لامینور!
لامینور را شب گذشته از سر تفنن دیدم.
مهرجوئی در «سنتوری» محافظهکارانه از سنتور برای منویات «روشنفکری بیعار» بهره بُرد و در «لامینور» و اینبار بصورتی کاریکاتورانه گیتار را مبنای همان منویات قرار داده.
پیشتر در «فانتزیهای سولفاته» نوشته بودم هفتاد ساله فانتزی جوونای مُشوه به «روشنفکری و غربندگی» منحصر شده به «یه گیتار» با یک فروند «دوست دختر» تا به اتفاق در گوشه یه خیابون «چه بهتر» در لندن یا یه پارک در نیویورک یا کنار یه حلقه آتش کنار دریا و دست کم گوشه یه پاساژ در همین تهرون بیتوته کرده و آوازخوانی و غمناله تراپی عاشقانه کنن!
متاسفانه همه فهم و بضاعت روشنفکری ایرانی از مدنیت غربی خلاصه شده در همین فانتزیهای سولفاته است.
درد روشنفکری مزبور از جنس جامعه نیست. مهرجوئی در فیلمهایش با دیگر واقعیتهای جامعه بیگانه است. در لامینور هر چند کوشیده بود بصورتی کاریکاتوریکال زیست انقباضی دختران و ایضا پسران مطمح نظرش رو سینمائی کنه اما عجز این روشنفکری ناتوانیش از درک مطالبات بومی کشورشه.
مهرجوئی و مهرجوئیها نمیتونن جوان یافت آباد و مفتآباد و نازیآباد و نجفآباد و گرگان و اصطهبانات و ... دغدغهها و مطالبات و نیازهاشون رو نه ببینن و نه بفهمن.
اونا برخلاف جوونای «مهرجوئی» دنبال فرصتی برای معیشت و اشتغال و ازدواج و همین زندگیهای معمولیاند.
در هاروارد وMIT و بوستون و کمبریج و ماساچوست تا دانشگاه ASU در فینیکس کرور کرور جوانان دانشجو رو میدیدم که مانند لکوموتیوی مهیب با شدت و قدرت مشغول تحصیل و زندگی و تعقیب بدیهیات و شغل و اقتضائاتشان برای «چگونه زیستن بودن» و در ایران خرده فرهنگ روشنفکری بیعار و غربنده سالهاست در بند اول کتاب منیتاش مانده و همه فهماش از مدنیت خلاصه شده در گیتار و گیسوان دمب اسبی و عینک پنسی و شووآف های اولترا روشنفکری.
مهرجوئی در «هامون» تمام شد و خودش به خودش پاسخ داد که نمیتونه دست از این بدویت تاریحی کپک زدش برداره و عمری کتاب خوند تا «گُهی» بشه اما کماکان آویزونه.
آویزون!
#داریوش_سجادی
جشن شیاطین!
امواج مهیب و سنگینی از خطر و توطئه کشور و مقدراتاش رو از جانب ریاض و تلآویو و پدرخواندهشان (واشنگتن) محاصره کرده که در کمین تخریب ایران بیتابی میکنن.
اما دشمن اصلی آمریکا و اسرائیل و عربستان نیست
این سه دشمن رودرروی شمایند که تکلیف با آنها روشنه!
اگر قرار بر ترس از دشمن باشه اینا دشمن اصلی نیستن. دشمن اصلی فارسی زبانان خارج از کشورند که در قالب اپوزیسیون مترصد دریدن شما و کشورتانند.
برای تحصیل نیات شوم و زیاده خواهانهشون از هیچ جنایتی روی گردون نیستن.
حجم و فشار کینه و نفرتشون آنقدر زیاده که حاضرند برای برونریخت نفرتشون، خشنترین جنایات علیه شما و کشور شما رو با سعایت نزد اجنبی و خیانت «علیه شما» عملیاتی کنن!
اینهایند که علیه شما خواستار افرایش تحریماند!
اینهایند که علیه شما نزد دول غربی سعایت می کنن!
اینهایند که علیه شما مشورت غلط به دشمن میدن!
اینهایند که دشمن شما رو تشجیع به حمله نظامی میکنن!
اینهایند که از جوار ناکامی و ناشادی و شکستهاشون در خارج از کشور افسردهان.
افسردگی اینها ناشی از غم نیست. افسردگی یک عنصر افسرده ناشی از خشمه!
خشم از خودش و بیعُرضگی و شکستهایش در تحصیل آرزوها و اهدافاش در زندگی شخصیاش و برای تخلیه این «خشم انباشته» نیاز به فرافکنی داره و شما و امنیت و تمامیت شمایان در داخل کشور رو مابازاء ناکامیهاش در غربت و بدبختیهاش در عزلت میکنه تا با توسل به «بزهکاری سیاسی» به خلسگی و نشئگی ذهنی و روانی برسن!
خلجان روح ناآرامشون با دریدن شما و کشور شما به تشفی خاطر میرسه.
اینها رو کسی میگه که سالهاست در خارج از کشور و از نزدیک با روانپریشی این ورشکسته بتقصیران آشناست!
#داریوش_سجادی
قهرمان اسپانج بابی!
گالیله زمانی که در نفی نظریه کپرنیک در مقابل اصحاب کلیسا کم آورد و کرهاً از ادعایش گذشت دلچرکینانه توسط آندره شاگرد شاخصاش بابت جُبن استاد این گونه خطاب شد که:
بدبخت ملتی که قهرمان ندارد!
گالیله نیز در پاسخ گفت:
بدبخت ملتی كه به قهرمان نیاز دارد!
برخلاف نظر گالیله، تاریخ بر شانههای قهرمانان نشسته و قهرمانان تاریخسازان جهاناند و ملتها همواره جهت برونریخت شجاعت و ظرفیت و احراز اعتماد بنفسهای تاریخیشان محتاج رهبران و قهرمانان بودهاند.
اما برخلاف آندره و گالیله باید اذعان داشت:
بدبخت ملت و ملتهائی که در نبود قهرمان نیاز قهرمانخواهانه خود را با توسل به قهرمانان مقوائی و تشبث به پهلوانان کاریکاتوری مابازاء میکنند.
ملتی که از فقد بیقهرمانی و در عجز بیگفتمانی متوسل به جعل پهلوان و متشبث به تهمتن و بتمن و اسپایدرمنهای «اسپانجبابی» میشن، ملتهائی قابل ترحماند!
ملت بی قهرمان بیقهرمانیش مدلول بیگفتمانی و فقراندیشگی و مسکنت معرفتاندیشانه مبتلابهاش در جامعه و فرهنگ و تاریخ و محروسه جغرافیائیشه.
#داریوش_سجادی
از مهسا تا نیمو!
بالغ بر دو ماه پیش و در ابتدای «ناآرامیهای ایران ۱۴۰۱» طی پستی فرجام این موومنت را شکستی محتوم محسوب کردم و ذیل آن پست نوشتم:
علت این شکست، نداشتن تعریف درست از صورت مسئله است چرا که اولا برخلاف توهم «معترضین» ایشان ملت ایران نیستند. به تعبیر بهتر همه ملت ایران نیستند و حق ندارند به نمایندگی از قاطبه ملت ایران سخنگوئی کنند. اعتراضات مزبور، انقلاب مردم علیه حکومت اسلامی نیست. بلکه مبارزه بخشی از اقشار غیرمذهبی علیه بخش مذهبی جامعه است که سال ۵۷ انقلاب کردن و حکومت مذهبی مورد وثوقشان را تاسیس کردن.
اما معترضین مزبور مُصرانه و مُبتهجانه معتقدند ایشان ۹۰ درصد ملت ایرانند و بنمایندگی از قاطبه ایرانیان سخنگوئی میکنند!
من حیثالمجموع مشکل اصلی معترضان، «حکومت» و «سیاستهای پارساکیشانه و آمرانه حکومت» در حوزههای فردی یا اجتماعی نیست و مشکل جدی و بنیادی این اقشار فقدان شاکله و هویتی معنادهنده و معنا کننده از موجودیتشان با خود و جامعه و دنیای خودشان است.
به تعبیری دیگر این اقشار هویتی را از منتهیالیه خودباختگی و دلباختگی به مدرنیته غربی چلیپاکشی میکنند که فاقد اصالته و از مدرنیته غربی نیز تنها سلولهایی ساختهاند تا درون آن سلولها به تشفیخاطر از توهم «اینهمانی» با انسان و جامعه تراز غرب برسند و معذالک چون همه جهدشان «ادا» و فاقد مبانی اپیستمولوژیک تمدن و مدرنیته غربی است، بالمآل ماهیانی را میمانند که درون کپسولهائی از آب در اقیانوس رها شدهاند اما همان «حبابهای منیتشان» مانع از فهم شان از مدرنیته و رادع وصلشان به بهشتانگاشتی مدرنیته مطمح نظرشان شده.
همین «فتور» اسباب خشم ناموجهشان علیه نظامی است که آنرا مُسبب بیپرنسیبی و هویت باختگی خودشان تلقی میکنند.
تقدیر خودساخته و خودباختهای که تداعی کننده آخرین اپیزود انیمیشن «نیمو» گلدفیش معروف دیزنیلند است که طی آن «ماهیان اسیر در آکواریوم» وقتی به زعم خود توانستند از زندان آکواریومشان بگریزند آنگاه در تَحَیُّری ابلهانه و اساراتی خودساخته از حبابهای متوهمانهشان در «دریای آزاد»ی که آرزویش را داشتند و یافتندش، آنگاه منفعلانه از خود پرسیدن:
NOW WHAT?
حالا چی؟
#داریوش_سجادی
یونیزاسیون سیاسی!
جامعه یونیزه مانند محیط یونیزه در یک فرآیند شیمیائی عمل میکند که طی آن تمام مولکولهای شیمیائی و ایضا تمام سلولهای اجتماعی قطبی شده و واکنش محیطی کاملا پولارایز است.
در چنین محیطی عوامل «شرطی» شده و در مواجهه با محرکهای بیرونی بصورت رفلکسیو عمل میکنند.
در چنین محیطی کسی به «حقیقت» علاقه نداشته بلکه به حقیقتی علاقه دارد که به آن علاقه دارد. یعنی چون جامعه شرطی شده افراد این جامعه اخبار را بصورت ایدئولوژیک دریافت میکنند و قبل از صحت یا عدم صحت «یک خبر» تصمیمشان را گرفتهاند چه خبری صحت داشته باشد و چه خبری صحت نداشته باشد!
بعنوان مثال در «حمله تروریستی شاهچراغ» جامعه مزبور از قبل تصمیماش را گرفته بود مبنی بر آنکه «کار خودشونه»!
علیرغم این به لوازم پذیرش ایدئولوژیک این باور نیز پایبند نماندند و برای «آرتین» بجا مانده از آن تراژدی «تره» هم خرد نکردند!
اما همین جامعه یونیزه در ماجرای «ایذه» باز هم مبتلا به «کار خودشونه» شد و علیرغم شواهد تروریستی بودن ماجرا لاکن این بار برای «کیان» بشکلی هیستریک مبتلا به تاثر و غمباد هیستریک و ملی شدند.
در چامعه یونیزه شده مهم آن نیست حقیقت چیست!
مهم اینه که حقیقت بهتره چی باشه!
بتعبیر بهتر در یک جامعه یونیزه شده «واقعیت سازنده خبر» نیست بلکه مخاطب مایل است خبر را مطابق میل و خوشآیند و ناخوشآیندش گزینش، باور و انتخاب کند!
#داریوش_سجادی
بیتوتههای حماقت!
بالغ بر دو سال پیش در بهمن ۹۹ ذیل پستی تحت عنوان «نسل تباه» نوشته بودم:
باید حقیقت رو پذیرفت، ما شکست خوردیم. نسل جوان رو باختیم. قطره دریافت کردیم تا مُروارید بسازیم، لجن تحویل دادیم!
استثناها به کنار، بدنه در سلطه تعفنه. دهان که باز میکنن حالتون از این همه پوچی به هم میخوره. نسلی بدون آرمان و بدون هویت و بدون اخلاق و هُرهُری مسلک و لاابالی و در عین حال از خودمتشکر و متوهم به دانائی و توانائی و همه چیزدانی در عین بیهمه چیزی! دشمن قویتر بازی کرد و برنده شد. ما به بی مبالاتی خودمون و زیرکی دشمن در یارگیری در «زمین غفلت» باختیم!
ملالی نیست، نباید تسلیم شد باید دوباره شروع کرد. با فهمی بهتر و درکی عمیقتر از انسان و نیازها و مدیریت بهینه نیازهایش!
شکستها سکوهای شروعی مجدداند.
هر چند در آن تاریخ بابت این صراحت بغایت شماتت شدم اما اکنون و امروز مشاهده کردم حمیدرضا مقدمفر مشاور فرمانده سپاه ابراز داشته:
با روشهای سنتی نمیتوان دشمن را شکست داد. غفلت کردیم، بچههایمان اسیر دشمن شدند باید با جوانان صحبت بیشتری میکردیم و نمیگذاشتیم اسیر دشمن شوند، باید برای جوانان وقت میگذاشتیم.
اظهارات مقدمفر هر چند دیره اما مغتنمه. لاکن ایشان هنوز متوجه نیستند از کدام جبهه شبیخون شدهان.
دو هفته پیش که ایران بودم در جمع برخی از معلمان استان اصفهان و خطاب به ایشان گفتم:
جهدتان در تامین مطالبات صنفیتان طی چند سال گذشته ماجور. اما نگاه کنید خروجیتان در ازاء مطالبات صنفیتان چیست؟
کودک را در ۷ سالگی تحویل میگیرید و در ۱۸ سالگی تحویل میدهید در حالی که ثمره ۱۲ سال آموزشاش نزد شما هیچ چیز به درد بخوری نیست. بعد از ۱۲ سال آموزش «بهیمیتی» تحویل جامعه میدهید که نه «اخلاق» داره نه «تخصص» نه «شعور» و تنها آموخته تا مُشتی محفوظات و مزخرفات به درد نخور را در ذهناش نشخوار کند که در هیچ دورهای از زندگی ارزنی بکارش نمیآید!
معلمان آشفتند و فریاد زدند که بر ما حَرَجی نیست و هر چه هست از محتوانی متون است و ما موظف به تدریس همین متون به دانشآموزانیم!
به ایشان گفتم:
قبول!
اما شد ولو یکبار هم در سیاهه مطالبات صنفیتان متذکر این مصیبت نیز باشید و خطاب به مسئولین و شورای عالی انقلاب فرهنگی مطالبه کرده و معروض بفرمائید:
با محتوای کتب مزبور از دل «آموزش و پرورش کشور» نه اخلاق در میآید، نه علم و دانشی کاربُردی و نه تخصصی به درد بخور برای فرد و جامعه و معالاسف تنها دغدغهتان ترازمندی کارمندیتان و افزایش حقوق و مزایای صنفیتان بود! اکنون نیز بفرمائید و تحویل بگیرید دسترنج دوازده سالهتان را که کف خیابان ریختن و با سخیفترین و مبتذلترین ادبیات چارواداری خدمتتان درس پس میدهند!
بقول محمدکاظم کاظمی:
شادمان چه نمازید؟ وضو باطل بود
آب این جوی همان از ده بالا گل بود
از درختی که چنین است، نچیدن بهتر
از چنین راه، به منزل نرسیدن بهتر
#داریوش_سجادی