eitaa logo
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸🇮🇷
229 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
897 ویدیو
29 فایل
💐#اللهم_عجل_لولیک_الفرج •|بسم‌ربِّ‌المہــدے|• تنها کانال رسمی 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد ❣️ماییمُ‌نَوای‌بی‌نَوایی بِسم الَّه اگر حریف مایی❣ (کپےمطالب بھ شࢪط دعا براے فࢪجِ مھدے زهࢪا) ادمین: @Parvaaz120
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
21.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیده مریم سلطانی‌نژاد از اقوام ریحانه (کاپشن صورتی) 😭وصیت نامه حاج قاسم را خواندی مریم جان انگشت اشاره ات را بالا آوردی و سه بار از زبان حاج قاسم به ولله قسم خوردی که اگر این خیمه برپا نماند چیزی از بیت الله الحرام، حرم رسول الله، کربلا و نجف و کاظمین وسامرا و مشهد باقی نمی ماند. رجز خواندی و چه خوب سربازی بودی دختر. جان عزیزت را فدا کردی پای این خیمه خون تو خیلی کارها می کند با دل ها روایت کرمان ۸ تن از خانواده سلطاني نژاد به شهادت رسیدند | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
وَتَجْعَلَنِى‌بِقَِسْمِكَ‌ رَاضِياًقانِعاً ... می‌شودآمدنت‌ قسمتِ‌زندگانیِ‌ماباشد؟! العجل یا مهدی 💖 |•🌻•| @darolmahdi313
⊰•📻🖇•⊱ . ‌جـٰان‌خۅددرره‌اۅلـٰادعلۍمۍبـٰازیم، همچۅمـٰالڪ‌بہ‌عدُۅـان‌علۍمۍتـٰازیم" ♥️ . |•🌻•| @darolmahdi313
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸🇮🇷
☀️﷽ #نکات_معرفتی ۹ حقیقت مطلب این است که وقتی صحبت از دعای فرج میشود عموم مردم تصورشان این است که
☀️﷽ ۱۰ برخلاف آنچه در تصور ماست روایات اهل بیت علیهم السلام بیان میکند که هرچه به ظهور نزدیک تر میشویم یاد امام زمان علیه السلام در بین اکثر مردم فراموش تر میشود و غفلت مردم نسبت به آن حضرت بیشتر میشود !! و عده قلیلی هستند که متذکر و متوجه امامشان میباشند ... من و شما جزء کدام دسته هستیم ؟؟ اکثریت یا اقلیت ؟؟ |•🌻•| @darolmahdi313
استاد میرباقری4_5814225931585196430.mp3
زمان: حجم: 2.39M
: [ ظهور رو نزدیک ببینیم یا دور؟ ما باید بزرگ بشیم تا ظهور رو نزدیک ببینیم تا بتونیم کنار حضرت باشیم!🎀 ] 🤍 |•🌻•| @darolmahdi313
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸🇮🇷
🪴چگونه شهید شویم(۵) دفعه قبل گفتیم که باید حواسمون به نمازامون باشه که مهمترین واجب دینِ...پس برای
🪴چگونه شهید شویم(۶) +نوشته های قبلی مون و خوندی رفیق؟گفتیم که برای شهادت باید حواسمون به نماز باشه و محرمات و ترک کنیم!اینا همون چیزاییه که شهدا رعایت کردن و رسیدن به جایی که ما الان بهشون غبطه میخوریم.میدونم که الان یه سری خانم ها این متن و میخونن و میگن:ما که دختریم،دخترا شهید نمیشن!🙃 یه سری‌ها هم فقط حسرت یه سنگ قبر که روش نوشته باشه شهیده دارن اما میخوام بگم دخترا شهیدمیشن ولی‌اول‌تکلیفتو‌باخودت‌معلوم کن. شما واسه این که بین مردم معروف به شهیده بشی میخوای شهیده شی یا برات مهمه پیش خدا شهیده باشی؟اول بشین با خودت فکرکن رفیق.همه‌ی این متن ها واسه اینه که ببینی تو این زمونه هم میشه شهید شددختر پسر هم نداره! ولی اگه هدف نداشته باشی شهید نمیشی هدفتم فقط باید رسیدن به خدا باشه چون شهادت هدف نیست یه راهیه که تو رو به هدفت میرسونه حالا بشین فکر کن به اینی که گفتم تا کم‌کم با هم بریم جلو✌🪴 .... ✍🏻 •°🌺| @shahid_dehghan |•🌻•| @darolmahdi313
💌 از اصول مراقبت کنید، اصول یعنی ولیّ فقیه، خصوصاً این حکیم، مظلوم، وارسته در دین، فقه، عرفان، معرفت؛ خامنه‌ای عزیز را جان خود بدانید، حرمت او را مقدسات بدانید. |•🌻•| @darolmahdi313
شهادت‌یعنی‌عزت،ایمان،‌ تمام‌خوبیـها‌و‌در‌یک‌کلمه‌رسیدن به‌حق‌تعالی‌و‌رضایت‌او❤️‍🩹!' |•🌷•| @darolmahdi313
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸🇮🇷
─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ #قسمت_سی_وپنجم #هرچی_تو_بخوای ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 پسر جوانی کنار مزاری نشسته
─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 فکری به سرم زد... باحالت پشیمونی و گریه گفتم: _با اجازه ی پدرومادرم و بزرگترها.. چند ثانیه مکث کردم،بعد با خنده گفتم: _بله همه زدن زیر خنده.... مامان گفت: _خیلی پررویی زهرا.حیا رو خوردی... مامان داشت صحبت میکرد محمد یه پرتقال برداشت. فکرشو خوندم.سریع و محکم پرتاب کرد سمتم.سریع جا خالی دادم. پرتقال پاشید رو دیوار.به رد پرتقال بدبخت نگاه کردم. باتعجب و ترس به محمد گفتم: _قصد جون منو کردی؟؟!! این اگه به من میخورد که ضربه مغزی میشدم. محمد باخنده گفت: _حقته،بچه پررو،خجالت هم نمیکشی. به بابا نگاه کردم... با لبخند نگاهم میکرد.واقعا خجالت کشیدم.سرمو انداختم پایین و رفتم تو اتاقم. شب خاستگاری شد.. محمد و مریم زودتر اومدن.همه نشسته بودن و من با سینی چایی رفتم تو هال... طبق معمول محمد سینی رو ازم گرفت و خودش پذیرایی کرد. تو این فاصله من به مهمان ها نگاه میکردم. حانیه،مادرش،پدرش و امین و عمه ی امین اومده بودن. به حانیه نگاه کردم،درسته که خوشحال بود ولی چند سال پیر تر شده بود. صحبت سر پدر و مادر امین بود و اینکه پیش خاله و شوهرخاله ش بزرگ شده. مامان و بابا و محمد خیلی تعجب کردن. محمد به من نگاهی کرد.من فکر میکردم میدونه.بعد از صحبت های اولیه قرار شد من با امین صحبت کنم. اواخر دی ماه بود و نمیشد رفت تو حیاط. به ناچار رفتیم اتاق من. همون اول که وارد شد،اتاق رو بر انداز کرد ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم ⚠️ __ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313