هدایت شده از محسن عباسی ولدی
🔴🔴🔴سلام وقتتون بخیر
#عباسی_ولدی_هستم
حتما شما هم مثل خیلی از مردم دیگه دارید خبرهای غرورآفرین حملۀ ایران به اسرائیل رو پی میگیرید.
ولی چرا فقط پی گرفتن؟
همین حالا صفحۀ ختم صلوات رو ایجاد کردم که همگی به نیت پیروزی رزمندگان اسلام صلوات بفرستیم.
رزمندهها وظیفهشون زدن پهباد و موشکه؛ ما وظیفهمون دعاست.
یاعلی بگید و به این نشونی برید و شروع کنید👇
https://EitaaBot.ir/counter/b2iqv
هر چی بیشتر بهتر
@abbasivaladi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ جشن عظیم فلسطینیها در مسجدالاقصی بهدلیل شنیدن خبر حمله موشکی و پهپادی ایران
انشالله آزادی قدس به زودی...
#سیدکاظم_روحبخش
https://eitaa.com/joinchat/2334982163C65bbc6af0d
هدایت شده از چشم برخوار
از پایگاه نواتیم که با موشکهای سپاه هدف قرار گرفت چه می دانیم؟
کانالِ #چشم_برخوار
🌹👇👇👇👇👇🌹
https://eitaa.com/joinchat/2815164416Ce6455e1074
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
عملیات وعدۀ صادق.mp3
5.61M
📣 خیلی فوری
حاج آقا #محسن_عباسی_ولدی
عملیات #وعده_صادق
✅پانزده نکته در پانزده دقیقه
🔴حالا که دشمن جنگ رسانهایش
رو دربــارۀ ایــن عملیــات شــروع کرده
تــــــو هم #رزمنده_جهاد_تبیین باش
و بـا گوش دادن به این صوت خودت
رو مسلح کن!
خیلیها نیاز به دونستن این نکــــــات
دارند از #انتشار_حداکثری این صوت
دریغ نکنید!
@abbasivaladi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 شما این سخنرانی ۴۰ سال پیش اقا رو با دقت گوش کنید. اون کسی هم کنارش ایستاده حاج قاسم هست. تردید دارم اگر بگویم معجزه است. برخی افراد روشنفکر و ضعیف الایمان مسخره کنند.
ببینید ۴۰ سال پیش با چه صراحت و قاطعیتی دارد این روزها را می بیند و بیان میکند.
🌷شادی روح جمیع شهدا صلوات
https://eitaa.com/fatemiehbanovan313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب حمله چقدر شیرین بود
گنبد آهنینتان این بود؟
تازه آن گنبد آهنینی که پشت سرش
انگلیس و پاریس و برلین بود.....
عجب شعری خوند محمد رسولی👌
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸
─┅༅ـــ✾❀﷽❀✾ـــ༅┅─ 📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈 ✨ #قسمت_صد_وسی_وهشتم ✨ گفتم _شما از دوستان صمیمی
─┅༅ـــ✾❀﷽❀✾ـــ༅┅─
📚 رمان زیبای
#هرچی_تو_بخوای 🌈
#قسمت_صد_وسی_ونهم ✨
بچه ها رو صدا کردم و اومدن
وقتی هدیه های دست وحید رو دیدن، جیغ کشیدن و بدو اومدن سمت ما.وحید بلند
میخندید.
اول هدیه فاطمه سادات
رو بهش داد.فاطمه سادات پنج سالش بود و عاشق کتاب.هیچی به اندازه کتاب خوشحالش نمیکرد.
وحید ده تا کتاب براش گرفته بود و تو یه جعبه خیلی خوشگل گذاشته بود. فاطمه سادات یکی یکی کتاب ها رو درمیاورد،با ذوق نگاهش میکرد،
بعد میدید یکی دیگه هم هست دوباره جیغ میکشید و اون یکی رو هم برمیداشت. برای ده تا کتاب،ده بار جیغ کشید.من و وحید هم باخنده نگاهش میکردیم. وقتی مطمئن شد دیگه تموم شده، خودشو انداخت بغل وحید و حسابی بوسش میکرد.
وحید هم حسابی کیف میکرد.
بعد دو تا ماشین به پسرها داد.
پسرها هم که دوسال و دو ماهشون بود،مثلا میخواستن مثل فاطمه سادات باشن.
جیغ کشیدن و دو تایی خودشون رو انداختن بغل وحید.فاطمه سادات گوشیمو آورد و گفت:
_عمه نجمه ست،با شما کار داره.
به وحید نگاه میکردم.گفتم:
_سلام نجمه جان....خوبیم خداروشکر، شما خوبی؟همسرگرامیتون خوبن؟.... آره،خونه ایم......وحید هم اومده.
وحید سؤالی نگاهم میکرد.
-بفرمایید،قدمتون روی چشم.... خداحافظ
وحید گفت:
_میخوان بیان اینجا؟
-آره.
-چرا گفتی بیان؟!! میگفتی یه شب دیگه بیان.
-وحیدجانم!!!! مهمان میخواد بیاد بگم نیاد؟!!!
-آره،بگو امشب نیان.اصلا گوشی رو بده،خودم بهش میگم.
دستشو دراز کرد گوشی رو بگیره،گوشی رو بردم کنار.باتعجب گفتم:
_وحید!!! شما که مهمان نواز بودی؟!!!
گفت:
_آخه امشب؟! پیش اونا که نمیشه کیک بیاریم.گوشی رو بده.یه جوری بهش میگم که ناراحت نشن.
باخنده بلند شدم و گفتم:
_نخیر.زشته من گفتم بیان،شما بگی نیان.میگن زن و شوهر باهم اختلاف دارن...الان هم برو لباس هاتو عوض کن،گفتن نزدیکن.
وحید بلند شد و گفت:
_بذار نجمه بیاد،من میدونم و اون.
حسابشو میرسم.
خنده م گرفت.گفتم:
_بیا برو،داداش مهربون.
هرکی ندونه من میدونم که شما کمتر از گل به خواهرات نمیگی.
وحید لبخند زد و رفت لباس هاشو عوض کنه..سریع کاغذ کادو ها رو جمع و جور کردم.دسته گل خوشگلمو تو گلدان خوشگل گذاشتم.
یه کم نگاهش کردم بعد رفتم که آماده بشم...
زنگ درو زدن...
من و وحید جلوی در ایستاده بودیم که یه دفعه آقاجون وارد شد.
من و وحید تعجب کردیم.
نجمه نگفته بود بقیه هم هستن.بعد آقاجون،بابا وارد شد.تعجب ما بیشتر شد.
بعد مامان.بعد مادروحید.من و وحید با تعجب نگاهشون میکردیم و فقط میگفتیم سلام.
اونا هم پشت سر هم وارد میشدن و بالبخند نگاهمون میکردن.
بعد علی با یه ظرف میوه اومد.
بعد محمد.بعد شوهر نرگس یه ظرف شیرینی داشت.
بعد شوهرنجمه.اسماء،مریم،نرگس و بعد بچه ها.وحید خواست درو ببنده که نجمه گفت:
_داداش،منو یادت رفت.
وحید درو باز کرد.نجمه با یه کیک بزرگ اومد تو،
سلام کرد و رفت پیش بقیه.
من و وحید باتعجب به هم نگاه میکردیم.
علی باخنده گفت:
_شما نمیاین تو؟ بفرمایید،منزل خودتونه.
همه خندیدن.
ما به بقیه نگاه کردیم.همه نشسته بودن. محمد بالبخند گفت:
_ظاهرا مزاحم شدیم.
همه خندیدن.
من و وحید به هم نگاه کردیم بعد به بقیه.همه به ما نگاه میکردن.آقاجون گفت:
_چرا نمیشینین؟
یه مبل دو نفره رو برای ما خالی گذاشته بودن.من و وحید باهم رفتیم پیش بقیه. گفتم:
_همگی خیلی خوش اومدین.
همه خندیدن.گفتم:
_چرا میخندین؟!!!
نرگس بالبخند گفت:
_مطمئنی خیلی خوش اومدیم؟!
همه خندیدن....
ادامه دارد...
نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
#کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
__
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
─┅༅ـــ✾❀﷽❀✾ـــ༅┅─
📚 رمان زیبای
#هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ #قسمت_صد_وچهلم ✨
همه خندیدن.سوالی نگاهش کردم.محمد گفت:
_مطمئنی شوهرت هم موافقه که ما خیلی خوش اومدیم؟!
دوباره همه خندیدن.
به آقاجون و مادروحید نگاه کردم بعد به بابا و مامان،باتعجب گفتم:
_خبری شده؟!!!
بازهم همه خندیدن.من و وحید بیشتر گیج میشدیم.گفتم:
_چرا من هرچی میگم شما میخندین؟!! چیشده خب؟!! بگین ما هم بخندیم.
نرگس گفت:
_یعنی مثلا شما یادتون نبود که امشب ششمین سالگرد ازدواجتونه؟!
باتعجب گفتم:
_یعنی شما برای سالگرد ازدواج ما،همه هماهنگ کردین که امشب بیاین اینجا؟!!!!
همه باهم گفتن:بله.
بعد دوباره خندیدن.من و وحید باتعجب به هم نگاه میکردیم،همه میخندیدن.آروم به وحید گفتم:
_اینم غافلگیری شماست؟
وحید گفت:
_نه به جان خودم.منم خبر نداشتم.
علی گفت:
_چرا پچ پچ میکنین؟
گفتم:
_فکر نمیکردم من و وحید اینقدر برای شماها مهم باشیم.
محمد گفت:
_وحید که برای ما مهم نیست،ما بخاطر تو اومدیم.حالا خانواده موحد رو نمیدونم ولی فکر نکنم اونا هم بخاطر وحید اومده باشن.
دوباره همه خندیدن.
سکوت شد.همه بالبخند به من و وحید نگاه میکردن.من و وحید هم به هم بعد به بقیه نگاه کردیم.بعد همه باهم بلند خندیدیم.
نجمه کیک رو آورد،روی میز جلوی من و وحید گذاشت.نرگس هم یه چاقو از آشپزخونه آورد و به وحید داد.وحید گفت:
_چکار کنم؟!!
همه خندیدن.
آقاجون گفت:
_همون کاری که با کیک خودتون میخواستین بکنین...کیک ببرین.
وحید به همه اشاره کرد و باتعجب گفت:
_الان؟!!! اینجا؟!! اینجوری؟!!!
محمد باخنده گفت:
_تو هم که چقدر خجالتی هستی،اصلا روت نمیشه.
دوباره همه خندیدن.وحید یه کم به کیک نگاه کرد.یه کم به چاقوی تو دستش نگاه کرد.یه کم به بقیه که داشتن بهش نگاه میکردن،نگاه کرد.بعد به من نگاه کرد.بالبخند گفت:
_چی فکر میکردیم،چی شد.
همه خندیدن.
گفت:
_چاره ای نیست دیگه.بیخیال نمیشن.
به کیک نگاه کردم.گفتم:
_چه کیک قشنگیه!
نجمه گفت:
_سلیقه ی منه ها.
گفتم:
_کلا همش زیر سر شماست.
کیک رو بریدیم.بعد پذیرایی کیک و میوه و شیرینی و بعد کلی شوخی و خنده،نجمه گفت:
_اگه گفتین حالا وقت چیه؟
وحید بالبخند گفت:
_وقت خداحافظیه.
همه بلند خندیدن.حتی منم خنده م گرفته بود.
محمد باخنده گفت:
_گفته بودم امشب وحید ما رو از خونه ش بیرون میکنه ها.
دوباره همه خندیدن.وقتی خنده همه تموم شد،نجمه گفت:
_نخیر،وقت هدیه هاست.
وحید گفت:
_هدیه هم آوردین؟!! آفرین.خب کو؟!
علی گفت:
_منظور هدیه شما به خواهر ما ست، هدیه ت کو؟
نرگس گفت:
_و همینطور هدیه زن داداش به شما.
به من نگاه کرد و گفت:
_هدیه ت کو؟
وحید جا خورد.گفت:
_یعنی هدیه هامون هم باید جلو شما بدیم؟!!!
همه خندیدن.اکثرا باهم گفتن:
_بله.
وحید خیلی جدی گفت:
_من دوست ندارم زهرا الان هدیه شو بهم بده.
محمد بالبخند گفت:
_ما مطمئنیم زهرا برای تو هدیه گرفته ولی مطمئن نیستیم تو هم هدیه ای داشته باشی.تو هدیه ت رو بیار که ما مطمئن بشیم.
وحید یه کم به محمد نگاه کرد.بعد به بقیه که منتظر عکس العمل وحید بودن نگاه کرد.بعد به من نگاه کرد و گفت:
_واقعا الان هدیه تو بدم؟
گفتم:
_نمیدونم.شما بهتر میدونی.
آقاجون گفت:
_نه پسرم.اصراری نیست.
به مادروحید گفت:
_خب خانم،ما بریم دیگه.خیلی خوش گذشت.
وحید گفت:
_نه بابا.صبر کنید.
از تو کیفش یه پاکت نسبتا بزرگ و خوشگل درآورد.بالبخند نگاهم کرد بعد پاکت رو سمت من گرفت و گفت:
_بفرمایید.
پاکت رو گرفتم و گفتم:
_ممنون،بازش کنم؟
وحید کاملا رو به من نشسته بود ونگاهم میکرد.با اشاره سر گفت آره.
وقتی بازش کردم،احساس کردم نفسم بالا نمیاد....به وحید نگاه کردم،بالبخند نگاهم میکرد.
دوباره به کاغذ تو دستم نگاه کردم.انگار خواب میدیدم.
نرگس گفت:
_بلیط هواپیمائه.
اسماء گفت:
_به قشم یا کیش؟
نجمه گفت:
_مشهده؟
من تمام مدت به بلیط ها نگاه میکردم. فقط صدای بقیه رو میشنیدم.
نگاه وحید رو هم حس میکردم.
از خوشحالی هم لبخند میزدم هم چشمهام پر اشک شد.
به وحید نگاه کردم،
بالبخند گفتم:
_وحید بی نظیری،حرف نداری،فوق العاده ای،یه دونه ای.
وحید خندید.
محمد گفت:
_خب حالا،مگه بلیط کجا هست؟
دوباره به بلیط ها نگاه کردم....
ادامه دارد...
نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
#کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
─┅༅ـــ✾❀﷽❀✾ـــ༅┅─
📚 رمان زیبای
#هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ #قسمت_صد_وچهل_ویکم ✨
دوباره به بلیط ها نگاه کردم.مامان گفت:
_کربلا.
نگاه متعجب همه رو حس میکردم....
آره،واقعی بود.
بلیط هواپیما،از تهران به نجف،پنج تا.به اسم وحید و من و بچه ها.
به وحید نگاه کردم...
هنوز بالبخند به من نگاه میکرد.
گفتم:
_گفته بودم دیگه جان خودمو قسم ت نمیدم،ولی وحید،جان زهرا واقعیه؟
وحید خندید.گفت:
_بله خانوم.
باورم نمیشد یه بار دیگه بین الحرمین رو ببینم.
باورم نمیشد امام حسین (ع) ما رو طلبیده باشه.
من و وحید..اینبار با بچه هامون.گفتم:
_یعنی یه بار دیگه میریم کربلا؟!!!
-بله
-با بچه هامون؟!!!
-بله
-دوباره این موقع سال؟!!! مثل ماه عسل رفته بودیم؟!!
-بله
-آخه چجوری؟!!! شما که اون دفعه گفته بودی دیگه نمیتونیم بریم.
-بازهم منو دست کم گرفتی؟..سخت بود ولی من بخاطر تو هرکاری میکنم.
-وحید...
هیچ کلمه ای پیدا نمیکنم که بتونم ازت تشکر کنم.اصلا نمیدونم چی بگم.
بالبخند گفتم:
_خیلی آقایی.
وحید خندید و گفت:
_ما بیشتر.
همه خندیدن.
سرمو انداختم پایین.با اشک لبخند میزدم. مامان گفت:
_کی میرین؟
وحید به مامان نگاه کرد و گفت:
_ان شاءالله هفته آینده میریم.
مادروحید گفت:
_با سه تا بچه سخته،مخصوصا با سیدمحمد و سیدمهدی.ممکنه زهرا اذیت بشه.وحید،خیلی کمک کن.نری تو حال و هوای خودت ها.
وحید بالبخند گفت:
_چشم،حواسم هست.
بابا گفت:
_برای ما هم خیلی دعا کنید.
محمد بالبخند وحید رو بغل کرد و گفت:
_کم کم داری مرد میشی.
همه خندیدن
محمد گفت:
_زهرا
سرمو آوردم بالا و نگاهش کردم.
-برای منم دعا کن.
وحید بالبخند گفت:
_برای محمد زیاد دعا کن.محمد زیاد دعا لازم داره.
همه خندیدن.
بقیه هم بلند شدن.خداحافظی کردن و رفتن.
بچه ها خواب بودن....
ادامه دارد...
نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
#کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
─┅༅ـــ✾❀﷽❀✾ـــ༅┅─
📚 رمان زیبای
#هرچی_تو_بخوای ✨
#قسمت_صد_وچهل_ودوم (آخر)
بچه ها خواب بودن.
نگاهشون میکردم. وحید اومد پیشم.
آروم گفتم:
_وحید،از اینکه پدر هستی چه حسی داری؟
-قابل توصیف نیست.
-بزرگترین چیزی که من بهش افتخار میکنم،#بعدازهمسری_شما،مادر بودنه. حس خیلی قشنگیه که واقعا قابل توصیف نیست.
به وحید نگاه کردم.گفتم:
_من هنوز هدیه مو بهت ندادم ها.
وحید لبخند زد.رفتیم تو هال.گفتم:
_خیلی فکر کردم که چه هدیه ای بهت بدم بهتره..ولی هیچ چیز مناسبی به ذهنم نرسید..
تا دو روز پیش که متوجه موضوعی شدم..هدیه من به شما فقط یه خبره..
یه خبر خیلی خیلی خیلی خوب...
یه پاکت بهش دادم.وحید لبخند زد و گفت:
_تو هم هدیه ت تو پاکته؟
منم لبخند زدم.
اینبار من با دقت و لبخند نگاهش میکردم.وحید وقتی پاکت رو باز کرد به کاغذ تو دستش خیره موند.
بعد مدتی به من نگاه کرد.بالبخند و تعجب گفت:
_جان وحید واقعیه؟
خنده م گرفت.
-بله عزیزم.
-بازهم دوقلو؟
-بله.
خیلی خوشحال بود.نمیدونست چی بگه.گفت:
_خدایا خیلی نوکرتم.
یک هفته بعد تو هواپیما بودیم به مقصد نجف...
وحید گفت:
_کجایی؟
نگاهش کردم.
-تو ابر ها،دارم پرواز میکنم.
خندید.
تو حرم امام علی(ع) نشسته بودیم. پسرها خواب بودن و فاطمه سادات با کتابش مشغول بود.مثلا مثل ما داشت دعا میخوند.وحید گفت:
_زهرا
نگاهش کردم.
-جانم؟
جدی گفت:
_خیلی خانومی.
بالبخند گفتم:
_ما بیشتر.
خندید.بالبخند گفت:
_من تا چند وقت پیش خیلی شرمنده بودم که تو بخاطر من این همه سختی تو زندگیمون تحمل کردی.ولی چند وقته فهمیدم اونی که باید شرمنده باشه من نیستم،تو هستی.
-یعنی چی؟!
-فکر میکنم اون همه سختی ای که من کشیدم برای این بوده که چون تو خیلی بزرگی، امتحاناتت سخت تره.درواقع من هیزم تری بودم که با خشک ها باهم سوختیم.
خنده م گرفت.گفتم:
_من از همون فردای عقدمون عاشق این ضرب المثل استفاده کردن های شما شدم.
وحید هم خندید.
جدی گفتم:
_اینم هست ولی همه ی قضیه این نیست.
-یعنی چی؟!
-ما نمیتونیم بگیم #حکمت کارهای خدا چیه،چون ما عالم به غیب نیستیم.اما چیزی که به ذهن من میرسه اینه؛
یکی بود،یکی نبود،غیر از خدا هیچکس نبود..
تو میلیاردها آدمی که رو زمین وجود داره،یه وحید موحد بود و یه زهرا روشن.این دو تا باید تو یه مرحله ای به هم میرسیدن.برای اینکه این دو تا وقتی به هم رسیدن،بهتر بتونن بندگی کنن،باید به یه حدی از #پختگی میرسیدن.وحید موحد #باصبر باید پخته میشد،تو آرام پز.زهرا روشن تو کوره...همه ی اتفاقات زندگی ما رو #حساب_کتاب بود.حتی روزها و ثانیه هاش.شاید اون موقع به نظر من و شما وقت خوبی نبود ولی #خدا همه چیزش رو حسابه.
اینکه وحید موحد کی اتفاقی زهرا روشن رو ببینه،
اینکه کدوم وجه زهرا روشن رو ببینه که بیشتر عاشقش بشه،
اینکه زهرا روشن کی با امین رضاپور ازدواج کنه،
اینکه امین رضاپور کی شهید بشه،
اینکه پیکرش کی برگرده،
اینکه وقتی شهید میشه با کی باشه،
همش رو #حساب_کتاب بود.اگه اون وقتی که اومدی خاستگاری من،من قبول میکردم،الان این #جایگاهی که برات دارم رو نداشتم.اون یکسال زمان لازم بود تا شما منو بیشتر بشناسی.من و شما هر دو مون به این زمان ها نیاز داشتیم. نه شما بخاطر من منتظر موندی،نه من بخاطر شما..
خدا سختی هایی پیش پای ما گذاشت تا کمکمون کنه #بنده_های_خوبی باشیم. میبینی؟ما به خدا خیلی #بدهکاریم.همه ی زندگی ما #لطف خداست،حتی #سختی ها مون هم لطفش بوده و هست..من و شما باهم #بزرگ میشیم. سختی ها مون برای هر دو مون به یه اندازه امتحانه.
-زهرا،زندگیمون بازهم #سخت_تر میشه...کار من تغییر کرده. #مسئولیتم بیشتر شده.ازت میخوام کمکم کنی.هم برام خیلی دعا کن،هم به #مشورت هایی که برای کارم میدی نیاز دارم،هم به #آرامش دادن هات،هم اینکه مثل سابق #پشت_سنگر نیروها مو تقویت کنی.
بالبخند گفتم:
_اون وقت خودت چکار میکنی؟همه کارهاتو که داری میگی من انجام بدم.
خندید و گفت:
_آره دیگه.کم کم فرماندهی کن.
-این کارو که الانم دارم میکنم..
من الانم فرمانده خونه و شوهرم هستم..یه کار جدید بگو.
باهم خندیدیم.
وحیدعاشقانه نگاهم کرد و گفت:
_زهرا،خیلی دوست دارم..خیلی خیلی.
-ما بیشتر.
وحید مهرشو گذاشت جلوش و گفت:
_میخوام نماز بخونم،برای #تشکر از خدا،بخاطر داشتن تو.
بعد بلند شد و تکبیر گفت.منم دو قدم رفتم عقب تر و #نمازشکر خوندم بخاطر داشتن وحید.
بعد نماز گفتم
خدایا هر چی تو بخوای.
تا هر جا بخوای هستم.خیلی کمکمون کن،مثل همیشه...
🌷پایان🌷
✍نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
#کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
______
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
هدایت شده از خبرگزاری بسیج برخوار
🔻 #تکمیلی
🔸 هماکنون تمام شهر و استان اصفهان آرام و امن است.
🔹 صدای انفجار احتمالاً از حوالی پایگاه شکاری در استان اصفهان بوده.
🔸 بسیار بعید است منشأ صدای انفجارها خارجی و یا حمله نظامی باشد.
🔹 با توجه به سابقه خرابکاری توسط ریزپرندهها در گذشته این احتمال که منشأ صداهای انفجار دقایقی قبل نیز ناشی از ریزپرندهها باشد، وجود دارد.
🔸 در صورت درست بودن احتمال خرابکاری توسط ریزپرندهها و شلیک سامانه پدافندی، به احتمال بسیار بالا این ریزپرندهها منهدم شدهاند.
#وعده_صادق
#غیرقابل_ترمیم
#خبرگزاری_بسیج_برخوار
8⃣@akhbarebasijeborkhar
هدایت شده از ملایر ما
تحلیل اولیه که از شواهد و قرائن بر میآید این است که احتمالا صهیونیستها با استفاده از یک ریزپرندهی انفجاری قصد عملیاتی محدود در پایگاه هشتم شکاری اصفهان را داشته و تلاش دارند با استفاده از پوشش رسانهای وسیع،از این اقدام دستاوردی بزرگ بسازند و آن را به منزلهی پاسخ به عملیات #وعده_صادق جا بزنند.
#کانال_خبری_تحلیلی_ملایر_ما
@Malayerema
هدایت شده از خط رو خط 🇮🇷
بیشتر از اینکه توان موشکی پهپادی داشته باشن، گویا رو توان رسانه ای حساب کردن
#اصفهان
#وعده_صادق
📌توییت حسین دلیریان ،کارشناس امنیتی:
خبرسازی رسانه های آمریکایی صحت ندارد
#وعده_صادق
#اصفهان
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ این درست تره 👌🏻
#سیاسی
🔰 شک نکنید که معادلات منطقه بعد از این سیلی جانانه ایران تغییر میکند
💢 ایران از حالت ضربه ناپیدا و نیابتی به اسرائیل، به حالت تقابل رو در رو ورود کرده
🔹 سرلشکر سلامی هم اعلام کرده که دیگه از این به بعد هر اقدامی علیه منافع ما، حمله مستقیم از مبدأ جمهوری اسلامی رو به دنبال خواهد داشت!
❌ این هیمنه فروریختۀ اسرائیل دیگر قابل ترمیم نیست
⬅️ کشورهای منطقه هم حساب کار دستشون اومده و توی تعاملات بعدی، حتما این ضرب شست ایران رو لحاظ میکنند!
👈 به هر حال، از امروز باید بگوییم:
به خاورمیانه جدید خوش آمدید!!💪
بعد از شکست جنگ احد، دشمن تصمیم به نابودی کامل مسلمانان گرفت و خبرش را به گوششان رساند. خدامیگوید این خبر تهدیدآمیز، ایمانشان را زیاد کرد و گفتند: حسبنا الله و نعم الوکیل.
نکند بعداز پیروزی #وعده_صادق تهدیدها دلمان را خالی کند. تهدیدها توخالی باشد یا تو پُر، خدا با ماست و خدا برایمان کافی است.
نشانی صفحه #ویراستی حجت الاسلام عباسی ولدی:
https://virasty.com/mohsen_abbasivaladi
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقاااا بگین چی شده😍
مگه منتظر نشونه نبودی؟😁
۰۳/۰۲/۰۱
#سیدکاظم_روحبخش #انگیزشی
هدایت شده از کانال حسین دارابی
🔴پیچیدگی تدبیر ایران، دردناکتر از اصابت موشک
🔹جمهوری اسلامی ایران می توانست:
🔻به جای ۴۰۰ صد موشک و پهپاد، ۴۰۰۰ فروند موشک و پهپاد شلیک کند؛
🔻به جای تسلیحات متوسط، از موشکها و پهپادهای فوقمدرن استفاده کند؛
🔻بهجای چند ساعت عملیات، ظرف چند دقیقه ضربه بزند؛
🔻بهجای خبر دادن و همه را حساس کردن، غفلتا و دفعتا بزند؛
🔻بهجای پایگاههای مهم نظامی اسرائیل، تل آویو و حیفا و دیمونا را در هم بکوبد؛
🔻و به جای اینکه از فاصله ۱۵۰۰ کیلومتری شلیک کند، عملیات را به متحدانش بسپارد.
🔹اما ایران، غریب ترین، نامتعارفترین، پیچیدهترین، دشوارترین، و در عین حال تاثیرگذارترین کار را با حداقل توانمندیهایش انجام داد.
🔹ایران می توانست مُشت خود را در همین ضربه اول باز کند و فقط برای یک بار، درد را به اسرائیل بچشاند. اما این ضربه هر قدر عمیق، تمام می شد و دشمن به آسودگی پس از دریافت ضربه میرسید
🔹ایران، مُشت خود را باز نکرد و دشمن را در هراس و خماری عمیق فرو برد. دشمن هم درد کشید، تحقیر شد و هیبتش فرو ریخت، و هم نمیداند نیش و نشتری که نوک آن بر پیکرش نشست، تا کجا و چقدر میتواند عمق پیدا بکند.
🔹شمشیر هیبت و هراس افکنی ایران، همچنان بالای سر اسرائیل خواهد ماند و این، کُشندهتر است. این ابهام راهبردی در حالی است که تازه، دست ایران برای زدن ضربات مستقیم باز شده است.
🔹اینها که گفته شد، شاید تحلیلی ابتدایی و ناقص، از بیانات امروز رهبر انقلاب، در دیدار جمعی از فرماندهان نیروهای مسلح است:
🔻"بهلطف خداوند نیروهای مسلح در قضایای اخیر، چهره خوبی از تواناییها و اقتدار خود و همچنین یک چهره ستودنی از ملت ایران به نمایش گذاشتند و ظهور قدرت اراده ملت ایران در عرصه بینالمللی را به اثبات رساندند.
🔻دستاوردهای اخیر نیروهای مسلح موجب ایجاد احساس شکوه و عظمت درباره ایران اسلامی در چشم جهانیان و ناظران جهانی شده است.
🔻موضوعِ تعداد موشکهای شلیک شده و یا موشکهای به هدف اصابت کرده -که طرف مقابل بر روی آنها متمرکز شده- موضوع دست دوم و فرعی است؛
🔻موضوع اصلی، ظهور قدرت اراده ملت ایران و نیروهای مسلح در عرصه بینالمللی و اثبات آن است، که ناراحتی طرف مقابل نیز از همین موضوع است.
🔻حوادث گوناگون، با هزینه و دستاورد همراه هستند و مهم آن است که با تدبیر، از هزینهها کاسته و بر دستاوردها افزوده شود و این کاری است که نیروهای مسلح در حوادث اخیر به خوبی انجام دادند".
✍محمد ایمانی
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
#سلام_صبحگاهی
سلام بر تو ای فرزند امامان هدایتگر!
سلام بر تو و بر روزی که واژه واژه، هدایت را معنی میکنی برای قلبهای تشنه هدایت...
السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ الْهُدَاةِ الْمَهْدِیِّین
صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس
#اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💐
_
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
به دنیا بگید، رهبرمون رو دیدید که ابرقدرتهای دنیا مرعوب شجاعت و تدبیرش شدن؟
ما یه امامی داریم که این رهبر، نایب اونه. حساب کنید اگه اماممون بیاد دیگه چی میشه... 💪
"
بعد از عملیات "وعده صادق" و اتفافات بعدش که در دنیا افتاد، خیلی این بهتر برام جا افتاد که چهل ساله میگیم این حکومت زمینه ساز ظهور امام زمانه. چون شمهای از اون قدرت نظامی که امام زمان نشون میده رو برای مردم روشن کرد.
امام زمان برای اینکه کل دنیارو پر از عدل کنه قطعا با مخالفت با ابرقدرتها روبرو میشه و درگیری هایی قبل ظهور هست که منتظران ظهور باید باهاشون مقابله کنند. نمیتونن اون موقع از صفر شروع کنن به تشکیل سپاه و لشکر و.. باید سازوکارش از قبل فراهم باشه. حکومت اسلامی ما این شرایط رو فراهم کرده...
اللهم عجل لولیل الفرج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💐
_
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صیحه آسمانی رخ داد!؟
خداوند متعال قادر است که اسباب را به سرعت و یا به صورت غیر عادی فراهم کند، در این شکی نیست اما باید به این نکته نیز توجه داشت، آن صیحه ی آسمانی که برحق منتظر آن هستیم، جنگ غزه می تواند یک شِبهِ “صیحه ی آسمانی” باشد که عموم بشریت را مخاطب قرار داده و یک غربالگری عظیم در سطح جهان به وجود آورده!!
#استاد_شجاعی