👨مردی از امام صادق علیه السلام پرسید: چطور خداوند می گوید مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم در حالی که من هر چه دعا می کنم مستجاب نمی شود؟
👈امام فرمود: من راز آن را می دانم؛ دعا را باید با روش خود خواند تا اجابت شود و آن اینطور است؛ اول ستایش خداوند متعال، و دوم شکر نعمت های الهی را بجا آور، سپس بر پیامبر درود بفرست، چهارم به گناهانت اقرار کن و استغفار کن و از آنها به خدا پناه ببر.
📚اصول کافی/باب الثناء قبل الدعا/حدیث8/ج2
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
☸سنگسار(رجم)
درزمان خلافت امیرالمومنین زنی به پیشگاه حضرت علی می آید ودرحضور جمع یاران واصحاب که درمسجد جمع بودند اظهارمیدارد واعتراف میکند که زنا کرده!
امام علی اصلا توجهی به زن نمی کند!
زن باردوم حرف خود را تکرار کرده وطلب مجازات برای خودش میکند
بازامام توجهی نمی کند!
بارسوم باز زن حرف خودرا تکرار میکند ومی گوید مجازات این جهان مرا ازاین گناه پاک خواهد کرد لطفا مجازات کنید
امام بامکثی طولانی به اومیگوید برو خانه ات وفردا بیا!
زن میرود وفردایش دوباره همان سخنان را می گوید!
امام دوباره او را حواله به فردا میدهد تا بلکه ازاین اعتراف منصرف شده ونیاید!
زن برای روز سوم باز همین سخنان را درحضور همه اعتراف میکند
اصحاب متعجب ومنتظر حکم امام هستند
امام اززن می پرسد آیا بارداری؟
زن جواب میدهد بله
امام میفرماید برو و کودکت را به دنیا بیاور!
زن میرود وبعداز ماهها دوباره برمیگردد وهمان سخنان را عرض میکند که مراز گناهم پاک گردان!
امام میفرماید برو ودوسال به کودکت شیر بده!
زن میرود وبعداز دوسال دوباره برمیگردد ومصرّ به اجرای حکم است!
اعتراض مردم حاضر که خواهان اجرای حکم سنگسار بودند امام را بر آن داشت تا حکم را اجرا کند!
امام علی ،حسنین را باخود میبرد!!
وروبه جمعیت کرده ومیگوید فقط کسانی میتوانند به این زن سنگ بزنند که خود دچار گناه کبیره نباشند
جمعیت یک به یک سنگها را برزمین میریزند!
امام علی دوسنگ ریزه برداشته وبه دست امام حسن وامام حسین میدهد واین دوسنگ ریزه به سمت زن توبه کار پرتاب میشود !
زن به خانه نزد کودکش برمیگردد!
🌹این چهره ی واقعی اسلام واحکام پاک الهیست
📚منبع: داستان راستان نوشته مرحوم مرتضی مطهری
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
✨﷽✨
✅چرا باید خدا را عبادت کنیم با اینکه از ما
بی نیاز است؟
✍روزی جوانی نزد حضرت موسی علیه السلام آمد و گفت: ای موسی خدا را از عبادت من چه سودی می رسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟
حضرت موسی(ع) فرمود: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی برایش بیفتد. با هزار مصیبت و سختی خودم را به صخره رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز ! خدا داند این همه دویدن من دنبال تو وصدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می رود. می دانی موسی از سکه ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی نیاز است.
دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر خطر گرگی است که تو نمی بینی و نمی شناسی و او هر لحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی رسد، بلکه با عبادت می خواهد از او دور نشویم تا شیطان بر ما احاطه پیدا نکند و در دام حیله های شیطان نیفتیم...
💥"وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ " و هر کس از یاد خدا رویگردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست (زخرف 36)
📚الانوار النعمانیه
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
✅آفتابی که به زائر حسین میتابد، مانند هیزم گناهانش را میسوزاند ..
✍امام صادق(ع): زائرِ حسین(ع) وقتى به قصد زيارت از خانهاش خارج شد، سايهاش بر چيزى نمیافتد مگر اینکه آن چيز برايش دعا میکند. و هنگامى كه آفتاب بر سرش بتابد، گناهانش را میسوزاند همانطور كه آتش هيزم را میسوزاند.
📚 کامل الزیارت ، ص۲۷۹
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
💠روزی مردی به امام صادق علیه السلام گفت: خداوند در قرآن می گوید: خداوند جای هر چیزی را که انفاق کرده اید پر می کند.اما من انفاق می کنم اما جایگزینش را نمی بینم.
👈 امام پرسید: به نظرت خداوند خلف وعده می کند؟ گفت نه. امام پرسید پس دلیلش چیست؟ جواب داد نمی دانم.
❇️امام گفت: اگر شما از راه حلال ثروتی به دست آوردید و در راه حلال انفاق کردید، یقین بدانید هر چقدر انفاق کنید؛ عوضش را می گیرید.
📚اصول کافی/باب الثناء قبل الدعا/حدیث8/ج2
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
💎در زمانهای قدیم مردمی بادیه نشین زندگی میکردند که در بین انها مردی بود که مادرش دچار الزایمر و نسیان بود و میخواست در طول روز پسرش کنارش باشد و اين امر مرد را ازار ميداد فكر ميكرد در چشم مردم کوچک شده است .هنگامی که موعد کوچ رسید مرد به همسرش گفت مادرم را نیاور بگذار اینجا بماند و مقداری غذا هم برایش بگذار تا اینجا بماند و از شرش راحت شوم تا گرگ او را بخورد یا بمیرد. همسرش گفت باشه انچه میگویی انجام میدهم! همه اماده کوچ شدند زن هم مادر شوهرش را گذاشت و مقداری اب و غذا در کنارش قرار داد و کودک یک ساله ی خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند. انها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود و مرد به پسرش علاقه ی فراوانی داشت و اوقات فراقت با او بازی میکرد و از دیدنش شاد میشد.وقتی مسافتی را رفتند تا هنگام ظهر برای استراحت ایستاند و مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردند شدند مرد به زنش گفت پسرم را بیاور تا با او بازی کنم زن به شوهرش گفت او را پیش مادرت گذاشتم مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا اینکار را کردی همسرش پاسخ داد ما او را نمیخواهیم زیرا بعد او تو را همانطور که مادرت را گذاشتی و رفتی خواهد گذاشت تا بمیری. حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد و سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادرش و فرزندش رفت زیرا پس از کوچ همیشه گرگان بسمت انجا می امدند تا از باقی مانده وسایل شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند. مرد وقتی رسید دید مادرش فرزند را بلند کرده و گرگان دور انها هستند و پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب میکند و تلاش میکند که کودک را از گرگها حفظ کند.مرد گرگها را دور کرده و مادر و فرزندش را بازمیگرداند و از ان به بعد موقع کوچ اول مادرش را سوار بر شتر میکرد و خود با اسب دنبالش روان میشد و از مادرش مانند چشمش مواظبت میکرد و زنش در نزدش مقامش بالا رفت.
🌹انسان وقتی به دنیا می آید بند نافش را میبرند ولی جایش همیشه می ماند تا فراموش نکند که برای تغذیه به یک زن وصل است.
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
#داستان_شب
*توبه ونماز واقعی*
موضوع:اخلاقی واعتقادی
💬✍🏻 رضا سگ باز یه لات بود تو مشهد.😮
هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!✌️
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.🤗
♨️شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: فکر کردی خیلی مردی؟!🤔
رضا گفت:بچه ها که اینجور میگن😎
چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!! به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه..
💢مدتی بعد، شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد..!😤
چند لحظه بعد با دستبند، رضارو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: این کیه آوردی جبهه؟!🤔
رضا شروع کرد به فحش دادن. (فحشای رکیک) اما چمران مشغول نوشتن بود✍🏻
🌀وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد: آهای کچل با تو ام. 😕
☑️یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: بله عزیزم!😙
چی شده عزیزم؟🤔
چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟
رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!👊🏻 چمران: آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید!😳
❕چمران و آقا رضا تنها تو سنگر، رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!!
شهید چمران: چرا؟! رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده.!😶
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه، شهید چمران: اشتباه فکر می کنی..! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!😍
❗️هِی آبرو بهم میده، تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده.!🤗
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.!
تا یکمی منم شبیه اون ( خدا ) بشم.😇 رضا جا خورد!😞
رفت و تو سنگر نشست.🚶🏻
☢آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار گریه می کرد!😭
تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟ اذان شد.☺️
⚠️رضا اولین نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت، سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!😭
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد، رضارو خدا واسه خودش جدا کرد.! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)😍
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
✨﷽✨
💠 داستان کوتاه پند آموز 💠
✍کسى مىخواست زیرزمین خانهاش را تعمیر کند . در حین تعمیر، به لانه مارى برخورد که چند بچه مار در آن بود . آنها را برداشت و در کیسهاى ریخت و در بیابان انداخت .وقتى مادر مارها به لانه برگشت و بچههایش را ندید ، فهمید که صاحبخانه بلایى سر آنها آورده است ؛ به همین دلیل کینه او را برداشت .
💭 مار براى انتقام ، تمام زهر خود را در کوزه ماستى که در زیرزمین بود ، ریخت .از آن طرف ، مرد ، از کار خود پشیمان شد و همان روز مارها را به لانهشان بازگرداند . وقتى مار مادر ، بچههاى خود را صحیح و سالم دید، به دور کوزه ماست پیچید و آن قدر آن را فشار داد که کوزه شکست و ماستها بر زمین ریخت. شدت زهر چنان بود که فرش کف خانه را سوراخ کرد . این کینه مار است ، امّا همین مار ، وقتى محبّت دید ، کار بد خود را جبران کرد ، امّا بعضى انسانها آن قدر کینه دارند که هر چه محبّت ببینند ، ذرّهاى از کینهشان کم نمىشود.
امام علی علیه السلام:
دنيا كوچك تر و حقير تر و ناچيز تر از آن است كه در آن ازكينه ها پيروى شود.
📚غررالحكم، ج۲، ص۵۲
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
از چندین سال متوالی عاشقان امام حسین(ع) با حرکت خودجوش و نمادین در روز اربعین، از روستاهای مجاور دهستان رضوان به سمت آستان مقدس امامزاده سید جلال الدین اشرف با پای پیاده حرکت می کنند.
بدین ترتیب مراسم ویژه روز اربعین هر ساله با حضور هزاران نفر از عزاداران حسینی در این امامزاده برگزار می شود؛برپایی مراسم روضه خوانی، اقامه نماز جماعت، اجرای مراسم تعزیه و مداحی از جمله برنامه های این مراسم باشکوه است.
در این ارتباط آقای حاج اکبر رضایی شریف عضو هیئت امنای آستان مقدس امامزاده سید جلال الدین اظهار داشت: امامزاده سیدجلال الدین یکی از مراکز تجمع اصلی عزاداران حسینی در روز اربعین در رفسنجان است به نوعی که هر ساله عزاداران زیادی برای عزاداری به به این مکان می آیند که بسیاری از آنها این مسیر را با پای پیاده طی میکنند.
┄
چهل سال پیش دخترهای خانه صبحها زود بیدار میشدند تا قبل از مدرسه رفتن همه جای خانه را رفت و روب کرده باشد و بعد اجازه داشتند راهی مدرسه شوند
پسرها بايد يا صبح زود يا عصر
نان و مايحتاج خانه را خريد میكردند
و كارهای مردانه را در كمك پدر خود انجام میدادند
حالا با نسلی روبرو هستیم که صبح که بیدار میشوند، از هتل خانهشان خارج میشوند
چون که والدینشان به عنوان مستخدمین
"هتل خانه" همه جا را رفت و روب خواهند کرد
و با يك تلفن همه چيز درب خانه مهياست
نسلی که در برابر اتاقی که در آن میخوابد
و خانهای که در آن زندگی میکند
و ظرفی که در آن غذا میخورد
احساس مسئولیت ندارد!
آیا در برابر سرزمینی که از آب و خاک آن بهرهمند است حس مسئولیت خواهد داشت!!!
برای این نسل،
سرزمین هم چون هتلی است که
میتوان خورد و خوابید و ریخت و پاشید
از مواهب طبیعی آن بهرهمند شد
و بعد اگر باب میل نبود آن را ترک کرد
سرزمین هم مثل خانه برای این نسل هتل است
با این تفاوت که متأسفانه مستخدم سرجهاز ندارد و همه فقط برای خوردن و خوابیدن و بردن آمدهاند
این نسل را چه کسی و چه کسانی
چنین تربیت کردند!؟
کی بود؟ کی بود؟!
اتفاقاً این دفعه من بودم، تو بودی
ما بودیم و...همه بودند!
کمی به خود بیائیم و تکانی به خودمان
و این نسل هتل نشین بدهیم !!!
گر چه به نظر من نسلی که این بچهها رو تربیت کرد، فکر میکرد چون خودش سختی کشیده، باید هر جور امکاناتی رو برای بچهاش فراهم کند
و این موضوع از تهیه سیسمونی برای کودک به دنیا نیامده شروع میشود
و متأسفانه ادامه پیدا میکند تا جائی که شأن والای مادر و پدری خودش را در حد یک مستخدم برای اربابش پائین بیاورد مبادا که آبی در دل فرزندش تکان بخورد
اما غافل شد از اینکه هر باغچه و مزرعهای با آب زیادی فاسد میشود و به لجنزار تبدیل خواهد شد
گاهی باغبان به گیاهش بی آبی رو تحمیل میکند، چون میداند آن گیاه نیاز دارد چند روز بستر خشکی داشته باشد تا بتواند ریشههایش را در خاک رشد بدهد و به حیاتش ادامه بدهد
امیدوارم همهٔ ما مادرها و پدرها بتوانیم به این درک برسیم که امکانات هتلی ایجاد کردن برای فرزندانمان افتخار نیست!
مسئولیت پذیر کردن و قدردان بار آوردن کودکانمان افتخار است...
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
✨﷽✨
✅داستان کوتاه پند آموز
✍مردی در خواب میدید ..
💭 داشت در جنگلهای آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دائم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید. به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنهایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش میآید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم میزد داشت به او نزدیک و نزدیکتر میشد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود.
💭 سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد. تا مقداری صدای نعرههای شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه ماری عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظهشماری میکند. مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر میکرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا میآیند و همزمان دارند طناب را میخورند و میبلعند.
💭 مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان میداد تا موشها سقوط کنند اما فایدهایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیوارهی چاه برخورد میکرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد. خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیوارهی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موشها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید.
💭 خواب ناراحتکنندهای ی بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد و نزد عالمی رفت که تعبیر خواب میکرد و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است:
شیری که دنبالت میکرد ملک الموت(عزراییل) بوده...
چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است...
طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است...
و موش سفید و سیاهی که طناب را میخوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را میگیرند...
💥مرد گفت ای شیخ پس جریان عسل چیست؟
گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کردهای...
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🔴🔹ماجرای ایستگاه مترو #جوانمرد_قصاب !
🔹متروی تهران ایستگاهی دارد به نام جوانمرد قصاب ... این جوانمرد همیشه با وضو بود.
🔹می گفتند : عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار ؟؟ می گفت : الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه !
🔹هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود.
🔹اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت :
💥«برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.»
🔹وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت می پیچد توی کاغذ و می داد دستش. کسی که وضع مادی خوبی نداشت ، یا حدس می زد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت، را دو برابر پول مشتری گوشت می داد.
🔹گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است.
🔹گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره بر میگرداند به مشتری.
🔹گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت : «بفرما ما بقی پولت.»
🔹عزت نفس مشتری نیازمند را نمی شکست !
🔹این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با ۱۲ گلوله به شهادت رسید.
_
🔴🔹''شهید عبدالحسین کیانی'' همان ''جوانمرد قصاب'' است !
همه ما میتوانیم مانند جوانمرد قصاب، در کار خود و برخورد با مردم، جوانمردانه رفتار کنیم !
💥شادی روح پاک این جوانمرد و همه شهدای جوانمردمان صلوات
https://eitaa.com/darolsadeghiyon