InShot_۲۰۲۳۰۳۲۳_۱۲۳۱۴۲۶۹۹_۲۳۰۳۲۰۲۳.mp3
3.45M
توصیه های آقاجانم برای ماه مبارک رمضان
کِیف کنید ....
وقتۍمۍگویَممَنلِۍغَیرُڪیَعنۍ
بُریدهامازایـندنیـٰاۍبۍاَرزِش
ازایندُنیـٰاۍبۍمَھدۍ💔🖐🏻
#اللهمعجللولیکالفرجــ
🌱@darolmahdi313
عبد هر گره کوری داشته باشد
در ماه مبارک رمضان با ربّ خود
در میان بگذارد،خداوند آن
را باز میکند.پس،از ماه رمضان
غفــلت نکنید..‼️
•حاجآقامجتبیتهرانی•
#ماه_رمضان 🌙
#رمضان
🌱@darolmahdi313
🎊 ایستـگاه عیـدانـہ و فـرهنگـۍ شهــر حبیب آبـاد_نوروز۱۴۰۲ 📆
🔗همـراه بـا برپایـی غـرفـہ هـاے مشـاغل خـانگـۍ و صنـایـع دستـۍ🏺
🔸اجــراے 🎤 حجـت الاسلام امینـۍ(عمـۅ چہـل حدیـث)
🔹همخـوانۍ سـرۅد عزیـزم حسیــݩ ۲💞
🔸برپـایۍ غـرفـہ هـاے شـاد و متنـۅع 🎉
📆 پنجشنبہ ۱۰فـرۅردیـݩ
⏰سـاعـت۱۵ الـۍ ۱۸
🏕پارک آزادگـاݩ جنـب شهـداے گمنـام
👑 امسال عید میهمـاݩ هستیـم
#احترام_میزبان_را_نگه_داریم
💎 قرارگاه فرهنگی شهر حبیـب آبـاد
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 هر روز یک آیه راجع به امام عصر(عج)
🔵 جزء ششم
#آیات_مهدوی
#رمضان_مهدوی
_________
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸
#نسل_سوخته قسمت بیست و دوم: زمانی برای مَرد شدن از روزه گرفتن منع شده بودم، اما به معنای عقبنشینی
#نسل_سوخته
قسمت بیست و سوم: رفیق من میشوی؟
هر روز که میگذشت، فاصله بین من و بچههای هم سن و سال خودم بیشتر میشد. همهمون بزرگتر میشدیم. حرفهای اونها کم کم شکل و بوی دیگهای به
خودش میگرفت و حس و حال من طور دیگهای می شد.
یه حسی میگفت:
- تو این رفتارها و حرفها وارد نشو!
مینشستم به نگاه کردن رفتارها و باز هم با همون عقل بچگی، دنبال علت میگشتم و تحلیل میکردم. فکر من دیگه هم سن خودم نبود
و این چیزی بود که
اولین بار، توی حرف بقیه متوجهش شدم:
- مهران؛ ۱۵ ،۱۰ سال از هم سن و سالهای خودش جلوتره! عقلش، رفتارش،
و ...
رفته بودم کلید اتاق زیراکس رو بدم که اینها رو بین حرف معلمها شنیدم. نمی.دونستم خوبه یا بد اما شنیدنش حس تنهایی وجودم رو بیشتر کرد.
بزرگترها به من به چشم یه بچه ۱۱ ساله نگاه میکردند و همیشه فقط شنونده
حرفهاشون بودم
و بچههای هم سن و سال خودمم هم، توی یه گروه، سنم فاصله بود...
توی گروه دیگه ...
حتی نسبت به خواهر و برادرم، حس بزرگتری رو داشتم که باید ازشون مراقبت میکردم. علی الخصوص در برابر تنشها و مشکلات توی خونه.
حس یه سپر که باید سد راه مشکلات اونها میشد. دلم نمیخواست درد و سختیای رو که من توی خونه تحمل میکردم، اونها هم تجربه کنند ...
حس تنهایی، بدون همدم بودن، زیر بار اون همه فشار، در وجودم شکل گرفته بود
و روز به روز بیشتر میشد.
برنامه اولین شب قدر رو از تلوزیون دیدم.
حس قشنگی داشت.
شب قدر بعدی،
منم با مادرم رفتم.
تنها، سمت آقایون
یه گوشه پیدا کردم و نشستم. همهاش به کنار ...
دعاها و
حرفهای قشنگ اون شب، یه طرف... جوشن کبیر، یه طرف ...
اولین جوشنخوانی
زندگی من بود:
- یا رفیق من لا رفیق له
یا انیس من لا انیس له
یا عماد من لا عماد له
بغضم ترکید ...
- خدایا! من خیلی تنها و بیپناهم ...
رفیق من میشی؟؟
_____
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
#نسل_سوخته
قسمت بیست و چهارم: انتظار
توی راه برگشت، توی حال و هوای خودم بودم که یهو مادر صدام کرد:
- خسته شدی؟
سرم رو آوردم بالا:
- نه ... چطور؟
- آخه چهرهات خیلی گرفته و دَرهمه
- مامان! آدمها چطور میتونن با خدا رفیق بشن؟ خدا صدای ما رو میشنوه و
ما رو میبینه اما ما نه...
چند لحظه ایستاد.
- چه سوالهای سختی میپرسی مادر.
نمیدونم والا. همه چیز را همگان دانند
و همگان هنوز از مادر متولد نشدهاند. بعید میدونم یه روز یکی پیدا بشه
جواب همه چیز رو بدونه.
این رو گفت و دوباره راه افتاد اما من جواب سوالم رو گرفته بودم. از مادر متولد
نشدهاند و این معنای " و لم یولد " خدا بود. ناخودآگاه لبخند عمیقی صورتم رو
پر کرد
- خدایا ... میخوام باهات رفیق بشم. میخوام باهات حرف بزنم و صدات رو بشنوم
اما جواب سوالهام رو فقط خودت بلدی. اگر تو بخوای من صدات رو میشنوم
ده، پانزده قدم جلوتر، مادرم تازه فهمید همراهش نیستم. برگشت سمتم:
- چی شد ایستادی؟
و من در حالی که شوق عجیبی وجودم رو پر کرده بود، دویدم سمتش
هر روز که میگذشت، منتظر شنیدن صدای خدا و جواب خدا بودم و برای اولین
بار، توی اون سن، کم کم داشتم طعم شک رو میچشیدم.
هر روز میگذشت و من هر روز منتظر جواب خدا بودم ...
_____
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
4_5812143950483426313.mp3
1.5M
💬عقل معاش میگوید که شب هنگام خفتن است، اما عقل معاد میگوید که همه چشمها در ظلمات محشر، از هول قیامت گریانند، مگر چشمی که در راه خدا بیدار مانده و از خوف او گریسته باشد...
| شهید آوینی |
🌱@darolmahdi313