فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبحتون بخیر
اول هفته تون گلباران
قلبتان مملو از عشق
زندگیتان سرشـار از آرامش
الهی
ساحل زندگیتون همیشه آرام
دلتون مثل دریاوسیع وبخشنده
و قلبتون مثل
آسمان آبی،پهناورومهربان
@ganjeneh_marefat
🌼🍃اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم بہ ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)🍃🌼
🌟السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
🌟یا اباصالحَ المَهدي
🌟یا خلیفةَالرَّحمن
🌟و یا شریڪَ القران
🌟ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
🌟سیِّدے و مَولاے
ْ الاَمان الامان🍃🌼🍃
@ganjeneh_marefat
💚هیچکس را از رحمت خدا نباید محروم کرد
🔮کانال گنجینه معرفت 🔮
@ganjeneh_marefat
🌷شیخ رجبعلی خیاط:
🌸اگرچشم برای خداڪارڪند ،
✨عین الله میشود.
🌸اگرگوش برای خداڪارڪند ،
✨اذن الله میشود.
🌸اگردست برای خداڪارڪند ،
✨ید الله میشود.
🌸تامیرسد به قلب
✨ڪه جای خدامیشود
@ganjeneh_mareft
💫به رسم هرشب 💫
به نیت فرج آقا امام زمان(عج)
🌟میخوانیم دعای فرج را💐
🔮کانال گنجینه معرفت 🔮
@ganjeneh_marefat
✨هرگز به این دلیل که رسیدن به رویاهایت زمان می برد دست از تلاش برندار!
✨زمان در هر صورت میگذرد...
✨امشب به امید فردایی بهتر بخواب
🌛شبتون مهدوی
🔮کانال گنجینه معرفت 🔮
@ganjeneh_marefat
✍باز شدن چشم بصیرت ( برزخی ) در اولیای خدا
مرحوم شالچی در مورد استاد عرفان خویش می گوید :
" یکی از روزها ، صبح پس از نماز برای شرکت در جلسه اخلاق استادم به فیضیه رفتم . استاد به من فرمودند :
"میرزا عبدالله چه می بینی ؟"
این صحبت استاد ، گویا خود تصرفی بود که آن بزرگ در جان من کرد و حجاب ملکوت از برابر چهره ام برداشته شد. دیدم اشخاصی را که در فیضیّه هستند در ظاهر می بینم اما باطن آنان را نیز مشاهده می کنم که به صورت های گوناگون اند.
بار دیگر فرمودند :
" فلانی چه می بینی ؟"
من چون توجه کردم ، دریافتم ، ارواح مؤمنین روی صحن مدرسه فیضیه ، دور هم نشسته اند و با هم مذاکره می کنند.
پس از آن استاد به من فرمودند :
" میرزا عبدالله فکر نکنی اینها مقاماتی است و به جایی رسیده ای ! اینها در برابر آنچه در سیر و سلوک و تقرب الی الله به سالک می دهند هیچ است.
📚 شیخ مناجاتیان
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🔮کانال گنجینه معرفت 🔮
@ganjeneh_marefat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
✍ دیدن عزرائیل قبل از مرگ
شیخ محمد شیرازی می گوید : آیة الله سید احمد خوانساری می فرمود :
" در محفلی بودم که گروهی از فقها و مراجع تقلید در آن نشسته بودند که از جمله آنان آیة الله سیّد صدر الدّین صدر بود. در آنجا جوان خوش سیمایی نزد من آمد و من به الهام یقین کردم که فرشته مرگ است.
به او گفتم " من آماده ام "
گفت " خواهم آمد " و من اینک در انتظار او هستم.
هفته بعد در صبح روز جمعه 26 ربیع از راه رسید و آن بزرگوار فرمود
" امروز آخرین روز توقف من در دنیاست و آن جوان خوش چهره خواهد آمد "
به تلاوت قرآن نشست و سوره مبارکه مؤمنون را خواند تا از حال رفت و یکی از نوادگانش وی را در تمام کردن سوره یاری کرد.
در انتظار آمدن پیک حق بود و ناگاه دیدند که تکان خورد و بارها فرمود " یا حجة بن الحسن ! " گویی که آن حضرت در لحظات آخرین به بدرقه ی او آمد .
سپس به تکرار شهادت بر یکتایی خدا و رسالت پیامبر و ولایت ائمه معصومین علیه السلام پرداخت و سرانجام برای همیشه لب از سخن فرو بست.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🔮کانال گنجینه معرفت 🔮
@ganjeneh_marefat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
✍حکايتي شگرف از مقدس اردبيلي
مير فيض الله تفرشي ، که از شاگردان مرحوم مقدس اردبيلي بود، براي انجام کاري شبانه از خانه بيرون مي رود. هنوز به در خانه مقدس اردبيلي نرسيده بود که مقدس از خانه بيرون آمد و متوجه روضه ي مقدسه علويه (ع)شد. حس کنجکاوي مير فضل الله او را به دنبال مقدس کشاند. نيمه شب بود و آسمان روشن از مهتاب، لطف ديگري داشت. کوچه هاي نجف خلوت و خالي بودند، سکوت سنگيني بر گرده شهر سايه انداخته بود. گاه سکوت نشسته را صداي گريه ي کودکي يا ناله ي مرغي مي شکست.
مقدس آهسته قدم بر مي داشت. سايه قامت رشيدش به روي ديوارهاي گلي مي افتاد و همراه او حرکت مي کرد. مير فيض الله دنبال مقدس راه افتاده بود و در تعقيب او سر از پا نمي شناخت. در پشت نخل ها و ديوارها پنهان مي شد تا اگر مقدس نگاهي به عقب انداخت او را نبيند. هميشه آرزو کرده بود که شبي شاهد خلوت او با خدايش باشد و آن شب که به پندار خود، چنين فرصتي دست داده بود چقدر خوشحال بود. دلش در انتظار مشاهده ي وصال عارفانه استادش لحظه اي از تپش نمي ايستاد.
مقدس تا به صحن حرم رسيد، درها گشوده شد. درکنار ضريح ايستاد و سلام کرد، صداي جواب زمزمه وار به گوش مير فيض الله رسيد و او گوش تيز کرد که ديگر چه خواهد گذشت و مقدس چه خواهد گفت و چه جوابي خواهد شنيد. اما مقدس تنها دست به ضريح مقدس برد و صورت بدانجا گذاشت و آرام چيزهايي زمزمه کرد و لحظاتي بيرون آمد وبه سوي مسجد کوفه رهسپار شد.
مير فيض الله باز از پي او راه افتاد و او را مشاهده کرد که داخل مسجد شد و به طرف محراب رفت . مير فيض الله از لاي در مسجد، چشم به طرف محراب دوخت. توي محراب کسي رو به قبله نشسته بود. مقدس نزديک شد و در کنار آن شخص زانوي ادب زد و خاضعانه شروع به سخن گفتن با او کرد. مير فيض الله از ديدن اين صحنه به تعجب و حيرت افتاد و با خود مي گفت:
اين کيست خدايا؟مگر داناتر از مولاي ما مقدس نيز کسي در اين شهر وجود دارد که مولاي ما خاضعانه در مقابل او زانو مي زند و از او سوال مي کند؟
قلبش تپيد و بدنش لرزيد . هنوز از تماشاي صحنه نگاه بر نگرفته بود که مقدس بلند شد و بيرون آمد . مير فيض الله به کناري رفت و پنهان شد و مخفيانه باز به تعقيب مقدس پرداخت . مقدس خوشحال و قبراق راه مي رفت . نزديک حرم مطهر رسيده بودند که مير فيض الله تنحنحي (سرفه اي )کرد و مقدس فورا سر به عقب گرداند:
- مير فيض اللهً ! اينجا چه کار مي کني؟
عرق شرم بر پيشاني مير فيض الله نشست و از خجالت سر به زير انداخت و خاموش شد. مقدس خودش را به او رساند و ملاطفت کرد ودوباره سوال فرمود:
- تو با من بودي اولاد پيغمبر؟!
- بلي !براي پرسيدن سوالي به طرف خانه شما راه افتاده بودم . وقتي به نزديکي هاي در رسيدم شما از خانه بيرون آمده بوديد نخواستم مزاحم بشوم . اما حس کنجکاوي مجبورم کرد که دنبال تو بيايم و ببينم کجا مي روي ؟
ملايمت و ملاطفت آخوند شرم و خجلت را از وجود فيض الله برگرفت و ميرفيض الله جرات کرد او را سوگند دهد که وي را خبر دهد از آنچه مشاهده کرده بود . مقدس قبول کرد و فرمود:
- مسئله اي از مسائل دين بر من مشکل شده بود، آمدم به خدمت حضرت اميرالمومنين(ع) و از آن حضرت پرسيدم. آن حضرت فرمود :« امروز امام زمان تو حضرت صاحب الامر (عج)در اين شهر است ، برو به مسجد کوفه از آن حضرت سوال کن.» پس رفتم به نزد محراب مسجد و آن مساله را از آن حضرت سوال نمودم و جواب شنیدم.
________________________________
🔮کانال گنجینه معرفت 🔮
@ganjeneh_marefat
خداوند روزی به موسی گفت:
برو بدترين بنده مرا بياور ..
موسی رفت يكی از گناهكارهای درجه يك را پيدا كرد و وقتی ميخواست با خود ببرد، گفت نكند يك موقع اين آدم توبه كرده باشد و من فكر كنم كه اين بنده ی گناهكار مي باشد، رهايش كرد.
رفت دزدی را گرفت تا ببرد نزد خود گفت ..
نكند اين بنده خاص خدا باشد و توبه كرده
و خدا او را بخشيده باشد رهایش كرد.
هر كسی را می گرفت با چنين فرضيات
و داوريهائی آزادش می نمود.
آخر دست خالی پيش خدا رفت.
خدا گفت: ای موسی دست خالی آمدی؟
موسی گفت: هرچه گشتم بدتر
از خودم پيدا نكردم ..
خدا گفت:ای موسی هرآئينه اگر غيراز
اين كرده بودی ازپيغمبری عزل می شدی
🔮کانال گنجینه معرفت 🔮
@ganjeneh_marefat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰ناگهان عجل فرا رسید....
✅تصاویری که دقیقا پیش از مرگ افراد ثبت شدن
💠مراقب باش در چه حالی مرگ سراغت میاد⁉️
📍این کلیپ رو از دست نده💯
🔮کانال گنجینه معرفت 🔮
@ganjeneh_marefat
☘ مرحوم سید هاشم حداد (ره) :
🌷 برای نورانیت قلب ، هفتاد مرتبه #استغفار بعد از نماز عصر ، بسیار مفید است.
🔮کانال گنجینه معرفت 🔮
@ganjeneh_marefat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰کلیپ تصویری
🔰سخنی از آیت الله قاضی درباره نماز اول وقت از زبان شاگرد ایشان حضرت آیت الله بهجت
✅حتما ببینید
🔮کانال گنجینه معرفت 🔮
@ganjeneh_marefat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ : به گناهکاران بشارت بده !!
👤 حجت الاسلام والمسلمین حسینی قمی
⏲ زمان : 1 دقیقه و 36 ثانیه
🗂 حجم : 5.8 مگابایت
🔮کانال گنجینه معرفت 🔮
@ganjeneh_marefat
🌹فضلیت خواندن زیارت عاشورا🌹
👈1⃣قسمت اول↙️↙️
✍سیّد احمد رشتى مى گوید:
💢تاریخ 1280 هجرى قمرى به عزم زیارت بیت اللّه از رشت به تبریز رفتم و از آنجا مركبى كرایه كرده و روانه شدم ، در منزل اوّل سه نفر دیگر با من رفیق شدند.
در یكى از منازل بین راه خبر دادند كه قدرى زودتر روانه شویم كه منزل آینده خطرناك و مخوف است كوشش كنید كه از كاروان عقب نمانید.
از این جهت دو سه ساعت به صبح مانده راه افتادیم هنوز یك فرسخ نرفته بودیم كه هوا منقلب شد و برف باریدن گرفت به طورى كه رفقا هر كدام سرهاى خود را به پارچه پیچیدند و تند رفتند من هم هر چه كردم كه بتوانم با آنها بروم ممكن نبود سرانجام از آنها عقب ماندم و ناچار از اسب پیاده شده و در كنار راه نشسته و متحیر بودم مخصوصاً به خاطر ششصد تومان پولى كه براى هزینه سفر همراه داشتم نگرانى بیشترى داشتم .
با خود گفتم : همین جا تا صبح مى مانم و به منزل قبلى بر مى گردم و از آنجا چند نفر مستحفظ به همراه داشته خود را به قافله مى رسانم .
در این اندیشه بودم كه در برابر خود باغى دیدم كه باغبانى با بیلش برف درختان را مى ریخت تا مرا دید جلو آمد و گفت : كیستى ؟
گفتم : رفقایم رفتند و من مانده ام و راه را نمى دانم .
به زبان فارسى فرمود: نافله بخوان تا راه را پیدا كنى . من مشغول نافله شدم نماز شب تمام شد باز آمد و فرمود: نرفتى ؟
گفتم : واللّه راه را نمى دانم .
فرمود: جامعه بخوان .
من زیارت جامعه را از حفظ نداشتم و اكنون هم از حفظ ندارم از جا بلند شدم و زیارت جامعه را تماماً از حفظ خواندم .
باز آمد و فرمود: نرفتى و هنوز اینجایى ؟
بى اختیار گریه ام گرفت ، گفتم : آرى راه را نمى دانم .
💢فرمود: عاشورا بخوان .
زیارت عاشورا را نیز از حفظ نداشتم و اكنون هم از حفظ ندارم از جا بلند شدم و مشغول زیارت عاشورا شدم و همه اش را حتى لعن و سلام و دعاى علقمه را از حفظ خواندم .
بار سوم آمد و فرمود: نرفتى و هستى ؟
گفتم : آرى نرفتم هستم تا صبح .
فرمود: من هم اكنون تو را به قافله مى رسانم . سپس رفت و بر الاغى سوار شد و بیل خود را به دوش گرفت و آمد.
فرمود: ردیف من بر الاغ سوار شو. من هم پشت سر او سوار شدم و افسار اسبم را كشیدم ، اسب اطاعت نكرد.
فرمود: جلو اسب را به من بده . عنان اسب را به دست راست گرفت و راه افتاد. اسب در نهایت تمكین پیروى كرد.
👌سپس دست مباركش را بر زانوى من گذاشت و فرمود: شما چرا نافله نمى خوانید؟
💢نافله ، نافله ، نافله ، سه بار تكرار كرد.
آنگاه فرمود: شما چرا عاشورا نمى خوانید؟
💢عاشورا، عاشورا، عاشورا.
سپس فرمود: شما چرا جامعه نمى خوانید؟
💢جامعه ، جامعه ، جامعه .
دقت كردم دیدم در وقت پیمودن راه به نحو دایره راه طى مى كرد یك مرتبه برگشت و فرمود: اینها رفقاى شمایند كه كنار نهر آبى فرود آمده و براى نماز صبح وضو مى گیرند.
پس من از الاغ پیاده شدم و خواستم سوار اسبم شوم نتوانستم آن آقا پیاده شد و بیل را در برف فرو كرد و به من كمك كرد تا سوار شدم و سر اسب را به طرف رفقایم بر گردانید من در این هنگام با خود گفتم این شخص كى بود كه به زبان فارسى حرف مى زد و حال آنكه زبانى جز تركى و مذهبى جز عیسوى در آن نواحى نبود و چگونه با این سرعت مرا به قافله رساند؟
برگشتم پشت سر خود را نگاه كردم دیدم كسى نیست.
✍ادامه دارد.....
🔮کانال گنجینه معرفت 🔮
@ganjeneh_marefat
🌺
🍃
🌺🍃
🌺🍃🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌸🕊🌸🕊
با یاد خدا همیشه در زمزمه باش
از غصه روزگار بی واهمه باش
هر لحظه دلت شکست یادت نرود
آن لحظه به یاد یوسف فاطمه باش
🌸🕊🌸🕊
🍃☀️ #قرار_عاشقی_دعای_فرج ☀️🍃
@ganjeneh_marefat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمی دانم آرزویت چیست؟!❤️
امابرای رسیدن به آرزویت
دستانم رو به آسمان است
پروردگاراهرآنچه صلاح دوستانم هست
برایشان مقدربفرما
🌹شبتون مهدوی🌹
@ganjeneh_marefat
سرآغاز هر نامه نام خداست
که بی نام او نامه یکسر خطاست
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
#خدایا_به_امید_تو
🔮کانال گنجینه معرفت🔮
@ganjeneh_marefat
🌼🍃اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم بہ ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)🍃🌼
🌟السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
🌟یا اباصالحَ المَهدي
🌟یا خلیفةَالرَّحمن
🌟و یا شریڪَ القران
🌟ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
🌟سیِّدے و مَولاے
ْ الاَمان الامان🍃🌼🍃
🔮کانال گنجینه معرفت 🔮
@ganjeneh_marefat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین دوشنبه فروردین ماهتون به خیر و خوشی💐
یک روزقشنگ🌺
یک دل آرام🌺
یک شادی بی پایان🌺
یک نورازجنس امید🌺
وهزارآرزوے زیبا🌺
ازخداوند برایتان خواهانم🌺
ظهرتون بخیر دوستان💐
@ganjeneh_marefat
⚜
#حسنجانم
.
💚گر تاب و تبت ذکرحسـن جـان باشد
💚گر نان شبت ذکر حسـن جـان باشد
💚زهــــرا نگـذاردبه دلت غم باشد
💚گر روی لبت ذکرحسـن جان باشد.
#ذکرتعلےالدواممولا💛
🆔 @ganjeneh_marefat
🔮🌸🔮🌸🔮🌸🔮🌸🔮🌸
#حڪـایــت
🔰داستان حج عبدالجبار و زن علوی
💠 آورده اند که روزى یکى از بزرگان عرب به سفر حج مى رفت. نامش عبدالجبار بود
💰هزار دینار طلا در کمر داشت. چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد. عبدالجبار براى تفرج و سیاحت، گرد محله هاى کوفه بر آمد. از قضا به خرابه اى رسید.
🐓زنى را دید که در خرابه مى گردد و چیزى مى جوید. در گوشه مرغک مردارى (مرغ مرده) افتاده بود، آن را به زیر لباس کشید و رفت.
💬 عبدالجبار با خود گفت: «بى گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان مى دارد.»
♦️در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد. چون زن به خانه رسید، کودکان دور او را گرفتند که اى مادر! براى ما چه آورده اى که از گرسنگى هلاک شدیم!
🍗مادر گفت: «عزیزان من! غم مخورید که برایتان مرغکى آورده ام و هم اکنون آن را بریان مى کنم.»
⭕️عبد الجبار که این را شنید، گریست و از همسایگان احوال وى را باز پرسید. گفتند: «سیده اى است، زن عبدالله بن زیاد علوى، که شوهرش را حجاج ملعون کشته است. او کودکان یتیم دارد و بزرگوارى خاندان رسالت نمى گذارد که از کسى چیزى طلب کند.»
💰عبدالجبار با خود گفت: «اگر حج مى خواهى، این جاست.» بى درنگ آن هزار دینار را از میان باز کرد و به زن داد.
🍶عبد الجبار آن سال به ناچار در کوفه ماند و حج نرفت و به سقایى مشغول شد.
هنگامى که حاجیان از مکه باز گشتند، وى به پیشواز آنها رفت. مردى در پیش قافله بر شترى نشسته بود و مى آمد.
🐫چون چشمش بر عبد الجبار افتاد، خود را از شتر به زیر آورد و گفت: «اى جوانمرد! از آن روزى که در سرزمین عرفات، ده هزار دینار به من وام داده اى، تو را مى جویم. اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان!»
❗️عبد الجبار، دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را بپرسد که وى به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد.
عبدالجبار حیران در این داستان مانده بود که در این هنگام آوازى شنید:
🕊«اى عبد الجبار! هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته اى به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشى هر سال حجى در پرونده عملت مى نویسیم، تا بدانى که هیچ نیکوکارى بر درگاه ما تباه نمى گردد.
@ganjeneh_marefat
🔮🌸🔮🌸🔮🌸🔮🌸🔮🌸🔮