماجراي عمل
خبر داشتند و همينطور با گريه از خدا ميخواستند كه من زنده بمانم.
به جواني كه پشت ميز بود گفتم: دستم خالي است. نميشود كاري
كني كه من برگردم؟ نميشود از مادرمان حضرت زهرا3بخواهي
كه مرا شفاعت كند. شايد اجازه دهند تا من برگردم و حقالناس را
جبران کنم. يا كارهاي خطاي گذشته را اصالح كنم.
جوابش منفي بود. اما باز اصرار كردم. گفتم از مادرمان حضرت
زهرا3بخواه كه مرا شفاعت كنند.
لحظاتي بعد، جوان پشت ميز نگاهي به من كرد و گفت: بهخاطر
اشكهاي اين كودكان يتيم و به خاطر دعاهاي همسرت و دختري
كه در راه داري و دعاي پدر و مادرت، حضرت زهرا3 شما را
شفاعت نمود تا برگرديد.
به محض اينكه به من گفته شد: »برگرد« يكباره ديدم كه زير پاي
من خالي شد! تلويزيونهاي سياه و سفيد قديمي وقتي خاموش ميشد،
حالت خاصي داشت، چند لحظه طول ميكشيد تا تصوير محو شود.
مثل همان حالت پيش آمد و من يكباره رها شدم...
🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_پنجاهونه
اعمال
جوان پشت ميز، وقتي نابودي بسياري از اعمال مرا ديد، نكته جالبي
را به من يادآور شد وگفت: »من ديدهام برخي انسانهاي دانا، جداي
از اينكه كارهاي خود را براي رضاي خدا انجام ميدهند، اما در ادامه،
ثواب كارهاي خوبي كه در دنيا انجام ميدهند را به يکي از چهارده
معصوم: هديه ميكنند.
انسان ها، ممكن است در ادامه زندگي به خاطر گناهان و اشتباهات،
ثواب اعمال خوب خود را از دست بدهند، در نتيجه وقتي به برزخ
ميآيند، مانند تو دست خالي هستند، در اين زمان، آنها كه اين ثوابها
را هديه گرفتهاند به آن شخص سر ميزنند و از او دلجويي ميكنند.
اين بزرگواران كه به اين ثوابها احتياج ندارند، لذا اين اعمال خير
را به همان شخص بر ميگردانند. بنابراين به شما توصيه ميكنم كه
خالصانه اين كار را انجام دهيد؛ يعني ثواب تمام كارهاي خير خودتان
را به مقربين درگاه الهي هديه نماييد.« اين مطلب خيلي به دلم نشست.
به جوان پشت ميز گفتم: چرا خداوند به بعضي از كساني كه دين و
ايمان درست و حسابي ندارند، اينقدر مال و ثروت ميدهد؟ اين كار،
اهل ايمان را در مورد راه درست، به شك و ترديد مياندازد.
او هم گفت: »خداوند برخي افراد كه از مسير او دور شده و غرق
در دنيا شدند و براي دستورات پروردگار ارزشي قائل نيستند را به حال
🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_شصتویک
يازهرا
خيلي سخت بود. حساب و كتاب خيلي دقيق ادامه داشت. ثانيه به
ثانيه را حساب ميكردند.
زمانهايي كه بايد در محل كار حضور داشته باشم را خيلي بادقت
بررسي ميكردند كه به بيتالمال خسارت زدهام يا نه!؟
خدا را شكر اين مراحل به خوبي گذشت. زمانهايي را كه در
مسجد و هيئت حضور داشتم محاسبه كردند و گفتند دو سال از
عمرت را اينگونه گذراندي كه جزو عمرت محاسبه نميكنيم. يعني
بازخواستي ندارد و ميتواني بهراحتي از اين دو سال بگذري.
در آنجا برخي دوستان همكارم و حتي برخي آشنايان را ميديدم،
بدن مثالي آنهايي را در آنجا ميديدم كه هنوز در دنيا بودند!
ميتوانستم مشكالت روحي و اخالقي آنها را ببينم.
عجيب بود كه برخي از دوستان همكارم را ديدم كه بهعنوان شهيد
راهي برزخ ميشدند و بدون حساب و بررسي اعمال بهسوي بهشت
برزخي ميرفتند! چهره خيلي از آنها را به خاطر سپردم.
جواني كه پشت ميز بود گفت: براي بسياري از همكاران و
دوستانت، شهادت را نوشتهاند، به شرطي كه خودشان با اعمال اشتباه،
توفيق شهادت را از بين نبرند. به جوان پشت ميز اشاره كردم و گفتم:
چكار ميتوانم بكنم كه من هم توفيق شهادت داشته باشم.
🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_پنجاهوشش
لبخند تلخي برلبانش نقش بست و گفت: جالب شد، بگو، اگر
واقعاً درست باشد حاللش ميكنم.
گفتم: شما بيست سال قبل با برادرت در يك كار اقتصادي شراكت
داشتيد. صد هزار تومان شما و صد هزار تومان برادرت آورديد و
برادرت اين پول را به كسي داد كه كار كند.
اين بنده خدا گفت: بله، خوب يادمه. يك سال شراكت داشتيم.
آن شخص سود را ماهيانه به حساب برادرم ميريخت و او هم هر ماه
دو هزار تومان به من ميداد.
گفتم: مشكل همين مطلب است. حق شما سه هزار تومان بوده كه
هزار تومان را برادرت بر ميداشت.
او باز هم باتعجب نگاهم كرد و گفت: از كجا ميداني؟
گفتم: »او خودش همين مطلب را به من گفت. اما قول دادي
حاللش كني.« من اين را گفتم و رفتم.
يكي دو ماه بعد ايشان به سراغ من آمد و گفت: آن روز كه شما
آمدي، از همان شخصي كه پول در اختيارش بود و كار اقتصادي
ميكرد پيگيري كردم. حرف شما درست بود، اما برادرم حكم پدر
برايم داشت، او را حاللش كردم.
همان شب برادرم را در خواب ديدم. خيلي خوشحال بود و همينطور
از من تشكر ميكرد. بعد هم به من گفت: برو داخل حياط خانه مادر،
فالن نقطه را حفر كن. يك جعبه گذاشتهام كه چند سكه طال داخل
آن است. گذاشته بودم براي روز مبادا، اين سكهها هديه براي توست.
ايشان ادامه داد: من رفتم و سكهها را پيدا كردم. حاال آمدهام پيش
شما و ميخواهم دوسه تا از اين سكهها را براي كار خير بدهم تا
ثوابش براي برادرم باشد.
من هم خدا را شكر كردم. يكي دو خانواده مستحق را به او معرفي
كردم و الحمدهلل پول خوبي به آنها پرداخت شد.
🖇ادامه دارد ...‼️