فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمی دانم آرزویت چیست؟!❤️
امابرای رسیدن به آرزویت
دستانم رو به آسمان است
پروردگاراهرآنچه صلاح دوستانم هست
برایشان مقدربفرما
🌹شبتون مهدوی🌹
@ganjeneh_marefat
سرآغاز هر نامه نام خداست
که بی نام او نامه یکسر خطاست
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
#خدایا_به_امید_تو
🔮کانال گنجینه معرفت🔮
@ganjeneh_marefat
🌼🍃اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم بہ ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)🍃🌼
🌟السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
🌟یا اباصالحَ المَهدي
🌟یا خلیفةَالرَّحمن
🌟و یا شریڪَ القران
🌟ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
🌟سیِّدے و مَولاے
ْ الاَمان الامان🍃🌼🍃
🔮کانال گنجینه معرفت 🔮
@ganjeneh_marefat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین دوشنبه فروردین ماهتون به خیر و خوشی💐
یک روزقشنگ🌺
یک دل آرام🌺
یک شادی بی پایان🌺
یک نورازجنس امید🌺
وهزارآرزوے زیبا🌺
ازخداوند برایتان خواهانم🌺
ظهرتون بخیر دوستان💐
@ganjeneh_marefat
⚜
#حسنجانم
.
💚گر تاب و تبت ذکرحسـن جـان باشد
💚گر نان شبت ذکر حسـن جـان باشد
💚زهــــرا نگـذاردبه دلت غم باشد
💚گر روی لبت ذکرحسـن جان باشد.
#ذکرتعلےالدواممولا💛
🆔 @ganjeneh_marefat
🔮🌸🔮🌸🔮🌸🔮🌸🔮🌸
#حڪـایــت
🔰داستان حج عبدالجبار و زن علوی
💠 آورده اند که روزى یکى از بزرگان عرب به سفر حج مى رفت. نامش عبدالجبار بود
💰هزار دینار طلا در کمر داشت. چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد. عبدالجبار براى تفرج و سیاحت، گرد محله هاى کوفه بر آمد. از قضا به خرابه اى رسید.
🐓زنى را دید که در خرابه مى گردد و چیزى مى جوید. در گوشه مرغک مردارى (مرغ مرده) افتاده بود، آن را به زیر لباس کشید و رفت.
💬 عبدالجبار با خود گفت: «بى گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان مى دارد.»
♦️در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد. چون زن به خانه رسید، کودکان دور او را گرفتند که اى مادر! براى ما چه آورده اى که از گرسنگى هلاک شدیم!
🍗مادر گفت: «عزیزان من! غم مخورید که برایتان مرغکى آورده ام و هم اکنون آن را بریان مى کنم.»
⭕️عبد الجبار که این را شنید، گریست و از همسایگان احوال وى را باز پرسید. گفتند: «سیده اى است، زن عبدالله بن زیاد علوى، که شوهرش را حجاج ملعون کشته است. او کودکان یتیم دارد و بزرگوارى خاندان رسالت نمى گذارد که از کسى چیزى طلب کند.»
💰عبدالجبار با خود گفت: «اگر حج مى خواهى، این جاست.» بى درنگ آن هزار دینار را از میان باز کرد و به زن داد.
🍶عبد الجبار آن سال به ناچار در کوفه ماند و حج نرفت و به سقایى مشغول شد.
هنگامى که حاجیان از مکه باز گشتند، وى به پیشواز آنها رفت. مردى در پیش قافله بر شترى نشسته بود و مى آمد.
🐫چون چشمش بر عبد الجبار افتاد، خود را از شتر به زیر آورد و گفت: «اى جوانمرد! از آن روزى که در سرزمین عرفات، ده هزار دینار به من وام داده اى، تو را مى جویم. اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان!»
❗️عبد الجبار، دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را بپرسد که وى به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد.
عبدالجبار حیران در این داستان مانده بود که در این هنگام آوازى شنید:
🕊«اى عبد الجبار! هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته اى به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشى هر سال حجى در پرونده عملت مى نویسیم، تا بدانى که هیچ نیکوکارى بر درگاه ما تباه نمى گردد.
@ganjeneh_marefat
🔮🌸🔮🌸🔮🌸🔮🌸🔮🌸🔮
☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹
💎 #تشرفات #دیدار_با_امام
🔴تو مگر سید نیستی⁉️
🔹مرد کاسه را جلوی دهانش گرفت و در کمتر از چشم بر هم زدنی، کاسه پر از خون شد. دیگر سرفه های خونی امانش را بریده بود.
در خانه ی میرزا، مهدی اصفهانی، سید سر درد دلش باز شد و از درد و سرفه هایش نالید و گفت: میرزا شما برای ما دعا کنید.
🔸میرزا مهدی با جدیت گفت: تو مگر سید نیستی؟ چرا شفایت را از اجدادت
نمی خواهی؟ چرا به محضر حضرت بقیة الله (ع) نمی روی و از آن حضرت(ع) حاجتت را نمی خواهی؟ مگر در دعای کمیل
نخوانده ای «ای خدایی که نامت دواء است و ذکرت شفا است»؟ تو اگر مسلمان باشی، اگر سید باشی، اگر شیعه باشی، باید شفایت را همین امروز از حضرت بقیة الله(ع) بگیری!
🔹سید محمد دامغانی، زیرلب اسم امام زمانش را زمزمه می کرد، وقتی به در صحن عتیق رسید، حال و هوایش عوض شد. حیاط صحن مثل همیشه نبود، این بار در حیاطی آرام و خلوت، سید بزرگواری راه می رفت و چند نفری هم به دنبالش می رفتند.
🔸سید که حالا فهمیده بود آن مرد، امام زمانش است خواست که فریاد بزند و حاجتش را به امام بگوید که مبادا از آنها عقب بماند و نتواند حرفش را به صاحبش بگوید که در همان لحظه حضرت مهدی(ع) برگشتند و نگاهی با گوشه ی چشم به سید محمد انداختند و به راهشان ادامه دادند.
🔴عرق سردی بر بدن سید محمد جا خوش کرده بود و اندامش به لرزه افتاده بود. سید دستش را به دیوار گرفت و روی زمین نشست. حالا همه چیز عوض شده بود و صحن همان
شکل قبلش را داشت و پر بود از مردمی که مشغول راز و نیاز با خدایشان بودند.
سید محمد در حالی که دیگر خبری از سرفه های خونی نبود، بهت زده به زائران حرم رضو نگاه می کرد و بلند بلند می گریست. امام زمانش(ع) با یک نظر شفایش را داده بود.
☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹
@ganjeneh_marefat
🌷آیت الله جوادی:
☀️عارف جهنم و بهشت را در همین دنیا می بیند. انسان وقتی گناه میکند، در همین حال می سوزد؛ ولی ما چون مست دنیا هستیم، متوجه سوختن نمی شویم.
🔮کانال گنجینه معرفت🔮
@ganjeneh_marefat
🌇عاشقان وقت نماز است 🕊
🏙اذان میگویند .
🌃 عَجِّلُوا بِالصَّلاةِ قَبْلَ الْفَوْتِ ، وَعَجِّلُوا بِالتَّوْبَةِ قَبْلَ الْمَوْتِ🌃
@ganjeneh_marefat
هدایت شده از در محضر علما
💫به رسم هرشب 💫
به نیت فرج آقا امام زمان(عج)
🌟میخوانیم دعای فرج را💐
🔮کانال گنجینه معرفت 🔮
@ganjeneh_marefat
⭐️💫
خداوندا
بدون نوازشهای تو
بدون مهرومحبت تو
بدون عشق تو
میان دست های زندگی
مچالہ میشویم
مهربانیت را از مانگیر...
شبتــ🌸ـون مهدوی
@ganjeneh_marefat