eitaa logo
در مسیر شهادت
619 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
668 ویدیو
15 فایل
❧ هشت سال دفاع مقدس ما صرفاً یک امتداد زمانی و فقط یک برهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زمانی نیست؛ گنجینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عظیمی است که تا مدتهای طولانی ملت ما میتواند از آن استفاده کند. #سیدنا #راهیان_نور_مجازی ⇢سازمان بسیج دانش آموزی استان قزوین ❥
مشاهده در ایتا
دانلود
انسان در طول حیات به اندازه ای پمپاژ میکند که می‌تواند 3 نفتکش بزرگ را پر کند! که از قدرت این عضله کوچک در حیرتند ☝️🏻واقعا هر کس خود را شناخت خدایش را خواهد شناخت #⃣ #⃣ @darentezareshahadat
خدایا کارم را چنان که سزاوار آنی بر عهده گیر @darentezareshahadat
📌💌 گناه،از اون جهت خطرناکه؛ که قلب رو تاریک می کنه ! و قلب تاریک؛ هرگز رنگ آرامش رو نمی بینه! اَللهُمَّ! قَلبی بِحُبِّکَ مُتَیَّماً🍃 خداوندا! دلم را اسیر عـشق ومُحبتت گردان... 🆔 @darentezareshahadat
فکه.mp3
9.64M
📻 رادیوپلاک فکه دل ⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️ °•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور‌‌‌﴾•° سفرنامه راهیان نور دل به: ❤️فکه❤️ ••🖋نگارنده: خانم شاپورآبادی ••💻 تدوین: خادم الشهداء ••🎙گوینده:خادم الشهداء 📥پیشنهاد دانلود 📤پیشنهادارسال ✨پیشڪش میشود بھ سیدالشهداے جبهه مقاومت: [سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانے🇮🇷] 🖇به رادیو پلاک بپیوندید... 🎙【 @radiopelak 】🎧
💎 چرا روحانی در سال ۹۶ رد صلاحیت نشد ؟! نکات مورد توجه !!! ❌نکته اول ؛در نوسانات بازار ارز در سال ۹۵ برادر روحانی، حسین فریدون به همراه صفدر حسینی صرافی هایی را دایر میکنند و توسط عوامل خود در بانک مرکزی و وزارت اقتصاد شروع به ایجاد بحران در بازار ارز میکنند و پول هنگفتی به جیب میزنند. ❌نکته دوم ؛در سال ۶۵ روزنامه های اسرائیلی ملاقات حسن روحانی با مقامات آمریکایی و اسراییلی را در پاریس بر ملا میکنند که در آن دیدار روحانی به نیابت از هاشمی رفسنجانی به آنها گرا میدهد تا به امام فشار بیاورند تا امام راه را برای مذاکره آنها باز کند حتی راهکار نظامی هم میدهند. ❌در آن مقطع چون انتشار مطالب این ملاقات به زبان عبری بود رصد نمی شود ،اما بیست سال بعد آن را به زبان انگلیسی ترجمه و در روزنامه هایشان منتشر میکنند که اینبار توسط تیم دکتر عباسی رصد میشود و علنی میشود. روحانی بر علیه دکتر عباسی به دادگاه شکایت می برد و عباسی ۴۰۰ صفحه سند به دادگاه ارائه می دهد و تبرئه میشود.(تبرئه ایشان به معنای صحت مدارک میباشد). ❌برای روحانی مسجل میشود که در انتخابات ۹۶ رد صلاحیت میشود و به ایشان خبر داده میشود که شما رد صلاحیت خواهید شد.روحانی شروع به کوبیدن سپاه میکند.سپاه را مداخله گر ،دولت با تفنگ و برهم زننده برجام و متهم به تحریک دشمن با ساخت و آزمایش موشک میکند و تا جایی که امکان داشت به تخریب سپاه دست میزند. ❌با تخلفات گسترده حسین فریدون ،سیستم قضایی بر آن میشود که او را دستگیر کند.حسن روحانی دستگیری برادرش را خط قرمز اعلام میکند و علنا میگوید که اگر به برادرم دست بزنید اعلام جنگ میکنم و انتخابات را برگزار نمی کنیم. (شاید این حرف خنده دار باشد ولی آنها حساب همجا را کرده بودند) تنها چیزی که انتخابات را باطل میکند تقلب است اما تخلف انتخابات را باطل نمیکند.در کنار حسن روحانی شخصی روحانی و مکار به نام سید حسام الدین آشنا به عنوان مشاور و اتاق فکر انتخابات پروژه تخلف بزرگ در انتخابات را کلید میزند. ❌حالا میرسیم به سوال اصلی : چرا شورای نگهبان روحانی را رد صلاحیت نکرد و مجبور به اعلان صلاحیت این شخص شد ؟ ❌ اول اینکه اگر ریس جمهور خودش بخواهد در انتخابات شرکت کند، دو ماه قبل از انتخابات کار دولت به معاونش تنفیذ میشود. حالا اگر معاونش هم جزو کاندیداها باشد، کار به وزیر کشور تنفیذ میشود. ⚠️( همگان فکر می کردند کاندید شدن جهانگیری جهت ضربه گیر شدن روحانی است، خیر، اشتباه می کردند.) ❌نکته اصلی؛ اگر رییس جمهور در این شرایط رد صلاحیت شود دیگر دوره قبل خود را نیز نمی‌تواند به پایان برساند.یعنی هر وقت که رد صلاحیت شود از ریاست جمهوری هم اتوماتیک خلع میشود و اینجا کار به گردن معاون اولش می افتد.حالا اگر معاونش هم در انتخابات باشد دیگر کابینه از مشروعیت می افتد. ❌وقتی کابینه از مشروعیت بیفتد یعنی وزیر کشور هم دیگر نمی تواند انتخابات برگزار کند.و طبق قانون اساسی سپاه پاسداران باید انتخابات را برگزار کند. 😑کدام سپاه ؟ همان سپاهی که روحانی چند روز قبل تر آن را تخریب کرده،آنوقت هر گزینه ای از صندوق بیرون می آمد یعنی ... بله یعنی شروع فتنه و اغتشاش دیگری از سوی بحران طلبها ، لیبرالهای خودفروخته به همین جهت ایشان تایید صلاحیت شد. 🆔 @darentezareshahadat
🔻 | ▪️ به معنای واقعی کلمه به مال دنیا بی‌اعتنا بود. تعدادی از دوستان حاج حمید از او تقاضا کرده بودند یک شرکت مالی اقتصادی تأسیس کرده و به‌طور شراکتی در آن فعالیت کنند و حاج حمید هم مدیریت آن را بر عهده بگیرد. او بارها به بهانه‌های مختلف از زیر این کار شانه خالی کرده بود، اما سرانجام که با اصرارهای فراوان دوستان روبه‌رو شد، به ناچار پذیرفت. 🌟 او به دلیل مشغله کاری و تمایل نداشتن زیاد به این‌گونه افکار و فعالیت‌های مالی، زیاد در جلسات مداوم و منظم حضور نمی‌یافت، اما به‌طور مداوم دوستان تماس گرفته و خواهان حضور او بودند تا این‌که بالاخره حاج حمید در جلسه‌ایی که درباره موارد مالی گروه بود شرکت کرد. ➖ هنگامی که شب به خانه برگشت، به خواب رفته بود که ناگهان با فریاد از خواب پرید. همه ما نگران شدیم و حالش را جویا شدیم. او گفت که خیلی حالش بد است و مدام خواب‌های آشفته می‌بیند و دلیل این خواب‌ها را رفتن به همین جلسات مالی و امور دنیایی می‌دانست. وقتی از حاج حمید پرسیدیم چه خوابی دیده؟ 📍گفت : دائماً خواب می‌دیدم که در جلسه هستم و عقرب‌های بزرگ دور و بر میزم هستند. حاج حمید خیلی ناراحت بود و آن شب تا صبح نخوابید و خود را سرزنش می‌کرد که این مجلس‌های امور دنیایی به من نیامده است. من کجا و بحث بر سر مال دنیا کجا؟ ✍🏼 به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۸/۱/۶ اهواز ‌●شهادت : ۱۳۹۴/۱۰/۶ سامرا ، عراق ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @darentezareshahadat
🌸🍃🌸🍃 خداوندا ،،، به عزیزانم به اندازه کرم و مهربانیت : در کارشان برکت و رزق و روزی ،،، در مشکل شان گشایش و فرج ،،، در وجودشان سلامتی و تندرستی ،،، در زندگَی شان دلخوشی و خوشبختی قرار بده...آمین ، یا رب العالمین... 🆔 @darentezareshahadat
اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج‌و‌باب‌الحوائج🌼 🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃 🍃🌺السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... @darentezareshahadat
108565_173.mp3
2.3M
🌴 دعای با نوای حاج محمود کریمی | بشنویم و زمزمه کنیم به نیت فرج، رفع ویروس منحوس و خطیر کرونا و استشفای مریضان 🌴 🆔 @darentezareshahadat
رمان نویسندگان : فاطمه زهرا درزی ؛ غزاله میرزاپور 🆔 @darentezareshahadat
♥️📚♥️ 📚♥️ ♥️ 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° حرفشو قطع کردمو _خیلی سخت اومدم ریحانه خیلییی +عه پس خوشا به حالت چقدر قشنگ طلبیده شدی تو دختر بهت حسودیم‌شد تک و تنها آرزوم بود اینجوری _فقط همین تعداد اومدن ؟ +اووو نه بابا خدا رو شکر خیلی زیاد بودن مراسم تموم شده الان!! _اره میدونم +نبودی کههههه اصلا جا نبود واسه نشستن هم اقایون هم خانوما اصلا یه سریا بیرون واستاده بودن به لطف داداشم مراسم وداعشونو اینجا گرفتیم. خیلیم باشکوه شد. _نامرد چرا نگفتی تشیعشون کیه؟ بهت زده نگام کرد +تو که همینشم نمیخواستی بیای!! _خب بابام متوجه شد منظورمو برا همین دیگه ادامه نداد‌ مشغول صحبت بودیم که از تو جیبش یه شیشه ای در اورد و سمتم دراز کرد . +بیا عزیزم‌. اینو برا مهمونا درست کردیم. فقط یه دونه موند گفتم یادگاری نگه دارم. ولی مث اینکه قسمتِ تو بود . ازش گرفتمو عجیب نگاش کردم که با صدای بابام وحشت زده برگشتم سمت در ابروهاش به هم گره خورده بود +اومدی شهید ببینی یا ....!؟ نمیخاستم بیش تر از این آبروم بره. _اومدم پدرجان اومدم. اینو گفتمو از ریحانه خداحافظی کردم و پشتِ بابا رفتم بیرون. سوار ماشین شدمو رفتیم. تو راه شیشه رو باز کردم که ببینم چیه. یه نامه پیچیده که با یه خط خیلی کوچولو نوشته بود "به حرمتِ خونِ این شهید !تو امانت داری خیانت نکن!!!تو نزار چادرِ مادرش ایندفعه تو کوچه ها خاکی شه!!!تو زمینه ی حضور گلِ نرگسُ فراهم کن!!!! آخی چه متن قشنگی!! ولی !!چادرِ مادرش؟ امانت؟ شیشه رو سروته کردم یه کاغذ دیگه ازش افتاد تو بغلم. خیلی کوچیکتر از قبلیِ بود. بازش کردم نوشته بود "به نیت شهید ۱۰۰ صلوات سهمِ شما" مشغول فرستادن صلواتام بودم که رسیدیم خونه! محمد: _ بچه ها اروم اروم بلندش کنید! بسم الله یاعلی گفتنو پاشدن که یه صدای دوییدن توجه همه رو جلب کرد. همه برگشتیم سمت صدا. دقت که کردم دیدم همون دوست ریحانس. واسه چی اومده اینجا الان ؟ اگه واسه مراسم میخواست بیاد که تموم شده . تازه ریحانه هم گفته بود که نمیاد کلا. روشو کرد سمت محسن .حس کردم حالش بده. به اسمِ کوچیک صداش زد. +آقا محسن؟ هممون تعجب کردیم. این بچه سرجمع یه بار با محسن بیشتر هم کلام نشد چرا انقد گرم گرفته؟ +ببخشید با شمام میشه خواهش کنم یه دقیقه نرید؟ با محسن چیکار داره!! میخواستم ریحانه رو صدا کنم بیاد دوستشُ جمع کنه که ادامه داد. +میشه یه دیقه شهیدُ بزارید زمین!!!؟؟ من به زور خودمو رسوندم اینجا. ریحانه بهش نزدیک شد +عه اومدی؟؟؟ چرا انقدر دیر؟؟؟ سرشو برگردوند سمتش _میگم برات بعد. الان میشه به اینا بگی فقط یه دیقه اجازه بدن منم ببینم شهیدُ؟ ریحانه برگشت سمت من و سرشو تکون داد به معنی اینکه بگو شهیدُ بزارن زمین. با تردید نگاشون کردم و به محسن اشاره زدم همین کارو کنن و خودم رفتم گوشه ی انتهایی هیئت و نشستم. سرم از شدت درد در حالِ انفجار بود. اما دلم میخواست ببینم این دختره چه واکنشی نشون میده . بچه ها تابوتُ آروم گذاشتن روزمین و یه خورده ازش فاصله گرفتن. دیدم زانو زده جلوش. به شدت گریه میکرد... بعدِ چندثانیه سرشو گذاشت رو تابوت . دلم میخواس بزنم تو سرم واسه قضاوت عجولانم! از کنار شهید بلند شد . با انگشتم به محسن اشاره زدم که برن. دوباره همه نشستن و با بسم الله و یاعلی شهیدو بلند کردن و بردنش بیرون تو جیپ گذاشتن. خیلی خسته بودم حتی نمیتونستم از جام پاشم. ولی به حال این دختره غبطه میخوردم. همچین یه بارَکی اومد . یه بارکی با شهید تنها خلوت کرد .... ریحانه اومد کنارم نشست برگشتم سمتش و _چیه؟ چرا اومدی پیش من؟ چرا نگفتی به دوستت داره میاد چادر سر کنه ؟ این که خوبه که. خب پس حتما میدونه شهید حرمت داره. بسته فرهنگیمونو دادی بهش؟ چش غره دادو +چقد که تو حرف میزنی اه. باشه بعد تعریف میکنم برات. از جاش پاشد و میخاست بره که صداش کردم. _ریحانه برگشت طرفم +باز چیشده؟ پَرِ چادرشو گرفتمو بوسیدم. _مرسی که انقد گُلی! یه لبخند عمیق نشست رو لباش. به همون اکتفا کرد و رفت سمت دوستش که حالا تقریبا به موازات ما اون طرف حسینه نشسته بود. از جام پاشدم و رفتم سمت در. که دیدم محسن منتظر نشسته. +کجایی حاجی بیا دیگه اه این دختره آبرومونو برد. کج و کوله نگاش کردمو و با خنده گفتم _چیزی نگفت که بیچاره. این و که گفتم با مشتش زد رو بازوم‌ . بچه ها دورِ جیپ جمع شده بودن . تک تک همشونو به گرمی بغل کردمو ازشون به خاطر زحمتایِ امروز تشکر کردم. به راننده ی جیپ هم دست دادم و سلام علیک کردیم. بہ قلمِ🖊 💙و 💚 ☝️ 🆔 @darentezareshahadat