💠قِصـّـهای دردنــاک وعبـرت آمـوز💠
📵قِــصــهی مـن بــا واتســاپ📵
💠 اسم من اسماست، دختری مسلمان وعربی ازخانواده ای خیلی متواضع، من شوهرم وخانوادهام راخیلی دوست دارم، خدای مهربان همسری دوست داشتنی و مهربان که دارای اخلاق عالی بود نصیب من کرد.
💠 چهارسال پیش برای زندگی به لندن نقل مکان کردیم، خیلی خوشحال بودم و از زندگیام راضی وخشنود، ... همسرم مرابه همه جاهای دیدنی لندن بردو من دراوج لذت و شادی وصف ناپذیری بودم میتونم بگم من خوشبخت ترین انسان روی زمین بودم.
💠 خداوند به ما پسری داد اسمش را "محمد" گذاشتیم. اکنون 3 سالش هست... بعد از آن دختری بنام "هدیل" که او هم اینک یکسال ونیمش هست... فرزندانم همه دنیای من بودند و من با تمام وجود خودم را در اختیارآنها قرار داده بودم تا آنها را خوشبخت کنم... همسرم مرد خوب و خانواده دوستی بود در یک رستوران عربی درلندن مشغول کار بود.
💠 بعد از دو ماه اتفاقی در زندگیام افتاد که همه زندگی مرا دگرگون کرد، همسرم برام یکiphone کادو گرفت...و من هم طبق معمول همه کاربران اینترنتی، برنامه های دلخواهم را دانلود کردم که ازهمه برنامه ها واتساپ برام جذابتر بود... شروع کردم به برقراری ارتباط با خانواده و دوستانم و عکس بچههایم را برای خانواده وخواهرم در آمریکا فرستادم..
💠 کم کم واتساپ مرا جوری به خودش مشغول کرد که نسبت به خانواده وفرزندانم توجه کمتری داشتم... همه اوقات من شده بود چت کردن بادوستان مجازی که روز بروز بیشترمیشدند.!و دوستانی را دوباره پیداشون کردم که سالها از آنها بیخبر بودم .. حسابی دراین فضای مجازی (مسموم) غرق شده بودم ... من رسما معتاد گوشی و واتساپ شده بودم!
💠 یک لحظه گوشی ازدست من جدا نمیشد.. من که همواره با بچههایم میگفتم و میخندیدم و بازی میکردم وبا هم غذا میخوردیم و... حالا اصلا به آنها اهمیتی نمیدادم و توجه نمیکردم...!! کلا نسبت به خانه وخانواده ام بی توجه شده بودم..!
تانیمه های شب پشت واتساپ مشغول چت کردن با دوستان مجازی ام بودم.. من تاخرخره غرق شده بودم..!!
💠 تقریبا چهارماه بعد از دریافت گوشی از شوهرم یکی از شبها که با دوستم مشغول چت های بیجا و بیهوده که هیچ ربطی به خانواده و یا زندگیام نداشت و فقط وقت تلف کردن بود، مشغول بودم ،طوری غرق چت کردن بودم که حتی یادم نبود که بچه هام تو اتاق دیگه و من تو اتاقی دیگه هستم..
💠 صدایی رشته افکارم پاره کرد، که میگفت: ماما ماما ماما..!! صدای پسرم محمد بود، با عصبانیت برسرش داد زدم و او را ساکت کردم.. چون من بادوستم در واتساپ مشغول بودم ... پسرم ساکت شد ودیگه مزاحمم نشد... بعداز مدتی رفتم تو اتاقشان ودیدم دخترم هدیل رو زمین دراز کشیده وپسرم باچشمانی اشکبار بالای سرش نشسته و او را می نگرد..
💠 داد زدم چی شده؟ ... پسرم جواب دادم من که چندبار صدات زدم مامان جان اما تو سرم داد زدی و نگذاشتی من حرفم رابزنم.. هدیل نمیدانم چی چیزی را بلعیده ونمیتونه نفس بکشه ومن هرچه تلاش کردم نتونستم از گلوش خارح کنم.! دیوانه وار دخترم راتکان میدادم اما بیفایده بود زنگ زدم اورژانس ازآنها کمک خواستم ... دقایقی بعد اونها با آمبولانس اومدند وبعد از معاینه،
دکتر گفت:متاسفم
💠 من نتوانستم برای دخترت کاری کنم..او از دنیا رفته است.! لحظاتی بعد پلیس هم از راه رسید و تحقیقات آغاز شد و مرا با دختر عزیزم که دیگه تو این دنیا نبود به بیمارستان برای تحقیقات بیشتر و انجام آزمایشات متتقل کردند... وقتی شوهرم به بیمارستان اومد ازمن پرسید که چی شده؟چه اتفاقی افتاده؟ او باور نمیکرد که ما برای همیشه دختر و جگرگوشمون هدیل را از دست دادهایم...
💠 من جسته گریخته براش تعریف میکردم وکوشش میکردم تایه جورایی حقیقت راکتمان کنم اما دروغ گفتن درچهره ام نمایان بود وشوهرم حرفهایم را باور نکرد ومن مجبور شدم حقیقت را کامل بدون کم و کاستی برایش بازگو کردم تا هم خودم از عذاب وجدان آسوده شوم وهم خانوادهام را ازدست ندهم..!
💠 بعد از اینکه من حادثه را بازگو کردم شوهرم که طاقت شنیدن چنین واقعهای را نداشت با فریاد داد زد وگفت: توطلاق هستی طلاق هستی طلاق هستی ... و در حالیکه گریه میکرد بیرون رفت... من اعصابم بهم ریخت و دچار افت و شکست روحی شدیدی شدم ... مرا به بخش دیگری از بیمارستان منتقل کردند...
😔 منِ احمق..
با ندانم کاریهایم..
همه زندگی ام را از دست دادم؛
دخترم،
همسرم،
خانوادهام،
وهمه زندگیام را نابود ساختم
😔 چون بادوستان فضای مجازی و واتساپ مشغول بودم وخانواده ام و فرزندانم را فدا کردم و به آنها بی توجه بودم..!!
📵 این قصه تقدیم به همه زنان و مردانیکه خود را وقف این برنامه ها کرده اند و از دور و بر و خانواده و پدر و مادر و دین و دنیا و زندگی حقیقی خود غافل شدهاند..!!📵
✋⛔️هوشیار باشید..
زنگ خطری برای همه است
♨خیردر برابر خیر
♻از امام رضا (علیه السلام) روایت شده است که در بنی اسرائیل قحطی شدید پی در پی اتفاق افتاد.
زنی بیش از یک لقمه نان نداشت، آنرا در دهان گذاشت تا بخورد، فقیری فریاد زد ای کنیز خدا، وای از گرسنگی.
زن گفت در چنین زمان سختی، صدقه دادن روا است.
لقمه را از دهان بیرون آورد و به فقیر داد.
زن، فرزندی کوچک داشت که در صحرا هیزم جمع میکرد، گرگی رسید و طفل صغیر را با خود برداشت و برد، مادر به دنبال گرگ دوید.
خداوند جبرئیل را مأمور نجات طفل فرمود.
جبرئیل پسربچه را از دهان گرگ گرفت و به سوی مادرش انداخت و به مادر گفت ای کنیز خدا، از نجات فرزندت راضی شدی، لقمه ای در برابر لقمه ای.
📚 ثواب الاعمال، صفحه 126
♥ ألسلام عليك یا أباصالح المهدی
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✨﷽✨
⚠️ مفهوم #برکت
💟•☜از پیامبر(ص) پرسیدند برکت درمال یعنی چه؟
درپاسخ، پیامبر مثالی زد و فرمود:
گوسفند درسال یکبار زایمان می کند وهر بار هم یک بره به دنیا می آورد .
سگ در سال دو بار زایمان میکند و هربار هم حداقل ۷-۶ بچه.
💟•☜به طور طبیعی شما باید گله های سگ را ببینید که یک یا دو گوسفند در کنار آن است.
ولی در واقع برعکس است. گله های گوسفند را می بینید و یک یا دو سگ درکنار آنها چون خداوند برکت را در ذات گوسفند قرار داد و از ذات سگ برکت را گرفت .
مال حرام اینگونه است.
فزونی دارد ولی برکت ندارد.»
🔴روی مفهوم" برکت در روزی" فکر کنید
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✨﷽✨
🔴پسری که پدرش را از عذاب قبر نجات داد
✍️ رسول خدا (ص) فرمودند:
حضرت عيسی (ع) از كنار قبری عبور كردند، ديدند كه صاحب آن قبر را عذاب میكنند. سپس در سال آينده از كنار آن قبر عبور نمودند، ديدند كه صاحب آن قبر را عذاب نمیكنند.
گفت: بار پروردگارا!
من سال قبل که از اينجا عبور میكردم، ديدم صاحبش معذّب است، ولی الان ديدم عذاب از او برداشته شده است.
💥خداوند فرمود: ای روحالله!
از اين مرد يك فرزندی به بلوغ رسيده، آن فرزند صالح و نيكوكردار است که راهی را برای مردم هموار نمود و يتيمی را مسكن داد، پس من به بركت عمل فرزندش از گناه او درگذشتم و اورا بخشیدم و عذابش برداشته شد.
📚امالی صدوق مجلس ۷۷ ص ۳۰۶
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
❌زود قضاوت نکنیم
#داستان_کوتاه_خواندنی!!!
💕انسان سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمیکرد فرزندی هم نداشت وتنها با همسرش زندگی میکرد در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان میداد روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هر چه اورا نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخای در جواب میگف نیاز شما ربطی به من نداره بروید از قصاب بگیرید تااینکه او مریض شد احدی به عیادت او نرفت این شخص در نهایت تنهایی جان داد هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد اوگفت کسی که پول گوشت رامیداد دیروز از دنیا رفت!!
❌ پس زود قضاوت نکنیم
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✍سه پند لقمان حکیم به پسرش :
◈ در زندگی بهترین غذا را بخور ...
◈ در بهترین رختخواب جهان بخواب ...
◈ در بهترین خانه ها زندگی کن ...
پسر گفت : ما فقیریم چطور این کارها را بکنم ؟لقمان : اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخور، هر غذایی ، طعم بهترین غذای جهان را میدهد. اگر بیشتر کار کنی و دیرتر بخوابی ، هر جا که بخوابی بهترین خوابگاه جهان است ، و اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آنها جای میگیری ،
و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست!
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
💠داستان "نفرین" 💠
🌸✨آقا امیرالمومنین (علیه السلام):
✍🏻روزی رسول خدا(ص) سراغ مردی از اصحاب را گرفت و پرسید: فلانی در چه حال است؟
✍🏻گفتند: مدتی است رنجور و بیچاره شده، و چونان مرغ بال و پر شکسته زار و پریش گشته (و زندگانی به سختی میگذراند).
✍🏻حضرت (به حال او ترحم کرد و) برخاست و به قصد عیادت او روانه منزل وی شد.
✍🏻مرد بیمار و گرفتار واقعاً رنجور و مبتلا گشته بود و پیامبر خدا(ص) به فراست دریافت که بیماری و ابتلای او مستند به یک امر عادی نیست این بود که از وی پرسید:آیا در حق خود نفرین کرده ای؟
✍🏻بیمار فکری کرد و گفت: بله، همین طور است، من در مقام دعا گفته بودم:پروردگارا اگر بناست، در جهان آخرت، مرا به خاطر ارتکاب گناهانم کیفر دهی،از تو میخواهم که در کیفر من تعجیل فرمایی و آن را در همین جهان قرار دهی....
✍🏻رسول خدا(ص) فرمود: ای مرد! چرا در حق خود چنین دعایی کردی؟!
مگر چه میشد،از پروردگار (کریم) هم سعادت دنیا و هم سعادت و نیکبختی سرای دیگر را خواستار میشدی و در نیایش خود این آیه را میخواندی:
✨ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه و قنا عذاب النار
✨پروردگارا! ما را از نعمتهای دنیا و آخرت، بهره مند گردان و از شکنجه دوزخ نگاهدار. (سوره بقره 201:2)
✍🏻مرد مبتلا دعا را خواند و صحیح و سالم گشت و با سلامتی بازیافته همراه ما از منزل خارج شد.
📚احتجاج، ص 223؛ بحار، ج 17، ص 293
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
هدایت شده از زناشویـــــے پایــــدار
#مجردها_بدانند
#متاهلین_بخوانند
❤️ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺗﺼﻤﻴﻢ مهمیست ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﺍﻯ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﻮﺩ
👈👌ﻭﻗﺘﻰ ﺷﻤﺎ ﻓﺮﺩﻯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﻯ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﺮﺩﻳﺪ ﺍﺯ آﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻫﻴﭻ ﺯﻥ ﻭ ﻳﺎ ﻣﺮﺩﻯ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ " ﺍﺣﺴﺎﺳﻰ ﻭ ﺟﻨﺴﻰ " ﻧﺒﺎﻳﺪ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻨﻴﺪ و فکر کنید❌
👈💜ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺩﻳﺪ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺑﺎﺷﺪ،
👈ﻣﺜﻞ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﻳﺘﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﻭﻳﺪ
👈❌ ﻫﺮﮔﺰ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺭﺍ ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺷﮕﻠﺘﺮ ﻫﺴﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﻯ ﺑﭽﻪ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ﺑﺮ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﺭﻳﺪ.
💍 #ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ_ﺗﻌﻬﺪ_ﺍﺳﺖ...💍
⭕️ﺍﮔﺮ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻧﻴﺪ " ﻣﺘﻌﻬﺪ ﻭ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭ " ﺑﺎﺷﻴﺪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﻜﻨﻴﺪ.
https://eitaa.com/Zanashuie_paedar
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
🙄🙄🙄🙄🙄
💫زن و شوهری نشسته بودند و یک لحظه شوهر به همسرش گفت : میخوام بعد از چندین ماه پدر و مادرم و برادرانم و بچه هایشان فردا شب به صرف شام دور هم جمع کنم و زحمت غذا درست کردن را بهت میدم .
زن با کراهیت گفت : ان شاءالله خیره میشه . مرد گفت : پس من میرم به خانواده ام اطلاع بدم .
روز بعد مرد سرکار رفت و بعد از برگشتن به منزل به همسرش گفت : خانواده ام الان میرسن شام آماده کردی یا نه؟
زن گفت : نه خسته بودم حوصله نداشتم شام درست کنم آخه خانواده تو که غریبه نیستند یه چیز حاضری درست میکنیم .
مرد گفت : خدا تو رو ببخشه دیروز به من ميگفتی كه نمیتونم غذا درست کنم آخه الان میرسن من چيکار کنم ....
زن گفت : به آنها زنگ بزن و از آنها عذر خواهی کن اونها که غریبه نیستند .
مرد با ناراحتی از منزل خارج شد . و بعد از چند دقیقه درب خانه به صدا در اومد و زن رفت در را باز کرد و پدر و مادر و خواهر و برادرانش را دید که وارد خانه شدند.
پدرش از او پرسید پس شوهرت
کجا رفته ؟
زن گفت : تازه از خانه خارج شد .
پدر گفت : دیروز شوهرت اومد خونمون و ما رو برای شام امشب دعوت کرد مگه میشه خونه نباشه ؟
و زن متحیر و پریشان شد و فهمید که غذایی که باید می پخت برای خانواده خودش بود نه خانواده شوهر ؟
و سریع به شوهر خود زنگ زد و بهش گفت که چرا زودتر بهم نگفتی که خانواده منو برای شام دعوت کرده بودی ؟
مرد گفت : خانواده من با خانواده تو فرقی ندارند .
زن گفت : خواهش میکنم غذا هیچی تو خونه نداریم زود بیا خرید کن.
مرد گفت : جایی کار دارم دیر میام خونه اینها هم خانواده تو هستند فرقی نمیکنه یه چیزی حاضری درست کن بهشون بده همانطور که خواستی حاضری به خانواده ام بدی ..
و این درسی برای تو باشه که به خانواده ام احترام بگذاری .
🎈 پس با دیگران همانطوری رفتار کن
که دوست داری دیگران باتورفتارکنند🎈
https://eitaa.com/Zanashuie_paedar
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
داستان حورالعين وازدواج باشيخ علي
آيت الله شيخ محمد حسن مولوي قندهاري در يكي از مجالسي كه شبهاي جمعه دارند فرمودند:
طلبه اي به نام شيخ علي در نجف مي زيست كه ازدواج نكرده بود و مي گفت حالا كه مي خواهم ازدواج كنم حورالعين مي خواهم ! وي چند مدت در حرم امير المؤمنين (ع)متوسل به حضرت علي(ع) شد واز حضرت حوريه درخواست كردوبعد كه در نجف مظنون به جنون شده بود به كربلا مشرف گرديدودر حرم سيدالشهداء وحضرت ابوالفضل (ع) از آن دو بزرگوار طلب حوريه نمود. اما بعد از مدتي اين قضايا را رها كرده وبه نجف بر مي گردد وباز در مدرسه نواب مشغول درس مي شود وكلا" از آن تمنا دست برداشته وفقط به درس مي پردازد .
يك شب كه از زيارت حضرت امير (ع) بر مي گشته مي بيند در وسط صحن خانمي نشسته است.وقتي از كنار آن رد مي شودآن زن بر مي خيزد وبه او مي گويد:من در اينجا هيچ كس را ندارم وغربم ...شما بايد مرا با خود ببريد...
شيخ علي مي گويد:امكان ندارد ...چرا كه من مردي عزب ومجرد بوده وشما زني جوان هستيدوبدتر از آن اينكه من در مدرسه ساكنم ...آن زن دنبال شيخ علي راه افتاده اصرار مي كند كه حتما"مرا امشب به حجره ات ببر !
خلاصه شيخ علي او را در آن شب به حجره اش مي برد.
در موقع داخل شدن به مدرسه چند تا از طلبه ها بيرون از حجره هاي خويش بودند...ولي هيچ يك آن زن را نميبينند. شيخ علي به آن زن مي گويد:شما در حجره استراحت كن من ميروم حجره اي يا جايي براي استراحت خود پيدامي كنم .اما تا از حجرهاش بيرون مي آيد نوري از حجره تلالو مي كند(ظاهرا"آن زن چادرش را برداشته بود)
لذا فورا"به داخل حجره اش بر مي گردد با ترس ودلهره به آن زن مي گويد شما كيستي؟جني؟...يا...
آن زن مي گويد :خودت از ائمه حوريه مي خواستي...من حوريه ام وبراي تو هستم...الآن هم يك خانه اي در فلان محله ي كربلا براي من وتو تهيه شده كه بايد مرا به عقد خود در آوري وبا هم به آنجا برويم .
باري...شيخ علي17سال با آن حوريه زندگي كرد . راز خويش را نيز با هيچ كس در ميان نمي گذارد...فقط يكي از رفقايش به نام شيخ محمد به خانه ي آنها رفت وآمد داشته كه او هم از جريان آنها بي اطلاع بوده است.
بعد از حدود 17 سال شيخ علي به بستر بيماري مي افتد.آن زن شيخ محمد را خبر كرده وبه وي مي گويد:رفيقت به بستر بيماري افتاده...وفلان روز هم از دنيا مي رود لذا تو بايد آن موقع بالاي سرش باشي.
شيخ محمد مي گويد:تو عجب زني هستي كه شوهرت مريض شده ...برايش اجل تعيين ميكني!
زن مي گويد: مي خواهم امروز سري را به تو بگويم...من یك حوريه هستم.در محل وجايگاه خويش قرار داشتم كه به من اعلام شد حضرت ابوالفضل(ع) تو را حضار كرده اند.وبعد بمن خطاب شد كه حضرت قمر بني هاشم (ع فرمان داده اند كه تو بايد براي مدت كمتر از بيست سال به روي زمين بروي وهمسر شخصي بشوي كه از حضرات معصومين(ع) حوريه خواسته است .سپس يك تصرفاتي در من شد كه با زندگاني در اينجا تناسب پيدا كنم وبعد هم به زمين آورده شدم.اينكه مدت 17 سال است كه با شیخ علي زندگي مي كنم واخيرا"خبر رسيده كه شيخ علي تاچند روزديگر از دنيا ميرود ومن به جايگاه خود برگردانده می شوم.
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
🔸دو #خاطره جالب و مهم از آیت الله حائری شیرازی🔸
در قم ساکن خانه کوچکی بودم. رهن و اجاره بود. آن زمان 26 هزار تومان رهنش بود، اجاره هم 100 تومان بود و بقیه مبلغ اجاره بابت رهن بود. یک سال در این خانه بودم. یک سال تمام شد و بنا بود به محضر برویم برای تمدید یک سال دیگر.
شب خواب دیدم در مجلسی مذهبی هستم و من هم در میان مردم بودم و سخنران هم آنجا بود. یکی از راه رسید و یک کاغذی به من نشان داد. کاغذ را خواندم، دیدم نوشته: «شما این مبلغ سنگین #ربا گرفتی»! من خیلی ناراحت شدم، گفتم: «من ربا گرفته ام!؟» این آقا دلش به حال من سوخت، گفت: این قانون یک تبصره دارد، شما میتوانید بگویید من از این قانون اطلاع نداشته ام. از خواب بیدار شدم و گفتم: این خواب به خاطر این است که من پول را به او قرض داده ام و [در عوضش] صد تومان از مال الاجاره کم کرده ام. گفتم من محضر نمی آیم و نرفتم!
در خانه صدای چکه آب که در چاه می ریخت می آمد. اهل بیت ما به صاحبخانه گفت: مثل اینکه لوله ترکیده و آب در چاه میریزد. آمد و اصل شیر فلکه ما را بست. حالا ما دو تا بچه داریم یک ساله و دو ساله، اینها هر روز لباسشویی داشتند، اهل بیت ما هم علویه بود، از خانه همسایه یک بشکه آب آورده بود که کهنه بچه ها را بشورد، آن موقع هم هنوز از این پوشک ها نیامده بود. خواهرم از تهران آمد میهمان ما. رفته بودیم جمکران، در جمکران خواهرم از اهل بیت پرسید: «این بچه ها چه میفهمند که آوردی جمکران؟» اهل بیت ما- خدا رحمتش کند- گفت: از خودشان بپرسید، آمد از این بچه ها پرسید: «شما برای چه آمدهاید جمکران؟» گفتند: ما آمده ایم از امام زمان بخواهیم که خدا ما را از دست این صاحب خانه نجات بدهد!
شما فکر نکنید این بچه ها نمیفهمند، #بچه_ها_میفهمند! به هر حال، خدا فرجی کرد و خانه ای که الان در قم دارم، همان موقع تهیه شد. آبرومندانه هم تهیه شد، صد متر بود که خریدیم 102 هزار تومان. مبلغ مهمش را هم مدرسه حقانی داد و این خانه خریدن ما مصداق این آیه بود: «وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا » «وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ»؛
من نرفتم تمدید کنم لذا «وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا»: خدای تعالی راه نجاتی قرار داد و از راهی که ما فکر نمیکردیم خانه ای روزیمان کرد. اینها واقعیت است. بچه ها خوب میفهمند.
یادم استمدتی باران کافی در شیراز نباریده بود. من بچه 4 ساله بودم و خواهرم 6 ساله بود. پدرم مجتهد بنام شیراز بود. به ما گفت: «دو رکعت نماز بخوانید و بعد از خدا بخواهید باران ببارد». من و خواهرم رفتیم روی پشت بام دو رکعت نماز خواندیم بعد دستمان را گرفتیم همین طور که بابا گفته بود. گفتیم: خدایا باران ببار. خدا میداند ابر شد و #باران_بارید! فکر نکنید بچه ها متوجه نمیشوند. اینجوری نیست! اینکه بعضی #امامزاده ها بچه خردسال اند و حاجت میدهند به خاطر این است، انسان اند.
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
هدایت شده از زناشویـــــے پایــــدار
💚💚💚💚💚
✍🏽داستانی بسیار آموزنده
«این داستان واقعی می باشد»
خواندن این داستان را به بانوان گرامی توصیه می کنم ارسالی از یکی ار اعضای کانال
”پـیـامـک نـاشـنـاس“
چند ماه قبل زماني که مشغول انجام کارهاي خانه بودم پيامکي با عنوان ”سلام“ برايم ارسال شد شماره تلفن فرستنده پيام برايم کاملاً ناآشنا بود، ترديد داشتم که به آن پيام پاسخ بدهم يا نه؟! در همين افکار سير مي کردم که به خاطر يک کنجکاوي ساده تصميم گرفتم فرستنده پيام را سر کار بگذارم به همين دليل در پاسخ او پيامي با اين مضمون ”عليک سلام که چي!“ برايش فرستادم، اما همين پاسخ کوتاه به آتشي تبديل شد که شعله هاي آن تمام زندگي ام را سوزاند، ارتباط پيامکي من و سعيد اين گونه آغاز شد و مدتي ادامه يافت من هم که فکر مي کردم طرف مقابلم يک پسربچه است و او را سر کار گذاشته ام مدام به پيام هايش پاسخ مي دادم، تا اين که او از من درخواست ملاقات کرد..!
به همين خاطر سر قرار با او در اطراف يکي از ميدان هاي مشهد حاضر شدم، اما وقتي چشمم به جواني که سرقرار آمده بود، افتاد تازه فهميدم چه اشتباه بزرگي مرتکب شده ام، او کارگر فروشگاه محله ما بود، اما ديگر دير شده بود و نمي توانستم خودم را پنهان کنم چون مي ترسيدم او با آبروي من بازي کند به همين خاطر ارتباطم را با او ادامه دادم، ديگر به پيام هاي شبانه او عادت کرده بودم اين ارتباط خياباني تا آن جا پيش رفت که جملات مبتذل و مستهجن براي يکديگر ارسال مي کرديم. در همين روزها بود که همسرم متوجه موضوع شد و از دادگاه تقاضاي طلاق کرد من هم که نمي خواستم زندگي ام را از دست بدهم چند شکايت مانند تقاضاي مهريه مطرح کردم، اما او با دسترسي به پيامک هايي که براي آن شخص فرستاده بودم دوباره از من شکايت کرد، حالا هم مي دانم اين نتيجه آتشي است که خودم آن را شعله ور کردم، ولي نمي دانم عاقبت دختر ۳ ساله ام چه خواهد شد.
🗣خواهر مسلمانم!
»آن زن در ادامه می گوید:
هیچ گاه فکر نمی کردم با پاسخ دادن به یک پیامک ناشناس این گونه زندگی ام در معرض تاراج قرار گیرد و با دست خودم آن هم فقط بخاطر یک کنجکاوی مسخره آشیانه ای را که چند سال برای ساختنش زحمت کشیده بودم..!
ویران کنم.......
”مواظب حیله های شیطان باشید“
https://eitaa.com/Zanashuie_paedar
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✅کلام مولاامام علی(ع) :
✍ای مردم! هر که در عیب خود بنگرد از عیوب دیگران باز ماند، هر که به روزی خدا رضا دهد افسوس مال مردم نخورد، هر که تیغ ستم کشد به همان شمشیر کشته شود، هر که برای برادرش چاهی کند در آن افتد، هر که پرده دگران درد عیوب خانه اش نمایان گردد، هر که لغزش خود را فراموش کند لغزش دیگران را بزرگ بیند، هر که رأی خود پسندد گمراه شود، هر که به عقل خود نازد بلغزد، هر که به مردم بزرگی فروشد خوار گردد، هر که با مردم بیخردی کند دشنام شنود، هر که با علما بیامیزد محترم شود، و هر که با اوباش درآمیزد تحقیر شود و هر که بیش از طاقت بار بردارد درماند).
(ای مردم! مالی نافعتر از عقل نیست، فقری سخت تر از جهل نیست، واعظی بلیغتر از خلوص نیست، عقلی چون دوراندیشی نیست، عبادتی چون اندیشه نیست، یاوری مطمئنتر از مشورت نیست، هیچ تنهائی چون خودپسندی نیست، هیچ پرهیزگاری چون خودداری (از گناه) نیست، هیچ بردباری بسان صبر و سکوت نیست
📚کلینی، 1407؛ ج 8؛ ص18-30
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✅ #صدقه_دادن موجب #دفع_بلا ⇩
حضرت عیسی بر گروهی گذشت که شادی می کردند سبب را از آنان پرسید ، گفته شد: دختر فلانی را برای فلان خانه می برند لذا به خاطر این جشن عروسی شادمانند .
فرمود: عروس آنان امشب می میرد .چون فردا صبح رسید گفته شد:
او زنده است پس حضرت با مردم به سوی خانه اش رفتند و شوهرش بیرون آمد ، حضرت عیسی (ع) بدو فرمود:
از همسرت بپرس دیشب چه کار خیری از او سر زده است؟
همسرش گفت: هیچ کاری نکرده ام جز آن که طبق معمول هرشب جمعه گدایی دیشب آمد و فریاد کرد اما جوابی نشنید پس گفت: برایم سخت است که صدایم شنیده نمی شود و عیالم امشب گرسنه می ماند لذا برخاستم و به طور ناشناس مقداری مثل همیشه به او رساندم عیسی (ع) به او فرمود:
از جای خود کنار برو وقتی کنار رفت ناگهان زیر جامه اش یک افعی که دم خود را گاز گرفته و مرده بود.
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
روزی مردی جوان از کنار رودی می گذشت، پیرمردی را در آنجا دید
جویای حال پیرمرد شد.
پیر گفت: میخواهم از رود رد شوم ولی چون چشمانی کم سو دارم و رود هم خروشان است نمیتوانم
جوان کمک کرد و پیرمرد را از رود گذراند، سپس پیرمرد از وی تشکر کرد و هر کدام به راه خود ادامه دادند.
پس از مدتی جوان پیرمرد را دید جلو رفت و پرسید: ای پیرمرد مرا میشناسی؟
پیر جواب داد: نه نمیشناسم.
جوان گفت: من همانم که تو را از آب رد کردم
پیر دوباره تشکر کرد و دعای خیر برای جوان کرد.
پس از مدتی دوباره همدیگر را ملاقات کردند و دوباره همان حرف ها رد و بدل شد و این ملاقات چند بار تکرار شد.
روزی دیگر جوان دوباره پیرمرد را دید جلو رفت و پرسید: ای پیر مرا میشناسی؟ پیر که چشمانی کم سو داشت جواب داد: نه نمیشناسم.
جوان گفت: من همانم که تو را از آب رد کردم
پیر که دیگر از حرفهای جوان خسته شده بود، جواب داد: ای کاش آب مرا میبرد ولی تو مرا از آب رد نمیکردی!!
کارهای خوب را بی منت و گوش زد مدام انجام بدهید تا برکت یابد.
.
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
ﺑﺎﻧﻮي ﻣﺤﺠﺒﻪ اي در ﯾﮑﯽ از ﺳﻮﭘﺮﻣﺎرﮐﺖﻫﺎي زﻧﺠﯿﺮﻩاي در ﻓﺮاﻧﺴﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯽﮐﺮد.
ﺧﺮﯾﺪش ﮐﻪ ﺗﻤﻮم ﺷﺪ ﺑﺮاي ﭘﺮداﺧﺖ رﻓﺖ ﭘﺸﺖ ﺻﻨﺪوق. ﺻﻨﺪقدار ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﯽﺣﺠﺎب و اﺻﺎﻟﺘﺎً ايراني ﺑﻮد.
صندوقدار ﻧﮕﺎﻫﯽ از روي ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺑﻬﺶ اﻧﺪاﺧﺖ و ﻫﻤﯿﻨﻄﻮر ﮐﻪ داﺷﺖ ﺑﺎرﮐﺪ اﺟﻨﺎس را ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ اﺟﻨﺎس او را ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﻣﺘﮑﺒﺮاﻧﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﯿﺰ ﻣﯽاﻧﺪاﺧﺖ.
اﻣﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺎﺣﺠﺎب ﻣﺎ ﮐﻪ روﺑﻨﺪﻩ ﺑﺮ ﭼﻬﺮﻩ داﺷﺖ ﺧﻮﻧﺴﺮد ﺑﻮد و ﭼﯿﺰي ﻧﻤﯽﮔﻔﺖ و اﯾﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽﺷﺪ ﺻﻨﺪوﻗﺪار ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺑﺸﻪ!ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺻﻨﺪوقدار ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎورد و ﮔﻔﺖ: ﻣﺎ اﯾﻨﺠﺎ ﺗﻮي ﻓﺮاﻧﺴﻪ ﺧﻮدﻣﻮن ﻫﺰار ﺗﺎ ﻣﺸﮑﻞ و ﺑﺤﺮان دارﯾﻢ، اﯾﻦ ﻧﻘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ روي ﺻﻮرﺗﺖ داري ﯾﮑﯽ از ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﮐﻪ ﻋﺎﻣﻠﺶ ﺗﻮ و اﻣﺜﺎل ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯿﺪ! ﻣﺎ اﯾﻨﺠﺎ اوﻣﺪﯾﻢ ﺑﺮاي زﻧﺪﮔﯽ و ﮐﺎر، ﻧﻪ ﺑﺮاي ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮔﺬاﺷﺘﻦ دﯾﻦ و ﺗﺎرﯾﺦ! اﮔﻪ ﻣﯽﺧﻮاي دﯾﻨﺖ رو ﻧﻤﺎﯾﺶ ﺑﺪي ﯾﺎ روﺑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺻﻮرت ﺑﺰﻧﯽ ﺑﺮو ﺑﻪ ﮐﺸﻮر ﺧﻮدت .
ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺤﺠﺒﻪ اﺟﻨﺎﺳﯽ رو ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮد ﺗﻮي ﻧﺎﯾﻠﻮن ﮔﺬاﺷﺖ، ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺻﻨﺪقدار ﮐﺮد…
روﺑﻨﺪﻩ را از ﭼﻬﺮﻩ ﺑﺮداﺷﺖ و در ٔﭘﺎﺳﺦ ﺧﺎﻧﻢ ﺻﻨﺪوقدار ﮐﻪ از دﯾﺪن ﭼﻬﺮﻩ اروﭘﺎﯾﯽ و ﭼﺸﻤﺎن رﻧﮕﯿﻦ او ﺟﺎ ﺧﻮردﻩ ﺑﻮد ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﻓﺮاﻧﺴﻮي ﻫﺴﺘﻢ…
اﯾﻦ دﯾﻦ ﻣﻦ اﺳﺖ.
اﯾﻨﺠﺎ هم وﻃﻨﻢ هست…
ﺷﻤﺎ دﯾﻨﺘﻮن را ﻓﺮوﺧﺘﯿﺪ و ﻣﺎ ﺧﺮﯾﺪيم...
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
إنَّ المَغبونَ مَن غَبَنَ عُمرَهُ، و إنَّ المَغبوطَ مَن أنفَذَ عُمرَهُ في طاعَةِ رَبِّهِ
بازنده كسى است كه عمر خود را ببازد و خوشبخت كسى است كه عمرش را در طاعت پروردگارش گذراند
#امام_علی_علیه_السلام
#غررالحكم_حدیث3502
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
☘☘☘☘☘
📚 #داستان_کوتاه
مسافري در شهر بلخ جماعتي را ديد كه مردي زنده را در تابوت انداخته و به سوي گورستان ميبرند و آن بيچاره مرتب داد و فرياد ميزند و خدا و پيغمبر را به شهادت ميگيرد كه والله، بالله من زندهام! چطور ميخواهيد مرا به خاك بسپاريد؟
اما چند ملا كه پشت سر تابوت هستند، بي توجه به حال و احوال او رو به مردم كرده و ميگويند: پدرسوخته ي ملعون دروغ ميگويد. مُرده.
مسافر حيرت زده حكايت را پرسيد.
گفتند: اين مرد، فاسق و تاجري ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پيش كه به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضي بلخ شهادت دادند که مرده و قاضي نيز به مرگ او گواهي داد. پس يكي از مقدسين شهر زنش را گرفت و يكي ديگر اموالش را تصاحب كرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعاي حيات مي كند. حال آنكه ادعاي مردي فاسق در برابر گواهي چهار عادل خداشناس، مسموع و مقبول نميافتد. اين است كه به حكم مولوی به قبرستانش ميبريم، زيرا كه دفن ميّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا جايزنيست...
ارسالی از اعضای کانال🌹
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
🚩آیت الله بهجت رحمةاللهعلیه:
🔻 استادم سيدعلي قاضي را در خواب ديدم
به او گفتم چه چيزي حسرت شما در دنياست كه انجام نداده ايد.
ايشان فرمودند: حسرت ميخورم كه چرا در دنيا فقط روزي يك مرتبه #زيارت_عاشورا ميخواندم.
وحشتناك ترين لحظه زماني است كه انسان را در سرازيري قبر ميگذارند.
شخصي نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: من از آن لحظه ميترسم. چه كنم؟
امام صادق (ع) فرمودند: زيارت عاشورا را زياد بخوان.
آن فرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم.
امام صادق فرمود:
مگر در پايان زيارت عاشورا نميخوانيد، اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود؟
يعني خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من كن.
زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين (ع) در آن لحظه به فريادتان برسد.
... اگر خواستيد قرائت زيارت عاشورا را ترويج كنيد براى ديگران ارسال نماييد...
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره .
روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند .
نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت .او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :
میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟
یک دفعه کلاس از خنده ترکید ...
بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند .
اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای درمیان همه و از جمله من پیدا کند
اما بر عکس من ، تو بسیار زیبا و جذاب هستی .
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد
و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند .
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و ... .
به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود .
آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد
مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت .
آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم
و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم .
پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش میدانستم
و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت:
برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود !
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟
همسرم جواب داد :من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم .
و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید.
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✨﷽✨
💭وضعیت گناهان در قیامت
✍حضرت علی (ع) در فرمایشی مهم گناهان را به سه دسته کلی تقسیم کردهاند:
✅ گناهان سه دسته هستند:
1⃣گناهانی که بخشیده میشوند
2⃣گناهانی که بخشینده نمیشوند
3⃣گناهانی که برای مرتکبین آنها، هم امید عفو داریم و هم نگران عذاب هستیم.
👈امّا گناه مغفور، گناهی است که خداوند بر اثر آن بندهاش را در دنیا عذاب داده است؛ و خداوند بزرگوارتر است از آنکه بندۀ خود را دوبار عذاب کند.
👈و امّا گناه غیر مغفور، ستمی است که بندگان خدا بعضی به بعض دگر مینمایند. خداوند چون برای خلائق ظاهر شود سوگندی بزرگ بر خویشتن یاد کرده است و گفته است: خداوند برای بندگانش قصاص میکند، و حقّ بعضی را از بعضی دیگر میستاند؛ بطوریکه برای هیچ بندهای در نزد دیگری تظلّم و دادخواهی باقی نماند. و سپس همه را به معرض حساب گسیل مینماید
👈و اما گناه دسته سوم گناهی است که خدا آنرا بر مخلوقات پوشانده و به او توفیق توبه داده است و او از یک طرف از گناهش میترسد و از طرف دیگر به رحمت خدایش امیدوار است، و حال ما هم اینچنین است که هم امید به رحمت خدا داریم و هم از عذاب او میترسیم
📚اصول الکافی، ج2، ص: 443
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
هدایت شده از زناشویـــــے پایــــدار
✨﷽✨
🌸 لبـاس ها نـازک و محـرک نپـوشید!! 🌸
✍خواهر زن به داماد نامحرم است. اما بعضی ازدواج می کنند خواهر زن بدون حجاب جلوی داماد می آید و می خندد. ولی خواهر زن نامحرم است). اسما خواهرزن پیغمبر با لباس نازک آمد نزد پیغمبر. تا وارد شد پیغبر روی خود را برگرداند و فرمودند: که برو و لباس کلفت بپوش و فرمودند: نمی دانید فقط می شود به کف و صورت زن نامحرم نگاه کرد؟
اگر از روی شهوت باشد که حرام است. اما به طور عادی در خانه، اداره، مهمانی صورت و کف لازم نیست پوشیده باشد. حدیث داریم هر کسی لباسش نازک باشد دین اش نازک می شود. کسی چادر نازک بپوشد و شلوار تنگ بلوز کوتاه است. این مثل عدم است.
حضرت از کنار قبرستان بقیع رد می شد یک خانم آمد سوار مرکب بود. یک دفعه پای مرکب خانم رفت درون یک چاله. محکم افتاد زمین. پیغمبر صورت خودش را برگرداند. اگر یک خانم چادرش افتاد صورت خود را برگردانید و نگاه نکنید. زن شلوار گشاد پاش بود. یکی گفت حضرت شلوار گشاد پایشان است. حضرت لبخندی زد و فرمود: بر خانم ها باد شلوار های پوشش دار. بعضی شلوارها محرک است و باعث کشش نامحرم می شود.
📚از بیانات حجت الاسلام رفیعی
https://eitaa.com/Zanashuie_paedar
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود. او به فرماندار شهر گفت: «واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید. به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است، خداحافظی کنم. من قول می دهم بازگردم.»
فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست. با این حال فرماندار به مردم تماشاگر گفت: «چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟»
ولی کسی را یارای ضمانت نبود. مرد گناهکار با خواری و زاری گفت:
«ای مردم شما می دانید كه من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم. یك نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم.»
ناگه یکی از میان مردم گفت:«من ضامن می شوم. اگر نیامد به جای او مرا بكشید.»
فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت. ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم از چنگال مرگ گریخت. روز موعود رسید و محكوم نیامد.
ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد: «مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید.»
گفتند:«چرا؟» گفت:« از این ستون به آن ستون فرج است.»
پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.
محكوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت.
فرماندار با دیدن این وفای به پیمان، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهایی یافت.
از همین رو به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود؛ می گویند: «از این ستون به آن ستون فَرَج است.»
یعنی تو کاری انجام بده هرچند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه ی رهایی و پیروزی تو شود.
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
شیخ رجبعلے خیاط میفرمود:
✍در نیمه شبے سرد زمستانے در حالے که برف شدید میبارید و تمام کوچه و خیابان ها را سفید پوش کرده بود ؛ از ابتداے کوچه دیدم که در انتهاے کوچه کسے سر به دیوار گذاشته و روے سرش برف نشسته است! باخود گفتم شاید معتادی دوره گرد است که سنگ کوب کرده! جلو رفتم دیدم او یک جوان است! او را تکانے دادم! بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنے ! گفتم : جوان مثه اینکه متوجه نیستے ! برف، برف ! روے سرت برف نشسته! ظاهرا مدت هاست که اینجایی خداے ناکرده مے میرے!!!
جوان که گویے سخنان مرا نشنیده بود! با سرش اشاره اے به روبرو کرد! دیدم او زل زده به پنجره خانه اے! فهمیدم " عاشـق " شده! نشستم و با تمام وجود گریستم !!! جوان تعجب کرد ! کنارم نشست ! گفت تو را چه شده اے پیرمرد! آیا تو هم عاشـــــق شدے؟! گفتم قبل از اینکه تو را ببینم فکر میکردم عاشقم! " عاشق مهدی فاطـمه "
💠ولی اکنون که تو را دیدم چگونه براے رسیدن به عشقت از خود بے خود شدے؛فهمیدم من عاشق نیستم و ادعایے بیش نبوده ! مگر عاشق میتواند لحظه ای به یاد معشوقش نباشد!!!
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✨﷽✨
✅اثر رضایت پدر در قبر!
✍آیتالله آقا سیّد جمالالدّین گلپایگانی عارف بزرگی بودند. ایشان میفرمودند: در تخت فولاد اصفهان - که معروف به وادیالسّلام ثانی است، حالات عجیبي دارد و بزرگان و عرفای عظیم الشّأنی در آنجا دفن هستند - جوانی را آوردند. من در حال سیر بودم، گفتند: آقا! خواهش میکنیم شما تلقین بخوانید.
ايشان فرمودند: آن جوان ظاهر مذهبي داشت و خیلی از مؤمنین و متدّینین براي تشييع جنازه او آمده بودند. وقتی تلقین میخواندم، متوجّه شدم که وقتی گفتم: «أفَهِمتَ»، گفت: «لا»، متعجّب شدم! بعد دیدم که دو سه بچّه شیطان دور بدن او در قبر میچرخند و میرقصند! از اطرافيان پرسیدم: او چطور بود؟ گفتند: مؤمن. گفتم: پدر و مادرش هم هستند. گفتند: بله، ديدم مادر او خودش را میزد و پدرش هم گریه میکرد. پدر را کنار کشيدم و گفتم: قضیه این است.
گفت: من یک نارضایتی از او داشتم. گفتم چه؟ گفت: چون او در چنين زماني (زمان طاغوت) متدیّن بود، به مسجد و پای منبر میرفت و مطالعه داشت، احساس غرور او را گرفته بود و تا من یک چیزی میگفتم، به من میگفت: تو که بیسواد هستی! با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدّت دلم شکست! ايشان ميفرمودند: به پدر آن جوان گفتم: از او راضی شو! او گفت: راضي هستم، گفتم: نه! به لسان جاری کنید که از او راضی هستید - معلوم است که گفتن، تأثير عجیبي دارد. پدر و مادرها هم توجّه کنند، به بچّههایشان بگویند که ما از شما راضی هستیم، خدا اینگونه میخواهد
وقتي میخواستند لحد را بچینند، ایشان فرمودند: نچینید! مجدّد خود آقا پاي خود را برهنه کردند و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند. ايشان ميفرمايند: اين بار وقتی گفتم «أفَهِمتَ»، دیدم لبهایش به خنده باز شد و دیگر از آن بچّه شيطانها هم خبری نبود. بعد لحد را چیدند. من هنوز داخل قبر را میدیدم، دیدم وجود مقدّس اسداللهالغالب، علیبنابیطالب فرمودند: ملکان الهی! دیگر از اینجا به بعد با من است ...
💢لذا او جواني خوب، متدّین و اهل نماز بود كه در آن زمان فسق و فجور، گناهي نکرده بود امّا فقط با یک حرف خود (تو كه بیسواد هستی) به پدرش اعلان كرد كه من فضل دارم، دل پدر را شکاند و تمام شد! شوخی نگیریم. والله! اين مسئله اينقدر حسّاس، ظریف و مهم است.
📚گزیدهای از کتاب دو گوهر بهشتی آیت الله قرهی
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy