۰─┅༅ـــ✾❀﷽❀✾ـــ༅┅─
رمان زیبای
#هرچی_تو_بخوای
#قسمت_نود_وهشتم
دلم خیلی براش تنگ شده بود....
پدر و مادروحید و مامان و بابای خودم اصرار داشتن وقتی وحید نیست،خونه نمونم.حتی وحید هم گفته بود بهتره تنها نباشی ولی من دوست داشتم خونه خودم باشم.
دو روز اول خیلی برام سخت بود.خیلی با خودم فکر کردم.گفتم زندگی من اینه.وحید گاهی وقتها نیست.منکه نباید وقتی وحید نیست زندگی مو تعطیل کنم.
رفتم تو آشپزخونه و برای خودم قیمه درست کردم.
بعد از ازدواج وحید ازم خواست کلاس تیراندازی شرکت کنم...
خودم اصلا تمایلی نداشتم ولی وحید اصرار کرد.منم بخاطر وحید قبول کردم.خیلی پیگیر کلاس تیراندازی من بود.
منم بخاطر وحید تلاش کردم بهترین باشم. طوری که وقتی کلاس تموم شد،من نفر اول دوره بودم.وحید هم بهم افتخار میکرد.
مریم هم بهم پیشنهاد داد کلاس امداد و هلال احمر هم برم.
چون احتمال زخمی شدن وحید تو مأموریت هاش،زیاد بود.دوره های هلال احمر هم کامل رفتم...
سرمو شلوغ کرده بودم که نبودن وحید کمتر اذیتم کنه.هربار که وحید تماس میگرفت از کارهایی که در طول روز انجام میدادم براش میگفتم تا بدونه من زندگی میکنم و ناراحت من نباشه.
حتی گاهی که میگفتم برا خودم غذا درست کردم،خوشمزه بود یا بی نمک شده بود یا ترش بود،
میخندید و میگفت اینقدر نگو دهانم آب افتاد.
وقت های خالی هم به پدر و مادر خودم یا پدر و مادر وحید سر میزدم،خودمو ناهار یا شام دعوت میکردم خونه شون...
اونا هم خوشحال میشدن.خونه برادرهام هم میرفتم.
گاهی نرگس سادات و نجمه سادات میومدن پیشم.
با اینکه سرم شلوغ بود،دلم خیلی برای وحید تنگ میشد.
وقتی میومد خونه،روی مبل می نشست.براش چایی یا شربت میاوردم. همونجوری که وحید چایی یا شربتش رو میخورد من فقط نگاهش میکردم.
هرروزی که میگذشت بیشتر عاشقش میشدم. همیشه وقتی میرفت مأموریت اونقدر تنهایی گریه میکردم تا آروم بشم.
دیگه روضه هایی که برای خودم میذاشتم با صدای وحید بود.وقتی مداحی میکرد صداشو ضبط میکردم. نمیدونست وگرنه از حافظه گوشیم پاک
میکرد....
شش ماه بعد متوجه شدم باردارم....
وحید عاشق بچه ها بود.مطمئن بودم خیلی خوشحال میشه.از خوشحالی نمیدونست چی بگه.
همون شب وحید گفت که باید مأموریت دو ماهه بره که شاید هم بیشتر طول بکشه.وحید رفت مأموریت.من بیشتر خونه بابا بودم.حالم خوب نبود....
خیلی دوست داشتم تو این شرایط وحید کنارم باشه ولی ناراضی نبودم.دلم خیلی براش تنگ شده بود.
هرجوری بود دو ماه گذشت...
یک هفته به اومدن وحید مونده بود که گفت مأموریتش بیشتر طول میکشه و شاید تا دو ماه دیگه هم نیاد.حتی ممکنه دیگه نتونه تماس بگیره.متوجه شدم شرایط کارش سخت تر شده.
برای اینکه نگران من نباشه هربار تماس میگرفت،سرحال و شاد صحبت میکردم.
یک ماه دیگه هم به سختی گذشت...
یه روز که رفتم دکتر،دکتر گفت دو قلو هستن؛دو تا دختر.
اونقدر خوشحال شدم که وقتی از مطب اومدم بیرون با وحید تماس گرفتم که بهش بگم.سریع جواب داد.خیلی با مهربونی و محبت صحبت میکرد.گفت دو روز دیگه میاد.از خوشحالی تو ماشین گریه کردم.
وقتی بهش گفتم خدا دو تا #رحمت بهمون داده،از ذوق و خوشحالی نمیدونست چی بگه و چکار کنه.
سه ماه بعد یه شب با وحید برگشتیم خونه.یه ماشینی جلو در پارک بود.دو تا سرنشین آقا داشت....
وحید با دیدن اون ماشین و سرنشینانش به من گفت:
_تو ماشین باش،الان میام.
رفت سمتشون.چند دقیقه ای با هم حرف زدن بعد اومد پیش من و گفت:
_تو برو بالا.من چند دقیقه دیگه میام.
گفتم:
_چیزی شده؟
-نه.از همکارام هستن.
داشتم با کلید درو باز میکردم که یکی از آقایون صدام کرد:
_خانم موحد.
برگشتم.آقای میانسالی بود....
ادامه دارد...
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
#کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸
«﷽» •|🕊مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
😍جوایز مسابقه " با مهدی بمان " رو تو این جشن اهدا میکنیم انشالله.
هدایت شده از دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸
«﷽»
•|🕊مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش ، بوی کسی میآید ...💚🌱
☘🤍🌻☘🤍🌻☘🤍🌻☘🤍🌻☘🌻
💕سلااااااااام 💕✨
حالتون؟!😍
احوالتون؟!😍
بالاخره ماه شعبانُ
نیمه آن 👏👏👏👏👏
💚🌼میلاد با سعادت
مولامون "امام زمان(عج)"🌼💚
°•فقط چی کم داریم؟!🤔🤭
°•اگه گفتی!🙃🧐
😁اگر توهم دلت برای یه👇🏻
🎉🎊 جــ💥ــشنِ جــ✨ــذاب و دلچــــ💗ــسب🎊🎉
🔥با یههه عالمهههه برنامه هایِ نااااب💫🤩
لَک زده...😍☺️
╗🌸╔دعوتت میکنم به😇
╝🎂╚جشنِ با شکوهِ 💜
[مرکز فرهنگی دارالمهدی حبیب آباد🍃 ]
💠همراه با:🤩👇🏻
🎀اجرای مسابقه 🎙
🌸 دکلمه🎶
🌸سرود🤹🏻🎁
🎀نمایش
🌸و اجرای جذابه حاج آقا احمدی
🥧🍰وپذیرایی
یادت نرههااااا❗️🙂🙃
😎میدونی که دعوت کردن از دوستاتم از واجباته جشن😃
ویژه دختران ابتدایی🌷
─────⊰⦁∙✤∙⦁⊱─────
|•🍀•|زمان:سه شنبه ۱۴۰۲/۱۲/۸📆
|•🤍•|ساعت: ۱۵🕰
|•🌻•|مکان: حبیب آباد، فلکه مرکزی،جنب بانک صادرات،دارالمهدی
#امام_زمان (عجل الله) #نیمه_شعبان
🌺مرکز فرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب اباد
@darolmahdi313
7.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این استدلال این آقا برای رای دادن زیادی منطقی بود👌🏼
@mannama
تریبون خیابونی..کوتاه
#انتخابات_۲
#مردم_توی_خیابون
🌸ای آیه ی آخر بیا وقت نزول است...
دیری است که آواره ی دشتی آقا
رفتی و دوباره بر نگشتی آقا
شاید که تو آمدی و دیدی خوابیدم
از خیر تماممان گذشتی آقا😞
#امام_زمان
❄️ @darolmahdi313
امـامخـامـنـهای :
وقتی مردم در انتخابات شرکت کنند و
شور انقلابی از خودشان نشان دهند،
این موجب امنیت کشور میشود،این
موجب پس زدن دشمنان میشود،
طمع دشمن را در کشور کم میکند..!
#انتخابات🗳
#مشارکت_حداکثری ✌️🏼
#انتخاب_مردم 🌱
❄️ @darolmahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبکه اینترنشنال داره میگه چه وقتی ایران میتونه تو سیاست خارجه در سطح جهانی اقتدار بیشتری از خودش نشون بده... 😳😳😳
ببینید کارشناس برنامه چی میگه
🌺السلام علی المهدی و علی آبائه 🌺
📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣اهدای جوایز مسابقه با مهدی بمان
اهدای جوایز مسابقه با مهدی بمان در جشن روز سه شنبه دارالمهدی حبیب آباد که به مناسبت نیمه شعبان برگزار شد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌱نفر اول آقای مسعود ترکی (که مادر بزرگوارشان هدیه را تحویل گرفتند )
هدیه ۱میلیون و ۵۰۰ هزار تومان
🌱نفرات دوم خانم زهرا مهوری و خانم ندا نور محمدی هدیه هر کدام یکمیلیون تومان
🌱نفر سوم خانم زهرا پاد هدیه ۵۰۰ هزار تومان
🌱سه نفر از شرکت کنندگان که به قید قرعه هدیه ۲۰۰ هزار تومانی دریافت کردند:
🌱خانم ها نصرت علیخاصی (که هدیه شان را به دارالمهدی اهدا کردند )
🌱خانم خدیجه جلالی
🌱خانم مهناز جعفری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ان شا الله جوایز با برکتی باشه براتون همیشه سرباز اقا صاحب الزمان باشید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
منتظر مسابقات با شکوه بعدیمون باشید😍
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💐
_
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+همین دلیل کافیه برای رای دادن
#انتخابات
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👓 کدام کشور با رأی ندادن، هم امنیتش از بین رفت هم اقتصادش!
یوگسلاوی
الجزایر
🎙 حجت الاسلام استاد راجی
#تحریم_رای_مساوی_تحریم_تو