eitaa logo
محفل مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها
785 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
10 فایل
#داستانهای_عبرت_انگیز #آموزه_های_دینی #نشر_معارف_امام_صادق_علیه_السلام 💎 احیای سبک زندگی اسلامی نه مشاورم نه نویسندم نه مفسرم یک انسانم در پی کامل شدن و رسیدن به حقایق عالم هستی 🔸عاشق قرآنم و محب اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
👇👇👇 کرامتی از حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در نجف اشرف در جوارمرقد متبرک شاه ولایت حضرت اسد الله غالب علی بن ابیطالب علیه السلام طلبه ای در حوزه نجف مشغول تحصیل بود که بسیار فقیر بود وزندگی بر او خیلی سخت می گذشت روزی با خودش گفت این طور زندگی من را به تنگ آورد وباید کاری بکنم وبه فکر افتاد که به حرم حضرت مشرف شود واز حضرت امیر المومنین علیه السلام یاری بطلبد پس روزی که برای زیارت مشرف شد درجلوی ضریح به حضرت عرض حال کرد. همان شب حضرت را در خواب دید که حضرت امیر المومنین به او فرمود برو به پاکستان به نزد فلان راجه (یکی از بزرگان و فرمانروایان در پاکستان که در آن زمان به صورت اینکه هر شهری فرمانروایی داشت اداره می شد) وقتی بیش او رفتی به او بگو تو یک مصراع در فضیلت حضرت علی بن ابیطالب شعر گفتی ولی در مصراع دومش مانده ای ومن مصراع دومش را برای تو از خود حضرت آورده ام؛ بله این طلبه با زحمت زیاد از نجف به پاکستان رفت وبه نزد راجه رسید وگفت تو درباره حضرت علی علیه السلام یک بیت شعر گفتی که در مصراع دومش مانده ای ومن مصراع دوم را از خود حضرت آورده ام... راجه گفت مصراع من چیست طلبه گفت حضرت فرمود تو گفته ای به ذره اگر نظر لطف بو تراب کند ولی درمصراع بعدی ماندی حضرت علی بن ابیطالب مصراع دوم را کامل کردند وفرمودند به آسمان رود وکار آفتاب کند پس راجه بسیار منقلب شد وب سیار شکر خداوند کرد و به طلبه گفت من نصف اموال و ثروتم را به تو میدهم وطلبه از فقر نجات یافت. https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
❣لباسی امن و پناهگاهی مطمئن 🌼🍃در روزگاران قدیم دختری که تازه ازدواج کرده بود با شوهرش سر موضوعی بحث شان شد ؛ دختر هم قهر کرد آمد خانه پدرش و از شوهر خود شروع کرد به بد گفتن که پدر جان شوهر من چنینه وچنانه . 🌼🍃پدر بعد از اینکه به حرفهای دخترش گوش داد گفت: باشه عزیز دل بابا ، با شوهرت صحبت می کنم . پدر دختر تمام مردهای فامیل که به دختر محرم بودند را به خانه اش دعوت کرد و به هر یک عبایی داد بعد به زنش گفت: دختر را نیمه عریان🙈 کرده داخل اتاق بفرستد مادر دختر دستور شوهرش را اطاعت کرده دخترش را نیمه عریان به اتاق فرستاد. 🌼🍃دختر تا وارد اتاق شد از خجالت سرخ شد و داشت نگاه میکرد ، پدرش عبایش را کنار زد گفت : بیا زیر عبای من دختر نرفت ، برادرانش گفتند: بیا زیر عبای ما اما نرفت ، خلاصه در آن جمع سریع رفت زیر عبای شوهرش پناه گرفت . 🌼🍃بعد پدر دختر گفت: دیدی دخترم محرمتر از شوهرت کسی نیست ، پس بهتر است بروی زندگی کنی ؛ او عیبهای تو را بپوشاند ، تو نیز عیبهای شوهرت را بپوشان . او از خطای تو بگذرد تو از اشتباهات شوهرت چشم پوشی کن. ❣آری دونفری که با هم ازدواج میکنند کامل کامل نیستند ولی میتوانند همدیگر را کامل کنند . 🌹امیدوارم عزیزانی که ازدواج کرده اند در این شلوغی دنیای مجازی از یاد همسر و همراه واقعی زندگیشون غافل نشن ... https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✨﷽✨ ✅بعد از نماز ملا در بلندگو ميگه: 🍃ميخوام كسے را به شما معرفى كنم كه قبلا دزد بوده، مشروب و مواد مخدرمصرف ميكرده و هر كثافتكارى ميكرده ولى اكنون خدا او را هدايت كرده و همه چيز را كنار گذاشته... بعد گفت: 🔻بيا احمد جان بلندگو را بگير و خودت تعريف ڪن كه چطور توبه كردى❗️ 🍃احــــمد آمد و گفت:من يڪ عمر دزدى ميڪردم،معصيت ميڪردم خدا آبرويم را نبرد❗️❗️❗️ ❕اما از وقتى كه توبه كردم اين برايم آبـــرو نگذاشته است...❗️😞 ⛔️(گاهی بی خردی آبروی افراد رامیبرد لطفا با تفکر کاری را انجام دهید)😊 https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
. 📣📣📣📣حدیث_انتخاباتی 🔷شخصی از امام صادق علیه السلام پرسید:بین دو حاکم در تردیدم، چه کنم؟ امام فرمودند: عادل ،صادق، فقیه و با تقواترین را انتخاب کن. - اگر به تشخیص نرسیدم؟ امام فرمودند: ببین افراد متدین به کدام مایلند؟ -اگر نفهمیدم؟ 🔹امام فرمودند: بنگر مخالفان آیین ما کدام را بیشتر می پسندند، او را کنار بگذار و ببین کدام بیشتر آن هارا خشمگین میکند، او را برگزین. 🚩(اصول کافی،ج۱،ص68) خلاصه: ✅ اگر خودت به تشخيص برسي راي بده ✅ اگر نرسيدي ببين مومنين به چه تشخيصي رسيدند، راي بده ✅ اگر نرسيدي ببين مخالفان دين به چه تشخيص رسيدند به جز اون راي بده 💚«یا💞مهدی»💚 💚اَلَّلهُمـ ّعجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیر مرد گفت : ازکجا معلوم ↻♥↻ فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت مردم گفتند: چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت: از کجا معلوم ↻♥↻ پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست. مردم گفتند: چقدر بدشانسی! پیرمرد گفت از کجا معلوم! ↻♥↻ فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود. مردم گفتند : چقدر خوش شانسی! پیرمرد گفت : از کجا معلوم! ↻♥↻ زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد. از کجا معلوم؟! https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✨﷽✨ 💠 حکایتی زیبا 💠 ✍جناب حجه الاسلام و المسلمين آقای سيد عسكر حيدری،‌ از طلاب علوم دينيه حوزه علميه زينبيه شام چنين نقل كردند که : روزی زنی مسيحی دختر فلجی را از لبنان به سوريه می‌آورد. زيرا دكترهای لبنان او را جواب كرده بودند . زن با دختر مريضش نزديک حرم با عظمت حضرت رقيه (س) منزل می گيرد، تا درآنجا برای معالجه فرزندش به دكتر سوريه مراجعه كند،‌ تا اينكه روز عاشورا فرا می ‌رسد و او می ‌بيند. مردم دسته دسته به طرف محلی كه حرم مطهر حضرت رقيه(س) آنجاست می ‌روند. از مردم شام می پرسد اينجا چه خبر است ؟ می ‌گويند اينجا حرم دختر امام حسين (س) است . او نيز دختر مريضش را در منزل تنها گذاشته درب اطاق را می‌بندد، و به حرم حضرت رقيه سلام الله عليها روانه مي‌شود و گريه می كند،‌به حدي كه غش می ‌كند و بيهوش می ‌افتد ... درآن حال كسي به او مي‌گويد بلند شو برو منزل ... حركت می ‌كند و می ‌رود درب منزل را می ‌زند، می ‌بيند دخترش دارد بازی می كند! وقتی مادر جويای وضع دخترش می ‌شود و احوال او را می ‌پرسد،‌ دختر درجواب مادر می‌گويد وقتی شما رفتيد دختری به نام رقيه وارد اطاق شد و به من گفت : بلند شو تا با هم بازی كنيم . آن دختر به من گفت، بگو : ( بسم الله الرحمن الرحيم ) تا بتوانی بلند شوی و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم ديدم تمام بدنم سالم است... او داشت با من صحبت می ‌كرد كه شما درب را زديد،‌ گفت : مادرت آمد . سرانجام مادر مسيحی با ديدن اين كرامت از دختر امام حسين (س) مسلمان شد ... 📚 کتاب کرامات حضرت رقیه(س) https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
داستانی مخصوص نسل امروز در زمانهای قدیم مردمی بادیه نشین زندگی میکردند، که در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و نسیان بود و میخواست، در طول روز پسرش کنارش باشد و اين امر مرد را آزار ميداد فكر ميكرد، در چشم مردم کوچک شده است. هنگامی که موعد کوچ رسید، مرد به همسرش گفت: مادرم را نیاور بگذار اینجا بماند و مقداری غذا هم برایش بگذار تا اینجا بماند و از شرش راحت شوم، تا گرگ او را بخورد یا بمیرد. همسرش گفت باشه آنچه میگویی انجام میدهم! همه آماده کوچ شدند، زن هم مادر شوهرش را گذاشت و مقداری آب و غذا در کنارش قرار داد و کودک یک ساله ی خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند. آنها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود و مرد به پسرش علاقه ی فراوانی داشت و اوقات فراقت با او بازی میکرد، و از دیدنش شاد میشد. وقتی مسافتی را رفتند، تا هنگام ظهر برای استراحت ایستادند و مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردن شدند مرد به زنش گفت پسرم را بیاور تا با او بازی کنم زن به شوهرش گفت: او را پیش مادرت گذاشتم مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا اینکار را کردی، همسرش پاسخ داد ما او را نمیخواهیم زیرا بعدها او من را همانطور که مادرت را گذاشتی و رفتی خواهد گذاشت تا بمیرم. حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد و سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادرش و فرزندش رفت، زیرا پس از کوچ همیشه گرگان به سمت آنجا می آمدند، تا از باقی مانده وسایل شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند. مرد وقتی رسید، دید مادرش فرزند را بلند کرده و گُرگان دور آنها هستند و پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب میکند و تلاش میکند، که کودک را از گرگها حفظ کند. مرد گرگها را دور کرده و مادر و فرزندش را باز میگرداند و از آن به بعد موقع کوچ اول مادرش را سوار بر شتر میکرد و خود با اسب دنبالش روان میشد، و از مادرش مانند چشمش مواظبت میکرد و زنش در نزدش مقامش بالا رفت. انسان وقتی به دنیا می آید بند نافش را میبرند، ولی جایش همیشه می ماند تا فراموش نکند، که برای تغذیه به یک زن بزرگ وصل بود. و حالا اگر مادري در قيد حيات داريد كه حداقل يك تماس با محبت با او بگيريد، تا صداي كودكي كه سالها عاشقانه بزرگش كرده بشنود، و از ته دل شاد شود... و اگر مادران آسماني داريد، براي شادي و آرامش روحشان شاخه گلي با قرائت فاتحه بفرستيد. https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کنه. کفشاشو گذاشت زیر سرش و خوابید. طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند. یکی از اون دو نفر گفت: طلاها رو بزاریم پشت اون جعبه... اون یکی گفت: نه اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره. گفتند: امتحانش کنیم کفشاشو از زیر سرش برمیداریم اگه بیدار باشه معلوم میشه. مرد که حرفای اونا رو شنیده بود، خودشو بخواب زد. اونها کفشاشو برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد. گفتند: پس خوابه! طلاها رو بزاریم زیر جعبه... بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو برداره اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهاش رو بدزدن!! "یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد..." ‍https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
*گول نخوری* 👇🏼👇🏼👇🏼 موتور یک شخص دزدیده شد، اما فردای آن شب دزد موتور را پاک و تمیز شسته جایی که دزدی کرده بود گذاشت. صاحب موتور وقتی موتورش را دید چشمش به نامه ای افتاد که در آن نوشته شده بود: خیلی شرمنده ام، معذرت میخواهم، موتور شما را بدون اجازه گرفتم، خانمم در حال زایمان بود و شب هنگام دیگر چاره ای نیافتم جز این که بدون اجازه موتور شما را بگیرم و خانمم را به نزديكترين بیمارستان ببرم، به فضل خدا مشکل رفع شد و خانمم بچه را سلامت به دنیا آورد و همه چیز سر جایش است و این کار بدون موتور شما بسیار سخت بود. از شرمندگی نمیتوانم به دیدار شما بیاییم اما امید است مرا ببخشید و این تحفه و یا شرینی ناچیزی که برایتان آماده کردم قبول کنید. صاحب موتور صندوقی که روی موتورش گذاشته شده بود را باز کرد دید که گُل، شرینی با یک کیلو پسته و بلیت سینما فیلم جدیدی به نام( آخرین سرباز ) و آنهم در بهترین سینمای شهر برای تمام فامیل به ا هدیه نموده. صاحب موتور اشک های خوشی که با اندک تبسم جاری شده بود را پاک کرد و در دل خود گفت؛ خدا را شکر که اجر و ثواب را بدون زحمت برایم رساند، بعد همه فامیل رفتند سینما تا فیلم را بیبینند. وقتی برگشت به خانه دید که دزد تمام خانه را با خود برده و یک نامه جدید برایش گذاشته ، که در آن نوشته بود... چطور بود فیلمش قشنگ بود؟؟😂😂😂 حواستون باشه انتخابات نزدیکه گول دزدان رو نخورید https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✅بخشش گناهان و افزایش حسنات ✍امام صادق علیه السلام فرمودند: هر کس هر روز بیست و پنج بار بگوید ⇦ اَللّهُمَّ اِغْفِر لِلْمؤمِنینَ وَالموْمِناتِ وَالْمُسْلِمینَ وَالْمُسْلِماتِ. (پروردگارا تمام مومنان و مسلمانان زن و مرد را ببخش. ) خدا به شماره هر مومنی که در گذشته زنده باشد تا روز قیامت حسنه ای برایش بنویسد و گناهی از او محو کند و درجه ای بالا برد. 📚 آمالی شیخ صدوق، مجلس ۶۳، حدیث ۷ https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
گویند در عصر سليمان نبی پرنده اى براى نوشيدن آب به سمت بركه اى پرواز كرد، اما چند كودک را بر سر بركه ديد، پس آنقدر انتظار كشيد تا كودكان از آن بركه متفرق شدند همين كه قصد فرود بسوى بركه را كرد، اينبار مردى را با محاسن بلند و آراسته ديد كه براى نوشيدن آب به آن بركه مراجعه نمود . پرنده با خود انديشيد كه اين مردى باوقار و نيكوست و از سوى او آزارى به من مُتصور نيست. پس نزديک شد، ولی آن مرد سنگى به سويش پرتاب كرد و چشم پرنده معيوب و نابينا شد. شكايت نزد سليمان برد. پیامبر آن مرد را احضار کرد، محاكمه و به قصاص محكوم نمود و دستور به كور كردن چشم داد. آن پرنده به حكم صادره اعتراض كرد و گفت: چشم اين مرد هيچ آزارى به من نرساند، بلكه ريش او بود كه مرا فريب داد! و گمان بردم كه از سوى او ايمنم پس به عدالت نزديكتر است اگر محاسنش را بتراشيد تا ديگران مثل من فريب ريش او را نخورند... علامه دهخدا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
🌸 ⛔️❌ هـــــــــــشــــــدار ❌⛔️ 🔥ولنتــــــاین ممنــــــوع🔥 ☝️ از جشن ها و سالگردهای کافران ، ولنتاین است که بعنوان روز عشق قلمداد می گردد... 👊 ای مسلمان این جشن ربطی به تو ندارد..و اگر نمی خواهی در قیامت با این کافران حشر شوی ازان پرهیز کن: ❤️ پیامبر صل الله علیه و سلم: « مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ » . (سنن ابو داود روایت شماره 4031) « کسیکه خودش را شبیه قوم و گروهی بگرداند ازآنان محسوب میگردد » 🍂قضاوت با خودت ای مسلمان! با توجه به اینکه در چند ماه اخیر مقام معظم رهبری مردم کشورمان را به  سبک زندگی اسلامی رهنمون ساختند و همچنین در فرهنگ اسلامی و شیعی ما به جای یک روز، دو روز به خانمها اختصاص دارد، یعنی برای دختران روز ولادت حضرت معصومه (س) و برای زنان و مادران روز میلاد حضرت زهرا (س)، آیا باز هم باید به سراغ سنتهای مسیحیت برویم و سعی در ترویج آنها داشته باشیم؟؟؟؟ https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
🌸 ⛔️❌ هـــــــــــشــــــدار ❌⛔️ 🔥ولنتــــــاین ممنــــــوع🔥 ☝️ از جشن ها و سالگردهای کافران ، ولنتاین است که بعنوان روز عشق قلمداد می گردد... 👊 ای مسلمان این جشن ربطی به تو ندارد..و اگر نمی خواهی در قیامت با این کافران حشر شوی ازان پرهیز کن: ❤️ پیامبر صل الله علیه و سلم: « مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ » . (سنن ابو داود روایت شماره 4031) « کسیکه خودش را شبیه قوم و گروهی بگرداند ازآنان محسوب میگردد » 🍂قضاوت با خودت ای مسلمان! با توجه به اینکه در چند ماه اخیر مقام معظم رهبری مردم کشورمان را به  سبک زندگی اسلامی رهنمون ساختند و همچنین در فرهنگ اسلامی و شیعی ما به جای یک روز، دو روز به خانمها اختصاص دارد، یعنی برای دختران روز ولادت حضرت معصومه (س) و برای زنان و مادران روز میلاد حضرت زهرا (س)، آیا باز هم باید به سراغ سنتهای مسیحیت برویم و سعی در ترویج آنها داشته باشیم؟؟؟؟ https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
💠 أنس بن مالک حکایت کند : روزی حجّاج بن یوسف ثقفی مرا نزد خویش احضار کرد و درباره جریان به هم زدن و مخلوط کردن غذای داخل دیگ به وسیله دست ، که توسّط حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها انجام گرفته بود ، سؤ ال کرد. 🔸گفتم : روزی عایشه به حضور فاطمه زهراء علیها السلام وارد شد و دید که آن حضرت مشغول پختن حریره برای دو فرزندش حسن و حسین علیهما السلام می باشد. 🔹و مقداری آرد و شیر و روغن داخل دیگ ریخته بود و آن را روی اجاقی که آتش زیر آن شعله ور بود قرار داده ؛ و با انگشت خود ، حریره داخل دیگ را در حالی که می جوشید و غُل غُل می کرد ، به هم می زد و مخلوط می نمود . عایشه با دیدن چنین صحنه ای بُهت زده گشت و با حیرت و تعجّب ، از منزل دختر پیامبر خدا صلّلی اللّه علیه و آله خارج شده و به سوی منزل پدرش ، ابوبکر حرکت کرد. 🔸و چون به منزل پدرش وارد شد ، گفت : ای پدر! هم اکنون جریان عجیبی را از فاطمه زهراء مشاهده کردم ، که مرا به حیرت و تعجّب واداشته است. او را دیدم در حالی که دیگ حریره ، روی اجاق آتش می جوشید ، با انگشت خویش آن ها را به هم می زد و مخلوط می نمود. 💎ابوبکر گفت : ای دخترم ! این موضوع را مخفی و کتمان دار ، مبادا کسی متوجّه شود ، که این امر بسیار مهمّ و عظیم است. ولی همین که پیامبر اسلام صلّلی اللّه علیه و آله از این جریان آگاه شد ، بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی ، فرمود : 🍃مردم از دیدن صحنه جریان دیگ و آتش تعجّب می کنند و آن را جریانی عظیم و غیر قابل قبول می پندارند. 🔰و سپس افزود : سوگند به آن کسی که مرا به رسالت مبعوث کرده و به نبوّت خویش بر انگیخته است ، باید بدانید که خداوند متعال آتش و حرارت آن را بر جسد فاطمه و بر خون و مو و تمام اجزاء بدنش حرام گردانیده است . همانا فاطمه و شیعیانش (پیروان واقعی در عمل و گفتار) از حرارت آتش در أمان خواهند بود ، و بلکه آتش و خورشید و ماه و ستارگان و کوه ها ، همه و همه در طاعت فاطمه و نسل او یعنی ؛ اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام می باشند. 🍃و همچنین جنّیان در رکاب آخرین فرزندش ، امام زمان علیه السلام با مخالفان و ظالمان می جنگند. و در آن هنگام ، زمین تمام برکات و گنجینه ها و مخازنش را تسلیم مهدی موعود عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف خواهد نمود. ✳️ پس وای به حال کسی که در فضائل ومناقب بی شمار فاطمه شکّ کند ، خداوند لعنت کند آن کسانی را که به هر عنوانی ، کینه و دشمنی شوهرش ، علیّ بن ابی طالب را در دل دارند و امامت او و دیگر فرزندانش را نپذیرند و انکار کنند. 🔹ودر پایان افزود : بدانید و آگاه باشید که فاطمه علیها السلام در صحرای محشر بیش از دیگران شفاعت می نماید و شفاعتش پذیرفته و مقبول درگاه خداوند متعال قرار خواهد گرفت. 📚 الثاقب فی المناقب: ص ۲۹۳، ح ۲۵۰ ‌‌‌‌https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✨﷽✨ 🔴خوشحالی شدید شیطان از دعوای زن و شوهر! ✍از پیامبر گرامی اسلام (ص) نقل شده است: 💠 زمانی که زن با همسرش در منزل مرافعه و مشاجره می‌کند، در همان لحظه در هر یک از زوایای منزل یک شیطان مشغول کف زدن و شادمانی است و می‌گوید: خدایش خوشحال کند کسی که مرا این چنین شاد و خوشحال کرده است!! از نظر ابلیس بلند مرتبه ترین، نزدیک ترین و رفیق ترین با شیطان کسی است که میان زن و شوهر تفرقه و اختلاف بیافکند.  🌸پیامبر اکرم (ص) می فرماید: ابلیس تخت خویش را بر آب قرار می دهد، سپس سربازانش را گسیل می دارد. نزدیک ترین آنان از لحاظ رتبه و منزلت به ابلیس کسی است که فتنه بیشتری را پدید آورد، یکی یکی می آیند و می گویند: چنین و چنان کرده ام. (ابلیس) می گوید: کاری نکرده ای. سپس دیگری می آید و می گوید: او را رها نساختم تا وقتی میان وی و زنش جدایی انداختم. (ابلیس) او را نزد خود می خواند و می گوید: آری، تو! و او را (باخوشحالی) در آغوش می گیرد. » ‼️بنابراین هر زن و شوهری باید بدانند که شیاطین اجنه و انسان درکمین آنان بوده و هرکدام از زوجین را تحت نظر دارند و در اندیشه ی ایجاد دشمنی و کینه در میان آنان هستند و اختلافات ساده ی آن ها را پیچیده و بزرگ می کنند تا آن ها را بیشتر و دشوارتر از آنچه در اصل بوده اند بنمایانند. تا جاییکه این اختلافات ممکن است به جدایی زن و شوهر نیز بیانجامد... 📚لئالی‌الأخبار، ج ۲، ص ۲۱۷ https://eitaa.com/Zanashuie_paedar https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
✨﷽✨ ✍۷۰۰ سال پیش در اصفهان مسجدی می ساختند. کار تمام شده بود و کارگران در حال انجام خرده کاری های پایانی بودند. پیرزنی از انجا رد میشد . ناگهان پیرزن ایستاد و گفت بنظرم مناره مسجد کج است! کارگران خندیدند ولی معمار با صدای بلند فریاد زد ساکت ! چوب بیاورید . کارگر بیاورید . چوب را به مناره تکیه دهید . حالا همه باهم . فشااار دهید . فشااااااااااار !!! و مرتب از پیرزن می پرسید مادر درست شد؟ بعد از چند دقیقه پیرزن گفت درست شد و دعا کنان دور شد . کارگران گفتند مگر می شود مناره را با فشار صاف کرد ؟ معمار گفت : نه ! ولی میتوان جلوی شایعه را گرفت ! اگر پیرزن می رفت و به اشتباه به مردم میگفت مناره کج است و شایعه کج بودن مناره بالا میگرفت . دیگر هرگز نمیشد مناره را در نظر مردم صاف کرد. ولی من الان با یک چوب و کمی فشار ، مناره را برای همیشه صاف کردم!!! از شایعه بترسبد ! در تجارت و کسب و کارتان ، حتی در زندگیتان از شایعه بترسید ! اگر به موقع وارد عمل شوید براحتی مناره زندگیتان صاف خواهد شد. https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy
🌼🍃خواهری که تازه عروسی کرده بود به نمازشوهرخودش خیلی اهمیت میداد وهرروز اورابرای نمازصبح بیدارمی کرد تابه مسجدبرود.. . 🌼🍃یکی از روزها کمی دیرتر بیدار شد و شوهرش را بلافاصله بیدار کرد تا هر چه زودتر به مسجد برود و نمازرابه جماعت بخواند.. شوهر که به مسجد رسید رکعت اول تمام شده بود نمازش راباجماعت خواند... بعد از نماز،امام مسجد سراسیمه پیش او رفت و گفت: تو شوهر فلانی نیستی؟ حسابی تعجب کرد... اسم خانومش را از کجا گرفته بود.؟!! 🌼🍃با تعجب تمام گفت بله خودم هستم... اما شما اسم خانم من را ازکجا فهمیدی؟ 🌼🍃امام گفت به الله قسم که من امروز درخواب دیدم که همه اهل مسجد که نماز صبح را با ما با جماعت میخوانند،در بهشت باهم هستیم. .ویک زن هم همراه ما بود... من درباره اش پرسیدم...به من گفته شد این فلان زن همسر فلانی هست...! 🌼🍃مرد خوشحال وبا شور وشوق فراوان به خانه اش رفت تا این مژده و خبر خوش رابه همسر مومنه ودلسوزش برساند.. . 🌼🍃وقتی به خانه رسید همسرعزیزش را درحالی یافت که درحال سجده است... و روح پاکش به آسمانها عروج کرده است... https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy https://www.instagram.com/negahi_digarr
*آثار صلوات* درباره آثار و فواید صلوات، روایات بی شماری نقل شده که برخی از آنها عبارتند از : *✅الف(آثار اخروی صلوات)* *1- آمرزش گناهان* رسول خدا(ص) فرمود:«هر کس، هر روز از روی شوق و محبت به من سه مرتبه صلوات بفرستد، خدا گناهان او را در همان روز یا همان شب می آمرزد.» *2- میزان در قیامت* از پیامبر اعظم(ص) روایت شده است که:«روز قیامت من میزان اعمال هستم؛ یعنی هر کسی که کفه گناهانش سنگین تر از کفه حسناتش باشد، من صلواتهایی را که برایم فرستاده، می آورم و در کفه حسناتش می گذارم، تا آن که کفه حسناتش سنگین تر شود.» *3- دیدن بهشت* پیامبر(ص) فرمود:«هر کس در هر روز هزار صلوات بر من بفرستد، از دنیا نخواهد رفت تا جای خود را در بهشت ببیند.» *4- واجب شدن شفاعت* در وصیت رسول ا...(ص) به امیر مؤمنان(ع) آمده:«یا علی !هر کس به من هر روز و هر شب صلوات بفرستد، شفاعتم بر او واجب می شود، اگرچه گناهانش از گناهان بزرگ باشد.» *5- رفع عطش قیامت* خداوند به حضرت موسی (ع) وحی کرد:ای موسی !دوست داری که عطش قیامت تو را فرانگیرد و در مواقف آن روز تشنه نباشی؟ عرض کرد. بلی، ای پروردگار جهانیان. خطاب رسید امروز در دنیا بر حبیب من صلوات بفرست تا فردا از تشنگی قیامت ایمن باشی.» *✅ب( آثار دنیوی صلوات)*  *1- دعای محجوب* از امام صادق(ع) نقل شده که «همیشه میان دعا و اجابت آن، حجاب و پرده ای می آید و حایل می شود. تا بر محمد(ص) صلوات فرستاده نشود، آن حجاب و حایل برطرف نمی شود.» *2- ادای حاجت* در روایتی پیامبر(ص) فرمودند:«صلوات فرستادن شما بر من، باعث روا شدن حاجتهای شماست و خدا را از شما راضی می گرداند و اعمال شما را پاک و پاکیزه می کند.» *3- رفع فقر* رسول ا...(ص) فرمود:«صلوات فرستادن، فقر را برطرف می کند.»(7) *4- رفع فراموشی* رسول خدا(ص) فرموده اند که:«هر کس چیزی را فراموش کرد، بر من صلوات بفرستد، تا آن موضوع یادش بیاید.» *5- عافیت* و باز حضرت فرمود:«هر کس یک مرتبه صلوات بفرستد، خدا عافیت را بر او می گشاید»
أَلاٰ بِذِكْرِ اَللّٰهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ (٢٨) رعد 🐌 🐌 🐌 🐌 🎯حلزون درونت را پیدا کن! عروس دریایی حلزون های کوچک دریا را قورت می دهد. اما پوسته سخت حلزون از او محافظت می کند و آرام آرام شروع به خوردن عروس دریایی از درون به بیرون می کند. زمانی که حلزون به رشد کامل خود می رسد، دیگر خبری از عروس دریایی نیست، چون حلزون به تدریج آن را از درون خورده است. حلزون درون ما می تواند عصبانيت، دلواپسی، افسردگی، خشم، نگرانی، طمع,حرص و زیاده خواهی و...باشد. این حلزون هاآرام آرام در وجود ما رشد می کنند و با دندان های خود وجود ما را می جوند... آرامتر از آنچه که فکر می کنیم. .بیشتر خود را بشناسیم.. وقلب خود را خانه خدا کنیم مهربان و ملایم باش، اجازه نده دنیا تو را زمخت و خشن نماید… به درد و رنج اجازه نده تو را بیزار نماید… به تلخی ها اجازه نده، شیرینی زندگیت را، از تو بربایند… امید داشته باش https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy https://www.instagram.com/negahi_digarr
مهربانی به یک سگ روزي امام حسين علیه السلام از جائي عبور ميكردند که ديدند جواني به سگي غذا مي دهد. امام خو‌شحال شدند و فرمودند: چرا اين گونه به سگ مهرباني مي كني ؟ جوان عرض كرد: غمگين هستم، مي خواهم با خشنود كردن اين حيوان، غم و اندوه من مبدل به خشنودي گردد. اندوه من از اين است كه غلام يك نفر يهودي هستم و مي خواهم از او جدا شوم. امام حسين علیه السلام با آن غلام نزد صاحب او كه يهودي بود آمدند. امام حسين علیه السلام دويست دينار به يهودي داد ، تا غلام را خريداري كرده و آزاد سازد. يهودي گفت: اين غلام را به خاطر قدم مبارك شما كه به خانه ما آمدي به شما بخشيدم و اين بوستان را نيز به شما بخشيدم. امام حسين علیه السلام هماندم غلام را آزاد كرد و همه آن بوستان و دویست دینار را به او بخشيد. سرانجام آن مرد یهودی و همسرش که تحت تاثیر محبت امام حسین علیه السلام قرار گرفته بودند ، مسلمان شدند. 📚مناقب آل ابی طالب ج۴ - ص۱۵ https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy https://www.instagram.com/negahi_digarr
داستان زن زیبای که از او فحشا درخواست میکردند در تاریخ پیشینیان از امام صادق علیه السلام نقل شده است : در دوران قبل از اسلام ، در میان بنی اسرائیل پادشاهی حکومت می کرد ، اودر کشورش یک نفر دادستان کل بسیار شایسته داشت ، با توجه به این که آن دادستان نیز برادری صالح و امین داشت ، روزی پادشاه به دادستان گفت : برای انجام کار مهمی به یک نفر شخص امین و شایسته و مورد اعتماد نیاز دارم ، آیا سراغ داری؟ دادستان گفت : برادری دارم که بسیار باایمان و مورد اعتماد است . قرار بر این شد که دادستان برادرش را به حضور شاه معرفی کند . دادستان برادرش را دید و او را به حضور شاه آورد ، شاه به او گفت : می خواهم تو را برای انجام مأموریتی به مسافرت بفرستم ، آیا حاضری ؟ برادر دادستان گفت : عذر دارم ، عذرم این است که همسر دارم ، نمی توانم او را تنها بگذارم و از شهر خارج گردم دادستان به برادرش اصرار کرد که درخواست شاه را رد نکن و به این مسافرت برو . سرانجام با این که همسر او راضی به مسافرت شوهرش نبود ، او همسرش را به برادرش دادستان، سپرد و به مسافرت رفت ، هنگام مسافرت به برادرش دادستان ، تأکید فراوان کرد که در غیاب من از همسرم محافظت کن ، دادستان نیز به او اطمینان داد که خاطر جمع باشد و در مورد همسرش هیچ گونه نگرانی نداشته باشد . برادر دادستان به مسافرت رفت ، دادستان در غیاب او مکرر به خانه زن برادرش می آمد و به کارهای او رسیدگی می کرد ، در این رفت و آمد ، چشم دادستان به چهره زیبای زن برادرش افتاد کم کم وسوسه های شیطان او را به هوس های شیطانی انداخت و در این مسیر به قدری پایش لغزید که صریحاً از زن برادرش خواست که مرتکب گناه شوند ، ولی زن پاسخ رد داد ، دادستان از هر دری وارد شد زن با کمال قدرت ، عفت خود را حفظ کرد و تن به گناه نداد. دادستان که شیفته زن شده بود ، برای رسیدن به هوس خود ، زن را تهدید کرد و گفت : شاه به حرف من است اگر خواسته مرا بر نیاوری ، به او می گویم که زن برادرم در غیاب برادرم زنا کرده و باید سنگسار شود .زن در پاسخ او باز هم مقاومت کرد و گفت : هر کاری می خواهی بکن ولی من تسلیم هوس تو نخواهم شد . دادستان که سخت ناراحت و عصبانی شده بود ، دست به انتقام نا حوانمردانه زد و نزد شاه رفت و به دروغ گفت : زن برادرم زنا کرده باید سنگسار شود . شاه بدون تحقیق ، سخن دادستان را پذیرفت و دستور سنگسار زن را صادر نمود . دادستان خود را به زن رساند و گفت : فرمان سنگسار شدن تو صادر شده ، الان هم اگر تسلیم من بشوی از دست من بر می آید که تو را آزاد کنم وگرنه مجازاتت مرگ است . آن زن غیور و باعفت در این لحظه سخت هم ایستادگی کرد و گفت : هر کاری می خواهی انجام بده ، من دامنم را آلوده نخواهم کرد . دادستان دستور داد آن زن را برای سنگسار به بیابان بردند ،او را آن قدر سنگباران کردند که زیر سنگ ها ماند و یقین کردند، او مرد ، چون شب شد ه بود از او دست برداشتند و به خانه های خود رفتند ، ولی او هنوز نمرده بود ، آخر های شب با زحمت فراوان با بدن مجروح و خون آلود ، خود را از لای سنگ ها بیرون آورد و با هزار زحمت از آن مکان دور شد و بی هدف به سمت بیابان روانه گشت ، تا در بیابان عبادتگاهی را دید ، به کنار آن رفت و شب را تا صبح در آن جا خوابید ، وقتی که صبح شد عابد آن عبادتگاه او را دید ، نزد او آمد و او را به معبد خود برد و احوال او را پرسید او ماجرا را از اول تا آخر بازگو کرد . عابد به حال او رحم کرد ، چند روز از او پرستاری نمود تا خوب شد  ، سپس به او گفت : من کودکی دارم تو نزد او باش و از آن پرستاری کن . بانوی پرهیزکار ، پیشنهاد عابد راپذیرفت . دراین مدت که بانو نزد عابد بود ، عابد غلامی جوان داشت ، فریفته آن بانو شد تا حدی که از ا و تقاضای گناه کرد. بانو که در سخت ترین شرائط عفت و پاکی  خود را  حفظ کرده بود ، در این مورد هم دست رد به سینه غلام زد و تسلیم او نشد . غلام او را تهدید کرد به این که اگر تسلیم نشوی فرزند عابد را می کشم و به عابد می گویم این زن او را کشت . بانو گفت : هر کار می کنی ، بکن ، من دامن خود را دست تو نخواهم داد . غلام تصمیم ناجوانمردانه خود را اجرا کرد و سپس به عابد گفت : فرزندت را این زن کشت، چرا او را در معبد نگه می داری ؟ عابد که از ماجرا اطلاع نداشت بسیار ناراحت شد و به او گفت : ای نمک نشناس خائن !  این همه به تو خدمت کردم حال فرزندم را کشتی ! زن قصه خود با غلام را  بیان داشت ، عابد به او گفت : دیگر دلم راضی نمی شود تو در این جا بمانی باید از این جا بروی ، بیست درهم به او داد و او را بیرون کرد . بانوی پرهیزکار از آن جا به طرف بایبان حرکت کرد تا بلکه به جایی برسد ، شب را تنها بی هدف به پیش رفت  تا این که صبح به قریه ای رسید ، دید مردی را به دار کشیده اند و هنوز هم زنده است ، علت را پرسید :، گفتند : این شخص بیست درهم بدهکار است ، قانون این م
حیط آنست که هر کس به این مقدار بدهکار باشد باید او را به دار کنند . بانو دلش به حال او سوخت ، بیست درهم خود را داد و او را از مرگ حتمی نجات داد. آن مرد بسیار خوشوقت شد و از بانو تشکر کرد و به او گفت : حال که چنین خدمتی به من کردی از این به بعد من نوکر تو می باشم و هر جا بروی با تو می آیم تا بلکه به فیض خدمتکاری تو نائل گردم . زن پذیرفت ، آن زن و مرد با هم از قریه بیرون آمدند تا کنار دریا رسیدند ، دیدند چند کشتی کنار دریا توقف کرده و گروهی می خواهند بر آن سوار شوند . آن مرد از خدا بی خبر ، به جای این که از آن بانوی مهربان کمال قدر دانی بکند به او گفت : تو در کناری بنشین تا من نزد این کشتی سواران بروم تا بلکه کاری را انجام دهم و از مزد آن طعامی تهیه کرده و به این جا بیاورم ، با این سخن فریبا بانو را در کناری بنشانید و خود نزد آن ها رفت و به آن ها گفت : بار این کشتی چیست ؟ گفتند : انواع متاع ها در آن است . گفت : پس چرا یکی از کشتی ها خالی است ؟ گفتند : ما بر آن سوار می شویم . گفت : این متاع ها چقدر ارزش دارد ؟ گفتند : بسیار ، به طوری که به شماره نمی آید . گفت : من متاعی دارم که از همه این ها بهتر است و آن کنیزی است که هرگز کنیزی به این زیبایی ندیده اید . گفتند : او را به ما بفروش. گفت : می فروشم مشروط به این که یکی از شما برود و او را ببیند و برای شما خبر بیاورد ، آنگاه در مورد خرید و فروش او با هم گفتگو کنیم ، شرط دیگر این که آن کنیزک نفهمد ، وقتی که من بهای او را از شما گرفتم و رفتم شما او را تصرف کنید و با خود ببرید . آنان قبول کردند، و پس از دیدن ، او را به دوازده هزار درهم خریدند ، آن مرد بی وجدان پول ها را گرفت و رفت .آن ها رفتند و آن زن را تصرف کرده ، او هر چه فریاد زد که من صاحب او هستم ، نه او صاحب من ، به سخنش اعتنا نکردند ،  و او را سوار بر آن کشتی حامل متاع کرده و خود بر کشتی دیگر سوار شده و از آن جا طرف مقصد حرکت نمودند. وقتی کشتی ها به وسط دریا رسید ند ، طوفان شدیدی آمد و امواج سهمگین دریا ، آن کشتی را که آن ها بر آن  سوار بودند غرق کرد و همه آن ها غرق شدند ولی به آن کشتی که متاع ها و آن زن در آن بودند آسیبی نرسید ، طوفان برطرف شد و امواج ملایم دریا کشتی را کم کم  حرکت داد تا سرانجام به جزیره ای رسید بانو دید که به جزیره خوش آب و هوا و خرم و سبز وارد شده است بسیار خوشحال شد و تصمیم گرفت همانجا بماندو به عبادت خدا مشغول شود تا عمرش فرا رسد . خداوند به پیامبر آن زمان وحی کرد که به فلان پادشاه و همه مردم مملکتش اعلام کن که در فلان جزیره یکی از بندگان من هست ، نزد او بروید و از او بخواهید تا از گناهانشان بگذرد تا من هم از گناهانشان بگذرم . آن پیامبر فرمان خدا را ابلاغ کرد ، پادشاه و مردم کشورش نزد آن بانو رفتند ، ولی او را نمی شناختند . پادشاه به جلو رفت و گفت : این دادستان ( اشاره به برادر شوهر آن زن ) نزد من آمد و گفت زن برادرش زنا کرده ، بی آن که من از او گواه بخواهم ، حکم سنگسارش را دادم ، ترس آن را دارم که به عذاب این گناه گرفتار شوم ، برای من طلب آمرزش کن . زن گفت: خدا تو را بیامرزد ، در این جا بنشین . شوهر آن زن آمد و گفت : من زنی داشتم در نهایت عفت ، بدون رضایت او به مسافرت رفتم وقتی برگشتم ،فهمیدم او را به عنوان ارتکاب زنا سنگسار کردند ، می ترسم درباره او کوتاهی کرده باشم ، از خدا بخواه بیامرزد . زن گفت : خدا تو را بیامرزد ، و کنار پادشاه بنشین . در این هنگام دادستان جلو آمد و جرم خود را در مورد اتهام به زن برادرش و سنگسار کردن اوگفت و از او خواست از خدا بخواهد تا او را بیامرزد . زن کفت : خدا تو را بیامرزد و کنار بنشین . سپس غلام عابد جلو آمد و ماجرای خود را با آن زن گفت و سپس خود عابد آمد و در مورد اخراج آن زن  گفت و در خواست دعا کردند . زن به آن ها گفت : خدا شما را بیامرزد ، بنشینید . در آخر آن مردی که این زن را فروخت و رفت با این که این زن او را از اعدام نجات داده بود به پیش آمد و ماجرای خود را گفت و تقاضا کرد که زن از خدا بخواهد تا او را بیامرزد . زن گفت : خدا تو را نیامرزد (  چرا که او در برابر نیکی بدی کرده بود ) آن گاه آن زن خود را به شوهرش معرفی کرد و گفت : داستان همه این افراد با من است ، آن زن من هستم ، مرا در این جزیره بگذار ؛ این کشتی و متاعش مال تو باشد ، می خواهم تنها در این جا باشم تا به شکرانه لطف خدا نسبت به من ، به عبادت او به سر برم . به این ترتیب این بانوی پاکدامن با اراده محکم در همه مراحل و خطرات ، دامن و عفت خود را حفظ کرد و در نتیجه این چنین مورد لطف  خدا قرار گرفت و عزت و احترام ویژه ای پیدا کرد . ( پوشش زن در اسلام ، محمدی اشتهاردی ، صص 74 ،81 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF https://chat.whatsapp
مردی با دختری ازدواج کرد، مرد با وجودی که ثروتمند بود اما بخیلی او بی‌اندازه بود؛ از انواع غذا به جز عدس چیزی دیگر بلد نبود در سه وعده غذا فقط یک عدس می‌خورد این برنامه غذایی او، در طول هفته، ماه و سال بود. زنش تا مدت زیادی صبر و شکیبایی کرد و با او در این موضوع صحبت می‌کرد و از او گوشت قرمز، گوشت مرغ و چیزهایی دیگر، از این دست درخواست می کرد اما این مرد به طور قطعی خواسته زن را رد نمی کرد ولی فوایدی برای عدس بیان می‌کرد و قیمت آن را خیلی ارزان بیان می کرد. تا اینکه در روزی از روزها زن برای دیدار بینی خانواده‌اش رفت اما او بد می دانست که خانواده‌ خود را از این موضوع باخبر کند؛ برادرانش او را وقتی ملاحظه کردند؛ متوجه شدند که وضعیت مطلوبی ندارد. از خواهر خود پرسیدند: *موضوع چیست؟* خواهر موضوع را بیان نکرد اما بعد از الحاح و اصرار فراوان آن ها، مشکلی که آن را غم زده و دل شکسته کرده بود؛ بیان کرد: *شوهرش بخیل و خسیس است او از روزی که با این مرد ازدواج کرده است غیر از عدس چیزی دیگر را نخورده است.* برادران به زن گفتند: *این را به ما واگذار کن و این قرص خواب آور را بگیر و در غذایش قرار بده.* زن، قرص خواب آور را از آنها گرفته، مطابق با دستور عمل کرد سپس برادران پیش خواهر رفتند؛ دیدند که شوهرش در خواب عمیقی فرورفته است از قرص خواب آوری که خورده بود. لباسش را کشیدند و کفن به تنش دادند؛ بعد او را در اتاقی تاریک بردند *و منتظر ماندند تا که بیدار شود و خودش را در جایی تاریک ببیند در حالی که کفن پوش است و بداند که مرده است* وقتی که بیدار شد؛ دو تا از برادران زن بجای منکر و نکیر نمایان شدند به‌طور عجله از او پرسیدند: *پروردگار تو کیست؟* مرد به این خیال که مرده و در این لحظه بازخواست می‌شود با ترس و وحشت در حالی که می لرزید پاسخ داد: *الله، الله یگانه است و شریکی ندارد* پرسیدند: *دین تو چیست؟* گفت: *اسلام* بعد پرسیدند: *مردی که در میان شما مبعوث شده، کیست؟* گفت: *محمد ﷺ* بعد پرسیدند: *غذایی که در دنیا استفاده کرده‌ای، چه بود؟* گفت: *به خدا قسم فقط عدس خورده‌ام* گفتند: الله فرموده است: *(بخورید از آنچه که شما را روزی داده ایم)* شما فقط عدس خورده‌ای! عذاب عدس این است که تا روز قیامت شلاق بخوری و دو تا شلاق بیرون آوردند و او را تا جائی زدند بی هوش شد سپس او را برداشتند دوباره به مکان قبلیش گذاشتند و لباس هایش را پوشاندند و برگشتند. و هنگامی که به هوش آمد از خانمش پرسید: در حالی که در ترس و وحشت بود و درد هم حس می‌کرد، *آیا چیزی اتفاق افتاده؟* *آیا من مرده ام؟* زن گفت: *نخیر، هیچ اتفاقی نیفتاده است تو زنده هستی و الان میروم برای شما صبحانه آماده کنم برای شما عدس می‌آورم.* مرد جیغی زد و گفت: *نخییییر، عدس نخورید، عذابش تا روز قیامت است* الآن به بازار میروم تا این که گوشت و میوه بخرم زیرا خداوند متعال می‌فرماید: *(يا أيها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم واشكروا لله إن كنتم إياه تعبدون https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FuGYfPwxtNhC8ohDsrhrmF https://chat.whatsapp.com/ECYhoDIbmTREVD7w2IKMIy https://www.instagram.com/negahi_digarr
🍃🌸🍃🌸🍃 حکایتی واقعی درشهر قم جای شما خالی چند روز پیش برای زیارت قم بودم راننده تاکسی خاطره ای تعریف میکرد که روزی در پایان کار مسافرکشی ام به سمت خانه ام میرفتم ، که در مسیر با شخصی که کنار خیابان منتظر تاکسی ایستاده بود مواجه شدم ،قصد سوار کردنش را نداشتم اما وقتی از کنارش رد شدم وبا صدای بلند گفت مسجد جمکران ،ومن که تقریبا خانه ام درهمان مسیر بود ایستادم ازقضا ایشأن روحانی وسید هم بودند وبه همین دلیل خواستم لطفی هم کرده باشم. خلاصه پس ازتوافق برسرکرایه که کرایه کمی هم بود اما به دلیلی که عرض کردم ایشان را سوار کردم، دربین راه چند بار به طورگذرا چهره ایشان را از آینه مقابلم چک کردم ،و واقعا چهره ای بسیار زیبا ونورانی هم داشت،ودر دل خودم گفتم نکنه ایشان امام زمان باشند، در همین گیر ودار بودم که روحانی گفت وارد یک مسیر فرعی شوم که نسبتا به دلیل عدم نصب چراغ برق تاریک هم بود ،بعد از طی مسیری گفتند که بایستید ومن هم ایستادم ،ایشان مبلغ۲۰۰۰تومان به من دادند واز تاکسی پایین آمدند ،قراربود که کرایه ۵۰۰تومان باشد ،من هم ۱۵۰۰تومان برداشتم که بدهم که هرچی منتظر شدم روحانی نیامد،ازماشین پیاده شدم واطراف تاکسی را نگاه کردم خبری نبود از ایشان، دیگه یقین حاصل کردم که ایشان خود شخص امام زمان بودند که من دیدارشان کردم . از طرفی خیلی خوشحال بودم که اینکه چنین سعادت نصیبم شده واز طرفی هم خیلی ناراحت از اینکه فرصت نشد بیشتر از این ، ازحضور ایشان استفاده کنم ،اما با خودم گفتم اون ۲۰۰۰تومانی را که ازش گرفتم را به عنوان تبرک نگه میدارم تا برکت زندگی ام شود . رفتم خانه وجریان را برای خانواده ام تعریف کردم وآنها هم کلی منو سرزنش کردند که چه فرصتی را از دست دادم، این قضیه گذشت تا اینکه بعداز چند روز اتفاق جالبی افتاد ... ازقضا چند روز بعد ،در یک مسیری میرفتم که همان روحانی را دیدم که یک دستش باند پیچی شده آویزان به گردنش کنار خیابان ایستاده بود،من که سراز پا نمیشناختم ،تاکسی را با عجله نگه داشتم وپیاده شدم وبه سمت ایشان دویدم وایشان را در آغوش گرفتم وگفتم یابن الحسن شما کجا اینجا کجا آقا . روحانی که تازه منو شناخته بود، بمن گفت یابن الحسن و کوفت،یابن الحسن و زهرمار ،مرتیکه کنار کانال لوله گاز منو پیاده کردی ،من به محض پیاده شدن افتادم توکانال وبیهوش شدم وبعدشم گذاشتی رفتی . من که تازه فهمیده بودم که جریان از چه قراره بدو بدو می رفتم سمت تاکسی که در برم، که آقاسید فریاد میکشید باقی کرایمو بده ومن بی توجه به فریاد های حاجی در رفتم😂