⚫️⚫️ #قدر_مرد_را_ندانستند.. پس خدا او را از آنها گرفت...
میگوید: «پیش از آنکه بروم، سوالی بپرسید» ما میخندیم: «سوال؟ کی حوصله دارد چیزی بپرسد؟» ما همه چیز را میدانیم. ما اینقدر با این خاک پست، هم عیار شدهایم که همه فراز و فرودهایش را میشناسیم. همه تپهها و درهها را. مرد میپرسد: «مگر همه جهان، همین خاک است؟» ما میگوییم: «بله. برای ما بله…» و تا بخواهد چیزی بگوید میخندیم. یکیمان به مسخره میگوید: «تو اگر دانایی، موهای سر مرا بشمار» و چشمهای مرد به اشک مینشیند. .
.
.
مرد، خبر بزرگ است، نباء عظیم. و ما عادت داریم خبرهای بزرگ را تکذیب کنیم و دل ببندیم به خبرهای کوچک. به اینکه امروز چی ارزان شده یا در کدام اداره میز میدهند یا... ما خبرهای بزرگ را تکذیب میکنیم. علی را، نباء عظیم را باور نمیکنیم و علی مجبور میشود نفرینمان کند. چه نفرینی. خدایا مرا از اینها بگیر. از این بالاتر نمیشد چیزی گفت. مردمی که بودن او را نمیفهمند، باید به نبودنش گرفتار شوند. میگوید: «خدایا من از اینها خستهام، اینها از من. مرا از اینها بگیر.» و ما تا ابد در تاریکی بعد از این نفرین دست و پا میزنیم.
#قرآن_مانوس
@dar_masire_fatemeh