داستان حورالعين وازدواج باشيخ علي
آيت الله شيخ محمد حسن مولوي قندهاري در يكي از مجالسي كه شبهاي جمعه دارند فرمودند:
طلبه اي به نام شيخ علي در نجف مي زيست كه ازدواج نكرده بود و مي گفت حالا كه مي خواهم ازدواج كنم حورالعين مي خواهم ! وي چند مدت در حرم امير المؤمنين (ع)متوسل به حضرت علي(ع) شد واز حضرت حوريه درخواست كردوبعد كه در نجف مظنون به جنون شده بود به كربلا مشرف گرديدودر حرم سيدالشهداء وحضرت ابوالفضل (ع) از آن دو بزرگوار طلب حوريه نمود. اما بعد از مدتي اين قضايا را رها كرده وبه نجف بر مي گردد وباز در مدرسه نواب مشغول درس مي شود وكلا" از آن تمنا دست برداشته وفقط به درس مي پردازد .
يك شب كه از زيارت حضرت امير (ع) بر مي گشته مي بيند در وسط صحن خانمي نشسته است.وقتي از كنار آن رد مي شودآن زن بر مي خيزد وبه او مي گويد:من در اينجا هيچ كس را ندارم وغربم ...شما بايد مرا با خود ببريد...
شيخ علي مي گويد:امكان ندارد ...چرا كه من مردي عزب ومجرد بوده وشما زني جوان هستيدوبدتر از آن اينكه من در مدرسه ساكنم ...آن زن دنبال شيخ علي راه افتاده اصرار مي كند كه حتما"مرا امشب به حجره ات ببر !
خلاصه شيخ علي او را در آن شب به حجره اش مي برد.
در موقع داخل شدن به مدرسه چند تا از طلبه ها بيرون از حجره هاي خويش بودند...ولي هيچ يك آن زن را نميبينند. شيخ علي به آن زن مي گويد:شما در حجره استراحت كن من ميروم حجره اي يا جايي براي استراحت خود پيدامي كنم .اما تا از حجرهاش بيرون مي آيد نوري از حجره تلالو مي كند(ظاهرا"آن زن چادرش را برداشته بود)
لذا فورا"به داخل حجره اش بر مي گردد با ترس ودلهره به آن زن مي گويد شما كيستي؟جني؟...يا...
آن زن مي گويد :خودت از ائمه حوريه مي خواستي...من حوريه ام وبراي تو هستم...الآن هم يك خانه اي در فلان محله ي كربلا براي من وتو تهيه شده كه بايد مرا به عقد خود در آوري وبا هم به آنجا برويم .
باري...شيخ علي17سال با آن حوريه زندگي كرد . راز خويش را نيز با هيچ كس در ميان نمي گذارد...فقط يكي از رفقايش به نام شيخ محمد به خانه ي آنها رفت وآمد داشته كه او هم از جريان آنها بي اطلاع بوده است.
بعد از حدود 17 سال شيخ علي به بستر بيماري مي افتد.آن زن شيخ محمد را خبر كرده وبه وي مي گويد:رفيقت به بستر بيماري افتاده...وفلان روز هم از دنيا مي رود لذا تو بايد آن موقع بالاي سرش باشي.
شيخ محمد مي گويد:تو عجب زني هستي كه شوهرت مريض شده ...برايش اجل تعيين ميكني!
زن مي گويد: مي خواهم امروز سري را به تو بگويم...من یك حوريه هستم.در محل وجايگاه خويش قرار داشتم كه به من اعلام شد حضرت ابوالفضل(ع) تو را حضار كرده اند.وبعد بمن خطاب شد كه حضرت قمر بني هاشم (ع فرمان داده اند كه تو بايد براي مدت كمتر از بيست سال به روي زمين بروي وهمسر شخصي بشوي كه از حضرات معصومين(ع) حوريه خواسته است .سپس يك تصرفاتي در من شد كه با زندگاني در اينجا تناسب پيدا كنم وبعد هم به زمين آورده شدم.اينكه مدت 17 سال است كه با شیخ علي زندگي مي كنم واخيرا"خبر رسيده كه شيخ علي تاچند روزديگر از دنيا ميرود ومن به جايگاه خود برگردانده می شوم.
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
🔸دو #خاطره جالب و مهم از آیت الله حائری شیرازی🔸
در قم ساکن خانه کوچکی بودم. رهن و اجاره بود. آن زمان 26 هزار تومان رهنش بود، اجاره هم 100 تومان بود و بقیه مبلغ اجاره بابت رهن بود. یک سال در این خانه بودم. یک سال تمام شد و بنا بود به محضر برویم برای تمدید یک سال دیگر.
شب خواب دیدم در مجلسی مذهبی هستم و من هم در میان مردم بودم و سخنران هم آنجا بود. یکی از راه رسید و یک کاغذی به من نشان داد. کاغذ را خواندم، دیدم نوشته: «شما این مبلغ سنگین #ربا گرفتی»! من خیلی ناراحت شدم، گفتم: «من ربا گرفته ام!؟» این آقا دلش به حال من سوخت، گفت: این قانون یک تبصره دارد، شما میتوانید بگویید من از این قانون اطلاع نداشته ام. از خواب بیدار شدم و گفتم: این خواب به خاطر این است که من پول را به او قرض داده ام و [در عوضش] صد تومان از مال الاجاره کم کرده ام. گفتم من محضر نمی آیم و نرفتم!
در خانه صدای چکه آب که در چاه می ریخت می آمد. اهل بیت ما به صاحبخانه گفت: مثل اینکه لوله ترکیده و آب در چاه میریزد. آمد و اصل شیر فلکه ما را بست. حالا ما دو تا بچه داریم یک ساله و دو ساله، اینها هر روز لباسشویی داشتند، اهل بیت ما هم علویه بود، از خانه همسایه یک بشکه آب آورده بود که کهنه بچه ها را بشورد، آن موقع هم هنوز از این پوشک ها نیامده بود. خواهرم از تهران آمد میهمان ما. رفته بودیم جمکران، در جمکران خواهرم از اهل بیت پرسید: «این بچه ها چه میفهمند که آوردی جمکران؟» اهل بیت ما- خدا رحمتش کند- گفت: از خودشان بپرسید، آمد از این بچه ها پرسید: «شما برای چه آمدهاید جمکران؟» گفتند: ما آمده ایم از امام زمان بخواهیم که خدا ما را از دست این صاحب خانه نجات بدهد!
شما فکر نکنید این بچه ها نمیفهمند، #بچه_ها_میفهمند! به هر حال، خدا فرجی کرد و خانه ای که الان در قم دارم، همان موقع تهیه شد. آبرومندانه هم تهیه شد، صد متر بود که خریدیم 102 هزار تومان. مبلغ مهمش را هم مدرسه حقانی داد و این خانه خریدن ما مصداق این آیه بود: «وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا » «وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ»؛
من نرفتم تمدید کنم لذا «وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا»: خدای تعالی راه نجاتی قرار داد و از راهی که ما فکر نمیکردیم خانه ای روزیمان کرد. اینها واقعیت است. بچه ها خوب میفهمند.
یادم استمدتی باران کافی در شیراز نباریده بود. من بچه 4 ساله بودم و خواهرم 6 ساله بود. پدرم مجتهد بنام شیراز بود. به ما گفت: «دو رکعت نماز بخوانید و بعد از خدا بخواهید باران ببارد». من و خواهرم رفتیم روی پشت بام دو رکعت نماز خواندیم بعد دستمان را گرفتیم همین طور که بابا گفته بود. گفتیم: خدایا باران ببار. خدا میداند ابر شد و #باران_بارید! فکر نکنید بچه ها متوجه نمیشوند. اینجوری نیست! اینکه بعضی #امامزاده ها بچه خردسال اند و حاجت میدهند به خاطر این است، انسان اند.
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
هدایت شده از زناشویـــــے پایــــدار
💚💚💚💚💚
✍🏽داستانی بسیار آموزنده
«این داستان واقعی می باشد»
خواندن این داستان را به بانوان گرامی توصیه می کنم ارسالی از یکی ار اعضای کانال
”پـیـامـک نـاشـنـاس“
چند ماه قبل زماني که مشغول انجام کارهاي خانه بودم پيامکي با عنوان ”سلام“ برايم ارسال شد شماره تلفن فرستنده پيام برايم کاملاً ناآشنا بود، ترديد داشتم که به آن پيام پاسخ بدهم يا نه؟! در همين افکار سير مي کردم که به خاطر يک کنجکاوي ساده تصميم گرفتم فرستنده پيام را سر کار بگذارم به همين دليل در پاسخ او پيامي با اين مضمون ”عليک سلام که چي!“ برايش فرستادم، اما همين پاسخ کوتاه به آتشي تبديل شد که شعله هاي آن تمام زندگي ام را سوزاند، ارتباط پيامکي من و سعيد اين گونه آغاز شد و مدتي ادامه يافت من هم که فکر مي کردم طرف مقابلم يک پسربچه است و او را سر کار گذاشته ام مدام به پيام هايش پاسخ مي دادم، تا اين که او از من درخواست ملاقات کرد..!
به همين خاطر سر قرار با او در اطراف يکي از ميدان هاي مشهد حاضر شدم، اما وقتي چشمم به جواني که سرقرار آمده بود، افتاد تازه فهميدم چه اشتباه بزرگي مرتکب شده ام، او کارگر فروشگاه محله ما بود، اما ديگر دير شده بود و نمي توانستم خودم را پنهان کنم چون مي ترسيدم او با آبروي من بازي کند به همين خاطر ارتباطم را با او ادامه دادم، ديگر به پيام هاي شبانه او عادت کرده بودم اين ارتباط خياباني تا آن جا پيش رفت که جملات مبتذل و مستهجن براي يکديگر ارسال مي کرديم. در همين روزها بود که همسرم متوجه موضوع شد و از دادگاه تقاضاي طلاق کرد من هم که نمي خواستم زندگي ام را از دست بدهم چند شکايت مانند تقاضاي مهريه مطرح کردم، اما او با دسترسي به پيامک هايي که براي آن شخص فرستاده بودم دوباره از من شکايت کرد، حالا هم مي دانم اين نتيجه آتشي است که خودم آن را شعله ور کردم، ولي نمي دانم عاقبت دختر ۳ ساله ام چه خواهد شد.
🗣خواهر مسلمانم!
»آن زن در ادامه می گوید:
هیچ گاه فکر نمی کردم با پاسخ دادن به یک پیامک ناشناس این گونه زندگی ام در معرض تاراج قرار گیرد و با دست خودم آن هم فقط بخاطر یک کنجکاوی مسخره آشیانه ای را که چند سال برای ساختنش زحمت کشیده بودم..!
ویران کنم.......
”مواظب حیله های شیطان باشید“
https://eitaa.com/Zanashuie_paedar
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✅کلام مولاامام علی(ع) :
✍ای مردم! هر که در عیب خود بنگرد از عیوب دیگران باز ماند، هر که به روزی خدا رضا دهد افسوس مال مردم نخورد، هر که تیغ ستم کشد به همان شمشیر کشته شود، هر که برای برادرش چاهی کند در آن افتد، هر که پرده دگران درد عیوب خانه اش نمایان گردد، هر که لغزش خود را فراموش کند لغزش دیگران را بزرگ بیند، هر که رأی خود پسندد گمراه شود، هر که به عقل خود نازد بلغزد، هر که به مردم بزرگی فروشد خوار گردد، هر که با مردم بیخردی کند دشنام شنود، هر که با علما بیامیزد محترم شود، و هر که با اوباش درآمیزد تحقیر شود و هر که بیش از طاقت بار بردارد درماند).
(ای مردم! مالی نافعتر از عقل نیست، فقری سخت تر از جهل نیست، واعظی بلیغتر از خلوص نیست، عقلی چون دوراندیشی نیست، عبادتی چون اندیشه نیست، یاوری مطمئنتر از مشورت نیست، هیچ تنهائی چون خودپسندی نیست، هیچ پرهیزگاری چون خودداری (از گناه) نیست، هیچ بردباری بسان صبر و سکوت نیست
📚کلینی، 1407؛ ج 8؛ ص18-30
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✅ #صدقه_دادن موجب #دفع_بلا ⇩
حضرت عیسی بر گروهی گذشت که شادی می کردند سبب را از آنان پرسید ، گفته شد: دختر فلانی را برای فلان خانه می برند لذا به خاطر این جشن عروسی شادمانند .
فرمود: عروس آنان امشب می میرد .چون فردا صبح رسید گفته شد:
او زنده است پس حضرت با مردم به سوی خانه اش رفتند و شوهرش بیرون آمد ، حضرت عیسی (ع) بدو فرمود:
از همسرت بپرس دیشب چه کار خیری از او سر زده است؟
همسرش گفت: هیچ کاری نکرده ام جز آن که طبق معمول هرشب جمعه گدایی دیشب آمد و فریاد کرد اما جوابی نشنید پس گفت: برایم سخت است که صدایم شنیده نمی شود و عیالم امشب گرسنه می ماند لذا برخاستم و به طور ناشناس مقداری مثل همیشه به او رساندم عیسی (ع) به او فرمود:
از جای خود کنار برو وقتی کنار رفت ناگهان زیر جامه اش یک افعی که دم خود را گاز گرفته و مرده بود.
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
روزی مردی جوان از کنار رودی می گذشت، پیرمردی را در آنجا دید
جویای حال پیرمرد شد.
پیر گفت: میخواهم از رود رد شوم ولی چون چشمانی کم سو دارم و رود هم خروشان است نمیتوانم
جوان کمک کرد و پیرمرد را از رود گذراند، سپس پیرمرد از وی تشکر کرد و هر کدام به راه خود ادامه دادند.
پس از مدتی جوان پیرمرد را دید جلو رفت و پرسید: ای پیرمرد مرا میشناسی؟
پیر جواب داد: نه نمیشناسم.
جوان گفت: من همانم که تو را از آب رد کردم
پیر دوباره تشکر کرد و دعای خیر برای جوان کرد.
پس از مدتی دوباره همدیگر را ملاقات کردند و دوباره همان حرف ها رد و بدل شد و این ملاقات چند بار تکرار شد.
روزی دیگر جوان دوباره پیرمرد را دید جلو رفت و پرسید: ای پیر مرا میشناسی؟ پیر که چشمانی کم سو داشت جواب داد: نه نمیشناسم.
جوان گفت: من همانم که تو را از آب رد کردم
پیر که دیگر از حرفهای جوان خسته شده بود، جواب داد: ای کاش آب مرا میبرد ولی تو مرا از آب رد نمیکردی!!
کارهای خوب را بی منت و گوش زد مدام انجام بدهید تا برکت یابد.
.
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
ﺑﺎﻧﻮي ﻣﺤﺠﺒﻪ اي در ﯾﮑﯽ از ﺳﻮﭘﺮﻣﺎرﮐﺖﻫﺎي زﻧﺠﯿﺮﻩاي در ﻓﺮاﻧﺴﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯽﮐﺮد.
ﺧﺮﯾﺪش ﮐﻪ ﺗﻤﻮم ﺷﺪ ﺑﺮاي ﭘﺮداﺧﺖ رﻓﺖ ﭘﺸﺖ ﺻﻨﺪوق. ﺻﻨﺪقدار ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﯽﺣﺠﺎب و اﺻﺎﻟﺘﺎً ايراني ﺑﻮد.
صندوقدار ﻧﮕﺎﻫﯽ از روي ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺑﻬﺶ اﻧﺪاﺧﺖ و ﻫﻤﯿﻨﻄﻮر ﮐﻪ داﺷﺖ ﺑﺎرﮐﺪ اﺟﻨﺎس را ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ اﺟﻨﺎس او را ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﻣﺘﮑﺒﺮاﻧﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﯿﺰ ﻣﯽاﻧﺪاﺧﺖ.
اﻣﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺎﺣﺠﺎب ﻣﺎ ﮐﻪ روﺑﻨﺪﻩ ﺑﺮ ﭼﻬﺮﻩ داﺷﺖ ﺧﻮﻧﺴﺮد ﺑﻮد و ﭼﯿﺰي ﻧﻤﯽﮔﻔﺖ و اﯾﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽﺷﺪ ﺻﻨﺪوﻗﺪار ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺑﺸﻪ!ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺻﻨﺪوقدار ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎورد و ﮔﻔﺖ: ﻣﺎ اﯾﻨﺠﺎ ﺗﻮي ﻓﺮاﻧﺴﻪ ﺧﻮدﻣﻮن ﻫﺰار ﺗﺎ ﻣﺸﮑﻞ و ﺑﺤﺮان دارﯾﻢ، اﯾﻦ ﻧﻘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ روي ﺻﻮرﺗﺖ داري ﯾﮑﯽ از ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﮐﻪ ﻋﺎﻣﻠﺶ ﺗﻮ و اﻣﺜﺎل ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯿﺪ! ﻣﺎ اﯾﻨﺠﺎ اوﻣﺪﯾﻢ ﺑﺮاي زﻧﺪﮔﯽ و ﮐﺎر، ﻧﻪ ﺑﺮاي ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮔﺬاﺷﺘﻦ دﯾﻦ و ﺗﺎرﯾﺦ! اﮔﻪ ﻣﯽﺧﻮاي دﯾﻨﺖ رو ﻧﻤﺎﯾﺶ ﺑﺪي ﯾﺎ روﺑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺻﻮرت ﺑﺰﻧﯽ ﺑﺮو ﺑﻪ ﮐﺸﻮر ﺧﻮدت .
ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺤﺠﺒﻪ اﺟﻨﺎﺳﯽ رو ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮد ﺗﻮي ﻧﺎﯾﻠﻮن ﮔﺬاﺷﺖ، ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺻﻨﺪقدار ﮐﺮد…
روﺑﻨﺪﻩ را از ﭼﻬﺮﻩ ﺑﺮداﺷﺖ و در ٔﭘﺎﺳﺦ ﺧﺎﻧﻢ ﺻﻨﺪوقدار ﮐﻪ از دﯾﺪن ﭼﻬﺮﻩ اروﭘﺎﯾﯽ و ﭼﺸﻤﺎن رﻧﮕﯿﻦ او ﺟﺎ ﺧﻮردﻩ ﺑﻮد ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﻓﺮاﻧﺴﻮي ﻫﺴﺘﻢ…
اﯾﻦ دﯾﻦ ﻣﻦ اﺳﺖ.
اﯾﻨﺠﺎ هم وﻃﻨﻢ هست…
ﺷﻤﺎ دﯾﻨﺘﻮن را ﻓﺮوﺧﺘﯿﺪ و ﻣﺎ ﺧﺮﯾﺪيم...
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
إنَّ المَغبونَ مَن غَبَنَ عُمرَهُ، و إنَّ المَغبوطَ مَن أنفَذَ عُمرَهُ في طاعَةِ رَبِّهِ
بازنده كسى است كه عمر خود را ببازد و خوشبخت كسى است كه عمرش را در طاعت پروردگارش گذراند
#امام_علی_علیه_السلام
#غررالحكم_حدیث3502
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
☘☘☘☘☘
📚 #داستان_کوتاه
مسافري در شهر بلخ جماعتي را ديد كه مردي زنده را در تابوت انداخته و به سوي گورستان ميبرند و آن بيچاره مرتب داد و فرياد ميزند و خدا و پيغمبر را به شهادت ميگيرد كه والله، بالله من زندهام! چطور ميخواهيد مرا به خاك بسپاريد؟
اما چند ملا كه پشت سر تابوت هستند، بي توجه به حال و احوال او رو به مردم كرده و ميگويند: پدرسوخته ي ملعون دروغ ميگويد. مُرده.
مسافر حيرت زده حكايت را پرسيد.
گفتند: اين مرد، فاسق و تاجري ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پيش كه به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضي بلخ شهادت دادند که مرده و قاضي نيز به مرگ او گواهي داد. پس يكي از مقدسين شهر زنش را گرفت و يكي ديگر اموالش را تصاحب كرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعاي حيات مي كند. حال آنكه ادعاي مردي فاسق در برابر گواهي چهار عادل خداشناس، مسموع و مقبول نميافتد. اين است كه به حكم مولوی به قبرستانش ميبريم، زيرا كه دفن ميّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا جايزنيست...
ارسالی از اعضای کانال🌹
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
🚩آیت الله بهجت رحمةاللهعلیه:
🔻 استادم سيدعلي قاضي را در خواب ديدم
به او گفتم چه چيزي حسرت شما در دنياست كه انجام نداده ايد.
ايشان فرمودند: حسرت ميخورم كه چرا در دنيا فقط روزي يك مرتبه #زيارت_عاشورا ميخواندم.
وحشتناك ترين لحظه زماني است كه انسان را در سرازيري قبر ميگذارند.
شخصي نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: من از آن لحظه ميترسم. چه كنم؟
امام صادق (ع) فرمودند: زيارت عاشورا را زياد بخوان.
آن فرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم.
امام صادق فرمود:
مگر در پايان زيارت عاشورا نميخوانيد، اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود؟
يعني خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من كن.
زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين (ع) در آن لحظه به فريادتان برسد.
... اگر خواستيد قرائت زيارت عاشورا را ترويج كنيد براى ديگران ارسال نماييد...
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره .
روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند .
نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت .او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :
میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟
یک دفعه کلاس از خنده ترکید ...
بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند .
اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای درمیان همه و از جمله من پیدا کند
اما بر عکس من ، تو بسیار زیبا و جذاب هستی .
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد
و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند .
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و ... .
به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود .
آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد
مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت .
آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم
و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم .
پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش میدانستم
و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت:
برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود !
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟
همسرم جواب داد :من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم .
و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید.
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✨﷽✨
💭وضعیت گناهان در قیامت
✍حضرت علی (ع) در فرمایشی مهم گناهان را به سه دسته کلی تقسیم کردهاند:
✅ گناهان سه دسته هستند:
1⃣گناهانی که بخشیده میشوند
2⃣گناهانی که بخشینده نمیشوند
3⃣گناهانی که برای مرتکبین آنها، هم امید عفو داریم و هم نگران عذاب هستیم.
👈امّا گناه مغفور، گناهی است که خداوند بر اثر آن بندهاش را در دنیا عذاب داده است؛ و خداوند بزرگوارتر است از آنکه بندۀ خود را دوبار عذاب کند.
👈و امّا گناه غیر مغفور، ستمی است که بندگان خدا بعضی به بعض دگر مینمایند. خداوند چون برای خلائق ظاهر شود سوگندی بزرگ بر خویشتن یاد کرده است و گفته است: خداوند برای بندگانش قصاص میکند، و حقّ بعضی را از بعضی دیگر میستاند؛ بطوریکه برای هیچ بندهای در نزد دیگری تظلّم و دادخواهی باقی نماند. و سپس همه را به معرض حساب گسیل مینماید
👈و اما گناه دسته سوم گناهی است که خدا آنرا بر مخلوقات پوشانده و به او توفیق توبه داده است و او از یک طرف از گناهش میترسد و از طرف دیگر به رحمت خدایش امیدوار است، و حال ما هم اینچنین است که هم امید به رحمت خدا داریم و هم از عذاب او میترسیم
📚اصول الکافی، ج2، ص: 443
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF
https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy