بسم الله الرحمن الرحیم
چغک 🌺
قسمت: پنجاه و یکم
موضوع: یکشنبه دهم دی☺️
با سعید در وضعیت بدی گیر افتاده ایم در یک کوچه تنگ ماموری با اسلحه دنبالمان میکند تا دستگیرمان کند ما هم با تمام سرعت می دویم که از دستش فرار کنیم😱
مامور وقتی میبیند به ما نمیرسد مینشینند زمین و شروع میکند به فریاد کشیدن: ایست !ایست !ایست!😳
وقتی می بیند ما توجه نمیکنیم شلیک می کند تیر دقیقا میخورد به کمر من و نقش زمین می شوم سعی می کنم سرم را بلند کنم و سعید را صدا بزنم که تیر دوم شلیک میشود😰
یک دفعه از خواب میپرم به ساعت نگاه می کنم هنوز چند دقیقه مانده به هفت صبح خدا را شکر میکنم که داشتم خواب میدیدم و خبری از تیراندازی و شلیک نیست 😓
دوباره دراز میکشم اما هنوز سرم به بالش نرسیده که صدای تیراندازی به گوشم می رسد این بار مطمئنم که خواب نیستم و صدای تیر شنیده ام 😬
اما سابقه نداشته این وقت صبح در شهر صدای تیراندازی بپیچد یک لحظه فکر می کنم خیالاتی شده اند اما صدای دو شلی که دیگر بلند می شود سراسیمه از جا بلند می شوم😢
و شروع می کند به لباس پوشیدن حتماً باید خبری باشد که این وقت صبح صدای تیراندازی می آید مادر بزرگ که گوشهایش سنگین است و شبها بدون سمعک میخوابد از صدای گلوله ها بیدار نمی شود سریع از خانه میزنم بیرون خودم را میرسانم خانه حاجی غنیان به خانه شان درست در کوچه پشتی خانه مادربزرگم است آقای خامنه ای دیشب به خانه حاجی غنیان رفته بود حتما اینجا باخبرند که صدای تیراندازی اول صبح برای چیست😰
ادامه دارد ...✈️
برگرفته از کتاب چغک 😍
مخصوص بهمن ماه👌
بسم الله الرحمن الرحیم
چغک🌺
قسمت پنجاه و دوم
موضوع: یکشنبه دهم دی☺️
هادی پسر سوم حاجی غنیان که مرا می شناسد در را باز می کند و می گوید مهدی چه موقع آمدی !بیا که خوب آمدی!😍
وارد اتاقی میشویم که حاج آقا و چند نفر دیگر آنجا هستند یکی از افسر های ارتش که تا حالا در بین انقلابی ها ندیده بودمش دارد گزارش می دهد افسر ارتش این جزو انقلابی ها در ارتش بوده و کسی نمی دانسته و می گوید:🧐
_ امروز صبح در مراسم صبحگاه ده تا جنازه آوردند و نشانه سربازها دادند جنازه های که بدن های بعضیهایشان ریزی و بدنهای بعضیهایشان پوست کنده شده بود خیلی صحنه وحشتناکی بود😰
معلوم نبود چه کسانی این بلا را سر جنازه ها آوردند اما در مراسم صبحگاه گفتند که این کار ها را مردم کرده اند یک سری عکس هم چاپ کرده بودند از اجساد سربازهای ارتش که این عکسها را بین سربازها دست به دست می چرخاندند😱 اویسی هم سخنرانی کرد و گفت:
_ این جنازه ها جنازههای رفقای تان است که همین دیروز در تظاهرات کشته شدند هر کسی که به مردم رحم کند همین بلا سرش می آید امروز روز انتقام است روز تسویه حساب باید به این آشور گر هایی که اسم خودشان را انقلابی گذاشتهاند حالی کنیم که در افتادن با رژیم شوخی بردار نیست😢
باید اقتدار ارتش شاهنشاهی را به همه نشان بدهیم امروز هر کسی را در خیابان دیدید بکشید به هیچ کس رحم نکنید حتی به بچه ها حتی به زنها هرکس امروز در کوچه و خیابان باشد مستحق مرگ است😓
هر سربازی هم که از دستورات سرپیچی کند و تیر اندازی نکند یعنی با انقلابی هاست و مخالف ماست از همانجا توسط فرمانده از کشته می شود😬
ادامه دارد ......✈️
برگرفته از کتاب چغک😍
مخصوص بهمن ماه👌
بسم الله الرحمان الرحیم
چغک🌺
قسمت پنجاه و سوم
موضوع: یکشنبه دهم دی☺️
صدای تیراندازی های بیرون بیشتر شده و شدت گرفته است افسر جوان ادامه می دهد:
امروز هیچ کس نباید از خانه بیرون بیاید هیچ کس واقعا امروز......😳
نمیتوانم بنشینم و به حرفهای افسر گوش بدهم باید بروم ببینم در کوچه و خیابان های شهر چه خبر است که همه صدای تیراندازی می آید آرام بلند میشه و از اتاق می آیم بیرون میروم دنبال سعید که پدرش موتور دارد و خانهشان نزدیک است مثل برق و باد خودم را به در خانه سعید می رسانم در میزنم خودش در را باز میکند 😁
تا من را میبیند میگوید:
مهدی چطور تا اینجا اومدی! با این همه صدای تیر و تفنگ !
_سعید صدای تیراندازی ها نمیگذارد بنشینم تصور اینکه این تیرها به چه کسانی می خورد آرام نمی گذارم باید بروم ببینم توی کوچه ها و خیابانها چه خبر است😔
چهره سعید نشان میدهد که از سر و صداها ترسیده اما وقتی میبیند من می خواهم تنها بروم می گوید:
باشد پس صبر کن بروم کلید موتور آقام را بیاورم با هم برویم با موتور هم راحت تر می توانیم فرار کنید هم بیشتر میتوانیم شهر را ببینیم تا سعید برود کلید موتور را بیاورد لنگه دیگر در را باز می کنم و موتور را می برم بیرون لنگه در را که میبندم سعید هم سر می رسد😉
سعید دو سه تا هندل به موتور می زند اما موتور روشن نمی شود می گویم سعید موتور پدرش سالم است!؟ وسط راه نمی گذاردمان؟! 😒
موتور روشن می شود و سعید می گوید :
نگران نباش آقام هر روز با همین موتور میرود سر کار سالم است سوار می شوم و راه میافتیم ساعت نزدیک هشت صبح است مردم مثل هر روز آمده اند برای خرید نان و نفت جلو نانوایی ها و نفت فروشی ها صف های درازی تشکیل شده 👀
ادامه دارد....✈️
برگرفته از کتاب چغک😍
مخصوص بهمن ماه👌
بسم الله الرحمن الرحیم
چغک🌺
قسمت پنجاه و چهارم
موضوع: یکشنبه دهم دی☺️
همچنین جلو پمپ بنزین های شهر پر از ماشین و موتور نفت و بنزین این روزها در شهر حکم طلا را دارد😁
کم پیدا میشود هرچه از نفت و بنزین میخواهد باید از خیلی خیلی زود بیاید در صف باییستد تا ساعت ۸ صبح شود😔
و مغازههای نفت فروشی و پمپ بنزین ها باز کند کارگران و کارکنان صنعت نفت نزدیک دو ماه است در تمام کشور اعتصاب کرده و کار نمی کنند آنها با این کارشان اقتصاد رژیم شاهنشاهی را که وابسته به صادرات نفت است فلج کردهاند😳😔 تنها پالایشگاه هایی که در کل کشور کار میکند پالایشگاه آبادان است آن هم به درخواست امام خمینی. امام که از ابتدای شروع اعتصاب آن را تایید و تشویق کرده بودند قبل از شروع زمستان از کارکنان و کارگران پالایشگاه آبادان خواستند که به اندازه نیاز داخلی کشور نفت تولید کنند😍👌
به سعید میگویم : برو خیابان بهار صدا ها از آنجا می آید.😢
وای !خدای بزرگ! چقدر تانک! باورکردنی نیست😱
هر چه تانک در پادگان ارتش بوده به طرف مرکز شهر در حرکت است سعید می گوید :مهدی زود به پر بالا برویم الان میرسند به ما😩
_ یک دقیقه بایست بروم بالای تیر چراغ برق ببینم چند تا تانک هستند بعد می رویم 🤨
از تیر که می روم بالا می بینم پشت هر تانکی که یک جیپ نظامی با چهار نفر سرنشین در حرکت است به پشت جیپ هم یک گاری آهنی خالی بسته شده 😨
بعد پشت آنها دوباره یک تانک یک جیپی که گاری آهنی دارد. پشت آنها دوباره یک تانک جیپ گاری. دیگر همینطور تا آخر خیابان نزدیک سی تا تانک و جیپ میشود😰
ارتشیها هم برای اینکه رعب وحشت بیشتر ایجاد بشود مرتب از توی جیپا همینطور الکی تیر هوایی در می کنند😓
ادامه دارد.....✈️
برگرفته از کتاب چغک😍
مخصوص بهمن ماه👌
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت پنجاه و پنجم
موضوع: یکشنبه دهم دی
از تیر چراغ برق پایین می آیم و می نشیند ترک موتور حالا فاصله اولین تانک با موتور ما کمتر از ۲۰۰ متر است تا مینشینم سعید که حسابی ترسیده گاز می دهد که زود برویم اما یک دفعه موتور خفه میکند و خاموش میشود 😱
سعید هر کاری می کند موتور روشن نمی شود که نمی شود پیاده می شوم موتور را هل می دهم اما فایده ندارد عقب را نگاه می کنم اولین تا نک دارند به طرف خیابانتهران میاید 😰
داد میزنم : سعید موتور را ول کن در برویم سعید موتور را رها میکند و شروع میکنیم به دویدن هنوز چند قدمی دور نشدیم که سرنشین تانک ما را از دور می بیند و دیوانه وار شروع میکند به تیراندازی😨
تیر ها از بغل گوشمان سوت میکشند و دیواری که مقابلمان است را سوراخ سوراخ میکند 😢
هرچه در میزنم کسی در را باز نمیکند با مشت لگد میافتم به جان در کسی از پشت در می پرسد: کیه؟
میگویم آقا بازکن میخواهند ما را بکشند کمکمان کن درست به موقع در خانه باز می شود 😓
و صاحب خانه کسی که در خانه اش را به روی ما باز کرده هم سن و سال پدرم است مردی چهل و پنج ساله بعد از داخل شدن ما بدون آنکه به بیرون نگاه بکند سریع در را می بندد 😥
می پرسد: این وقت صبح چه کار کردید که دنبال تان هستند؟
_هیچی فقط داشتیم از خیابان رد می شدیم که به طرف مان تیراندازی کردند نامردها امروز قرار است هر کسی را در خیابان دیدن بکشند😖
اصلاً آرام و قرار ندارم دلم آشوب است نمی توانم به این صاحب خانه جواب بدهم سریع میپرسم ببخشید راه پشت بام از کدام طرف است؟؟
ادامه دارد.....✈️
برگرفته از کتاب چغک 😍
مخصوص بهمن ماه👌
اَلسّلام عَلیک یا بَقیة اَللّه فِی اَرضه💚
🍃یا صاحب الزمان
🍃دل من تنگ تو شد،
🍃کاش که پیدا بشوی
🍃که بیایی و در این
🌾تنگیِ دل جا بشوی
🍀 اَللّهم عَجّل لوَلیّکَ اَلفرَج🍀
#اللهم_ارزقنا_شهادت🤲
﷽
-------------------------
امروز شنبـــــــه 🔻
☀️ ۰۲ اسفند ۱۳۹۹ هجری شمسی
🌙 ۰۸ رجب ۱۴۴۲ هجری قمری
🎄 ۲۰ فوریه ۲۰۲۱ میلادی
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
✅ ضمن رعایت پروتکلهای بهداشتی، عدم حضور در تجمع ها و زدن ماسک به قطع زنجیره انتقال کرونا کمک کنیم.
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
💠 ذکر روز : یا ربّ العالمـــــــــین
✨✨✨✨✨
#ذکر_روز
...🙃💔
غم های یک دختر مذهبی …
آقا قبول ما دختریم😇…
آقا قبول شهید نمی شویم☹️ …
آقا قبول نمی گذارند تفنگ دستمان(بسته به شرایط) بگیریم😖
قبول که نمیرویم مدافع حرم حضرت عشق (س) شویم …😣
آقا قبول راه شهادت برایمان بسته شده…. قبول ….😩🙁
همه را در اوج ناامیدی قبول کردیم ….آری اشک میریزیم😭
چون نمی توانیم ابراهیم باشیم؛
نمی توانیم محمد هادی باشیم ؛
نمی توانیم علی باشیم ….💔
آری نمی توانیم ….
هرکاری میخواهیم بکنیم می گویند شما دخترید توان کافی را ندارید ..😒
هروقت خواستیم تنها برویم گفتند دختر نباید تنها جایی بره …😏
هروقت خواستیم خلوت کنیم نگذاشتند…😕 پس چگونه شبیه ابراهیم هادی و هادی ذوالفقاری و علی خلیلی شویم ؟؟!!😔
بنشینیم و فقط درس بخوانیم و آرزوی شهادت کنیم ؟😐
نمی شود به والله نمی شود …..
شهدا بیابید بگویید این دختران دلسوخته چه کنند ؟
چه کنند در این آشفته بازار فساد و بی حجابی و تنهایی مهدی فاطمه ؟
جوابم را شهدا دادند…. از شهدا به دختران محجبه ایران🇮🇷
قبول👍🏻
هرکاری خواستید بکنید به یاد مهدی فاطمه باشید آن وقت خود به خود عزیز دل مهدی فاطمه می شوید😍
آن وقت است که دیگر طاقت ماندن در دنیایی که بوی گناه را می دهد نخواهید داشت …❤️☺️
آن وقت است که وقت شهادت است …
آن وقت می فهمید که راه شهادت برای هیچ کس بسته نیست …🙃
آن وقت مسیر شهادت برایتان باز میشود حتی اگر دختر باشید …😇
فقط اخلاص و نگاه مهدی فاطمه را درنظر بگیرید ….😊
در نبود ما پشت حضرت مهدی (عج) را خالی نکنید ….🙃
یقه تان را میگیریم اگر ولایت فقیه را تنها بگذارید…❤️😍
آری دختران شهید نگویید شهید نمی شویم!! میشود میشود ….💕
هنوز هم میشود…و شهادتی دخترانه را رقم میزند چادر..😍
✿•---••...•💔•...••---•✿
●°•➣ {@bashohadat
🌞🌻
میگن چࢪا میخوا؎ #شھید بشے؟!
+میگم دیدید وقتـے یھ معلّمو دوستدارے
خودتو میکشے تو کلاسش نمره²⁰بگیرے
ولبخند ࢪضایتش دلتو آب کنھ ؟!
منم دلم بࢪا لبخند #خدام تـنگ شدھ (:"
مـیخام شاگرداول کلاسش بشم♥️😌
#اللهمعجللویڪالفرج
✿•---••...•💔•...••---•✿
●°•➣ { @bashohadat
به آرزو نرسیدم اگرچه در همه عمر
دلم خوش است که عمریست آرزومندم
#حسینجانم🦋🍃
#اللهمارزقناحرم🕌✨
#سلام_امام_زمانم🦋•°
دیریست کہ از روۍ دلآراۍ تو دوریم
محتاج بیان نیست کہ مشتاق حضوریم
#صبحتون_مهدوۍ🌤
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🏻📿
[•°🌱🧡°•]
#حدیث_روز 🌤
امیرالمؤمنین عليه السلام:
با انصافترين مردم كسى است
كه بى آنكه پاى داورى
در ميان باشد
از خودش دادخواهى كند
بزرگممیگـه :
«اَبَر مردۍ چون #حاج_قاسم
تربیت یافته مکتب خمینۍره است »
#خمینۍزندهاست🙂🌿
#طنزجبهه😂🤣
🌸شهید حاجعباس کریمی🌸
"یکی از پیرمردهای گردان ، کاسهای پر از شربت خاکشیر آورد و به حاج عباس کریمی تعارف کرد که در این گرما نوش جان کند ، بچهها از این که فرمانده لشکر محمد رسول الله ، ساعتی مهمان شان بود و در جمع شان ، شادمان بودند.
حاجی که تشنه اش هم شده بود ، از بچهها اجازه گرفت تا کاسه شربت را سر بکشد. کاسه را برد جلوی دهانش که ناگهان یکی از بچه بسیجی ها که تازه به اردوگاه آمده و شنیده بود حاج عباس کریمی این جاست شادمان به طرف مان دوید😅
از همان جا حاجی را شناخته بود و از پشت سر ، خواست تا دست دور گردنش بیندازد و او را ببوسد. دست دور گردن انداختن همان و کاسه شربت خاک شیر در صورت حاجی خالی شدن همان🤦♂😂
دانه های قهوه ای رنگ خاک شیر صورت و محاسن زیبای حاجی را خنده دار کرده بودند بچهها هم می خندیدند هم ناراحت بودند.
[•°🔗♥️°•]
#ماه_بیان_مےکند✨
مقام معظم رهبری :
از #ماه_رجب برای تقویت بُعد معنویت استفاده کنید.
ماه رجب، شعبان و رمضان، بهار معنویت است؛ شما هم در بهار عمر قرار دارید؛
از این بهار معنویت استفاده کنید با:
[یاد و ذکر خدا، استفاده از دعاها،
تلاوت قرآن، نماز اول وقت، پرهیز از گناه و اخلاق نیک!]