eitaa logo
دارالقرآن نور
1هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
112 فایل
✨ وابسته به آموزش و پرورش ناحیه یک استان قم 🔸 ویژه خواهران 🔸 آموزش دوره های مختلف قرآن و معارف از مقدماتی تا پیشرفته 🔸 آدرس: انتهای خ انقلاب نرسیده به چهار راه گلزار 📞37738518-9 مراجعه حضوری: ۸ الی ۱۲ 🔷 آی دی ثبت نام کلاس ها👇 @noor14031404
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙بدرود ای بزرگترین ماه خداوند و ای عید اولیای خدا بدرود ای ماه دست یافتن به آرزوها بدرود ای یاریگر ما که در برابر شیطان یاریمان دادی بدرود ای که هنوز فرا نرسیده از آمدنت شادمان بودیم و هنوز رخت برنبسته از رفتنت اندوهناک 💐این عید فرخنده را به همگی شما عاشقان و دلدادگان صیام تبریک و تهنیت عرض می نمایم http://goo.gl/9iwA0n  •┈••✾🍃 دارالقرآن نور🍃✾••┈• ایتا:👈  🍃eitaa.com/darolqhorannoor🍃 سروش :👈 🍃sapp.ir/darolqoranha1🍃
✳ می‌خواهید پریشان نباشم؟ 🔻مرحوم چندین سال در تهران نماز جماعت داشتند که از اطراف می‌آمدند پشت سر ایشان نماز بخوانند. نماز با حضور قلبی بود. بعد از نماز هم چند کلمه‌ای موعظه می‌کردند. یک مرتبه بعضی از کسانی که پشت سر ایشان نماز می‌خواندند دیدند دو سه روز است ایشان حالت پریشانی دارد. بعضی از رفقایش از او پرسیدند حاج آقا! شما دو سه روز است که سردرگم هستید، اتفاقی افتاده است؟ ایشان فرمودند بله که پریشانم. دو سه شب قبل یک روایت دیدم از که آن روایت پریشانم کرده است. پیغمبر اکرم به فرمود: یا علی! به تعدادی که تو از راه‌های بلدی، هم از راه‌های گمراه کردن بلد است! امیرالمؤمنین چقدر راه برای هدایت بلد است؟! استاد این کار است. بعد ایشان می‌گفت حالا می‌خواهید من با چنین موجودی که به جان ما افتاده است خیالم راحت باشد و پریشان نباشم؟ 👤 پ.ن: بر اساس روایات، شیطان در ابتدای به بند کشیده‌ شده و با پایان این ماه آزاد می‌شود. مراقب باشیم با نفْس اماره‌مان دست‌به‌یکی نکند و جیبمان را که در این ماه مبارک پر کرده‌ایم، خالی نکند.  •┈••✾🍃 دارالقرآن نور🍃✾••┈• ایتا:👈  🍃eitaa.com/darolqhorannoor🍃 سروش :👈 🍃sapp.ir/darolqoranha1🍃
🍃أعوذ بالله من شر نفسی ✨بسم الله الرحمن الرحیم سلام و عرض ادب و تبریک مجدد عید سعید فطر خدمت تمامی اعضای کانال دارالقرآن نور ، امیدواریم که حال دلتون خوب خوب باشه☺️ و هر روز نور ایمان در قلب و روحتون بیشتر بشه👌 ✨ان شاالله از امشب با داستان واقعی سه دقیقه در قیامت در خدمت شما بزرگواران هستیم، با فرستادن نظرات خود به این آی دی @noor_1399 ما رو خوشحال کنید. 🔴 ✨قسمت اول👇🏻 📖کتاب سه دقیقه تا قیامت داستان زندگی یک جانبازمدافع حرم هست که طی یک عمل جراحی که داشته به مدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمی گردد . ⚡️اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است...🌞 🌟البته ایشون در ابتدا به شدت در مورد اینکه ماجراش پخش بشه مقاومت کرده اما در نهایت راضی شده که تا حدی چیزهایی رو تعریف بکنه...🕊 ✨در ادامه بقیه ماجرا را از زبان خود این جانباز عزیز می خوانیم: 🧒پسری بودم که در مسجد و پای منبر منبرها بزرگ شده بودم. 🍃در خانواده‌ای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم. 🕊سال‌های آخر دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود. 💠 با اصرار و التماس و دعا و نماز به جبهه اعزام شدم. من در یکی از شهرهای کوچک اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند.. 🌷اما دست از تلاش و انجام معنویات بر نمی داشتم و می‌دانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند ♦️ به همین خاطر در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم ...وقتی به مسجد می‌رفتم سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد. 💠یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم... در همان حال و هوای ۱۷ سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیای زشتی‌ها و گناهان نشوم و به حضرت عزرائیل التماس میکردم که جان مرا زودتر بگیرد...! 🖇ادامه دارد... التماس دعا🍃🌹  •┈••✾🍃 دارالقرآن نور🍃✾••┈• ایتا:👈  🍃eitaa.com/darolqhorannoor🍃 سروش :👈 🍃sapp.ir/darolqoranha1🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 قابل توجه همراهان عزیز کانال 🌟زمان پاسخگوی به مسابقه ی رفیق روزهای بندگی پایان یافته و برندگان مسابقه‌ تا فردا شب اعلام می شوند. از همراهی و صبوری شما سپاسگزارم 🙏 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️مراسم بازگشایی درب های حرم مطهر کریمه اهل بیت‌(س) با حضور جمعی از عاشقان و شیفتگان بانوی کرامت السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَة السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر یَا فَاطِمَةُ اشْفَعِی لِی فِی الْجَنَّة  •┈••✾🍃 دارالقرآن نور🍃✾••┈• ایتا:👈  🍃eitaa.com/darolqhorannoor🍃 سروش :👈 🍃sapp.ir/darolqoranha1🍃
✨✨✨✨✨✨✨✨ عید سعید فطر مبارک باد 🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎊 مسابقه ی رفیق روزهای بندگی فرصتی برای انس و نگاه عمیق تر به آیات نورانی قرآن ✨✨✨✨✨✨✨ اسامی برندگان مرحله ی دوم مسابقه ی رفیق روزهای بندگی به فایل پیوست حضورتان ارسال می گردد. 🔶 ضمن عرض تبریک به برندگان عزیز مسابقه خواهشمندم شماره کارت جهت واریز مبلغ 100هزار تومان هدیه ی مسابقه را به آیدی زیر ارسال فرمایند👇 @golnarges313110  •┈••✾🍃 دارالقرآن نور🍃✾••┈• ایتا:👈  🍃eitaa.com/darolqhorannoor🍃 سروش :👈 🍃sapp.ir/darolqoranha1🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊🎊🎊🎊🎊 برندگان مرحله ی دوم مسابقه ی رفیق روزهای بندگی ✨ ✨ ✨
دارالقرآن نور
🍃أعوذ بالله من شر نفسی ✨بسم الله الرحمن الرحیم سلام و عرض ادب و تبریک مجدد عید سعید فطر خدمت تمامی
🔴 📌قسمت دوم 🔰البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مردنم دعا می‌کنم. ♦️ نمی‌دانستم که اهل بیت ما هیچ گاه چنین ادعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می دانستند. خسته بودم و سریع خوابم برد.. 💠نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. 🔆بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده.. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم. ✨ایشان فرمود: با من چه کار داری؟چرا انقدر طلب مرگ می کنی !هنوز نوبت شما نرسیده. فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است ترسیده بودم. ♦️ اما با خودم گفتم: اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است،پس چرا مردم از او می‌ترسند؟ 🍀می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم من را ببرند. التماسهای من بی فایده بود. ✔️با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جای و گویی محکم به زمین خوردم.. 🍂 در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم،راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت.. 🔵در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود.می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد! 🔺روز بعد روز بعد دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس‌ها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند. ☑️ سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. 🔶 در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد ... 🔷از سمت چپ با من برخورد کرد! آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم. 🔴 راننده پیاده شد و می لرزید‌ 🌾 با خودم گفتم:پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد! 🔵به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...! 🖇ادامه داد....  •┈••✾🍃 دارالقرآن نور🍃✾••┈• ایتا:👈  🍃eitaa.com/darolqhorannoor🍃 سروش :👈 🍃sapp.ir/darolqoranha1🍃
دارالقرآن نور
🔴 #سه_دقیقه_در_قیامت 📌قسمت دوم 🔰البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مرد
🔴 📌قسمت سوم ✅ یاد خواب دیشب افتادم..با خودم گفتم سالم میمانم،چون حضرت عزرائیل به من گفت که وقت رفتن من نرسیده است! ♻️فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار کنم و دیگر حرفی از مرگ نزنم. 🔆اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد. 💠در آن زمان بسیار تلاش کردم تا وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم. ♻️اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یاران آخرالزمانی امام غایب است. سالها گذشت. 🔆باید این را اضافه کنم که من یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم. حسابی اهل شوخی و بگو و بخند و سرکار گذاشتن هستم. 🔷مدتی بعد ازدواج کردم و مثل خیلی از مردم دچار روزمرگی شدم. 💥یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید. ♦️حس خیلی خوبی داشتم و آرزوی شهادت مانند رفقایم داشتم. اما با خودم میگفتم ما کجا و شهادت کجا... 🔰آن روحیات جوانی و عشق و شهادت در وجود ما کمرنگ شده... 🛡در همان عملیات چشمانم به واسطه گردوخاک عفونت کرد. حدود ۳ سال با سختی روزگار گذراندم بارها به دکتر رفتم ولی فایده نداشت. 💥تا اینکه یک روز صبح احساس کردم انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده است! درست بود! چشم من از مکان خودش خارج شده بود و درد بسیار شدیدی داشتم. 🍃همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست. ✔️تیم پزشکی اعلام کرد: غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم چپ ایجاد شده که فشار این غده باعث بیرون آمدن چشم گردیده. 🔷و به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است... پزشکان خطر عمل را بالای ۶۰ درصد می‌دانستند اما با اصرار من قرار شد که که عمل انجام بگیرد. 🔺با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختی های بسیار کشیده بود از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستان شدم. 🔘حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم. تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم. ⛔️عمل طولانی شد و برداشتن غده با مشکل مواجه شد.. پزشکان نهایت تلاش خود را می کردند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد.... 🔅احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند. چون دیگر مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم.چقدر حس زیبایی بود، درد از تمام بدنم جدا شد. 💫احساس راحتی کردم و گفتم خدایا شکر عمل خوبی بود. ❄️با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم. 🌕برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم. از لحظه های کودکی تا لحظه‌ای که وارد بیمارستان شدم همه آن خاطرات برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت... ✨چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را می‌دیدم. 💥در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.بسیار زیبا بود. ☘او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. با خودم گفتم چقدر زیباست چقدر آشناست.او را کجا دیدم؟! 🍁سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند.. 🌾عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام از شهدای دوران دفاع مقدس بود. 🌿از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم. 🌱نا گهان یادم آمد جوان سمت راست را... حدود ۲۰ الی ۲۵ سال پیش... شب قبل از از سفر مشهد...عالم خواب...حضرت عزراییل! 🌺با لبخندی به من گفت:برویم. با تعجب گفتم کجا؟ دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و گفت: مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد. 🔰خیلی عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت اما من می توانستم صورتش را ببینم! 🔰می فهمیدم که در فکرش چه می‌گذرد و افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می‌فهمیدم. ⚠️از پشت در بسته لحظه ای نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. 💥برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذکر می گفت.حتی ذهن او را می توانستم بخوانم او میگفت: خدا کند که برادرم برگردد.. دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد با بچه هایش چه کنیم... یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه‌های من چه کند!! ⚡️ کمی آن طرف در یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد. جانبازی بود که روی تخت خوابیده بود برایم دعا می کرد قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کرده و گفته بودم که شاید برنگردم. 🌺این جانباز خالصانه می گفت:خدایا من را ببر اما اورا شفا بده. زن و بچه دارد اما من نه.. 🍃ناگهان حضرت عزراییل بهم گفت:دیگر برویم.. 🖇ادامه دارد..  •┈••✾🍃 دارالقرآن نور🍃✾••┈• ایتا:👈  🍃eitaa.com/darolqhorannoor🍃 سروش :👈 🍃sapp.ir/darolqoranha1🍃
🎁 🎁 🎁 ❤️"حفظ دعای فرج (الهی عظم البلاء....) " گروه سنی کودکان ۳ تا ۷ سال❤️ 🌸دسته گلها می دونستین وقتی امام زمانمون بیاد همه ی انسانها حتی حیوانات شاد و خوشحال میشن.... 😍 🌸ان شاالله با این هدیه ،شیرینی دوستی با امام زمان (عج ) رو بچشید و هر روز دعای فرج رو بخونید... امیدوارم خداوند به دستان کوچک شما نگاه ویژه بکنن و فرج مولامون صاحب الزمان (عج)رو هر چه زودتر برسونن🤲 📣📣 اینم اسامی برندگان 👇👇 1)سهیل سیاوشی...۶ساله 😘 2)فاطمه سادات هاشمی....۷ساله 💐 3)فاطمه یوسفی...۳/۵ساله🎁 4)نرگس جهانبخش...۶ساله😘 5)زهرا رمضانی....۵ساله💐 6)زهراسادات حسینی....۶ساله🎁 7)محمدصادق کلهر‌...۷ساله😘 8)محمدعلی رجب زاده...۴/۵ساله💐 9)هدی قاسم پور...۶ساله🎁 10)محمدجوادعظیمی....۷ساله😘 11)زینب رهنمایی...۵ساله💐 12)فاطمه بالازاده....۵ساله🎁 13)محمدحسین پورعلی....۴/۵ساله😘 14)سناکریمی....۶ساله💐 15)سیدعلی حسینی....۲/۵ساله🎁 16)زینب محمدی....۵ساله😘 17)حسنا سوری....۵ساله💐 18)نازنین زینب محمدی... ۴ساله🎁 19)امیرعباس رهبرشجاعی....۶ ساله😘 20)فاطمه سادات موسوی ...6 ساله💐 21)زهرا محمدی فرد .... 6ساله 🎁 22)زهرا احسانی .... 3 ساله 😘 23)فاطمه حسنا ربیع پور ....6 ساله 💐 24)سکینه سادات موسوی ....6 ساله🎁 25)سارا ابراهیمی .... 7ساله😘 26)فاطمه. ابراهیمی ....4 ساله💐 27)ریحانه محمدی ....5 ساله🎁 از همکاری خانواده های گرامی بابت ضبط و ارسال فیلم سپاسگزاریم 🙏 خصوصا مادران عزیزی که هنگام فیلم برداری ذوق و سلیقه به خرج داده بودن🌸  •┈••✾🍃 دارالقرآن نور🍃✾••┈• ایتا:👈  🍃eitaa.com/darolqhorannoor🍃 سروش :👈 🍃sapp.ir/darolqoranha1🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا