eitaa logo
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸
244 دنبال‌کننده
2هزار عکس
810 ویدیو
29 فایل
💐#اللهم_عجل_لولیک_الفرج •|بسم‌ربِّ‌المہــدے|• تنها کانال رسمی 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد ❣️ماییمُ‌نَوای‌بی‌نَوایی بِسم الَّه اگر حریف مایی❣ (کپےمطالب بھ شࢪط دعا براے فࢪجِ مھدے زهࢪا) ادمین: @Parvaaz120
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام مولا جان 🖐🏻💚
شمام خوشحالین یا من فقط تو پوست خودم نمی گنجم ؟؟؟😅
اصلا مگه بهتراز این تولد هام داریم ؟؟؟؟...
این چند روز به عشق تولدایی که داریم 🥳 از هرکس دلگیری 😔 ناراحتی ب دل داری 😔 هرکی اومد دلت و شکست و رفت 💔 ببخشون ناراحتی از دلت بیرون کن🥰 آخه حیف تو نیست با اون دل مهربونت🤩 مطمئن باش آقا امام حسین (ع) حضرت ابوالفضل (ع) امام سجاد (ع) رسم عاشقی و به جا میارن 🥳
این ولادت های خوشگل و به مولا جانمان تبریک عرض می کنیم به برکت صلواتی بر محمد و آل محمد 💚
🌱اللهم صل علی محمد وآل محمد 🌱
‍ 🌺🍃🌸🌺🍃🌼🍃🌸🌺🍃🌼     🌟 یاابالفضل العباس( علیه السلام)🌟 🌷ای دست تو، دستگیر عـالم وی در رخ تو علی مجسـم 🌷دریای عمیق مهربانی تـمثـال علـی، علـی ثانــی 🌷مرآت حسین مظهر عشق، گل واژه ی ناب دفتر عشق 🌷ای عبد خدانما، اباالفضل، دریاب دمی مرا ابا الفضل 🌺میلاد علمدار کربلاء باب الحوائج حضرت ابالفضل العباس( علیه السلام) و روز جانبازان عزیز وصبور گرامی ومبارک باد💚 _____ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علی‌ باید فقط حتماامیرالمومنین باشد علی‌آمد که او این‌بار زین‌العابدین باشد... :)✨💖 _____ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
عرض سلام و وقت بخیر دارم 🖐🏻
خواستم روز عیده یه عیدی بدم بهتون
عزیزان یه لینکی فرستاده میشه الان شما میتونید وارد این لینک بشید اسم هرشخصی که دوست دارید و بنویسید تا ان شاءالله به نیابت از ایشون یه سلام ویژه خدمت امام رضا علیه السلام داده بشه😍😍 تا امشب فرصت دارید 🙏🏻 عجله کنید 🏃‍♂️🏃‍♂️
ان شاءالله یسری از سلام های نیابتی عکسش داخل کانال گذاشته میشه 😍
یه فرصت طلایی برای اونایی که دلشون الان حرم امام رضا رو میخواد 🥺😍
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸
#نسل_سوخته قسمت هشتم: سوز درد فردا صبح زود از جا بلند شدم و سریع حاضر شدم. مادرم تازه می‌خواست سفر
قسمت نهم: چشم‌های کور من اون روز، یه ایستگاه قبل از مدرسه اتوبوس خراب شد. چی شده بود؛ نمی‌دونم و درست یادم نمیاد. همه پیاده شدند چاره‌ای جز پیاده رفتن نبود توی برف‌ها می‌دویدم و خدا خدا می‌کردم که به موقع برسم مدرسه و در رو نبسته باشند... دو بار هم توی راه خوردم زمین جانانه سر خوردم و نقش زمین شدم و حسابی زانوم پوست کن شد یه کوچه به مدرسه، یکی از بچه‌ها رو با پدرش دیدم. هم کلاسیم بود و من اصلا نمی‌دونستم پدرش رفتگره همیشه شغل پدرش رو مخفی می‌کرد نشسته بود روی چرخ دستی پدرش و توی اون هوا، پدرش داشت هلش می‌داد تا یه جایی که رسید، سریع پیاده شد. خداحافظی کرد و رفت ... و پدرش از همون فاصله برگشت... کلاه نقابدار داشتم. اون زمان کلاه بافتنی‌هایی که فقط چشم‌ها ازش معلوم بود، خیلی بین بچه ها مرسوم شده بود. اما ایستادم ، تا پدرش رفت. معلوم بود دلش نمی‌خواد کسی شغل پدرش رو بفهمه. می‌ترسیدم متوجه من بشه و نگران که کی، اون رو با پدرش دیده! تمام مدت کلاس، حواسم اصلا به درس نبود. مدام از خودم می‌پرسیدم «چرا از شغل پدرش خجالت می کشه؟ پدرش که کار بدی نمی‌کنه...» و هزاران سوال دیگه مدام توی سرم می‌چرخید. زنگ تفریح، انگار تازه حواسم جمع شده بود. عین کوری که تازه بینا شده، تازه متوجه بچه‌هایی شدم که دستکش یا کلاه نداشتن بعضی‌هاشون حتی چکمه هم نداشتن و با همون کفش‌های همیشگی، توی اون برف و بارون می‌اومدن مدرسه ... بچه‌ها توی حیاط، با همون وضع با هم بازی می‌کردن و من غرق در فکر، از خودم خجالت می‌کشیدم. چطور تا قبل متوجه نشده بودم؟ چطور اینقدر کور بودم و ندیدم؟ اون روز موقع برگشتن ... کلاهم رو گذاشتم توی کیفم. هر چند مثل صبح، سوز نمی‌اومد اما می خواستم حس اونها رو درک کنم. وقتی رسیدم خونه، مادرم تا چشمش بهم افتاد با نگرانی اومد سمتم دستش رو گذاشت روی گوش‌هام - کلاهت کو مهران؟ مثل لبو سرخ شدی! اون روز چشم‌هام، سرخ و خیس بود اما نه از سوز سرما اون روز، برای اولین بار از عمق وجودم به خاطر تمام مشکلات اون ایام، خدا رو شکر کردم خدا رو شکر کردم قبل از این که دیر بشه، چشم های من رو باز کرده بود. چشم‌هایی که خودشون باز نشده بودند. و اگر هر روز، عین همیشه پدرم من رو به مدرسه می‌برد، هیچ کس نمی‌دونست کی باز می‌شدن؟ شاید هرگز... _____ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
قسمت دهم: احسان از اون روز به بعد، دیگه چکمه‌هام رو نپوشیدم دستکش و کلاهم رو هم فقط تا سر کوچه... می‌رسیدم سر کوچه درشون می‌آوردم و می‌گذاشتم توی کیفم. و همون طوری می‌رفتم مدرسه آخر یه روز ناظم، من رو کشید کنار - مهران! راست میگن پدرت ورشکست شده؟ برق از سرم پرید، مات و مبهوت بهش نگاه کردم - نه آقا..‌. پدرمون ورشکست نشده یه نگاهی بهم انداخت و دستم رو گرفت توی دستش - مهران جان ... خجالت نداره. بین خودمون می‌مونه. بعضی چیزها رو باید مدرسه بدونه. منم مثل پدرت ... تو هم مثل پسر خودم ... از حالت نگاهش تازه متوجه منظورش شدم. خنده ام گرفت. دست کردم توی کیفم و ... شال و کلاه و دستکشم رو در آوردم حالا دیگه نگاه متعجب چند دقیقه پیش من، روی صورت ناظم‌مون نقش بسته بود. - پس چرا ازشون استفاده نمی کنی؟؟ سرم رو انداختم پایین - آقا شرمنده این رو می‌پرسیم ولی از احسان هم پرسیدید چرا دستکش و شال و کلاه نداره؟ چند لحظه ایستاد و بهم نگاه کرد دستش رو کشید روی سرم ... - قبل از اینکه بشینی سر جات، حتما روی بخاری موهات رو خشک کن. _________ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
بسم الله الرحمن الرحیم🌱
•❀↲سَلآم‌اِۍغآیب‌ِ‌جـٰآن‌و‌َمُنجۍِقلب‌هآ💛🌙" این‌روزابین‌هَیاهوی‌این‌دُنیا بین‌برو‌بیـٰامَردم‌این‌شَھرهِزار بارمیمیرن،یکی‌ازدِلتنگۍ یکی‌ازدَرد،یکی‌ازظُلم -یِڪی‌هَم‌ازفراق ..💔 کجایی‌مولای‌من؟! °اَلسَلام‌ُعَلَیڪ‌یا‌قائِم‌آل‌ِمُحَمد‌° @darolmahdi313
‏سراغ‌قبرِشهیدهایۍکہ‌زیاد زائرندارندبروید! آن‌هاچیزهایۍکہ‌مۍخواهند "بہ‌صدنفربدهندرابہ‌یک‌نفرمۍدهند(:"💛🕊 • حاج‌آقاامینۍخواه🎙
وَ تَعْلَمُ ما في نَفْسي وَ تَخْبُرُ حاجَتي خدایا! آنچه در دلم می گذرد را میدانی و از حاجتم خبر داری . . . 🤍 _________ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸
اینم لینک https://abzarek.ir/service-p/msg/1021917
رفقا درد و دل هاتون و امشب حتما به امام رضا(ع) میگم .... منتظر بمونید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۴۹ _________ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
۵۰ _________ 🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺 حبیب آباد👇 @darolmahdi313
الوعده وفا 🌼
به نیابت از همه عزیزانی که التماس دعا گفته بودن سلام دادم 🌹