🌹🦋🌹🦋
🦋🌹🦋
🌹🦋
🦋
مردی بد صدا بود که گمان میکرد اذان گفتنش زیباست و میخواست از طریق اذان گویی کاری کند تا مسیحیان شهر مسلمان شوند. عدهای به او گفتند تو با این صدای گوش خراشت بجای آنکه کسی را مسلمان کنی، همه را اسلام ستیز کردی! اما او تصور میکرد صدایش برای مردم لذتبخش است و خدا نیز از او راضی است...
چنان اعتمادی به کارش داشت که نصیحتهای دیگران در گوشش فرو نمیرفت تا این که روزی مردی مسیحی که هدایای فراوانی در دست داشت با روی خندانی آمد و گفت: آن موذنی که صدای معجزه آسایش باعث آرامش زندگی من شده و مرا از پریشانی نجات داده کجاست؟! گفتند آن موذن را چکار داری؟
گفت: دختری دارم که قصد داشت از دین مسیحیت خارج گردد و مسلمان شود، هرچه او را پند میدادم تا از این اندیشه بازگردد، نه تنها منصرف نمیشد بلکه حریصتر نیز میگشت تا مسیحیت را کنار گذاشته و اسلام بیاورد. من به کلی درمانده شده بودم که چه کنم تا دخترم از این تصمیم روی گرداند؟!
روزی در خانه نشسته بودیم که صدای بانگ آن موذن بلند شد. دخترم صدا را شنید و گفت این دیگر چه صدای نفرتانگیز و ناهنجاریست؟ تاکنون همچین صدای زشتی در هیچ کلیسایی نشنیدهام! خواهرش به او گفت این بانگ اذان مسلمانان است! دخترم باور نکرد، رفت از دیگری پرسید و باز همین را شنید. چون یقین گشتش رخِ او زرد شد و از مسلمانی دلِ او سرد شد!
دخترم بخاطر صدای ناهنجار آن موذن از مسلمانی دست کشید و مرا آسوده خاطر نمود. من سپاسگذار و ممنون آن موذن هستم که مرا از تشویش و اضطراب دائم نجات داد. اکنون بگویید کجاست آن موذن همایون و مبارک؟!
آنچه خواندید بخشی از مثنوی معنوی مولاناست که در دفتر پنجم آورده شده است. در این بخش مولانا حکایت افرادی را نقل میکند که با اعمال نادرست در دفاع از عقیدهای باعث بدنامی و بیاعتباری آن باور می شوند.
🦋
🌹🦋
🦋🌹🦋
🌹🦋🌹🦋
زینب رویِ همهیِ صفحات دفترش
نوشته بود↓
{ او میبیند }
با این کار میخواست هیچوقت
خدا را فراموش نکند.. :)
#شهیدهزینبکمایی..
.
•
خدادقیقاهمونلحظہایڪنارتہ
کہمیگیوایشانساوردَمٰا...(:🌱
•『🌱』•
.
هروقتخواستیگناهکنی..؛
این سوالروازخودتبپرس!
مَّالَکُملَاتَرْجُونَلِلهوَقَارَا..
شماراچهشدهاستکهبرایخدا
شأنومقاموارزشیقائلنیستید..!!
💠 چند دقیقه درد و دل با امام زمان 💠
آقا جون ، یابن الحسن ، امام زمانم 👇
من از ترس خستهام
و از دست بیقراری در حال فرار
امّا ترس و بیقراری
بنای رها کردنم را ندارند 🍃
زندگی با این ترس و بیقراری
هر چقدر شیرین
باز هم به دهان آدم زهر میشود 🍃
تا کی باید بنوشم این زهرِ آدم کُش را
و چقدر باید بمیرم و زنده شوم
در هیاهوی این ترس و بیقراری ❓
آقا جون❗️
خدایی که من میشناسم
خدایی نیست که آرامم کند.
در کوران حادثهها و در قلّۀ تنهایی
تو چطور تکیه کردهای به خدایت
که آب در دلت تکان نمیخورد ❓
فرق خدای من و خدای تو در کجاست ❓
قدرت خدای من
از قدرت مخلوقاتش کمتر است
خط و نشان یک مخلوق
دلم را بیقرار میکند
اما وعدۀ کمک از سوی خدایم
بهرهای از آرامش را نصیبم نمیکند 😔
اگر همۀ زمین یک سو باشند
و صف کشیده در برابرت
و حتّی آسمانیان هم
در صف مخالفان تو
شمشیر به دست بایستند
تپش قلب تو
مثل کودکی است
که در دامان مادر
زیر سایۀ پدر
در کنار یک رود آرام و جاری
دارد نفس میکشد.
خدا را که داری
گویی همۀ قدرت در دست توست.
چقدر خدای تو زیباست
خوش به حالت که با این خدا 🍃
آقا جون ❗️
من خدای تو را دوست دارم
دلم عجیب
خدایی را میخواهد که تو میپرستی 🍃
ترس، آشنای همیشگی زندگی من است
و بیقراری حال ثابت و مهر پیشانی این زندگی.
من خدای تو را که داشته باشم
با ترس غریبه میشوم
و قرار و آرامش
میشود نوری که از پیشانیام
روشن میکند زندگیهای بیشمار را 🍃
آقای مهربانم ❗️
خدای مرا از من بگیر
و خدای خودت را به من بده.
دلم خدای تو را میخواهد 🍃