eitaa logo
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
387 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
441 فایل
بِسْـمِ‌رَبِّ‌النْور؛✨️ "اینجاهر‌دل‌شکسته‌،التیام‌می‌یابد🌱" ناشناسمون🌵 https://harfeto.timefriend.net/17167459505911 🪴شرایط‌و‌همسایه‌ها : @sharaet_Canal -مدیر : @Laleiy - ادمین: @Seyede_dona براامام‌زمانت‌بمون🤍🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 مراقبات 🕋 اولين شب جمعۀ ماه رجب را لیله الرغائب می‌گويند. 💫 برای این شب نمازی بسیار با فضيلت از حضرت رسول اکرم صلى الله عليه و آله و سلّم نقل شده است که اگر کسی آن را به جا آورد، پس از مرگ هنگامی که در قبر گذاشته شود، خداوند تبارک و تعالی ثواب نمازش را به سوی او به بهترین صورت می‌فرستد تا همدم او شود و او را از تنهایی بیرون آورد و با روی گشاده و درخشان و زبانی شیوا و فصیح به او می‌گوید: ✨اى حبيب من تو را بشارت باد كه از هر شدّت و سختى نجات يافتى. بنده می‌گويد تو كيستى؟ به خدا سوگند من چهره‌اى زيباتر از چهرۀ تو نديده‌ام و سخنى شيرين‌تر از سخن تو نشنيده‌ام و بويى بهتر از بوی تو نبوییده‌ام! پاسخ می‌دهد: من ثواب آن نماز هستم كه در فلان شب، از فلان ماه، از فلان سال به جاى آوردی. امشب نزد تو آمدم تا حقّت را ادا كنم و مونس تنهايى تو باشم و هراس را از تو برگيرم و هنگامی كه در صور دميده شود، در عرصۀ قيامت سايه‌اى بر سرت خواهم افكند، پس خوشحال باش كه خير هرگز از تو جدا نخواهد شد. 🍃كيفيّت اين نماز چنين است: ▫️اولين پنجشنبۀ ماه رجب را روزه می‌دارى. ▫️و چون شب جمعه داخل شود، مابين نماز مغرب و عشاء، دوازده ركعت نماز بجاى مى‌آورى، هر دو ركعت با يک سلام، و در هر رکعت می‌خوانی: ▪️سوره «حمد» یک مرتبه ▪️سوره «قدر» سه مرتبه ▪️سوره «توحيد» دوازده مرتبه ▫️پس از پایان نماز هفتاد مرتبه مى‌گويى: ▪️ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ وَ عَلَى آلِهِ ▫️سپس به سجده می‌روى و هفتاد مرتبه می‌گويى: ▪️سبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوح ▫️آنگاه سر از سجده برداشته و هفتاد مرتبه می‌گويى: ▪️ربِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجَاوَزْ عَمَّا تَعْلَمُ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِیُّ الْأَعْظَمُ ▫️دوباره به سجده رفته و هفتاد مرتبه می‌گويى: ▪️سبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِكَةِ وَ الرُّوح ▫️سپس حاجت خود را می‌طلبى كه به خواست خدا برآورده خواهد شد👌🏻 |
واۍ از پیچیدگۍ نفس انسان! را از در مۍرانۍ از پنجره باز مۍآید👣 و چه وسوسه هایۍ که در انسان نمۍکند! مۍگوید : برو با بیشتر خود را بساز ، را قوۍ کن و بازگرد(:🌿 📚گنجینه‌آسمانۍ ، ص۲۱۲ 🕊✨
•|🦋|• "یا مَن یُعْطے مَن لَم یَسئَلهُ" این بند ، همه‌ۍِ فرق با ماه‌هاۍ دیگه است(: «اۍخدایے که نَخواستِه هم میبخشے» |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهے آنقدر زیر فشـار روحے کوفته مےشوم که براۍ فرار از درد و غم دست به دامـان مےزنم(:?
: •°💛 ○° یڪ‌جایۍنوشتہ‌بود: ز "تڪلیف‌دوست‌داشتن‌هایت‌راروشن‌ڪن" باخودم‌گفتم: لاعشق...الاحسین...♥️🍃 " السلام‌علیڪ‌یا‌حسین‌بن‌علۍ "✋🏻 تون بخیر🌹
لطفا کسی تا ۳۰ دقیقه فعالیت نکنه اگر ادمینی فعالیت کرد حذف میشه❌❌
بسم الله الرحمن الرحیم☘ چغک🕊 قسمت : سی و هشت 🦋 موضوع : خون تازه🌈 ساعت نزدیک سه بعد از ظهر بود⛅️ چند ساعت از اذان ظهر گذشته🍃 هنوز نماز مان را نخواندیم جدا می شویم تا از کوچه پس کوچه ها خودمون را به مسجد ،حسینیه ،تکیه جایی ، برسانیم 🍂 قبلا وقتی که پایان تظاهرات اعلام می‌شد همه مردم تا تظاهرات روز بعد به خانه هایشان می رفتند🚶‍♀ اما امروز به خاطر کشتار خونین وحشیانه رژیم شاه به خانه‌هایشان نرفتند . مردم با لباس‌هایی که از خون شهدا زخمی‌ها به رنگ سرخ بر آمده بود گروه گروه شدند و هر گروهی به یک از مراکز دولتی حمله کردند مراکزی که به نوعی متعلق به شاه بودند ما از تهیه طرح با یکی از همین گروه ها همراه شده بودیم😓🙄 از گروه جدا می شویم تا هم نماز بخوانیم هم خستگی و گرسنگی ما را درمان کنیم از کوچه رد میشم که در آن در خانه‌ ای نیمه باز است🏠 بر سردر خانه پرچم یا حسین نصب شده از راه در حیاط خانه را نگاه می‌کنیم می‌بینیم چند نفر مشغول خواندن نماز هستند و چند نفر مشغول استراحت معلوم است که آنها هم مثل ما به خاطر تظاهرات نمازشان را دارند به تاخیر می خوانند کفش هایما را درمی‌آوریم و وارد خانه می شویم👞👟 حیاط و سقف آن را با پارچه ضخیم پوشاندند ظاهر خانه نشان می‌دهد که در این روزهای اول ماه صفر در اینجا هیئت عزاداری برپاست🖤 از شیر آبی که کنار حوض حیاط است لخته های خون دستم را پاک میکند اینها خونه دوست شهیدم علی اکبر است آنها را پاک می کنم و وضو میگیرم اشک چشمانم با آب وضو قاطی می شود سعید صورتم را می‌بوسد و دلداری ام می‌دهد😭😓😥 بعد از وضو به جمع می پیوندیم و سلام و علیک می‌کنیم🤚 ادامه دارد ......✈️ برگرفته از کتاب چغک 😍 مخصوص بهمن ماه👌
بسم الله الرحمن الرحیم چغک❤️ قسمت : سی و نه موضوع: خون تازه😍 شلوارم را که خونی شده در می آورم و با زیر شلواری آماده نماز جماعت می شوم. نماز را به پیرمردی که جلو ایستاده اقتدا می کنیم. نماز م نمازِ اول وقت نیست😔 اما بعد از دیدن صحنه های دلخراش امروز و شهادت مردم در نماز حال عجیبی دارم از همان لحظه شروع نماز، دلم شروع میکند به لزیدن. 😓 پیرمرد در قنوت دعای فرج را میخواند. با دعای پیرمرد در قنوت وسط نماز دوباره می زنم زیر گریه.😭 تصویر پیکر های لِه شدهٔ شهدای امروز مخصوصا دوستم علی اکبر از جلوی چشمم کنار نمی‌رود.😥 خدایا!! از ظلم این نامردها، به تو شکایت میکنیم خودت به پدر و مادر علی اکبر صبر بده خدای بزرگ.... بعد از تمام شدن نماز، دامادمان آقا سلمان را می‌بینیم، که او هم در صف نماز بوده.🙂 با سعید می‌رویم جلو و کنارش می‌نشینیم از دیدنمان خوشحال می‌شود. 😃 آقا سلمان را از قبل از این که نامزد مرضیه بشود می‌شناختم سلمان دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد و فعال و انقلابی و مرید اقای خامنه ای است. 😍 اولین بار در جلسات اقا باهم اشنا شدیم. مشغول صحبت که می شویم صاحبخانه چای و لقمه های نان و پنیر می آورد.🥖 نگاهی که به جمعیت حاضر در حیاط می‌اندازم میبینم از چشمان همه غم و غصه و خستگی و عصبانیت می بارد.😔 مردم یکی یکی شروع می کنند به تعریف کردن از صحنه های دلخراشی که امروز دیدند.😣 با شنیدن حرف ها دوباره گریه ام میگیراکبر بعد از تمام شدن حرف‌ها من هم با بغضی که گلویم را فشار می دهم از شهادت دوستم علی اکبر دهنوی می گویم. 😞😞 تعریف می کنم که پدر علی اکبر راننده اتوبوس بوده. علی اکبر برای اینکه کمک خرج پدرش باشند در کنار درس و مدرسه دستفروشی می کرد و با گریه می گویم: وقتی نشستم بالای سر علی اکبر میبینم سینه و کمر او سوراخ شده. تیرها به سینه خورده از کمر خارج شده گریه دیگر اجازه نمی‌دهد حرف بزنم آقا سلمان سرم را به شانه اش میچسباند و سعی میکند دلداری ام بدهد. 😞 ادامه دارد..... ✈️ برگرفته از کتاب چغک☘ مخصوص بهمن ماه👍🏻
بسم الله الرحمن الرحیم چغک❤️ قسمت : چهل موضوع: خون تازه 😍 آرام که می شوم آقا سلمان که هفت هشت سالی از من بزرگتر است سعی می کند که فضای گفتگوها را عوض کند.❤️ او که قسمت هایی از لباس هایش هم سوخته می گوید: _ عوضش مردم هم خط و نشان خوبی برای دشمن کشیدند👍🏻 من خودم با گروهی از مردم همراه شده و رفتیم سراغ فروشگاه ارتش! فروشگاه لشکر. اول اجناس فروشگاه را بار وانت کردیم تا اجناس را ببرند بیمارستان امام رضا؛ اجناسی مثل برنج و روغن و گوشت و قند و شکر.وقتی که فروشگاه خالی شد، آن را به آتش کشیدیم.😍 پیرمرد ۶۰ ساله که لحظاتی پیش امام جماعت بود می‌گوید: _ ما هم رفتیم سراغ مشروب فروشی ها! درِ تمام بطری ها را باز کرده و مشروب هایش را ریختیم توی جوب.!! حالا حتما موش های داخل جوب آب شَنگول شده و دارندبالا پایین می پرند.😃 همه می خندیم😂 پیرمرد که حاج حسین صدایش میزدند طوری با هیجان صحبت می‌کند که انگار نو جوانی ۱۵ ساله است!😁 نوجوانی که ریش در آورد و موهای سفید شده می گوید: جوب آب پر شده بود از قوطی ها و بطری های خالی شراب بوی این زهر ماری ها همه خیابان را پر کرده بود.🤢 توضیحات پیرمرد تمام می‌شود ومن سعید که کوچکتر از همه هستیم شروع می کنیم به تعریف کردن: _ ما هم با گروهی همراه شدیم و رفتیم شمال شهر به کوه سنگی. 🎍 در راه رسیدن به کوه سنگین انجمن دوستی ایران و آمریکا را هم اتش زدیم! کوه سنگی از مرکز شهر و از محل درگیری ها خیلی فاصله داشت. اما ما به آنجا رفتیم تا کارخانه بی سی کولارا آتیش بزنیم که همه بفهمند بهانیئت منحرف جایی در این مملکت ندارد.✊🏻 کارخانه بی سی مشهدبرای بهائیان است و سودش مستقیم به جیب آنها می رود. بهائیت فرقه ای انحرافی است که انگلیسی ها آن را برای تخریب شیعیان به وجود آورده‌اند. علما اعضای این فرقه را کافر میدانند. ادامه دارد.....✈️ برگرفته از کتاب چغک ❤️ مخصوص بهمن ماه👍🏻
بسم الله الرحمن الرحیم چغک قسمت: چهل و یکم موضوع: خون تازه حاج حسین بعد از صحبت‌های ما دستی به ریش های سفید و بلندش می کشد و می گوید: انقلاب چیز عجیبی است پیرمردهایی مثل من را شاداب و جوان کرده و نوجوان هایی مثل این دو آقا پسر را بزرگ .☺️ از آقاسلمان خداحافظی می کنیم و راه می افتیم به طرف خانه مادربزرگم تا هم لباس های مان را عوض کنیم هم به خانواده های مان تلفن بزنیم توی راه تصمیم می گیریم سریعاً به بیمارستان امام رضا سری بزنیم تا از اوضاع زخمی‌ها باخبر شویم😅 و ببینیم ابجی مرضیه در چه حال است و چه میکند شاید در بیمارستان کمک لازم داشته باشند البته اسم بیمارستان امام رضا تازگیها امام رضا شده قبلا اسمش بیمارستان شاه رضا بود 😳 بیمارستان امام رضا برای رساندن زخمی‌ها بهترین راه است چرا ؟؟ به چند دلیل مهم اینکه در مرکز شهر است👌 دومین که دکترها پرستار های انقلابی در آن مشغول به کار هستند👌 و آخرین هم اینکه بزرگترین بیمارستان مشهد است و امکانات خوبی دارد 👌 در این بیمارستان امید بیشتری برای زنده ماندن زخمی‌ها وجود دارد مرضیه اول در بیمارستان آریا بود بعد از تموم شدن درسش را به اجبار فرستاده بودند آنجا.😁 بیمارستان‌آریا بیمارستانی است که در اختیار ساواک است شکنجه گران ساواک انقلابی های مهم را اول تا حد مرگ شکنجه می کند و آن را راهی بیمارستان آریا می‌کنند تا با مختصری دارودرمان جان دوباره‌ای بگیرد و آماده شکنجه مجدد بشوند 😰 مرضیه از همه جا بی خبر اول پرستار بیمارستان آریا شد اما فقط دو هفته توانستم در ان بیمارستان طاقت بیاورد😓 بعد از دوهفته بیمارستان را رها کرد و خانه نشین شد‌😓 دو هفته هر وقت از بیمارستان به خانه می‌آمد با گریه شروع می کرد به تعریف کردن صحنه های وحشتناکی که در بیمارستان دیده بلایی که ساواکیها در شکنجه سر انقلابی ها می آوردند برایش قابل باور و قابل تحمل نبود😬 چند هفته پس از آن با پیگیری‌های زیاد که انجام دادیم توانستیم از بیمارستان آریا منتقلش کنیم به بیمارستان شاه رضا گفتند به خاطر اینکه مرضیه شاگرد ممتاز دانشگاه بوده قبول می کنیم به این بیمارستان بیاید😍 ادامه دارد ....✈️ برگرفته از کتاب جغک 😍 مخصوص بهمن ماه👌
بسم الله الرحمن الرحیم🌈 چغک ❤️ قسمت : چهل و دوم☺️ موضوع :خون تازه🕊 حالا مرضیه چهار پنج ماه است در این بیمارستان پرستار شده😉 وارد حیاط بیمارستان میشویم جلوی در ساختمان اصلی چند انقلابی از بیمارستان نگهبانی می کنند آن را با اسلحه ایستادند که اگر ارتشی‌ها خواستن به بیمارستان حمله کنند بتوانند از زخمی‌ها و مجروحان دفاع کنند 👍 دو هفته پیش ارتش ها و ساواکی ها به همین بیمارستان حمله کردند و شیشه‌های بیمارستان را شکستند بعد به داخل بخش‌های مختلف گاز اشک آور پرتاب کردند آخر سر هم شروع کردم به تیراندازی و کشت و کشتار😱 بعد از آن اتفاق قرار شد همیشه چند نفر با اسلحه از بیمارستان محافظت کند👌 وارد بیمارستان می شویم بوی خون و صدای آه و ناله همه جا را برداشته بیشتر زخمی‌ها زمزه میکنند (الله اکبر) و( لا اله الا الله) و یا (امام رضا )بر لب دارد اوضاع بیمارستان اصلاً خوب نیست😨 به اتاق ها سَرَک می کشیم تا بتوانیم خان باجی را پیدا کنیم اما در یک کدام از اتاق ها نیست😬 به اتاق مخصوص پرستارها می رویم میبینم مرضیه با چند نفر دیگر نگران و پریشان دارند درباره مشکل کمبود خون بحث می کنند😥 در اتاق باز شد و با صدای بلند سلام می دهم مرضیه تا مرا میبیند خوشحال می‌شود : سلام! سلام !مهدی ،عزیزم !داداشی ،خوبی؟ سالمی؟ سلامتی؟ استانداری بودی؟ سریع دست به سر و صورتم می‌کشد و سر تا پایین را دقیق نگاه می‌کند وقتی از سلامت من مطمئن شود سرم را می بوسد و می گوید خدایا شرکت😅😍 اجازه حرف زدن به من نمی دهد و می گوید چه خوب شد آمدی ببینید الان چند ساعت است که ارتشی ها نمی گذارند ماشین حمل خون داخل بیمارستان بیاید😕 ادامه دارد ....✈️ برگرفته از کتاب چغک😍 مخصوص بهمن ماه👌