eitaa logo
محفل مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها
786 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
10 فایل
#داستانهای_عبرت_انگیز #آموزه_های_دینی #نشر_معارف_امام_صادق_علیه_السلام 💎 احیای سبک زندگی اسلامی نه مشاورم نه نویسندم نه مفسرم یک انسانم در پی کامل شدن و رسیدن به حقایق عالم هستی 🔸عاشق قرآنم و محب اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
شخصى در فاحشه خانه مرد؛ و شخصى ديگر در مسجد! مردم قضاوت هایشان را کردند؛ و به قول خودشان عقلشان به چشمشان بود! ولی اولی برای نصیحت رفته بود؛ و دومی برای دزدیدن کفش! لطفا عقلتان را از «چشمتان» به «سرتان» بازگردانید و یکدیگر را ندانسته قضاوت نکنید.. https://eitaa.com/darolsadeghiyon
سلام نماز برخی فکر می کنند پس از پایان نماز باید صورت خود را به طرف راست و چپ بگردانند. در حالی که لازم نیست. زیرا پایان نماز به وسیله ی سلام نماز است و اولین تعقیب نماز سه بار ا.. اکبر گفتن است.1 1. عروه الوثقی ج 1 ص93 فی التعقیب 🌱 برگرفته از : کانال برداشت های نادرست از احکام👇😍 https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🍂🚶🍂🚶🍂🚶🍂 در بنی اسرائیل زندگی می کرد و به عبادت حق تعالی مشغول بود روزها را به روزه و شبها را بنماز و طاعت، تا بیست سال کارش همین بود تا که یک روز فریب خورده و کم کم از خدا کناره گرفت و عبادتها را تبدیل به معصیت و گناه کرد و از جمله گنه کاران قرار گرفت در این کار بیست سال باقی ماند یک روز آمد جلو آئینه خود را ببیند، نگاه کرد دید موهایش سفید شده از معصیتهای خود بدش آمد واز کرده های خود سخت پشیمان گردید. گفت خدایا بیست سال عبادت و بیست سال معصیت کردم اگر برگردم بسوی تو آیا قبولم می کنی. صدائی شنید که می فرماید: «اجبتنا فاحببناک ترکتنا فترکناک و عصیتنا فامهلناک و ان رجعت الینا قبلنا». تا آن وقتی که ما را دوست داشتی پس ما هم تو را دوست داشتیم. ترک ما کردی پس ما هم تو را ترک کردیم، معصیت ما را کردی ترا مهلت دادیم. پس اگر برگردی بجانب ما، تو را قبول می کنیم. پس توبه نمود و یکی از عبّاد قرار گرفت. از این مرحمتها از خدا نسبت به همه گنه کاران بوده و هست. بازآ بازآ هرآنچه هستی بازآی گر کافر و گبر و بت پرستی بازآی این درگه ما درگه نامیدی نیست صدبار اگر توبه شکستی بازآی 📙در کتاب ثمراة الحیوة جلد سوم صفحه 377 http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
یعقوب لیث صفاری شبی هر چه کرد خوابش نبرد.. غلامان را گفت : حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید.. پس از کمی جست و جو؛ غلامان باز گشتند و گفتند : سلطان به سلامت باشد، دادخواهی نیافتیم.. اما سلطان را دوباره خواب نیامد، پس خود برخواست و با جامه مبدل، از قصر بیرون شد.. در پشت قصر خود؛ ناله ای شنید که میگفت خدایا : یعقوب هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین ستم میشود..! سلطان گفت : چه میگویی؟ من یعقوبم و از پی تو آمده ام؛ بگو ماجرا چیست؟ آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمیدانم؛ شبها به خانه من می آید و به زور ، زن من را مورد آزار قرار میدهد ! سلطان گفت : اکنون کجاست؟ مرد گفت: شاید رفته باشد . شاه گفت : هر گاه آمد، مرا خبر کن و آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت : هر زمان این مرد، مرا خواست به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم.. شب بعد، باز همان متجاوز به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت... یعقوب لیث سیستانی؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد، در نزدیکی خانه صدای مرد را شنید... دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت...! پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست.. پس در دم سر به سجده نهاد، آنگاه صاحب خانه را گفت قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام.. صاحبخانه گفت : پادشاهی چون تو چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟ شاه گفت: هر چه هست؛ بیاور .. مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید؟ سلطان در جواب گفت: آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم..! پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری؛ مانع اجرای عدالت نشود.. چراغ که روشن شد؛ دیدم بیگانه است پس سجده شکر گذاشتم.. اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛ با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم.. اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام.! ✨گر به دولت برسی، مست نگردی مردی ✨گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی ✨اهل عالم همه بازیچه دست هوسند ✨گر تو بازیچه این دست نگردی، مردی...! هر روز با بهترین و همراه ما باشید↙️http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
👈 می بیند و می شنود علی بن الحسین (ع) چون طهارت می کرد و وضو می ساخت، روی وی زرد می شد. می گفتند: ای پسر رسول خدا! این زردی از چیست؟ می گفت: آیا نمی دانید که پیش که خواهم ایستاد. و چون زلیخا، یوسف (ع) را به خویشتن دعوت کرد، پیش تر برخاست و آن بت که وی را می پرستید، روی پوشانید. یوسف گفت: تو از سنگی شرم می داری، من از آفریدگار هفت آسمان و زمین شرم ندارم که می بیند و می شنود؟ و رسول (ص) گفت: خدای را چنان پرست که گویی تو وی را پیش رو می بینی، و اگر این نتوانی، باری به حقیقت بدان که وی تو را می بیند؛ چنان که خود فرموده است: «ان الله کان علیکم رقیبا» همانا خدا شما را مراقب است و می نگرد. (سوره نساء، آیه 1) 📗 ✍ ابوحامد محمد غزالی http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
دنبلان گوسفند همه مراجع تقلید بیضه گوسفند را حرام می دانند، اما برخی از مردم آن را می خورند و می گویند مکروه است. عروة الوثقی ج1 ص699 م2، توضیح المسائل امام خمینی م2626 🌱 برگرفته از :کانال برداشت های نادرست از احکام👇😍 http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
توصیه اهل بیت در مورد لحظه نگاه به نامحرم چیست؟ در روایات توصیه شده است هنگام دیدن نامحرم، نگاه خود را به سمت آسمان بلند کنید که این کار پاداش دارد پیامبر در پاسخ به این سوال فرمودند: سرش را به طرف آسمان بلند کند [و دعا نماید] و به نگاهش به آن زن ادامه ندهد؛ بلکه مراقب باشد و براى موفقیت در خوددارى از نگاه به نامحرم، از فضل پروردگار کمک بطلبد. 📚👈 الکافی ج 5 ص 494 پیامبر اکرم فرمودند : هیچ مسلمانى نیست که چشمش به نامحرم بیفتد و برای خدا از آن، روی برگرداند، مگر این‌که خداوند به او توفیق عبادتى دهد که شیرینى آن‌را در قلبش مییابد. 📚👈 جامع الاخبار، ص145 ☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺 سلام لطفا در نشر فرهنگ ومباحث اسلامی مارا یاری کنیدhttp://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
👈 بهترين و بدترين غذا روزى ارباب لقمان به لقمان گفت: گوسفندى را ذبح كن و دو عضو از بهترين عضوهايش را بپز و برايم بياور، لقمان گوسفند را ذبح كرد، و قلب و زبان او را پخت و نزد اربابش نهاد. روز ديگر اربابش گفت: دو عضو از بدترين عضوهاى آن گوسفند را بپز و نزد من بياور، لقمان باز قلب و زبان را پخت و نزد اربابش آورد، ارباب پرسيد: از تو خواستم برترين عضو گوسفند را بياورى، قلب و زبان آوردى، سپس بدترين را خواستم، باز قلب و زبان آوردى، علت چيست؟ لقمان گفت: اين دو عضو برترين عضو هستند اگر پاك باشند، و بدترين عضو هستند اگر پليد باشند. 📗 ، ج 2، ص 515 ✍ شیخ عباس قمی http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
به جای جملات منفی روزانه ، جملاتی مثبت جایگزین کنید : ➖ به جای پدرم درآمد؛ بگوییم : خیلی راحت نبود ➖ به جای خسته نباشید؛ بگوییم : خدا قوت ➖ به جای دستت درد نکنه ؛ بگوییم : ممنون از محبتت، سلامت باشی ➖ به جای ببخشید مزاحمتون شدم؛ بگوییم : از این که وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم ➖ به جای گرفتارم؛ بگوییم : ‌در فرصت مناسب با شما خواهم بود ➖ به جای دروغ نگو؛ بگوییم : راست می گی؟ راستی؟ ➖ به جای خدا بد نده؛ بگوییم : خدا سلامتی بده ➖ به جای قابل نداره؛ بگوییم : هدیه برای شما ➖ به جای شکست خورده؛ بگوییم : با تجربه ➖ به جای فقیر هستم؛‌ بگوییم : ثروت کمی دارم ➖ به جای بد نیستم؛ بگوییم :‌ خوب هستم ➖ به جای بدرد من نمی خورد؛ بگوییم : مناسب من نیست ➖ به جای مشکل دارم؛ بگوییم : مسئله دارم ➖ به جای جانم به لبم رسید؛ بگوییم : چندان هم راحت نبود ➖ به جای فراموش نکنی؛ بگوییم : یادت باشه ➖ به جای من مریض و غمگین نیستم؛‌ بگوییم :‌ من سالم و با نشاط هستم ➖ به جای غم آخرت باشد؛ بگوییم : شما را در شادی ها ببینم.. http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
🔹🔸🔶🔸🔷🔸🔶🔸🔹 شخصى محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد ديد لباس كهنه به تن دارد. دوازده درهم به حضرت تقديم نمود و عرض كرد: يا رسول الله ! با اين پول لباسى براى خود بخريد. رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: پول را بگير و پيراهنى برايم بخر! على عليه السلام مى فرمايد: - من پول را گرفته به بازار رفتم پيراهنى به دوازده درهم خريدم و محضر پيامبر برگشتم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله پيراهن را كه ديد فرمود: اين پيراهن را چندان دوست ندارم پيراهن ارزانتر از اين مى خواهم ، آيا فروشنده حاضر است پس بگيرد؟ امام على علیه السلام مى فرمايد: من پيراهن را برداشته به نزد فروشنده رفتم و خواسته رسول خدا صلى الله عليه و آله را به ايشان رساندم ، فروشنده پذيرفت . پول را گرفتم و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدم ، سپس همراه با رسول خدا به طرف بازار راه افتاديم تا پيراهنى بخريم . در بين راه ، چشم حضرت به كنيزكى افتاد كه گريه مى كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك رفت و از كنيزك پرسيد: - چرا گريه مى كنى ؟ كنيز جواب داد: - اهل خانه به من چهار درهم دادند كه متاعى از بازار برايشان بخرم . نمى دانم چطور شد پول ها را گم كردم . اكنون جراءت نمى كنم به خانه برگردم . رسول اكرم صلى الله عليه و آله چهار درهم از آن دوازده درهم را به كنيزك داد و فرمود: هر چه مى خواستى اكنون بخر و به خانه برگرد. خدا را شكر كرد و خود به طرف بازار رفت و جامه اى به چهار درهم خريد و پوشيد. در برگشت بر سر راه برهنه اى را ديد، جامه را از تن بيرون آورد و به او داد و خود دوباره به بازار رفت و پيراهنى به چهار درهم باقيمانده خريد و پوشيد سپس به طرف خانه به راه افتاد. در بين راه ، باز همان كنيزك را ديد كه حيران و اندوهناك نشسته است . فرمود: چرا به خانه ات نرفتى ؟ - يا رسول الله ! دير كرده ام ، مى ترسم مرا بزنند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: - بيا با هم برويم . خانه تان را به من نشان بده ، من وساطت مى كنم كه از تقصيراتت بگذرند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله به اتفاق كنيزك راه افتاد. همين كه به جلوى در خانه رسيدند كنيزك گفت : - همين خانه است . رسول اكرم صلى الله عليه و آله از پشت در با صداى بلند گفت : - اى اهل خانه سلام عليكم ! جوابى شنيده نشد. بار دوم سلام كرد. جوابى نيامد. سومين بار سلام كرد، جواب دادند: - السلام عليك يا رسول الله و رحمة الله و بركاته ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: - چرا اول جواب نداديد؟ آيا صداى مرا نمى شنيديد؟ اهل خانه گفتند: - چرا! از همان اول شنيديم و تشخيص داديم كه شماييد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: - پس علت تاءخير چه بود؟ گفتند: - دوست داشتيم سلام شما را مكرر بشنويم ! پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: - اين كنيزك شما دير كرده ، من اينجا آمدم تا از شما خواهش كنم او را مؤ اخذه نكنيد. گفتند: - يا رسول الله ! به خاطر مقدم گرامى شما اين كنيزك از همين ساعت آزاد است . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله با خود گفت : خدا را شكر! چه دوازده درهم بابركتى بود، دو برهنه را پوشانيد و يك برده را آزاد كرد!__________________ «داستانهاى بحارالانوار»http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
بلند گذاشتن سبیل برخی از مردم تراشیدن سبیل را حرام و خیلی بلند گذاشتن آن را موجب نجاست آب یا غذا می دانند. در حالی که تراشیدن سبیل و باقی گذاشتن و بلند نمودن آن فی نفسه اشکال ندارد؛ اما بلند نمودن آن به مقداری که هنگام خوردن و آشامیدن با غذا یا آب برخورد کند، مکروه است. اجوبة الاستفتائات، سؤال 1415 🌱 🔸برگرفته از :کانال برداشت های نادرست از احکام👇😍 http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
👷💵👷💵👷💵👷 روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم میخواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند. خیلی او را صدا میزند اما به خاطر شلوغی و سرو صدا کارگر متوجه نمیشود. به ناچار مهندس، یک ده هزاری به پایین می‌اندازد تا بلکه کارگر بالا رو نگاه کند. کارگر ده هزاری را برمی‌دارد و توی جیبش می‌گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می‌شود. بار دوم مهندس یک تراول پنجاه هزاری میفرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می‌گذارد. بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می‌اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می‌کند. در این لحظه کارگر سرش را بلند می‌کند و بالا را نگاه می‌کند و مهندس کارش را به او می‌گوید. این داستان همان داستان زندگی انسان است، خدای مهربان همیشه نعمت ها را برای ما می‌فرستد اما ما سپاسگزار نیستیم. اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می‌افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند، به خداوند روی میآوریم. بنابراین هر زمان از پروردگارمان نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد! •http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
دیدن اعدامی برخی از مردم تصور می کنند دیدن کسی که به دار کشیده شده است، موجب وجوب غسل می شود و باید کفاره داد و گاهی به روی جنازه کسی که در اثر تصادف کشته شده است به عنوان کفاره، پول خورد می اندازند! در حالی که چنین عملی باطل و خرافی است و هیچگونه وجه شرعی و دینی ندارد. 🌱 🔸http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
👈 دزدترین مردم کسی است که از نمازش بدزدد حضرت صادق علیه السلام فرمود: روزی علی بن ابیطالب علیه السلام مردی را مشاهده کرد که همانند کلاغ، منقار به زمین می زند و نماز می خواند، به او فرمود: «چند وقت است که اینگونه نماز می خوانی». عرض کرد: از فلان زمان. حضرت فرمود: «عمل تو نزد خدا مانند کلاغی است که منقار بر زمین می زند، اگر با همین وضع بمیری، بر غیر ملت حضرت محمد صلی الله علیه و آله خواهی مرد». آن گاه فرمود: «دزدترین مردم کسی است که از نمازش بدزدد». 📗 ، ج 5، ص 241 http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
📚 👈 چوپان درستکار روزی بود و روزگاری، مردی بود که گوسفندان زیادی داشت. او آدم درستکاری نبود. اما چوپانی داشت که از گوسفندان او نگه داری می کرد و مرد درست کار و راست گویی بود. چوپان هر روز شیر گوسفندان را می دوشید و به خانه صاحب گوسفندان می برد. او هم آب در آن می ریخت و شیر را دو برابر می کرد و به مردم می فروخت. چوپان هر بار او را نصیحت می کرد و می گفت: این کار درست نیست، اما او به حرف های چوپان گوش نمی داد و لبخندی می زد و می گفت: تو چوپانی ات را بکن و مزدت را بگیر ! یک روز که چوپان گوسفندان را به چرا برد، باران شدیدی شروع به باریدن کرد و سیل بزرگی به راه افتاد. چوپان برای نجات خود ، بالای درختی رفت اما سیل همه ی گوسفندان را با خود برد. چوپان، هیچ کاری نتوانست بکند. ناچار پیش صاحب گوسفندان رفت و گفت: سیل گوسفندان تو را برد. مرد گفت: من باور نمی کنم، آخر این همه آب، ناگهان از کجا آمد؟ چوپان گفت: شنیده ای که می گویند «قطره قطره جمع گردد، وانگهی دریا شود» این سیل همان آب هایی است که تو در شیر می ریختی و به مردم می فروختی. مرد با شنیدن حرف های چوپان در فکر فرو رفت. 📗 ✍ عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندر http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
رساله توجیه المسائل امروزه بسیاری از مردم به رساله توجیه المسائل مجهزند! در حالی که بهتر است بدانیم توجیهات اینچنینی، تغییری در حرمت مسئله ایجاد نخواهد کرد. تهمت: همه ميگن! رشوه: شيرينى! غیبت: تو روشم ميگم ظلم: حقشه! مال حرام: پيش سه هزار ميليارد هیچه! ربا: همه ميخورن! دروغ: مصلحتى! نگاه به نامحرم: يه نظر حلاله! مجلس حرام: يک شب که هزار شب نميشه! بخل: اگه خدا ميخواست بهش ميداد! 🌱 برگرفته از : کانال برداشت های نادرست از احکام http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
👈 مثل زغال خاموش! زغال‌های خاموش را کنار زغال‌های روشن می‌گذارند تا روشن شوند، چون همنشینی اثر دارد. ما هم مثل همان زغال‌های خاموشیم؛ پس اگر کنار کسانی بنشینیم که روشن‌اند، نورانیتی دارند و گرما و حرارتی دارند، ما هم به طفیل آن‌ها روشنی می‌گیریم و گرما و حرارتی پیدا می‌کنیم، و گرنه در قیامت حسرت می‌خوریم. یکی از حرف‌های جانسوز اهل جهنم همین است: «یا وَیْلَتى لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلاً» ای کاش با فلانی رفیق نبودم و با او نمی‌نشستم. یعنی ای کاش! رفیقی سر راهم سبز می شد که خود سبز بود، روشن بود، صفا و نوری داشت تا من هم از پرتو او طرفی می بستم. 📗 ✍ محمدرضا رنجبر http://eitaa.com/joinchat/2662793219C8f45c1fdc2
روزی دو بازرگان به حساب معامله هایشان می رسیدند. در پایان، یکی از آن دو به دیگری گفت: «طبق حسابی که کردیم من یک دینار به تو بدهکار هستم.» بازرگان دیگر گفت: «اشتباه می کنی! تو یک و نیم دینار به من بدهکار هستی؟» آن دو بر سر نیم دینار با هم اختلاف پیدا کردند و تا ظهر برای حل آن با هم حرف زدند اما باز هم اختلاف، سر جایش ماند. هر دو بازرگان از دست هم خشمگین شدند و با سر و صدا تا غروب آفتاب با هم درگیر بودند.! سرانجام بازرگان اولی خسته شد و گفت: «بسیار خوب! تو درست می گویی! یک روز وقت ما به خاطر نیم دینار به هدر رفت.» سپس یک و نیم دینار به بازرگان دوم داد، بازرگان دوم پول را گرفت و به سمت خانه اش به راه افتاد. شاگرد بازرگان اولی پشت سر بازرگان دوم دوید و خودش را به او رساند و گفت: «آقا، انعام من چی شد؟» بازرگان، ده دینار به شاگرد همکارش انعام داد.! وقتی شاگرد برگشت، بازرگان اولی به او گفت: «مگر تو دیوانه ای پسر؟! کسی که به خاطر نیم دینار، یک روز وقت خودش و مرا به هدر داد چگونه به تو انعام می دهد؟!» شاگرد ده دینار انعام بازرگان دومی را به اربابش نشان داد، آن مرد خیلی تعجب کرد و در پی همکارش دوید و وقتی به او رسید با حیرت از او پرسید: «آخر تو که به خاطر نیم دینار این همه بحث و سر و صدا کردی، چگونه به شاگرد من انعام دادی؟!» بازرگان دومی پاسخ داد: «تعجب نکن دوست من، اگر کسی در وقت معامله نیم دینار زیان کند در واقع به اندازه نیمی از عمرش زیان کرده است چون شرط تجارت و بازرگانی حکم می کند که هیچ مبلغی را نباید نادیده گرفت و همه چیز را باید به حساب آورد، اما اگر کسی در موقع بخشش و کمک به دیگران گرفتار بی انصافی و مال پرستی شود و از کمک کردن خودداری کند نشان داده که پست فطرت و خسیس است.! پس من نه می خواهم به اندازه نیمی از عمرم زیان کنم و نه حاضرم پست فطرت و خسیس باشم.» @darolsadeghiyon🌺
گویند: کافری از ابراهیم (ع) طعام خواست. ابراهیم گفت: اگر مسلمان شوی، تو را مهمان کنم و طعام دهم. کافر رفت. خدای عز و جل وحی فرستاد که ای ابراهیم! ما هفتاد سال است که این کافر را روزی می دهیم و اگر تو یک شب، او را غذا می دادی و از دین او نمی پرسیدی، چه می شد؟ ابراهیم در پی آن کافر رفت و او را باز آورد و طعام داد. کافر گفت: چه شد که از حرف خود، برگشتی و پی من آمدی و برایم سفره گستردی؟ ابراهیم (ع) ماجرا را بازگفت. کافر گفت: اگر خدای تو چنین کریم و مهربان است، پس دین خود را بر من عرضه کن تا ایمان بیاورم و مسلمان شوم. @darolsadeghiyon🌺
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ حضرت آیت الله بهجت: «كجا رفتند كسانی كه با صاحب الزمان ارتباط داشتند؟ ما خود را بیچاره كرده ایم كه قطع ارتباط نموده ایم و گویا هیچ نداریم.اگر بفرمائید چرا به آن حضرت دسترسی نداریم؟ جواب شما این است كه چرا به انجام واجبات و ترك محرّمات ملتزم نیستید، و او به همین از ما راضی است زیرا «أورع النّاس مَن تورَّعَ عن المحرّمات»پرهیزگارترین مردم كسی است كه از كارهای حرام بپرهیزد. ترك واجبات و ارتكاب محرّمات، حجاب و نقاب دیدار ما از آن حضرت است. 🌷اگر مساله امام شناسی بالا رود، خداشناسی هم بالا می رود، زیرا چه آیتی بالاتر از امام (علیه السلام)؟! امام آیینه ای است كه حقیقت تمام عالم را نشان می دهد. __________________ نقل است که روزی «معاویه» برای نماز در مسجد آماده می‌شد. به خیل عظیم جمعیتی که آماده اقتدا به او بودند نگاهی از سر غرور انداخت. عمروعاص» که در نزدیکی او ایستاده بود، در گوشش نجوا کرد که: بی‌دلیل مغرور نشو! این‌ها اگر عقل داشتند به جماعت تو نمی‌آمدند و «علی» را انتخاب می‌کردند. معاویه» برافروخت. «عمروعاص» قول داد که حماقت نماز‌گزاران را ثابت می‌کند. پس از نماز، بر منبر رفت و در پایان سخن‌رانی گفت: از رسول خدا شنیدم که هر کس نوک زبان خود‌ را به نوک بینی‌اش برساند، خدا بهشت را بر او واجب می‌نماید و بلافاصله مشاهده‌کرد که همه تلاش می‌کنند نوک‌ زبان‌ِشان را به نوک بینی‌ِشان برسانند تا ببینند بهشتی‌اند یا جهنمی؟ عمروعاص» خواست در کنار منبر حماقت جمعیت را به «معاویه» نشان دهد، دید معاویه عبایش را بر سر کشیده و دارد خود را آزمایش می‌کند و سعی می‌کند کسی متوجه تلاش ناموفقش برای رساندن نوک زبان به نوک بینی نشود. از منبر پایین آمد در گوش «معاویه» نجوا کرد: این جماعت احمق خلیفه احمقی چون تو می‌خواهند. ""علی""برای این جماعت حیف است... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ❣سوال : ایا """" امام زمان عج """" برای ما 😔حیف است...؟!!!!؟؟؟!!!؟؟!؟!؟!؟!؟ @darolsadeghiyon🌺
حضرت صادق علیه السلام به فرزند خود محمد فرمود پسرجان از مخارج چقدر زیاد آمده. عرض کرد چهل دینار، او را امر کرد از منزل خارج شود و آن مبلغ را صدقه بدهد. گفت در این صورت چیزی نخواهد ماند موجودی همین چهل دینار است. فرمود آن را صدقه بده قطعا خداوند عوض خواهد داد، «مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ مِفْتَاحاً وَ مِفْتَاحَ اَلرِّزْقِ اَلصَّدَقَة»ُ نمی دانی هر چیزی کلیدی دارد و کلید روزی صدقه است پس اینک چهل دینار را به عنوان صدقه بده. محمد امر امام علیه السلام را انجام داد. بیش از ده روز نگذشت که از محلی مبلغ چهار هزار دینار برای آن جناب رسید. فرمود پسرجان برای خدا چهل دینار دادیم خداوند چهار هزار دینار عوض آنرا داد. 📗 ، ج 3 ، ص 41 ✍ ثقة الاسلام كلينى 🌸@darolsadeghiyon
ابوبصیر می گوید: من همسایه ای داشتم که پیرو سلطان بود و از راه رشوه و غصب و حرام، ثروت اندوخته بود. او مجلسی برای زنان آوازه خوان آماده می ساخت و همگی نزدش جمع می شوند و خودش نیز شراب می نوشید. من بارها به خودش شکایت بردم و گله کردم؛ ولی او دست برنداشت. چون زیاد پا فشاری کردم. به من گفت: من مردی گرفتارم و تو مردی بر کنار و با عافیت، اگر حال مرا به صاحبت (امام صادق علیه السلام) عرضه کنی، امیدوارم خدا، مرا هم به وسیله تو نجات بخشد. گفتار او در دلم تاثیر کرد و چون خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم، حال او را بیان کردم. حضرت به من فرمود: چون به کوفه باز گردی، او نزد تو می آید، به او بگو: جعفر بن محمد گفت: تو آن چه را بر سرش هستی، واگذار، من نیز بهشت را از خداوند برای تو ضمانت می کنم. من چون به کوفه باز گشتم، او و دیگران نزد من آمدند. من او را نزد خود نگاهداشتم، تا منزل خلوت شد، آن گاه به او گفتم: ای مرد! من حال تو را به امام صادق علیه السلام گزارش کردم، او گریست و گفت: تو را به خدا! امام صادق علیه السلام به تو چنین گفت. من سوگند یاد کردم که او به من چنین گفت. آن مرد گفت: مرا بس است و سپس رفت. او پس از چند روز، پیغام فرستاد و مرا خواست. وقتی به دیدارش رفتم، دیدم، پشت در خانه اش برهنه نشسته! به من گفت: ابا بصیر! هر چه در منزل داشتم، به صاحبانش رساندم و در راه خدا دادم؛ حتی لباس هایم را و اکنون آنم که می بینی! ابو بصیر گفت: من نزد دوستانم رفتم و برایش لباس تهیه کردم. چند روز دیگر گذشت و او دنبالم فرستاد که من بیمارم، نزد من بیا! من نزدش رفتم و برای معالجه او در تلاش بودم، تا این که زمان مرگش فرا رسید. نزدش نشسته بودم که جان می داد. در این میان، لحظه ای بیهوش شد و سپس به هوش آمد و گفت: ابو بصیر! صاحبت به قولش وفا کرد و سپس در گذشت. من چون حجم به پایان رسید، نزد امام صادق علیه السلام رسیدم و اجازه خواستم. چون خدمتش رفتم، هنوز یک پایم در صحن خانه و یک پایم در راهرو بود که حضرت از داخل اتاق، بی آن که چیزی بگویم، فرمود: ای ابو بصیر! ما به رفیقت وفا کردیم. 📗 ، ج 2، ص 247 ✍ حاج شیخ عباس قمى @darolsadeghiyon
مردی دو دختر داشت یکی را به یک کشاورز و دیگری را به یک کوزه گر شوهر داد. چندی بعد همسرش به او گفت : ای مرد سری به دخترانت بزن و احوال آنها را جویا شو.. مرد نیز اول به خانه کشاوز رفت و جویای احوال شد، دخترک گفت که زمین را شخم کرده و بذر پاشیده ایم اگر باران ببارد خیلی خوبست اما اگر نبارد بدبختیم.! مرد به خانه کوزه گر رفت، دخترک گفت کوزها را ساخته ایم و در آفتاب چیده ایم اگر باران ببارد بدبختیم و اگر نبارد خوبست.! مرد به خانه خود برگشت همسرش از اوضاع پرسید مرد گفت: چه باران بیاید و چه باران نیاید ما بدبختیم...!! 🌸@darolsadeghiyon
مردی خدمت حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شرفیاب شد و عرض کرد: ای پیامبر خدا! من در زندگی، بسیار گناه کرده ام و اکنون پشیمانم و می خواهم توبه کنم، چه راهی دارم که خداوند، زود از گناهان من در گذرد؟ حضرت فرمود: از پدر و مادرت کدام یک زنده اند؟ مرد عرض کرد: فقط پدرم. حضرت فرمود: برو و به پدرت خدمت کن. وقتی که آن جوان حرکت کرد و رفت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: اگر این مرد، مادر داشت و به مادرش خدمت می کرد، زودتر گناهان او مورد عفو قرار می گرفت و گذشته اش جبران می گردید. 📗 ، ص 186 ✍ مرتضی احمدیان 🌸@darolsadeghiyon
از امام علی علیه السلام بیاموزید صاحب در المطالب می نویسد که علی علیه السلام در بین راه متوجه زن فقیری شد که بچه های او از گرسنگی گریه می کردند و او آنها را به وسائلی مشغول می کرد و از گریه بازمی داشت. برای آسوده کردن آنها دیگی که جز آب چیز دیگری نداشت بر پایه گذاشته بود و در زیر آن آتش می افروخت تا آنها خیال کنند برایشان غذا تهیه می کند. به این وسیله آنها را خوابانید. علی علیه السلام پس از مشاهده این جریان با شتاب به همراهی قنبر به منزل رفت. ظرف خرمائی با انبانی آرد و مقداری روغن و برنج بر شانه خویش گرفت و بازگشت. قنبر تقاضا کرد اجازه دهند او بردارد ولی حضرت راضی نشدند. وقتی که به خانه آن زن رسید اجازه ورود خواست و داخل شد. مقداری از برنجها را با روغن در دیگ ریخت و غذای مطبوعی تهیه کرد آنگاه بچه ها را بیدار نمود و با دست خود از آن غذا به آنها داد تا سیر شدند. علی علیه السلام برای سرگرمی آنها مانند گوسفند دو دست و زانوان خود را بر زمین گذاشت و صدای مخصوص گوسفندان را تقلید نمود. بچه ها نیز یاد گرفتند و از پی آنجناب همین کار را کرده و می خندیدند. مدتی آنها را سرگرم داشت تا ناراحتی قبلی را فراموش کردند و بعد خارج شد. قنبر گفت ای مولای من امروز دو چیز مشاهده کردم که علت یکی را می دانم سبب دومی بر من آشکار نیست. اینکه توشه بچه های یتیم را خودتان حمل کردید و اجازه ندادید من شرکت کنم از جهت نیل به ثواب و پاداش بود و اما تقلید از گوسفندان را ندانستم برای چه کردید؟ فرمود وقتی که وارد بر این بچه های یتیم شدم از گرسنگی گریه می کردند خواستم وقتی خارج می شوم هم سیر شده باشند و هم بخندند. 🌸@darolsadeghiyon