جوان_دزد_و_زن_زیبا
در میان یاران پیامبراکرم صل الله علیه واله جوانی بود که در میان مردم به حسن ظاهر شهرت داشت و کسی احتمال گناه در بارهاش نمیداد. روزها در مسجد و بازار، همراه مسلمانان بود، ولی شبها به خانههای مردم دستبرد میزد.
یک بار، هنگامی که روز بود، خانهای را در نظر گرفت و چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، از دیوار خانه بالا رفت. از روی دیوار به درون خانه نگریست. خانهای بود پر از اثاث و زنی جوان که تنها در آن خانه به سر میبرد. شوهرش از دنیا رفته بود و خویشاوندی نداشت. او، به تنهایی در آن خانه میزیست و بخشی از وقت خود را به نماز شب و عبادت میگذراند.
دزد جوان با مشاهده جمال و زیبایی زن، به فکر گناه افتاد. پیش خود گفت: « امشب، شب مراد است. بهرهای از مال و ثروت ، و بهرهای از لذّت و شهوت!» سپس لختی اندیشید. ناگهان نوری الهی به آسمان جانش زد و دل تاریکش را به نور هدایت افروخت. با خود گفت:
«به فرض، مال این زن را بردم و دامن عفتش را نیز لکّهدار کردم، پس از مدّتی میمیرم و به دادگاه الهی خوانده میشوم. در آن جا، جواب صاحب روز جزا را چه بدهم؟!»
از عمل خود پشمیان شد، از دیوار به زیر آمد و خجلت زده، به خانه خویش بازگشت. صبح روز بعد، به مسجد آمد و به جمع یاران رسول خدا صلی الله علیه واله پیوست. در این هنگام زن جوانی به مسجد در آمد و به پیامبر گفت:
«ای رسول خدا! زنی هستم تنها و دارای خانه و ثروت.
شوهرم از دنیا رفته و کسی را ندارم.
شب گذشته، سایهای روی دیوار خانهام دیدم.
احتمال میدهم دزد بوده، بسیار ترسیدم و تا صبح نخوابیدم.
از شما میخواهم مرا شوهر دهید، چیزی نمیخواهم؛ زیرا از مال دنیا بینیازم.»
در این هنگام، پیامبر صلی الله علیه وآله نگاهی به حاضران انداخت.
در میان آن جمع، نظر محبتآمیزی به دزد جوان افکند و او را نزد خویش فرا خواند.
سپس از او پرسید: «ازدواج کردهای؟»
– نه!
– حاضری با این زن جوان ازدواج کنی؟
– اختیار با شماست.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله زن را به ازدواج وی در آورد
و سپس فرمود:«برخیز و با همسرت به خانه برو!»
جوان پرهیزکار برخاست و همراه زن به خانهاش رفت
و برای شکرگزاری به درگاه خدا، سخت مشغول نماز و عبادت شد.
زن، که از کار شوهر جوانش سخت شگفتزده بود، از او پرسید: «این همه عبادت برای چیست؟!
جوان پاسخ داد:
«ای همسر باوفا! عبادت من سببی دارد.
من همان دزدی هستم که دیشب به خانهات آمدم،
ولی برای رضای خدا از تجاوز به حریم عفت تو خودداری کردم
و خدای بنده نواز، به خاطر پرهیزکاری و توبه من، از راه حلال، تو را با این خانه و اسباب به من عطا نمود.
به شکرانه این عنایت، آیا نباید سخت در عبادت او بکوشم؟!»
❣زن لبخندی زد و گفت: «آری، نماز، بالاترین جلوه سپاس و شکرگزاری به درگاه خداوند است.
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
👶👶👶👶تربیت فرزند👶👶👶👶
از امام باقر - عليه السلام - روایت شده:
هنگامي که کودک به سه سالگي رسيد به او بگويند هفت مرتبه بگويد لا اله الّا الله،
در چهار سالگي به او بگويند که هفت مرتبه بگويد محمد رسول الله،
در پنج سالگي رويش را به قبله متوجه كنند و به او بگويند كه سر به سجده بگذارد،
در پايان شش سالگي ركوع و سجده صحيح را به او بياموزند
و در هفت سالگي به طفل گفته شود: دست و رويت را بشوي و پس از آن به او گفته شود: نماز بخوان.
«مكارم الاخلاق، ص 115»📚📝📒✏️
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
#پند_بهلول
روزی بهلول از شخصی پرسید:
روزگار چگونه است؟
شخص با ناراحتی گفت: چه بگویم
امروز از گرسنگی مجبورشدم کوزه سفالی که یادگار سیصد ساله اجدادیم بود را بفروشم ونانی تهیه کنم.
بهلول گفت: خداوند روزی ات را سیصد سال پیش کنار گذاشته
و اینگونه ناسپاسی می کنی؟…
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
داستان واقعی که در پاکستان اتفاق افتاده است !
دکتر ایشان ، پزشک و جراح مشهور پاکستانی ، روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار می شد ، با عجله به فرودگاه رفت .
بعد از پرواز ، ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، که باعث از کار افتادن یکی از موتورهای هواپیما شده ، مجبوریم فروداضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم ...
بعد از فرود هواپیما ، دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت :
من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه ، برای من برابر با جان خیلی انسانهاست و شما می خواهید من 16 ساعت ، تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم ؟
یکی از کارکنان گفت :
جناب دکتر ، اگر خیلی عجله دارید می تونید یک ماشین دربست بگیرید تا مقصد شما ، سه ساعت بیشتر نمانده است ...
دکتر ایشان ، با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه ، اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوریکه ادامه دادن برایش مقدورنبود ...
ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه را گم کرده است ...
خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی براهش ادامه داد ...
که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد ...
کنار اون کلبه توقف کرد و در را زد ، صدای پیرزنی را شنید :
- بفرما داخل ، هر که هستی در بازه ...
دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند . پیرزن خنده ای کرد و گفت :
کدام تلفن فرزندم ؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ... ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تا خستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری ...
دکتر از پیرزن تشکر کرد و مشغول خوردن شد ، درحالیکه پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود ... که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود ، که هر از گاهی بین نمازهایش ، او را تکان می داد .😯
پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود . بعد از اتمام نماز و دعا ، دکتر رو به او کرد و گفت :
بخدا من شرمنده این لطف و کرم واخلاق نیکوی تو شدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود.
پیرزن گفت :
شما رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش میهمان نوازیتان را کرده است .
من همه دعاهایم قبول شده ، بجز یک دعا ...
دکتر ایشان می پرسد :
چه دعایی ؟
پیرزن می گوید :
این طفل معصومی که جلو چشم شماست ، نوه من هست که نه پدر داره و نه مادر ، به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا ، ازعلاج آن عاجز هستند ...
به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست ، ... ولی هم او خیلی از ما دور هست و دسترسی به او مشکل هست و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم ... و هم می گویند هزینه عمل جراحی او خیلی گران است و من از پس آن برنمی آیم ... می ترسم این طفل بیچاره و مسکین ، خوار و گرفتار شود ... پس از خدا خواسته ام که چاره ای برای این مشکل جلویم بگذارد و کارم را آسان کند !
دکتر ایشان در حالیکه گریه می کرد ، گفت :
به والله که دعای تو ، هواپیماها را از کار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت ... تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند .
من بخدا هرگز باورنداشتم که الله عزوجل با یک دعا ، این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا می کند و بسوی آنها روانه می کند .
**
وقتی که دستها ، از همه اسبابها کوتاه می شود و امید ، حتی در تاریکی ها همچنان ادامه دارد ، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا می ماند و راه ها از جایی که هیچ انتظارش را ندارید ، باز می شود .
هر جایی که امید ادامه دارد ، تمام کائنات در راستای خواسته ی او تلاش می کنند .
این داستان 👆 ارزش خوندن داشت
گابریل گارسیا مارکز
باور نميكنم خدا به كسي بگويد:
" نه...! "
خدا فقط سه پاسخ دارد:
١- چشم....
٢- یه کم صبر کن....
٣- پيشنهاد بهتري برايت دارم....
همیشه در فشار زندگی اندوهگین مشو...
شاید خداست که در آغوشش می فشاردت
برای تمام رنجهایی که میبری صبر کن!
صبر اوج احترام به حکمت خداست
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
🔰حکایت
🌟شخصی ﺑﺎ ﺟﻤﻠﻪ ای همسرش را ﺭﻧﺠﺎﻧﺪ ...
اﻣﺎ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺷﺪ. اﺯ ﺭاﻩ ﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺮای ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺩﻝهمسرش ﺗﻼﺵ ﻛﺮﺩ. اﺯﺟﻤﻠﻪ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺩاﻧﺎی ﺷﻬﺮﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ اﻭ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﻛﺮﺩ.
ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: برای ﺟﺒﺮاﻥ ﺳﺨﻨﺖ ﺩﻭﻛﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ اﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫی
ﺟﻮاﻥ ﺑﺎﺷﻮﻕ ﺩﺭﺧﻮاﺳﺖ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺭاﻩ ﺣﻞ ﺭا ﺑﺮاﻳﺶ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﺪ.
ﭘﻴﺮ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ ﮔﻔﺖ: اﻣﺸﺐ ﺑﺎلشتی اﺯ ﭘﺮ ﺑﺮﺩاﺷﺘﻪ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺁﻥ ﺭا ﺳﻮﺭاﺥ ﻛﻦ ،ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺤﻼﺕ ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ ای ﻳﻚ ﭘﺮ ﺑﮕﺬاﺭﺗﺎ ﭘﺮﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ. ﻫﺮﻭﻗﺖ اﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭا ﻛﺮﺩی ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﻴﺎ ﺗﺎ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺩﻭﻡ ﺭا ﺑﮕﻮﻳﻢ.
ﺟﻮاﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭا ﺑﻪ آن کار ﻃﺎﻗﺖ ﻓﺮﺳﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ. اﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺶ اﺯ ﺳﺮﻣﺎی ﺷﺒﺎﻧﻪ ﻳﺦ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻭﻟی ﺑﺎﺯﻫﻢ اﺩاﻣﻪ ﺩاد ﺗﺎ اﻳﻨﻜﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻃﻠﻮﻉ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻛﺎﺭﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ.
ﺑﺎﺳﺮﻋﺖ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﻨﻮﺩی ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺣﻠﻪ اﻭﻝ ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺣﺎﻻﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻢ؟
ﭘﻴﺮﮔﻔﺖ ﺣﺎﻻ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺟﻤﻊ ﻛﻦ ﺗﺎ ﺑﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ اﻭﻟﺶ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ.
اﻭ ﺑﺎ ﺳﺮاسیمگی ﮔﻔﺖ: اﻣﺎ اﻳﻦ ﻏﻴﺮ ممکن اﺳﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭی اﺯ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺑﺎﺩ ﭘﺮاﻛﻨﺪﻩ ﻛﺮﺩﻩ. ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻼﺵ ﻛﻨﻢ ﺑﺎﻟﺶ ﻣﺜﻞ اﻭﻟﺶ نمیشود!
ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭﺳﺖ اﺳﺖ...
ﻛﻠﻤﺎتی ﻛﻪ اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ میکنی ﻣﺜﻞ، ﭘﺮﻫﺎیی ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺑﺎﺩ اﺳﺖ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﮔﺸﺖ...
ﺩﺭ اﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻠﻤﺎﺕ، ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭﺑﺮاﺑﺮ ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩاﺭی ﺩﻗﺖ کنید
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
🌴حكایت حاج محمدعلى یزدى درباره زیارت عاشورا
محدث نورى در كتاب "دارالسلام" از ثقة الدین حاج محمدعلى یزدى كه مرد فاضل صالحى در یزد بود حكایتى نقل میكند.
حاج محمدعلى دائما مشغول كارهاى آخرتى خود بود و شبها در مقبرهاى كه جماعتى از صلحا در آن مدفونند به سر میبرد این مقبره خارج شهر یزد بود كه به مزار معروف است .
همسایهاى داشت كه از كودكى با هم بودند و نزد یك معلم میرفتند تا آن كه بزرگ شدند و او شغل عشارى پیش گرفت. پس از آن كه مرد او را نزدیك همان جایى كه دوست صالح وى شبها در آن بیتوته مىكرد، دفن كردند.
یك ماهى از فوت او نگذشته بود كه حاج محمدعلى او را در خواب دید كه در هیئت نیكویى است نزد او رفت و گفت من مبداء و منتهاى كار تو را میدانم . تو از كسانى نیستى كه احتمال نیكى درباره او رود. شغل تو هم مقتضى عذاب سختى بود پس به كدام عملت به این مقام رسیدى ؟
گفت همین طور است كه میگویى . من گرفتار عذاب سختى بودم تا دیروز كه زوجه استاد اشرف آهنگر در این مكان دفن كردند (اشاره به مکانی كرد كه نزدیك به صد متر از او دور بود) در شب وفات او حضرت امام حسین(علیهالسلام) سه مرتبه به زیارت وى آمدند و در مرتبه سوم امر فرمودند كه عذاب از این مقبره رفع شود و حالت ما نیكو شد و در وسعت و نعمت افتادیم .
از خواب بیدار شدم در حالی كه متحیر بودم آن شخص آهنگر را نمىشناختم. در بازار آهنگران به جستجو پرداختم و او را پیدا كردم . پرسیدم آیا زوجهاى داشتى؟ گفت آرى داشتم، دیروز فوت كرد و او را در فلان (مكان همان موضع را نام برد) دفن كردم . پرسیدم آیا به زیارت حضرت ابا عبدالله علیهالسلام رفته بود؟ گفت: نه. گفتم ذكر مصائب او میكرد. گفت نه. گفتم مجلس عزادارى داشت گفت نه. آنگاه پرسید چه میخواهى؟ خواب خود را نقل كردم و گفت او فقط مواظبت بر خواندن زیارت عاشورا داشت
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
☄هر راستی رانباید گفت☄
☀️پادشاهی قصد کشتن اسيری کرد. اسير در آن حالت نااميدی شاه را دشنام داد.
شاه به يکی از وزرای خود گفت: او چه می گويد؟
🌹وزير گفت: به جان شما دعا می کند.
شاه اسير را بخشيد.
👈 وزير ديگری که در محضر شاه بود و با آن وزير اول مخالفت داشت گفت:
ای پادشاه آن اسير به شما دشنام داد.
✨پادشاه گفت:
تو راست می گويی اما دروغ آن وزير که جان انسانی را نجات می دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می شود.
📚«گلستان سعدی»
✨جز راست نباید گفت✨
✨هر راست نشاید گفت✨
👌در زندگیتان با برخی ازراست نگفتن هایتان میتوانید خیلی آبروها را حفظ کنید وخیلی از دشمنی وکدورتها را برطرف نمایید.
❣بدونیدبرای خداوند،نیت درون سینه ها معیار می باشد.
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
"اللّهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر"
راهنمایی امام مهدی(عج) به شیعیان
اگر چنانچه شیعیان ما که خداوند بر انجام طاعت خویش آنها را موفق گرداند در راه وفای به عهد
وپیمانی که بر دوش دارند همدل می شدند میمنت دیدار ما از ایشان به تاخیر نمی افتاد و سعادت دیدن مازودتر نصیبشان می شد دیداری بر مبنای شناختی درست و صداقتی از انان نسبت به ما و ما را از شیعیان د ور نگه نمی دارد مگر اعمال بد آنان که به ما میرسد و برای ما ناخوشایند و
دور از انتظار است.
بحار الانوار جلد53 صفحه 177
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
🔴قسم دروغ
✍پیامبر اکرم (ص) می فرمایند:
کسی که قسم می خورد و می داند
دروغ می گوید به جنگ با خدا رفته است.
📚سفینه البحار، ج1، ص297
👈اصولا قسم خوردن خوب نیست
و خدا نکند که این قسم دروغ باشد!
و وای اگر با این قسم دروغ منافع
کسی را از بین ببریم و حق کسی را
پایمال کنیم! این به منزله جنگ با
خداست، پس حواسمان به این زبان
باشد که چه می گوئیم
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
طلبه جوان و شیخ بهایی:
آورده اند: روزی طلبه جوانی که در زمان شاه عباس در اصفهان درس می خواند نزد شیخ بهایی آمد و گفت: من دیگر از درس خواندن خسته شده ام و می خواهم دنبال تجارت و کار و کاسبی بروم چون درس خواندن برای آدم، آب و نان نمی شود و کسی از طلبگی به جایی نمی رسد و به جز بی پولی و حسرت، عایدی ندارد.
شیخ بهایی گفت: بسیار خب! حالا که می روی حرفی نیست. فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو چند عدد نان بیاور با هم غذایی بخوریم و بعد هر کجا می خواهی برو، من مانع کسب و کار و تجارتت نمی شوم. جوان با حیرت و تردید، سنگ را گرفت و به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره نمود و از مغازه بیرون کرد.
پسر جوان با ناراحتی پیش شیخ بهایی برگشت و گفت: مرا مسخره کرده ای؟
نانوا نان را نداد هیچ، جلوی مردم مرا مسخره کرد و به ریش من هم خندید.
شیخ بهایی گفت: اشکالی ندارد. پس به بازار علوفه فروشان برو و بگو این سنگ خیلی با ارزش است سعی کن با آن قدری علوفه و کاه و جو برای اسب هایمان بخری. او دوباره به بازار رفت تا علوفه بخرد ولی آن ها نیز چیزی به او ندادند و به او خندیدند. جوان که دیگر خیلی ناراحت شده بود نزد عالم بزرگوار شیخ بهایی آمد و ماجرا را تعریف کرد. علامه شیخ بهایی گفت: خیلی ناراحت نباش. حالا این سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دکان برو و بگو این سنگ را گرو بردار و در ازای آن، صد سکه به من قرض بده که اکنون نیاز دارم. طلبه جوان گفت: با این سنگ، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پول می دهند؟ شیخ بهایی گفت: امتحان آن که ضرر ندارد. طلبه جوان با این که ناراحت بود، ولی با بی میلی و به احترام علامه شیخ بهایی به بازار صرافان و جواهرفروشان رفت و به همان دکانی که عالم گرانقدر شیخ بهایی گفته بود برو!!!؟ و گفت: این سنگ را در مقابل صد سکه به امانت نزد تو می سپارم. مرد زرگر نگاهی به سنگ کرد و با تعجب، نگاهی به پسر جوان انداخت و به او گفت: قدری بنشین تا پولت را حاضر کنم. سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت. پس از مدتی کمی شاگرد با دو مامور به دکان بازگشت.
ماموران پسرجوان را گرفتند و می خواستند او را با خود ببرد. او با تعجب گفت: مگر من چه کرده ام؟ مرد زرگر گفت: می دانی این سنگ چیست و چقدر می ارزد؟
پسر گفت: نه، مگر چقدر می ارزد؟
زرگر گفت: ارزش این گوهر، بیش از ده هزار سکه است. راستش را بگو، تو در تمام عمر خود حتی هزار سکه را یک جا ندیده ای، چنین سنگ گران قیمتی را از کجا آورده ای؟ پسر جوان که از تعجب زبانش بند آمده بود و فکر نمی کرد سنگی که به نانوا با آن نان هم نداده بود این مقدار ارزش هم داشته باشد با من من کردن و لکنت زبان گفت: به خدا من دزدی نکرده ام. من با علامه شیخ بهایی نشسته بودم که او این سنگ را به من داد تا برای وام گرفتن به این جا بیاورم. اگر باور نمی کنید با من به مدرسه بیائید تا به نزد عالم بزرگوار شیخ بهایی برویم.
ماموران پسر جوان را با ناباوری گرفتند و نزد علامه شیخ بهایی آمدند. ماموران پس از ادای احترام به عالم گرانقدر شیخ بهایی، قضیه آن جوان طلبه را به او گفتند. او ماموران را مرخص کرد و گفت: آری این جوان راست می گوید. من این سنگ قیمتی را به او داده بودم تا گرو گذاشته، برایم قدری پول نقد بگیرد. پس از رفتن ماموران، طلبه جوان با شگفتی و خنده: به علامه شیخ بهایی! گفت؛ حضرت استاد؛ قضیه چیست؟ امروز با این سنگ، عجب بلاهایی سر من آوردید! مگر این سنگ چیست که با آن کاه و جو ندادند ولی مرد صراف حاضر شد بابت آن ده هزار سکه بپردازد.
عالم گرانقدر حضرت شیخ بهایی گفت: ای جوان! این سنگ قیمتی که می بینی، گوهر شب چراغ است و این گوهر کمیاب، در شب تاریک چون چراغ می درخشد و نور می دهد. همان طور که دیدی، قدر زر را زرگر می شناسد و قدر گوهر را گوهری می داند. نانوا و قصاب، تفاوت بین سنگ و گوهر را تشخیص نمی دهند و همگان ارزش آن را نمی دانند. وضع ما هم همین طور است. ارزش علم و عالم را انسان های عاقل و فرزانه می دانند و هر بقال و عطاری نمی داند ارزش طلب علم و گوهر دانش چقدر است و فایده آن چیست. حال خود دانی خواهی پی تجارت برو و خواهی به تحصیل علم بپرداز. طلبه جوان از این که می خواست از طلب علم دست بکشد، پشیمان شد و به آموزش علم ادامه داد تا به مقام استادی بزرگ رسید.
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✨﷽✨
🔴بهانه یا تحقیق؟
✍حاج آقا قرائتی: روزى كسى پرسید: چرا نماز صبح دو ركعت است؟ گفتم نمى دانم. دستور خداوند است و باید انجام دهیم. همین كه فهمید نمى دانم، قیافه روشنفكرى گرفت و گفت: دنیا، دنیاى علم است، امروز دیگر دین بدون علم صحیح نیست و... پرسیدم: حال تو بگو: چرا برگ درخت انار كوچك است ولى برگ درخت انگور بزرگ و پهن؟
گفت: نمى دانم، من هم همان قیافه را گرفته، گفتم: دنیا، دنیاى علم است، علم باید ثابت كند و... اندكى از غرورش كاسته شد. گفتم برادر! قبول داریم كه دنیا، دنیاى علم است، ولى نه به این معنى كه همه اسرار هستى را باید همین امروز بدانیم. حتماً میان برگ باریك انار و برگ پهن انگور و مزه میوه هایشان، رابطه اى در كار است كه هنوز، برگ شناس و خاك شناس و گیاه شناس و میوه شناس، آنرا كشف نكرده است. پس وجود اسرار را مى پذیریم ولى ادعاى فهمیدن همه آنها را هرگز از هیچكس قبول نمى كنیم.
راستى... اگر ما قبل از عمل، اوّل فلسفه احكام را بدانیم، آنگاه عمل كنیم، پس خدا پرستى و تسلیم كجا مى رود؟ وحى، برتر از علم و اسرار آمیزتر از دانش بشرى است. روشنفكران چرا هر قانون و برنامه را مى پذیرند ولى در برابر قوانین خدا و دین، در تنگنا قرار مى گیرند و اهل منطق! مى شوند؟
📚 کتاب پرتوی از اسرار نماز، محسن قرائتی
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
😭😭شروع دهه فاطمیه 95 روز😭😭
#مبلغ_فاطمیه_باشیم
#مشکی_میپوشیم
ما من عبد انفق من ماله فی محبة ابن بنت نبیه طعاما و غیر ذلک درهما الا و بارکت له فی الدار الدنیا الدرهم بسبعین درهما و غفرت له ذنوبه
اگر کسی برای فرزند دختر پیامبر(تمام اهل بیت) پولی خرج کند چه برای اطعام و چه امور دیگر خداوند هفتاد برابر به او برکت میدهد و گناهانش را می آمرزد
مستدرک ج 18 ص 319📒📚📝📕
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✨﷽✨
👌 داستان کوتاه پندآموز
✍ﭘﯿﺮﻣﺮدی ﺑﺎ ﻫﻤﺴﺮش در ﻓﻘﺮ زﯾﺎد زﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ ﻫﻨﮕﺎم ﺧﻮاب ، ﻫﻤﺴﺮ ﭘﯿﺮﻣﺮد از او ﺧﻮاﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﺎﻧﻪ ای ﺑﺮای او ﺑﺨﺮد ﺗﺎ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﺳﺮو ﺳﺎﻣﺎﻧﯽ ﺑﺪﻫﺪ. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺣﺰن آﻣﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮاﻧﻢ ﺑﺨﺮم ﺣﺘﯽ ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺘﻢ ﭘﺎرﻩ ﺷﺪﻩ و در ﺗﻮاﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺑﻨﺪ ﺟﺪﯾﺪی ﺑﺮاﯾﺶ ﺑﮕﯿﺮم .. ﭘﯿﺮزن ﻟﺒﺨﻨﺪی زد و ﺳﮑﻮت ﮐﺮد. ﭘﯿﺮﻣﺮد ﻓﺮدای آﻧﺮوز ﺑﻌﺪ از ﺗﻤﺎم ﺷﺪن ﮐﺎرش ﺑﻪ ﺑﺎزار رﻓﺖ و ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮد را ﻓﺮوﺧﺖ و ﺷﺎﻧﻪ ﺑﺮای ﻫﻤﺴﺮش ﺧﺮﯾﺪ. وﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎزﮔﺸﺖ ﺷﺎﻧﻪ در دﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ دﯾﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮش ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ را ﮐﻮﺗﺎﻩ ﮐﺮدﻩ اﺳﺖ و ﺑﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﻧﻮ ﺑﺮای او ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ . .
ﻣﺎت و ﻣﺒﻬﻮت اﺷﮑﺮﯾﺰان ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮدﻧﺪ.
اﺷﮑﻬﺎﯾﺸﺎن ﺑﺮای اﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮐﺎرﺷﺎن ﻫﺪر رﻓﺘﻪ اﺳﺖ ﺑﺮای اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ را ﺑﻪ ﻫﻤﺎن اﻧﺪازﻩ دوﺳﺖ داﺷﺘﻨﺪ و ﻫﺮﮐﺪام ﺑﺪﻧﺒﺎل ﺧﺸﻨﻮدی دﯾﮕﺮی ﺑﻮدﻧﺪ. ﺑﻪ ﯾﺎد داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ اﮔﺮ ﮐﺴﯽ را دوﺳﺖ داری ﯾﺎ ﺷﺨﺼﯽ ﺗﻮ را دوﺳﺖ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮای ﺧﺸﻨﻮد ﮐﺮدن او ﺳﻌﯽ و ﺗﻼش زﯾﺎدی اﻧﺠﺎم دﻫﯽ.
ﻋﺸﻖ و ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻪ ﺣﺮف
ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ آن ﻋﻤﻞ ﮐﺮد🌹
✨امام سجاد علیه السلام می فرمایند:
«برای من به بازار رفتن و خرید یک درهم گوشت برای خانواده ام که میل به گوشت دارند، از بنده آزاد کردن دوست داشتنی تر است .»
📚 وسائل الشیعة ص ۲۵۱
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✍فردی پیش بهلول آمد و گفت: راهی بگو ڪه گناه کمتر کنم.
بهلول گفت: بدان وقتی گناه میکنی، یا نمیبینی که خدا تو را میبیند، پس کافری.
یا میبینی که تو را میبیند و گناه میکنی، پس او را نشناختهای و او را نزد خود حقیر و کوچک میشماری.
پس بدان شهادت به اللهاکبر، زمانی واقعی است که گناه نمیڪنی.
چون کسی که خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب مینشیند و دست از پا خطا نمیڪند.
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✨﷽✨
💠فضیلت ذکر «بسم الله الرّحمن الرّحیم»💠
✍درباره فضیلت و آثار ذکر «بسم الله الرّحمن الرّحیم»، روایات مختلفی نقل شده که در اینجا به بیان تعدادی از آنها که از پیامبر اسلام(ص) منقول است، بسنده میشود:
1⃣«هر کس میخواهد که خداوند، او را از نگهبانانِ نوزدهگانه دوزخ نجات دهد، "بسم الله الرّحمن الرّحیم" را بخواند؛ زیرا این ذکر، نوزده حرف است، تا خداوند، هر حرفى از آنرا سپر او در برابر یکى از آن نگهبانان دوزخ قرار دهد»
2⃣«کسی که "بسم الله الرَّحمن الرَّحیم" را بخواند، خداوند به هر حرف چهار هزار حسنه برای او مینویسد، چهار هزار گناه او را پاک میکند و چهار هزار درجه او را بالا میبرد»
3⃣«زمانی که معلم، به شاگردش یاد دهد که بگوید: "بسم الله الرَّحمن الرَّحیم" و شاگرد نیز بگوید؛ خداوند آن شاگرد، پدر و مادرش و معلم را از آتش جهنم نجات خواهد داد»
4⃣ «زمانی که شخصی در موقع خواب، بگوید: "بسم الله الرَّحمن الرَّحیم" خداوند به فرشتگان میگوید تا صبح برایش حسنات بنویسید»
5⃣«هر کار ارزشمندى که در آن بسم الله ذکر نشود، ابتر و ناقص است»
📚منابع:
۱- جامع الاخبار، ص ۴۲..
۲- جامع الأخبار، ص۴۲؛
۳- وسائل الشیعة، ج۶، ص ۱۶۹
۴- جامع الأخبار، ص ۴۲.
۵-مفاتیح الغیب، ج۱، ص۱۷۵
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✨﷽✨
🔴چهار ناظر حاضر بر زندگی انسان :
✍هرلحظه و هرزمان چهار دوربین زنده در حال فیلمبرداری از زندگی ما هستند که قرار است روزی در قیامت تمام زندگی ما را به نمایش بگذارند
❶⇦ ناظر اول〖خــدا〗 است.
ألَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری؛
آیا انسان نمیداند که خدا او را نگاه میکند؟
سوره مبارکه علق آیه ۱۴
❷⇦ ناظر دوم〖ملائک مقرب خدا〗 هستند؛
الله تعالی میفرماید :
ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتید؛
از شما حرکتی سر نمیزند مگر اینکه دو مأمور در حال نوشتن آن هستند
سوره مبارکه قاف آیه ۱۸
❸⇦ سومین ناظر 〖زمین〗 است.
خداوند در قران کریم میفرماید :
یوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها؛
در آنروز زمین هرچیزی که دیده را بیان میکند.
سوره مبارکه زلزال آیه ۴
❹⇦چهارمین ناظر〖اعضاء و جوارح خود ما〗
الله سبحان میفرماید :
تکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ
در آنروز دستها و پاها شهادت میدهند که چه کاری کردهاند.
📚سوره مبارکه یس آیه ۶۵
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
هدایت شده از زناشویـــــے پایــــدار
🌹
#هر_دو_بدانیم
"حسادت و غیرت یکدیگر را تحریک نکنید!"
🔹 به آقایون توصیه میشه که در معاشرت با نامحرم و حتی محارم کاری نکنید و حرفی نزنید که زنانِ خود را وادار به حسادت کنید!
🔸 به خانمها هم سفارش میشه که در برخورد با مردهای بیگانه، کاری نکنید و حرفی نزنید که حس حسادت و غیرت شوهرتان را تحریک نمایید.
✅ این حسادتها بدبینی میآورد و پایههای محبّت را سُست میکند و از ریشه میسوزاند.
https://eitaa.com/Zanashuie_paedar
#مبلغ_فاطمیه_باشیم
#مشکی_میپوشیم
🌱✍ جواب کوبنده آیت الله العظمی وحید خراسانی به شیاطینی که در فاطمیه خدشه میکنند!!
آیت الله العظمی وحید خراسانی مد ظله العالی:
🔸ممکن است عدّهای شیطان صفت در قضیۀ شهادت حضرت زهرا وسوسههایی بنمایند. در اولین سالی که هیئات در عزای حضرت فاطمۀ زهرا به خیابانها آمدند، بعضی به ما مراجعه کرده و گفتند:
🔹 بیرون آمدن هیئات در فاطمیه، عاشورا را کم رنگ میکند. عدم شعور و اعوجاج فهم تا این حد؟!
🔸در آن سال بحمد اللّٰه عظمت عزاداری عاشورا دو برابر شد. آیا تجلیل از یکی از ائمه و حجج الهی ملازمه دارد با این که جلالت امامی دیگر کم بشود؟ این قدر فقدان شعور و کج فهمی!
🔹کسانی که در این راه هستند به این سخنان واهی گوش ندهند، شیطان در هر امر مهمی متناسب با آن امر، وسوسه میکند.
🔸باید مردم درک کنند که مطلب چیست؟ اصلاً امام حسین چه وقت کشته شد؟ آن وقتی که در خانۀ حضرت زهرا ریختند.
🔹امام فرمود: «قُبِضَ فِي يَوْمِ عَاشُورَاءَ فِي يَوْمِ الْجُمُعَةِ ... وَ يُقَالُ فِي يَوْمِ عَاشُورَاءَ فِي يَوْمِ الْإِثْنَيْن».
🔸️امام علیه السلام که در روز جمعه و دوشنبه تردید و شک ندارد،لکن باید فهمید چرا امام میفرمایند: امام حسین روز جمعه یا روز دوشنبه کشته شد. معنی اش این است، که آن روز دوشنبهای که به خانۀ حضرت زهرا هجوم آوردند، عاشورا شد. بنابراین قضیۀ حضرت زهرا این است.
کتاب حلقه وصل رسالت و امامت- صفحه 282📒📝✏️بهتر است هرشیعه دلسوز فاطمیه نشر دهد.👌👌👌
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
🔰رزق معنوی
🌷 زمانی که خواب هستی و ناگهان،به تنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار میشوی رزق است ،چون بعضیها بیدار نمیشوند.
🌺زمانی که با مشکلی رو به رو می شوی خداوند صبری به تو میدهد که چشمانت را از آن بپوشی،این صبر، رزق است.
🌺زمانی که در خانه لیوانی آب به دست پدرت میدهی این فرصت نیکی کردن ، رزق است.
🌺گاهی اتفاق می افتد که در نماز حواست نباشد (مقیم اتصال نباشی) ناگهان به خود می آیی و نمازت را با خشوع می خوانی (متصل میشوی) این تلنگر، رزق است.
🌺یکباره یاد کسی میفتی که مدتهاست ازو بی خبری و دلتنگش میشوی و جویای حالش میشوی، این رزق است.
🌺رزق واقعی این است.. رزق خوبی ها،
نه ماشین نه درآمد،اینها رزق مال است که خداوند به همه ی بندگانش میدهد،اما رزق خوبیها را فقط به دوستدارانش میدهد.
🌱خدایا ممنونم که دوستم داری و مرا از این ارزاق معنوی بهره مند می کنی.😍
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✨﷽✨
✅کنترل زبان و خشم،
تا خودت پاکیزه نباشی، پاکیزه بهت نمی دهند. ظرفی که برای آب خوردن انتخاب می کنی باید پاک باشد. اگر من ظرف باطنم آلوده باشد، این توقع درستی نیست که از خدا پاکیزه بخواهم.
حالا چه کار کنیم در قدم اول باطنمان پاک شود؟ با خودت قرار بگذار به کسی پرخاش نکنی. ما زیارت می رویم، نماز جماعت می خوانیم، ماه رمضان روزه می گیریم، پس چه می شود که توفیق نداریم و پیشرفت نمی کنیم؟ وقتی بررسی کنیم می بینیم ریشه تمام مشکلات زبان است. با حرف کسی را می زنیم یا غضب و پرخاش می کنیم.
آیت الله بهاءالدینی می فرمودند: پرخاش برکات زندگی را می برد. کسی به خواجه نصیر نامه نوشته بود. اول نامه خطاب به خواجه نصیر گفته بود: ایها الکلب، یا ایها الکلب ابن کلب (ای سگ، یا ای سگ فرزند سگ) فلان مسأله علمی چه طور است؟
💥خواجه نصیر هم در جواب نوشته بود كه جواب مساله این است و در آخر نامه نوشت: اما صحبت تو درباره سگ؛ سگ حیوانی است که چهاردست و پا راه می رود و بدنش از پشم پوشیده است. من دوپا هستم و آن طور نیستم و... والسلام. تمام! نه پرخاشی نه غضبی! ما بودیم حداقل می نوشتیم خودتی! پس باید اول باطنمان پاکیزه شود تا رشد کنیم..
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
📝 شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید، میخواهم در قبر در پایم باشد. وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!
✍ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سر انجام به مناقشه انجامید ... در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند:
💥پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات و کارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم. یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به تو هم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتادگان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است.
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
⚘﷽⚘
✅شهیدی که در خواب از حادثه منا خبر داد....
روحانی کاروان با کلی پرس و جو من رو پیدا کرد و از من پرسید، شما حاج منصوری؟ گفتم بله. بعد پرسید: شما پدر شهیدی و اسم پسرت عباسه؟گفتم بله، یکی از دو شهیدم عباسه.
روحانی کاروان گفت: حاج منصور من که شما رو نمیشناختم و نمیدونستم پدر شهید هستی، شهید شما به خوابم اومد و گفت اسم من عباس فخارنیاست، برید پدر من رو تو کاروان خودتون پیدا کنید و بهش بگید چون قلبش مشکل داره امشب به مشعر و فردا به منا نرود، و از من خواست تا مراقب شما باشم.
به روحانی کاروان گفتم، اینطوری که نمیشه.
در جواب به من گفت: این چیزى بود که باید میامدم به شما میگفتم، شما هم مىتوانید نایب بگیرید و خودتون از همین جا برگردید مکه به هتلتون.
حاج منصور گفت: همین کار را انجام دادم و برای خودم و همسرم نایب گرفتم و برگشتیم هتل، و بعد از این که حادثه منا رخ داد، حکمت این اتفاق رو فهمیدم و به این که میگویند، شهدا زندهاند بیشتر اعتقاد پیدا کردم.
📚راوی پدر شهید
🌹شهید عباس فخارنیـا
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
🦌« شکار هارون و معرفی قبر امام علی (ع) »
🗽وقتی که حکومت بنی عباس به هارون الرشید رسید، روزی او به کوفه رفت و گفت: مایلم که امروز به شکار بروم. سگ ها و بازهای شکاری به حرکت درآمدند و به طرف بیابان به راه افتادند، پس از مدتی به گله های آهو رسیدند. سگ ها بر روی زمین و بازها از هوا به آهوان حمله کردند، آهوها فرار کردند و بر فراز تپه ای رفتند. سگ ها در تعقیب آنها به تپه رسیدند اما در دامان تپه ماندند و بالا نرفتند، بازها هم از حرکت باز ایستادند و برگشتند. هارون از این حادثه شگفت زده شده بود. مدتی گذشت آهوان احساس آرامش کردند و از تپه پایین آمدند، دوباره سگ ها حمله کردند و آهوها به تپه رفتند و سگ ها بازگشتند. هارون تعجب کرده بود و فهمید که اینجا مکان عجیبی است. دستور داد اطراف را بگردند و کسی را که آن مکان را می شناسد پیدا نمایند. پیرمردی را در آن حدود دیدند، او را به نزد هارون آوردند.
هارون از او پرسید: اینجا چه خبر است؟
پیرمرد ابتدا می ترسید پاسخ بدهد، پس از اینکه مطمئن شد خطری متوجه او نیست گفت: روزی با پدرم به اینجا آمدم، پدرم می گفت: حضرت امام صادق (ع) فرمودند: اینجا قبر حضرت علی (ع) است.
هارون دستور داد بقعه و بارگاهی در آنجادرست کنند. پس از آن به مرور زمان دیگران تعمیر و تکریم کردند و در زمان آل بویه بنای با شکوهی ساخته و نادر شاه آن را طلا کاری کرد.
📚منبع : « بیست داستان و چهل حدیث گهربار از حضرت علی(ع) »
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
#حکایت
شخصی سراغ پسته فروشی رفت و گفت: "می شود همه پسته هایت را به رایگان به من بدهی؟"
پسته فروش با تعجب به او نگاه کرد و جوابی نداد دوباره پرسید:
"می شود یک کیلو پسته ی مجانی به من بدهی؟"
و باز با سکوت مواجه شد. برای سومین بار پرسید: "پس خواهش میکنم دست کم یک عدد پسته مجانی به من بده." او آنقدر اصرار کرد تا بالاخره پسته را گرفت. سپس دوباره گفت: "یک عدد که ارزش ندارد یک عدد دیگر هم بدهید." و با اصرار یک پسته دیگر گرفت و در خواست کرد که پسته سوم را نیز مجانی بگیرد.
پسته فروش که عصبانی شده بود، گفت: زرنگی! اینطوری میخواهی یکی یکی همه پسته هایم را بگیری؟
مشتری سمج گفت:
🔹 راستش میخواستم درسی به تو بدهم عمر و زندگی ما نیز چنین است اگر به تو بگویم همه عمرت را به من بفروش، به هیچ قیمت این کار را نمیکنی ولی روزهای زندگی ات را بی توجه، یکی یکی از دست می دهی و تا به خودت بیایی همه عمرت از کف رفته است.
🌺🍃قَال علی عليه السلام إِضَاعَةُ الْفُرْصَةِ غُصَّةٌ
🔸 امام عليه السّلام (در باره فرصت از دست دادن) فرموده است:
از دست دادن فرصت(اقدام ننمودن بكار در وقت مناسب باعث) غم واندوه است
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
...؟:
داستان خیلی عالی حتما بخوانید
💮 پيرى در روستايى هرروز براى نماز صبح از منزل خارج وبه مسجدمى رفت دريك روز بارانى پير ، صبح براى نماز از خانه بيرون امد چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد ، خيس وگلى شد به خانه بازگشت لباس راعوض كرد ودوباره برگشت پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد .ديد در جلوى در جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اًى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى ؟
💮جوان گفت نه ، اى پير ، من شيطان هستم
💮 براى بار اول كه بازگشتى الله ﷻ به فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم
❕ براى باردوم كه بازگشتى الله ﷻ به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم
❕ ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى الله ﷻ به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم
براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
💟﷽
🌷✨دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی ڪار می ڪردند :
🌸🌼ڪه یڪی از آنهاازدواج ڪرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود .
🌼🌸شب ڪه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می ڪردند. یڪ روز برادر مجرد با خودش فڪر ڪرد و گفت :
🌸🌼درست نیست ڪه ما همه چیز را نصف ڪنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند.
🌼🌸بنابراین شب ڪه شد یڪ ڪیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
🌷✨در همین حال برادری ڪه ازدواج ڪرده بود با خودش فڪر ڪرد و گفت :
🌸🌼درست نیست ڪه ما همه چیز را نصف كنیم . من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نڪرده و باید آینده اش تأمین شود.
🌼🌸بنابراین شب ڪه شد یك ڪیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
🌸🌼سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یڪدیگر مساوی است . تا آن كه در یڪ شب تاریڪ دو برادر در راه انبارها به یڪدیگر برخوردند.
🌼🌸آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن ڪه سخنی بر لب بیاورند ڪیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند.
🌷✨از "خوب" به "بد"رفتن به فاصله لذته پريدن از يڪ نهر باريڪ است اما برای برگشتن بايد از اقيانوس گذشت...
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
#ایام_فاطمیه
⭕️اخلاق فاطمه(سلام الله علیها) و علی(علیه السلام) در خانه
🔻روزی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) به خانه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها ) آمدند و مشاهده نمودند که امیرالمومنین علی(علیه السلام) در حال پاک کردن عدس هستند.
رسول الله به امام علی فرمودند:
🔻«مردی که در امور منزل به همسرش کمک کند، خداوند به او پاداش یک سال عبادتی می دهد که روزهایش را روزه گرفته باشد و شب هایش را شب زنده داری کرده باشد. همچنین پاداش صابرانی مثل یعقوب و داوود و عیسی به او عنایت می کند.
هر مردی که در خانه در خدمت عیال باشد و کار منزل را ننگ و عار نداند، خداوند متعال نام او را در دیوان شهیدان قرار می دهد و پاداش هزار شهید را نصیبش می کند.»
📚جامع الاخبار ، صفحه ١٠٢
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
#مبلغ_فاطمیه_باشیم
#مشکی_میپوشیم
✍✍✍تحمل✍✍✍
شخصي نزد امام صادق علیهالسلام از آزار و اذیتهای همسایهی خود شکایت کرد.
امام صادق فرمودند:
او را تحمّل کن.
مرد گفت:
تحمل میکنم ولی مَردُم مرا متهم میکنند که ذلیل و ناتوان هستم و نمیتوانم با او مقابله کنم.
امام صادق علیهالسلام فرمودند:
ذلیل، کسی است که ظلم میکند نه کسیکه آزار دیگران را تحمل میکند.
📚📒✏️📝بحار، جلد ۷۵، صفحه ۲۰۵
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
🔴هيچ چيزى نزد او بدتر از زنا نبود
جوانى نزد پيامبر اكرم (ص) آمد وعرض كرد :اى رسول خدا ! به من اجازه بده تا زنا كنم .
حاضرين ناراحت شدند ومى خواستند اورا به كيفر اين گفتار زشت برسانند كه رسول خدا (ص) فرمود:
ازاودست برداريد .
آنگاه آن جوان را نزد خود دعوت كرد واو را مقابل خود نشاند و فرمود :اى جوان ! آ يا مى پسندى كه مردم با مادرت زنا كنند .
او گفت :خير .
پيامبر (ص) فرمود .آيا راضى هستى كه كسى با خواهرت اين عمل را انجام دهد ؟
جوان گفت :خير
حضرت فرمود :آيا راضى هستى كه كسى با عمه وخاله تو زنا كند ؟
وى گفت :خير
رسول اكرم (ص) فرمود .پس ديگران هم نمى پسندند كه با محارم آنها زنا كنى و تو نبايد عملى را كه شايسته نيست انجام دهى !
آنگاه دست مبارك خود رابر دل او قرار داد و گفت :خدايا ! دل او را پاك كن وگناهش را پاك كن و گنا هش را بيامرز.
جوان از محضر رسول خدا (ص) خارج شد در حالى كه هيچ چيزى نزد او بدتر از زنا نبود .
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy