📜 پنجم محرم 📜
🔰 نافع بن هلال، دیگران را خبر کرد •••
+ گفت:
"حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه آمدند."
🔰 چهرۀ کاروانیان به شادی نشست و به استقبال، گِرد هم جمع شدند •••
••• بُریر خود را به خیمه قافله سالار رساند •••
- گفت:
"یا بن رسول الله، آنانی که به انتظارشان بودید آمدند."
💠 قافله سالار در اشتیاق دیدار از خیمه برون آمد، حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه،خسته و رنجور خود را به او رساندند.💠
••• ابن عوسجه با او مصافحه کرد و خود را کنار کشید تا حبیب جلو آید •••
🔺حبیب بازوان او را در دست گرفت و لحظاتی در سکوت به هم زُل زدند.🔻
* قافله سالار گفت:
"دلم در هوایتان بود، دیر کردید."
+ ابن عوسجه گفت:
"مزدوران عبیدالله همه جا بودند. شرمندهایم، امکان آمدن نبود."
••• حبیب بوسه ای بر شانۀ قافله سالار زد •••
- گفت:
"اشتیاق ما به شما، از اشتیاق تشنه به آب بیشتر است، و اِلاّ ما کجا و ثقل اکبر کجا!"
● ۴ روز تا #تاسوعا ●
● ۵ روز تا #عاشورا ●
#روایت_کاروان_عشق
#روزشمار_محرم
#مجتبی_فرآورده
🕯🏴
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
Mirdamad-Shab 05 Moharam1398-002.mp3
5.77M
#جدید
●منم که راهی قتلگاهم و●
● بانوای: #سید_مهدی_میرداماد
#زمینه
#شب_پنجم_محرم ۱۳۹۸
🕯🏴
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
Mirdamad-Shab 05 Moharam1398-004.mp3
2.66M
#جدید
●بابی انت و امی●
● بانوای: #سید_مهدی_میرداماد
#واحد
#شب_پنجم_محرم ۱۳۹۸
🕯🏴
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
Mirdamad-Shab 05 Moharam1398-003.mp3
5.35M
#جدید
●بزار برم رهاکن عمه دستمو●
● بانوای: #سید_مهدی_میرداماد
#نوحه
#شب_پنجم_محرم ۱۳۹۸
🕯🏴
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
Mirdamad-Shab 05 Moharam1398-006.mp3
6.48M
#جدید
●کربلا وطنم پاره ی بدنم●
● بانوای: #سید_مهدی_میرداماد
#شور
#شب_پنجم_محرم ۱۳۹۸
🕯🏴
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
Mirdamad-Shab 05 Moharam1398-005.mp3
4.79M
#جدید
●پیر غلام آذری زبون اگه بگه یا حسین●
● بانوای: #سید_مهدی_میرداماد
#واحد
#شب_پنجم_محرم ۱۳۹۸
🕯🏴
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
👏حسرت سید العرفا بعد از فوت
▪️بعد از رحلت عارف بزرگ مرحوم آیت الله میرزا سید علی آقای قاضی(ره) کسی ایشان را در خواب دید و سوال کرد: چه عملی در آنجا مهمتر است؟
فرمود: زیارت عاشورا! و من پشیمانم که چرا روزی یک بار زیارت عاشورا را قرائت کردم و دوبار نخواندم!
📗طرحی نو از زیارت عاشورا، ص۲۱۲
🕯🏴
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
باران رحمت_13.mp3
9.31M
#باران_رحمت ۱۳
این رسمِ عاشقی است ؛
که عاشق، خود را همیشه برای جلب نگاه معشوقش به زحمت میاندازد.
برای برقراری یک رابطه ی عاشقانه و نزدیک با خداوند، همراه با ارتباط قلبی، باید عبادتهایِ بدنیِ عاشقانه را نیز بیاموزی!
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
▪️امروز ؛
این گهوارۀ خالی توست ؛
که دلِ عالمی را تکان میدهد....
#علی_اصغر
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
#کشتی_نجات ۶
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
محررم62_2552.mp3
8.81M
#کشتی_نجات ۶
تمام عاقبت یک انسان را
نوع #عشق ها و #نفرت های او مشخص میکند.
داستان عاشورا؛ داستان تعیین تکلیفِ سبک زندگی انسان است.
اگر عاشقِ یک اصل و ریشه باشی...
حتماً به متعلقات و فروع مربوط به آن نیز عشق میورزی.
┏━━━🍃🌺🍃━━━┓
@darmahzareghoran
┗━━━🍂━━
5_6224252659604390686.mp3
7.97M
لالایی😭😭
✨حاج محمودکرینی
وقایع روز ششم محرم الحرام مصیبت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام
در کتاب منتخب تُرِیهی، که صاحب کتاب با عظمت مجمع البحرین است و بحار علامه مجلسی جلد چهل و پنج صفحۀ سی و چهار و ابوالفرج اصفهانی صاحب مقاتل الطالبین ، این گونه این شهادت را نقل کرده اند
وقتی همۀ اصحاب شهید شدند و نوبت به فرزندان حضرت مجتبی رسید، قاسم به محضر حضرت امام حسین علیه اسلام آمد، گفت: عمو اجازۀ رفتن می خواهم. حضرت فرمود: برادرزاده! تو نشانه و یادگار برادر منی، تو باش و به میدان نرو، که وجود تو دل تسلیِ من است
راستی این چه مقام باعظمتی است که در سن سیزده سالگی باعث آرامش دل عمو است
وقتی دید عمو اجازه نمی دهد، به شدت غصه دار و اندوهگین و گریان روی زمین نشست. اصرار کرد، دید عمو اجازه نمی دهد. سر روی پای عمو گذاشت
یادش آمد پدرش بازو بندی به بازویش بست که در آن تَعویزی قرار دارد، که پدر وصیت کرده، هر گاه غصه دار و ناراحت شدی این بازوبند را باز کن و بخوان و معنی اش را بفهم و حتماً به آن عمل کن.
قاسم به خودش گفت سال ها است که بر تو گذشته و چنین اندوه و غمی به تو هجوم نکرده، حالا باید بازو بند را باز کنی و ورقۀ در آن را بخوانی. وقتی باز کرد دید نوشته
فرزندم به تو سفارش می کنم هرگاه عمویت را در کربلا در محاصرۀ دشمن دیدی، هرگز جنگ با دشمنان خدا و پیامبر خدا را رها مکن و از جانبازی در رکاب عمو امتناع نورز، اگر عمو اجازۀ رفتن نداد به او اصرار کن تا اجازه بگیری
قاسم بلند شد، نوشته را به حضرت حسین داد. امام وقتی خط برادر را دید، دست به گردن قاسم انداخت، او را در آغوش گرفت. عمو و برادر زاده آن قدر گریه کردند که به حالت بی حال شدن روی زمین افتادند. در هر صورت امام قاسم را به خیمه برد.
راستی این چه مقام باعظمتی است که در سن سیزده سالگی باعث آرامش دل عمو است
وقتی دید عمو اجازه نمی دهد، به شدت غصه دار و اندوهگین و گریان روی زمین نشست. اصرار کرد، دید عمو اجازه نمی دهد. سر روی پای عمو گذاشت
یادش آمد پدرش بازو بندی به بازویش بست که در آن تَعویزی قرار دارد، که پدر وصیت کرده، هر گاه غصه دار و ناراحت شدی این بازوبند را باز کن و بخوان و معنی اش را بفهم و حتماً به آن عمل کن.
قاسم به خودش گفت سال ها است که بر تو گذشته و چنین اندوه و غمی به تو هجوم نکرده، حالا باید بازو بند را باز کنی و ورقۀ در آن را بخوانی. وقتی باز کرد دید نوشته
فرزندم به تو سفارش می کنم هرگاه عمویت را در کربلا در محاصرۀ دشمن دیدی، هرگز جنگ با دشمنان خدا و پیامبر خدا را رها مکن و از جانبازی در رکاب عمو امتناع نورز، اگر عمو اجازۀ رفتن نداد به او اصرار کن تا اجازه بگیری
قاسم بلند شد، نوشته را به حضرت حسین داد. امام وقتی خط برادر را دید، دست به گردن قاسم انداخت، او را در آغوش گرفت. عمو و برادر زاده آن قدر گریه کردند که به حالت بی حال شدن روی زمین افتادند. در هر صورت امام قاسم را به خیمه برد
.