💠🔅💠🔅💠🔅💠
💠🔅💠🔅💠
💠🔅💠🔅
💠🔅💠
💠🔅
💠
میرزا حبیب دوباره آهی کشید و ادامه داد:
« همینطور که می دانید امسال من مسافر قافله حج بودم. کاروان ما ابتدا راهی عراق شد تا پس از زیارت عتبات مقدسه نجف و کربلا ، راهی حجاز شویم. همه چیز بخوبی می گذشت تا در چند فرسخی کربلا ، کیسه حاوی سکه ها و بعضی اثاثیه ضروری سفرم را دزدان به سرقت بردند. جستجوهایم نتیجه ای نداشت و از طرفی دلم نمی خواست که غیر از خودم ، همسفرانم را نیز درگیر مشکل پیش آمده خود نمایم. برای همین بی اینکه کسی متوجه موضوع شود ، بهانه ای آوردم و خود را از همسفران جدا کردم. قافله حج عازم حجاز شد و من درمانده و مستأصل در عراق ماندم بلکه فرجی شود و بتوانم راهی به اموال از دست رفته خویش بیابم. اندوهی سنگین و عمیق بر من مستولی شده بود و از اینکه می دیدم علی رغم دارایی های بسیار ، توفیق انجام مناسک حج از من سلب شده است ، احساس غبن و خسارتی جانکاه می کردم. هیچ دوست و آشنایی هم نداشتم تا به او پناه ببرم و پولی قرض بگیرم.
شبی تنها از نجف بسمت کوفه به راه افتادم تا در مسجد کوفه معتکف گردم بلکه فرجی حاصل شود. در راه حالتی عجیب بر من مستولی شده بود. احساس درماندگی و استیصال می کردم و در همان حال به آقا و مولایم ، حضرت صاحب الأمر (عج) متوسل گردیدم. چیزی نگذشت که در همان بیابان و در تاریکی شب ، ناگهان سواری در برابرم ظاهر شد. با حضور او همه جا روشن و نورانی شد و بزرگی و شکوهش مرا مسحور خود ساخت. آنگاه که جمال و چهره پرفروغش را نگریستم ، اوصاف و نشانه هایی را که در مورد امام زمان ، حضرت صاحب الأمر (عج) شنیده بودم در آن بزرگوار مشاهده نمودم.
در آن حال ، ایشان در برابرم ایستاده فرمودند: « چرا اینطور افسرده حالی؟! » عرض کردم که خستگی راه سفر دارم. فرمودند: « اگر سببی غیر از این دارد بگو. » چون دیدم آن بزرگوار اصرار دارند که سرگذشتم را شرح دهم ، ماجرای خود را بیان کردم و سبب ناراحتی و تأثر خود را عرضه داشتم.
در این هنگام دیدم ، حضرتش فردی بنام « هالو » را صدا زدند. بلافاصله فردی نمد پوش درهیأت و لباس کشیکچی ها و باربرهای بازار اصفهان ، در کنارمان نمایان شد. وقتی که جلو آمد به دقت در وی نگریستم و متوجه شدم همان هالوی اصفهان خودمان است؛ کشیکچی بازار که ازسال ها پیش در اطراف حجره ام رفت و آمد دارد و او را کاملاً می شناسم.
حضرت رو به او نموده فرمودند: « اسباب سرقت شده اش را به او برسان و او را به مکه ببر و بازگردان. » آقا این جمله را فرمودند و از نظرم ناپدید شدند.
💎 کانال گنجینه عرفان 💎
@ganjeneh_marefat
✅ادامه دارد........
#میرزا_حسین_کشیکچی
💠
💠🔅💠
💠🔅💠🔅💠
🌸🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂
🍂🍃
🍂
✅ادامه داستان کشیک چی👇👇👇
آن شخص ، ساعتی از شب را با من در محل مشخصی از کوفه قرار گذاشت تا پول و وسایل گمشده ام را به من برساند. من متحیّر از آنچه می دیدم با نگاه مبهوت خویش هالو را بدرقه کردم. او رفت و ساعتی دیگر در مکانی که وعده گاهمان بود نمایان شد. در حالی که بسته ای در دست داشت. آن را به من داد و گفت: « درست ببین ، قفل آن را باز کن و آنچه را داشتی به دقت بنگر تا بدانی که صحیح و سالم تحویل گرفته ای. »
من به بررسی وسایل و شمارش سکه هایم مشغول شدم. دیدم همه چیز دست نخورده و سالم است. آن شخص که مطمئن بودم هالوی خودمان است ولی از هیبت او جرأت سؤال کردن نداشتم ، با من در کربلا و در زمانی دیگر وعده کرد و از من خواست تا وسایلم را به شخص امینی بسپارم و مهیای حرکت بسمت مکه شوم. من نیز در زمان مقرر در وعده گاه حاضر شدم . هالو جلو می رفت و من به دنبال او. پس از مدت کمی راه رفتن ، بناگاه خود را در مکه یافتم. در مکه از من جدا شد و هنگام خداحافظی مکانی را تعیین نمود و از من خواست تا پس از انجام مناسک حج به آنجا بروم تا مرا بازگرداند. او همچنین از من خواست تا این راز را برای کسی بازگو نکنم و فقط در جواب هم کاروانیان خویش بگویم که همراه کس دیگری از راهی نزدیک تر آمده ام.
مناسک حج به پایان رسید و من در تمام طول انجام اعمال خویش ، مشعوف از عنایت مولا و صاحب خویش بودم و دلتنگ از فراق حضرتش ، او را جستجو می کردم. پس از پایان مناسک حج ، در وعده گاه خویش حاضر شدم و در ساعت مقرر دوباره هالو را دیدم که بسویم آمد و پس از سلام و مصاحفه ، به همان کیفیت قبل و در مدتی بسیار کوتاه مرا به کربلا برگرداند. عجیب آنکه در تمام این مدت با اینکه با من سخنان نرم و ملایمی داشت ، از شدت هیبت و عظمت او جرأت سؤال کردن پیدا نکردم. موقع خداحافظی در کربلا ، خواستم از مَراحم او در حق خویش تشکر کنم که گفت: « از تو خواسته هایی دارم که امیدوارم هرگاه وقتش رسید ، برایم انجام دهی.» این را گفت و از من جدا شد.
💎 کانال گنجینه عرفان 💎
@ganjeneh_marefat
#میرزا_حسین_کشیکچی
ادامه دارد....
🍂
🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🌸🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
💠🔅💠🔅💠🔅💠
💠🔅💠🔅💠
💠🔅💠🔅
💠🔅💠
💠🔅
💠
روزها و هفته ها سپری شد. سفر شگفت انگیز و معجزه آسای من به پایان رسید و به اصفهان بازگشتم. مدتی کوتاه به استراحت و دید و بازدید گذشت. اولین روزی که به حجره خود در بازار رفتم ، جمعی از تجّار و بازاریان به دیدنم آمدند. در این بین ، ناگاه هالو ، همان شخص باکرامت و والا مقام را دیدم ، با همان لباس و کسوتی که در کربلا و مکه دیده بودم. خواستم که از جای برخیزم و او را تعظیم کنم که با اشاره دست مانع شد و ازمن خواست که سخنی بر زبان نیاورم و رازش را پوشیده دارم. سپس نزد باربرها و کشیکچی ها رفت و با آنها چای خورد و قلیانی کشید. مدتی بعد موقع رفتن ، نزد من آمد و آهسته گفت: « آن تقاضایی که از تو داشتم این است که روز پنجشنبه دو ساعت مانده به ظهر بیایی منزل ما تا کارم را به تو بگویم. » آن گاه آدرس منزلش را داد و تأکید کرد که سر ساعتی که گفته بروم ، نه دیرتر و نه زودتر.
تا پنجشنبه موعود برسد ، چند روز فاصله بود که برای من یک عمر گذشت و من دیگر اورا در بازار ندیدم. در تمام این مدت به راز وعده آخر هالو می اندیشیدم و لحظه شماری می کردم تا دیدارمان تازه شود و من از او احوال مولا و صاحبمان را جویا شوم. و بالاخره آن پنجشنبه موعود از راه رسید و آن همین دیروز بود.
صبح با خود گفتم خوب است ساعتی زودتر به ملاقات هالو بروم تا با او درباره مولایمان و راز و رمز ارتباطش با امام زمان (عج) گفتگو کنم. به آدرسی که داده بود رفتم ، اما اثری از منزل هالو و نشانه هایی که گفته بود نیافتم. ساعتی جستجو کردم تا سرانجام در همان ساعتی که وعده کرده بودیم ، منزلش را یافتم. »
💎 کانال گنجینه عرفان 💎
@ganjeneh_marefat
#میرزا_حسین_کشیکچی
🌺ادامه دارد....
💠
💠🔅💠
💠🔅💠🔅💠
🌸🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂
🍂🍃
🍂
میرزا حبیب در حالی که بشدّت منقلب شده بود و اشک از دیدگانش جاری بود ، آه بلندی کشید و با صدایی لرزان ادامه داد:
« وقتی خود را پشت درب خانه هالو یافتم ، آماده در زدن شدم که ناگاه دیدم درب خانه باز شد و سید بزرگواری غرق نور با عمامه ای سبز بر سر و شال مشکی به کمر از خانه هالو خارج شد و هالو نیز شتابان به دنبال او از خانه بیرون آمد در حالی که بشدت ادب می کرد و تواضع و احترام فوق العاده ای نثار آن جناب می نمود . در آن حال صدای هالو را می شنیدم که می گفـت: « سیدی و مولای! خوش آمدید ، لطف فرمودید به خانه این حقیر تشریف فرما شدید... »
هالو تا انتهای کوچه آن سید بزرگوار را بدرقه کرد و بازگشت. مقابلم که رسید ، آثار شعف و شور زایدالوصفی را در سیمایش مشاهده کردم. سلام کردم و با حالتی آمیخته از بهت و حیرت از او پرسیدم: « هالو! او که بود؟! » چهره اش دگرگون شد و پاسخ داد: « وای بر تو!! مولا و صاحب خود را نشناختی؟!! .... او سرور و مولایم ، حضرت حجت ابن الحسن (عج) بود که در واپسین روز عمرم ، لطف فرموده و به دیدار نوکر خود آمده بود....»
💎 کانال گنجینه عرفان 💎
@ganjeneh_marefat
#میرزا_حسین_کشیکچی
🍂
🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🌸🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🔱🔸🔱🔸🔱🔸🔱
🔱🔸🔱🔸🔱
🔱🔸🔱🔸
🔱🔸🔱
🔱🔸
🔱
آن گاه مرا با خود به داخل خانه اش برد و چنین گفت: « از شما می خواهم فردا به ابتدای بازار بروی و دو ساعت مانده به ظهر ، حمال ها و کشیکچی ها را با خود به این خانه بیاوری. درب این خانه باز خواهد بود و وقتی به آن وارد می شوید ، من از دنیا رفته ام. کفنم را به همراه هشت تومان پول آماده کرده و داخل صندوق گوشه اتاق گذاشته ام. آن را بردار و خرج کفن و دفنم نما و در قبرستان تخت پولاد به خاکم بسپار....!! »
با شنیدن این سخنان ، تأثّری عمیق بر جانم نشست. مات و مبهوت از آنچه دیدم و شنیدم ، با جناب هالو ، وداعی سخت و حسرت آلود نمودم و خانه اش را ترک گفتم.
امروز صبح به بازار رفتم و دوستان و رفقای حمّال و کشیکچی هالو را خبر کردم و با هم به سمت منزل هالو به راه افتادیم ، بی آنکه طبق خواسته جناب هالو ، کس دیگری را با خبر سازم. در ساعت مقرّر به منزلش رسیدیم ، در حالی که درب خانه باز بود و همانطور که خودش دیروز خبر داده بود ، روح از بدنش مفارقت کرده و در اتاق ، رو به سمت قبله آرام گرفته بود. درب صندوقی را که گوشه اتاق بود گشودم و داخل آن کفنی دیدم با هشت تومان پول که در آن نهاده شده بود. جنازه او را غریبانه برداشتیم و اکنون طبق وصیّت او سوی قبرستان تخت پولادش می بریم....»
صحبت های میرزا حبیب که به اینجا رسید ، با صدای صلوات تشییع کنندگان که تعدادشان از عدد انگشتان دست فراتر نمی رفت ، متوجه شدم که کار غسل و تکفین میت تمام شده است. حالت عجیبی داشتم. بغض سنگینی در گلویم نشسته بود و از اینکه تاکنون از وجود امثال هالو در اطراف خویش بی خبر بوده ام ، در وجود خویش احساس شرمساری می کردم. بی اختیار میرزا حبیب را در آغوش گرفتم و چشمان او را که لیاقت دیدار مولا و صاحبمان ، حضرت ولی عصر (عج) را یافته بود ، غرق بوسه خویش کردم.
💎 کانال گنجینه عرفان 💎
@ganjeneh_marefat
#میرزا_حسین_کشیکچی
🔱
🔱🔸🔱
🔱🔸🔱🔸🔱
🔱🔸🔱🔸🔱🔸🔱
✅قبر میرزا حسین کشیک چی
💠قبرستان تخته فولاد اصفهان
🔰تکیه مرحوم آیت الله روضاتی
🌹شادی روح مرحوم کشیک چی صلوات
💎 کانال گنجینه عرفان 💎
@ganjeneh_marefat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠🍇💠🍇💠🍇💠🍇
#استاد_پناهیان
تعریف قسمتی از تشرف اقای کشیک چی خدمت امام زمان عج
👌حتما ببینید
💎 کانال گنجینه عرفان 💎
@ganjeneh_marefat
☝️☝️☝️☝️☝️
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت یکایک اعضا محترم داستان میرزا حسین کشیک چی رو حتما بخونید خیلیا با این داستان منقلب شدن ،التماس دعا
💎 کانال گنجینه عرفان 💎
@ganjeneh_marefat
✅کارهایی که عمر را زیاد می کند:
✍البته راههای افزایش طول عمر منحصر در موارد ذیل نیست و آنچه بیان خواهد شد مشتی از خروار است.
❶ «نیکی به والدین و صلهرحم»
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: ای فرزند آدم! به پدر و مادرت نیکی کن و صلهرحم داشته باش تا خداوند، کارت را آسان و عمرت را طولانی بگرداند. پروردگارت را فرمان ببر تا خردمند به شمار آیی و از او نافرمانی نکن که نادان شمرده میشوی.(الفردوس، ج۵ ، ص۲۸۲)
❷ «خوش خویی و حسن خلق»
امام صادق (ع) میفرماید: نیکوکاری و خوش اخلاقی، خانهها را آباد و عمرها را طولانی میکنند.(کافی، ج۲ ، ص۱۰۰)
❸ «زیارت امام حسین علیه السلام»
در این باره امام صادق(ع) فرموده است: زیارت امام حسین(ع) را رها نکن و دوستان خود را هم به آن سفارش کن که در این صورت، خداوند عمرت را طولانی و روزیات را زیاد میکند و زندگیات را همراه با سعادت میکند و جز سعادتمند نمیمیری و نام تو را در شمار سعادتمندان، ثبت میکند.(کامل الزیارات، ص۲۸۶)
❹ «نیکی به خانواده»
امام صادق(ع) میفرماید: هر کس به شایستگی در حق خانوادهاش نیکی کند، خداوند بر عمرش میافزاید.(کافی، ج۸ ، ص۲۱۹)
❺ «شاد کردن والدین»
امام صادق(ع) میفرماید: اگر دوست داری که خداوند عمرت را زیاد کند، پدر و مادرت را شاد و مسرور کن.(بحارالانوار، ج۷۴ ، ص۸۱)
❻ «شستن دست پیش و پس از غذا خوردن»
امام صادق(ع) میفرماید: دستهایتان را قبل و بعد از غذا خوردن بشوئید، که فقر را میبرد و بر عمر میافزاید.(محاسن، ج۲، ص۲۰۲)
❼ «صدقه دادن»
صدقه شامل دادن واجبات و مستحبات مالی از سوی شخص است و اختصاص به زکات و خمس ندارد. هر کسی به هر میزان که صدقه به ویژه به سائل و محروم دهد، از برکات آن بهرهمند خواهد شد که از جمله آنها افزایش عمر است. امام باقر (ع) فرمود: کار خیر و صدقه، فقر را میبرد، بر عمر میافزاید و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود دور میکند.(ثواب الاعمال، ص۱۴۱)
❽ «وضو گرفتن»
طهارت بدنی: پیامبر(ص) میفرماید: وضو زیاد بگیر تا خداوند، عمرت را زیاد کند.(امالی مفید، ص۶۵، حدیث ۵)
❾ «گرفتن ناخن در روز جمعه»
پیامبر(ص) میفرماید: هر کس در روز جمعه ناخنهایش را کوتاه کند، عمر و مالش زیاد میشود.(جامعالاخبار، ص۳۳۳)
❿ «اعمال سهگانه»
امام صادق(ع) میفرماید: سه چیز است که اگر مؤمن از آنها مطلع شود، باعث طول عمر و دوام بهرهمندی او از نعمتها میشود: طول دادن رکوع و سجده ، زیاد نشستن بر سر سفرهای که در آن دیگران را اطعام میکند و خوش رفتاریاش با خانواده.
📚کافی، ج۴ ، ص۴۹
🌴 کانال گنجینه عرفان 🌴
@ganjeneh_marefat
#چهار_شرط_رسیدن_به_سعادت
حضرت آیت الله نمازی شاهرودی پس از نقل تشرفشان به حضرت ولی عصر عجل الله فرموده بود: من فهمیده ام که برای توفیق و رسیدن به خیرات و مبرات و سعادت ها چند چیز خیلی با اهمیت است:🔻🔻🔻
✅ اول: #محبت_اهل_بیت (علیه السلام). هر قدر می توانید محبت به خاندان عصمت و طهارت، محمد و آل محمد، اولاد و ذراری آن ها را در دلتان بیشتر کنید. هر خدمتی که از دستتان بر می آید برای ذراری زهرا سلام الله علیها انجام دهید.
✅ دوم: #قرآن_خواندن، هر روز مقداری بخوانید، به هر اندازه که می توانید قرآن بخوانید.
✅ سوم: #نمازجماعت، را هرگز ترک نکنید، درباره امام جماعت تحقیق کنید، هر جایی که نماز جماعت بر پا می شود و امام جماعت مورد اعتماد است، شرکت کنید.
✅ چهارم: #نمازشب را ترک نکنید، از خدا بخواهید که به شما توفیق خواندن نماز شب را عطا کند، نماز شب آثار عجیبی دارد.
[ حسن صدری مازندرانی ،حیات عارفانه فرزانگان ]
🌴 کانال گنجینه عرفان 🌴
@ganjeneh_marefat
#سه_دسته_مورد_لعن_خداوند
🎙آیت الله مجتهدی
💚چند نفرهستند که خدا آنها را لعنت می کند و ملائکه هم آمین می گویند. اگر خدا لعنت کند و ملائکه هم آمین بگویند، یعنی دعا مستجاب است. حال این افراد چه کسانی هستند:
🌸🔺 اول: کسانی که ازدواجشان را به تاخیر می اندازند
🌸🔺 دوم : مردی که خود را شبیه زنان می کند در حالی که خداوند او را مرد آفریده است و و زنی که خود را شبیه مردان می کند درحالی که خداوند او را زن آفریده است.
🌸🔺 سوم : فریب دادن و تمسخر مردم (مثلا) به مسلمانی گوید :بیا چیزی به تو بدهم ،و چون آمد می گوید: گردن کلفت برو دنبال کار و کار کن ! (یا) به نابینایی گوید :مواظب باش به فلان حیوان برخورد نکنی در حالی که مقابل او چیزی نیست (یا) اگر کسی سراغ خانه ای از او می گیرد ،(عمدا) آدرس اشتباهی می دهد.
📚 در محضر مجتهدی ، ج1 ، چاپ پنجم ، 1393 ، صص52 تا 57
🌴 کانال گنجینه عرفان 🌴
@ganjeneh_marefat
#خوشرفتاری_با_پدر
💚امام صادق علیهالسلام:
با پدرانتان خوش رفتار باشيد، تا فرزندانتان با شما خوشرفتارى كنند!
📚ميزان الحکمه، ج۱۳، ص ۴۹۱
✍ حاج حسن : دیدم وشنیدم اونی که پدرش رو اذیت می کرد و پسرش هم تلافیشو سرش در آورد. دنیا مثل چرخ و فلک میمونه که یه روز هم میاد سراغ ما 👌
🌴 کانال گنجینه عرفان 🌴
@ganjeneh_marefat