eitaa logo
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
393 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
441 فایل
بِسْـمِ‌رَبِّ‌النْور؛✨️ "اینجاهر‌دل‌شکسته‌،التیام‌می‌یابد🌱" ناشناسمون🌵 https://harfeto.timefriend.net/17167459505911 🪴شرایط‌و‌همسایه‌ها : @sharaet_Canal -مدیر : @Laleiy - ادمین: @Seyede_dona براامام‌زمانت‌بمون🤍🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
❣🕊🌸💎🌿 طُ هَــمـانــی کـه دِلــم لَــک زده لـبـخـنـدش را🙂💎 او کـه هـرگـز نـتـوان یـافـت هـمـاننـدش را🙃🌸 دوباره ات مبارک داداش🙂♥️ شهیدم♥️ بابک نوری♥️'
سلام به همگی💕امروز سالگرد شهادت شهید بابک نوری هست، قراره در حد توانمون زیارت عاشورا بهشون هدیه بدیم☺️حتی اگه یه دونه باشه لطفا تعداد زیارت عاشورا هاتون رو در ناشناس بگید ممنووونم🌸🍃https://harfeto.timefriend.net/16362721814337
🌸 دیدی‌بعضی‌وقتا‌دلت‌می‌گیره؟! حال‌خوبی‌نداری! دلیلش‌می‌دونی‌چیھ؟! چون‌گناه‌کردی.. :) چون‌لبخند‌خدا‌رو‌گرفتی‌'🥀 چون‌اشک‌امام‌زمانت‌و‌ریختی‌! چون‌خودت‌و‌شرمنده‌کردی... بخدازشتھ🖐🏼 ما‌رو‌چه‌به‌سرپیچی‌از‌خدا؟! مگه‌ما‌چقدر‌می‌مونیم؟! مگه‌ماچقدر‌قدرت‌داریم؟! به‌چی‌می‌رسیم؟! با‌گناه‌به‌هیچی‌نمیرسیم‌؛هیچ! بلکه‌همه‌چیو‌از‌دست‌میدیم💔 .. :) وقتی‌نباشه‌دیگه‌هیچی‌نیست! کمی‌فقط‌کمی‌✨ واسه‌خدا‌ارزش‌قائل‌بشیم‌نھ؟! با‌گناه‌خودت‌و‌از‌خدا‌دور‌می‌کنی..! خداتورو‌با‌گناه‌دوست‌نداره‌رفیق..' تورو‌پاک‌و‌مهربون‌آفرید..! چی‌سر‌ِمال‌‌ِخدا‌آوردیم؟!🥀 ..'💛 شرمنده‌میشیما... نگاهمون‌نکنه‌‌داغون‌میشیما.. :) خدا‌که‌تو‌رو‌وِل‌نکرده... تو‌سرت‌و‌انداختی‌پایین‌ودنبال‌دلت‌رفتی! ادمین🌸 🕊➫¦@bashohadat
وقت نماز است 🌸 اذان میگویید📣 🦋 یه وقت نمازمون سرد نشه ها...🍃🍂
هدایت شده از خداحافظ‌رفیق؛)
الہی راضۍ‌ام بہ رضاے تو یا یا
🌿 🌹 ادمین💐 ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
طرف از صبح تا شب،ازین پیوی به اون پیوی😅 ازین‌گروه‌به‌اون‌گروه‌داره‌با‌نامحرم‌چت‌میکنه اونوقت میگه:من چرا حوصله نماز خوندن ندارم🤕 چرا از نماز خوندن لذت نمیبرم😐 خب حاجی تو انقد روحتو ضعیف کردی که دیگه جونی براش نمونده که😒 باید مبارزه با نفس کنی تا روحت قوی بشه و بتونه مزه ی خوشمزه ی معنویاتو بچشه😁 ببین تا وقتی که درگیره چت و این چیزا باشی در کمال تأسف از ارامش و لذت معنوی خبری نیس🤕💔 🔥 😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
راستی رفقای مجرد رَبِنا هَب لَنا مِن اَزواجَنا و ذُریَتَنا قُرَتَ عَیونِ وَ جَعلنا لِلموتَقین اِماما اینو تو قنوتای نمازتون بخونین برای همسر خوب داشتن میگن امام علی میخوندن به حضرت زهرا رسیدن همسر شهید بهشتی هم خوندن و به شهید بهشتی رسیدن❤️
لحظات حساس بعد از خ.ا : حالا چرا میگیم لحظات حساس چون حالا یه اشتباهی کردی یه لحظه شیطون دوباره گول زد رفتی این کارو کردی نمی خواستی هم بکنی اما شد دیگه دست خودت هم نبود ... خوب حالا اگر ندونی چیکار باید بکنی اینجا خیلی حساس چون از اون طرف گناه کردی واحساس گناه داری واز این طرف هم این همه زحمت کشیدی (فکر میکنی زحماتت الکی بوده ...) خوب اگه اینجا اون کار هایی که بهت میگیم انجام ندی به راحتی شیطون میتونه از دین وخدا زدت کنه (قصد اصلی که داشته ناامیدی از خدا که این کار بدتر از خ.ا میدونستی؟؟) اینجا شما باید 4 تا کار بکنید (اگر این 4 تا کارو کردی بعدش میتونی بلند بشی وگرنه بدبخت میشی وتا چند روز افسردگی شدید میگری ... واحتمال داره خطرات زیادی بهتون بزنه
1- گردن کسی نندازین : نگاه تهش بگو تقصیر خودمه نگی تقصیر خدای ، تقصیر امام زمان (عج) یا تقصیر امام رضا (ع)!! خدا که منو نجات نمی ده نگو خدا چرا اینقدر فرق میزاره بگو خودم یه غلطی کردم... اشتباه خودتو قبول کن:) 2- غسل کن : بعد از خ.ا یهویی سطح اضطراب و استرس به شدت ویهویی بالا میره و بهترین کار گرفتن دوش اب سرده که اتفاقا اسلام هم همینو میگه ....این مرحله خیلی مهمه انجام ندی از نماز روزه میمونی و دلت کدر میشه و انجام دادنش ناخودآگاه باعث میشه تعداد دفعات خ.ا کمتر بشه.
3- خودتان را سرزنش نکنید (خودتونو جریمه کنید ) : اگر دوباره به هر دلیل دوباره به خ .ا روی آوردید، خود را مجازات نکنید چون اینکار فقط اعتماد به نفس شما را پایین می آورد و باعث می شود بیشتر از قبل به پ.ن گرافی یا خ.ا روی بیاورید.وفقط باعث مشکلات عصبی ودرنتیجه باعث تشدید شدن خ.ا میشه !! این خیلی مهمه مجازات کردن خودت ویا بدوبیراه گفتن به زندگی وخودت فقط موقعیت رو بدتر میکنه اما منظورم این نیس که برای خودت جریمه نزاری وهمش لذت ببری ... نه اتفاقا باید برای خودت جریمه بزاری وحتما باید بهش عمل (مثلا روزه بزار یا حتی کمتر خوردن مثلا 50 تا شنا و... اسیب زدن به خودت جزو جریمه نیست ها!!  یه کاری بکن نفس عمارت وشیطون اعصابشون خورد بشه پس الکی اعصاب خودتو خورد نکن ...
4- خودتو نباز ، ودوباره شروع کن : اشتباه کردی قبول اما خودتو نباز و از اشتباه این سری عبرت بگیر بالافاصله بعد از غسل دوباره شروع کن وادامه بده نگاه بالاخره تمومش میکنی اما یکم زمان می بره راستیییییییی رفیق الان بهترین زمان برای مسدودیت داخلی هست (سایت ها و روش لغزش هات) چون الان دیگه آتش شهوتت خوابیده وسرد شدی ؛ پس ناامید نشو وسعی کن راه های قبلی تو طوری مسدود کنی که دوباره نتونی بهش برگردی ...) توی این راه خسته نشدن خیلی مهمه چن شاید 10 بخوری زمین باز دوباره بلند شو و در آخر خدامون می‌فرمایند که ان الله یحب التوابین قطعا من بنده های توبه کننده ام را دوست دارم !!!
حتتتما مطالعه کنید دوستان💕
ثواب‌‌یهویے😍 میتونین‌براےآقا‌ سه‌ڪارانجام‌بدین؟✋🏼 ¹-براشون‌دوبارصلوات‌بفرستین🕊 ²-سه‌باربراشون‌اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج‌بگین🙂 ³-این‌پیام‌وحداقل‌به1کانال،گروه یابیشتر(هرکےڪه میتونه‌😉)بفرستین تااوناهم‌ثواب‌کنن
برای‌دیگران‌خوشحال‌باش نوبت‌خودتم‌میرسه😉 جمعت قشنگ رفیق☕️ 🧕🌿
یکی از حسرت‌های جهنم که احساس سوختگی با آتش رو از درون به انسان منتقل میکنه، اینه که به استعدادهای کشف نشده‌ات پی می‌بری و توانایی‌ها و امکاناتی که داشتی و استفاده نکردی آگاه میشی و آتیش میگیری!! آتیش میگیری وقتی می‌بینی چقددددددر امکانات و موقعیت خوب داشتی برای بهتر شدن و بیشتر رشد کردن و در صدر بودن، ولی استفاده نکردی و مشغول خواب و خور و تنبلی و لهو و لعب بودی!!!
💧 می گفت: «می خواهم چیزی بگویم، فقط به فرمانده مان نگویید». بچه ی اصفهان و از سربازهای ارتش بود. 🌹 می گفت: «حس کنجکاوی ام باعث شد وارد میدان مین شوم، وسط میدان یک جمجمه دیدم. از وقتی آن جمجمه را دیده ام، شب ها خواب ندارم. فکر می کنم از بچه های خودمان باشد و الان خانواده اش منتظرش هستند». 💧 رفتم تا کنار جمجمه رسیدم. پیکری آن جا افتاده بود که مقداری خاک روی آن نشسته بود. خاکها را کنار زدم و پیکر را روی برانکارد گذاشتم. 🌹 قصد بازگشت داشتم که با خود گفتم حالا که موقعیتی پیش آمده، خوب است جستجو کنیم، شاید پیکر دیگری هم پیدا شود. جلوتر زیر یک درخت، شهیدی افتاده بود با یک بی سیم و آن سو تر شهیدی دیگر و..... 💧 آن روز هفت شهید از شهدای ارتش پیدا شد. همان سرباز، مثل باران بهاری اشک می ریخت. تاب نیاوردم. به سمتش رفتم تا دلداری اش بدهم. 🌹 گفت: «آقا، وقتی دیدم هر هفت شهید مُهر و تسبیح داشتند، از خودم خجالت کشیدم. من خیلی وقتها در خواندن نماز کوتاهی می کنم. از امروز دیگر همه ی نمازهایم را سر وقت می خوانم.» 📚 آسمان مال آنهاست (کتاب تفحص)، ص 56. ‌
هدایت شده از کانال اَحکام شرعی
💢 بعضی از مکروهات نماز 1️⃣. برهم گذاشتن چشم ها (البته در رکوع کراهت ندارد.) 2️⃣. گرداندن چشم ها به طرف راست یا چپ. 3️⃣. برگرداندن اندک صورت به طرف راست یا چپ. 💠نکته: اگر صورت کاملاً به طرف راست و یا چپ برگردانده شود، نماز باطل است. 4️⃣. بازی کردن با ریش، دست و مانند آن. 5️⃣. در هم فرو بردن انگشت ها. 6️⃣. انداختن آب دهان. 7️⃣. نگاه کردن به خط قرآن، کتاب، یا نوشته انگشتر. 8️⃣. ساکت شدن هنگام قرائت یا ذکر، برای شنیدن سخن دیگران. 9️⃣. هر کاری که خضوع و خشوع را از بین ببرد. 🔟. به پا داشتن جوراب تنگ (که پا را فشار دهد.) 1️⃣1️⃣. در حال خواب آلودگی و خودداری کردن از بول یا غائط. 💢 سایت آیت الله خامنه ای ┏━💠💠🆔💠💠━┓ 🌟@tasvir12🌟 ┗━💠💠🆔💠💠━
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 الان حدودا نیم ساعتی هست که معطل شدم تا اسممو بنویسن ... من... مروا... کسی که تا حالا تو صف نونوایی واینستاده بود، الان تو صف ثبت نام راهیان نوره . یه خانم چادری با چشم های عسلی و صورت سفید و لب های غنچه ای پشت میز نشسته بود. _سلام +سلام عزیزم ، برای ثبت نام اومدید؟ _بله +اِمم... آخه ... امروز ... چیزه... از پشت کسی صدام زد ×هوی خانم برگشتم و اخمی کردم و گفتم _هوی چیه آقا ؟ مؤدب باش پوزخند صدا داری زد ×اینجا صف پارتی نیستا صف راهیان نوره _خب مشکلش چیه ؟ ×مشکلش اینه که این تیپی که اومدی اینجا ، تیپ پارتیه ، نه سفر معنوی ... نگاهی به لباس خودم و اون انداختم از نظر خودم لباسام مشکلی نداشت . اون یه پیرهن دیپلمات مشکلی پوشیده بود که دکمه اشو تا یقه بسته بود و یه شلوار گشاد قهوه ای ، و ریش بلندی که شبیه داعش شده بود . اینبار من پوزخندی زدم _خوبه ما هم با این تیپتون راتون ندیم کلاس؟ این تیپایی که شما میزنید برای سفر به سوریه س برای ثبت نام داعش نه کلاس درس. و به سرعت از اونجا دور شدم . اما سر و صدا ها میومد . &ادامـــه دارد ......
به وقت پارت گذاری.....
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 صدای خانومه رو شنیدم که روبه آقاعه می گفت : +این چه کاری بود کردید ؟ مگه ظاهر مهمه ؟ مهم دلشه ... همین شما و امثال شماست که نظر بقیه رو نسبت به مذهبیا عوض میکنه خجالت بکشید آقا +خانم ... خانم صبر کنید ... صدای قدم های نزدیکش رو میشنیدم ولی اهمیتی ندادم و به قدم هام سرعت بخشیدم ... ازپشت دستم کشیده شد و منو مجاب به برگشتن کرد . خواستم هر چی از دهنم در میاد بارش کنم که با دیدن صورت قرمزش که رو به کبودی می رفت ، ترسیده نگاهم رو بهش دوختم . انگار نفس کشیدن براش سخت شده بود. نشست روی زمین اما همچنان سخت نفس میکشید. _چی ... شده؟ حالت...خوبه؟ صدامو ... و ...میشنوی؟ صدای قدم هایی رو تو نزدیکی شنیدم و بعد صدایی آشنا ... ×مژده ...مژده حالت خوبه ؟ مژدهههه نگاهی به صورتش انداختم . عه... اینکه همون گارسونه س رو به من گفت : ×اسپریش تو کیفشه بلند شدم از جمعی که دورمون بود رد شدم و خودمو به میز مژده رسوندم ... &ادامـــه دارد ...... ~
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 سریع به طرف کیف مژده رفتم و بعد از کمی گشتن ، یه اسپری پیدا کردم که ظاهرا برای تنگی نفس و آسم بود ... به گارسونه نشونش دادم ... _اینه؟ +آره خودشه ازدستم گرفت و گذاشت داخل دهن کسی که تازه متوجه شدم اسمش مژدس همزمان با این کار ، باهاش حرف میزد . ×نفس بکش خواهری نفس بکش ببین دارم میمیرما مژدهههه...!!! بعد از چند دقیقه کم کم رنگ صورت مژده عادی شد و خیال همه راحت ... دورش رو خلوت کردیم تا بهش اکسیژن برسه . گارسونه هم رفت تا کارهای هماهنگی رو انجام بده . نشستم کنار مژده ... _حالت خوبه ؟ لبخندی زد و با باز و بسته کردن چشماش بهم فهموند که حالش بهتره . _چت شد یهو ‌؟ +چیزی ... نیست ...فقط ... یه ... تنگی ... نفس ... ساده ... اس _خب آخه تو که می دونی نباید بدوی ‌؛ چرا اومدی دنبالم ؟! +دل شکستن ... تاوان ... داره ... نمیخواستم ... بخاطر ... حرف... یه ... آدم ... یه عمر ...کینه ... مذهبیا ... رو ... به ... دل ... بگیری . و بعد سرفه کرد کمی پشتش رو ماساژ دادم . _خیلی خب حرف نزن حالت بدتر میشه &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 بعد از ۲۰ دقیقه حالش جا اومد و تونست بدون لکنت صحبت کنه ... کمکش کردم بلند بشه و با هم ، هم قدم شدیم . +چیشد که به این نتیجه رسیدی؟ باصدای مژده به خودم اومدم . _چه نتیجه ای ؟ +همین که بیای راهیان نور دیگه... _آهااا هیچی... من اطلاعات زیادی از این سفر ندارم فقط برای گردش و تفریح اومدم تا از این شهر و آدماش دور باشم ... همین ... _خب پس بزار توضیح بدم ببین عزیزم اونجایی که میریم طرفای جنوبه ، شلمچه_فکه_طلائیه_کانال کمیل و خیلی جاهای دیگه ... به اینجای حرفش که رسید ، حرفشو بریدم و پرسیدم _چرا میرید اونجا ؟ لبخندی به روم پاشید که متوجه کار اشتباهم شدم . _معذرت میخوام داشتید میگفتید ... +میشه یه خواهش بکنم ؟ حدس میزدم خواهشش چیه ... حتما میخواست باز جانماز آب بکشه و بگه نپر وسط حرفام اما با حرفی که زد مبهوت بهش چشم دوختم +میشه با من با فعل جمع صحبت نکنی ؟ چون اینطوری احساس غریبی میکنم _باشه چشم +ممنون &ادامـــه دارد ...... ~