eitaa logo
محفل مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها
786 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
10 فایل
#داستانهای_عبرت_انگیز #آموزه_های_دینی #نشر_معارف_امام_صادق_علیه_السلام 💎 احیای سبک زندگی اسلامی نه مشاورم نه نویسندم نه مفسرم یک انسانم در پی کامل شدن و رسیدن به حقایق عالم هستی 🔸عاشق قرآنم و محب اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 حمال تبریزی فرد بیسوادی در تبریز زندگی می کرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند. صدایی توجه اش را جلب می کند؛ می بیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا می کند که ورجه وورجه نکن، می افتی! در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر می خورد و به پایین پرت می شود. مادر جیغی می کشد و مردم خیره می مانند. حمال پیر فریاد می زند "نگهش دار"! کودک میان آسمان و زمین معلق می ماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را می گیرد و به مادرش تحویل می دهد. جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع می شوند و هر کس از او سوالی می پرسد: یکی می گوید تو امام زمانی، دیگری می گوید حضرت خضر است، کسانی هم می گویند جادوگری بلد است و سحر کرده. حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش می گذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند، به آرامی و خونسردی می گوید: خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار می شناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد. مردم این واقعه را بر سر زبان‌ها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد. 🍂تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن 🍂که خواجه خود روش بنده پروری داند. @darolsadeghiyon🌷
در زمان حضرت صادق علیه السلام زن زانیه ای بود که هر وقت بچه ای از طریق نامشروع متولد می کرد، او را به تنوری می انداخت و می سوزاند! تا اینکه اجل آن زن رسید و او مرد، اقربا و خویشان او، زن را غسل و کفن کردند و برایش نماز خواندند و به خاکش سپردند.! ولی یک وقت متوجه شدند که زمین جنازه این زن بدکاره را قبول نکرده و پس از دفن قبر شکاف برداشت! آن عده که در جریان دفن این زن بدکاره شرکت داشتند، گمان کردند که شاید اشکال از زمین و خاک باشد، و بنابراین جنازه را بردند و در جای دیگر دفن کردند ولی دوباره صحنه ی قبل تکرار شد، یعنی زمین جسد را نپذیرفت و این عمل تا سه مرتبه تکرار شد! مادرش متعجب شد و به محضر مقدس حضرت امام صادق علیه السلام آمد و گفت: ای فرزند پیغمبر به فریادم برسید و جریان را برای حضرت بازگو کرد و متمسک و ملتجی به ایشان گردید. حضرت امام صادق علیه السلام وقتی این قضیه را از زبان مادرش شنیدند و متوجه شدند که کار آن زن زنا کردن و سوزاندن بچه های حرامزاده بوده است، فرمودند: هیچ مخلوقی حق ندارد که مخلوق دیگر را بسوزاند، و سوزاندن در آتش، فقط بدست خالق است! حکایت های واقعی و تکان دهنده ای که بیش از هر مطلب و موضوعی باید به آن اهمیت داد و از عاقبت چنین خطاهایی هراس داشته باشیم . مادر آن زن بدکار به امام علیه السلام عرض کرد: حالا چه کنم؟ حضرت فرمودند: مقداری از تربت جدم حضرت سیدالشهداء ابی عبدالله الحسین علیه السلام را همراه جنازه اش، در قبر بگذارید، زیرا تربت جدم امام حسین علیه السلام، مشکل گشای این امر است. مادر آن زن زانیه، مقداری تربت تهیه نمود و همراه جنازه گذاشت و دیگر آن ماجرا تکرار نشد! منابع: خاک بهشت ص ۱۱۹ به نقل از منتهی المطلب ج ۱، ص ۴۶۱، وسائل ج ۲، ص ۷۴۲، بحار ج ۸۲، ص ۴۵ – کرامات الحسینیة ج ۲، ص ۱۰۶ – خزینة الجواهر ص ۲۴۳ – وقایع الایام ص ۱۶۱ به نقل از تظلم الزهراء -علیهاالسلام – کبریت احمر ص ۳۴۷ و ص ۴۶۲. @darolsadeghiyon🌷
چه زنانی با حضرت فاطمه زهرا(س) محشور می شوند؟ حضرت رسول(صلى الله علیه و آله)فرمودند: ✅سه طایفه از زنان امت من عذاب و فشار قبر ندارند و در قیامت هم با دخترم ام ابیها حضرت فاطمه زهرا (س ) محشور مى شوند. 👈طایفه اول: زنى كه با فقر و تنگدستى شوهر خود بسازد و توقع بیجا از او نداشته باشد. 👈طایفه دوم: زنى كه با تندى و بداخلاقى شوهر خود صبر كند و بردبارى خود را از دست ندهد. 👈طایفه سوم: زنى كه براى رضاى خدا مهریه خود را به شوهر ببخشد. 📚:مواعظ العددیه ص114 ☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺@darolsadeghiyon🌷
💐🔶💐 ⚜روزي حضرت داوود از يك آبادي ميگذشت. پيرزني را ديد بر سر قبري زجه زنان، نالان و گريان است پرسيد: مادر چرا گريه مي كني؟ پيرزن گفت: فرزندم در اين سن كم از دنيا رفت. حضرت داوود فرمود: مگر چند سال عمر كرد؟ پيرزن جواب داد:350 سال!! داوود علیه السلام گفت: مادر ناراحت نباش پيرزن گفت: چرا؟ پيامبر فرمود: بعد از ما گروهي بدنيا مي آيند كه بيش از صد سال عمر نميكنند. پيرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسيد: آنها براي خودشان خانه هم ميسازند، آيا وقت خانه درست كردن دارند؟ حضرت داوود فرمود: بله آنها در اين فرصت كم با هم در خانه سازي رقابت ميكنند. پيرزن تعجب كرد و گفت: اگر جاي آنها بودم تمام صد سال را به خوشی و خوشحال کردن دیگران ميپرداختم. 🍸برچرخ فلک مناز که کمر شکن است 🍸بررنگ لباس مناز ک آخر کفن است 🍸مغرور مشو که زندگی چند روز است 🍸در زیرزمین شاه و گدا یک رقم است @darolsadeghiyon🌷
✅حـفـظ آبــرو با بعضی اوقات می‌بینی یک جاهایی آبروی انسان در خطر است، و با یک پولی حفظ می‌شود. همه شما شنیده‌اید، دو نفر دعوایشان شد سر پول، شروع به فحاشی کردند، پدر زن و داماد، در زمان امام صادق(ع) بود، مفضّل رسید و دید دارند بر سر هم می‌زنند. او می‌گوید: پول را دادم و او می‌گوید: ندادی، مفضل گفت: دعوا نکنید، رفت چهارصد درهم آورد و داد، دعوا سر چهارصد درهم بود، پول را داد و دعوا تمام شد. به او گفتند: از کجا این پول را آوردی؟ گفت: پول برای من نیست، برای امام صادق است نزد من گذاشته برای اینطور موارد. یک وقتی درگیری که بر سر مال دنیا است با پول دادن تمام می‌شود و آبرو حفظ می‌شود، بهترین مال، مالی است که آبروی انسان را حفظ کند. @darolsadeghiyon🌷
👈 دعای چوپان مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید: «چه کسی بر مرده‌های شما نماز می‌خواند؟» چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم. خودم نماز آنها را می‌خوانم.» مرد گفت: «خوب، لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!» چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله‌ای زمزمه کرد و گفت: «نمازش تمام شد!» مرد که تعجب کرده بود، گفت: «این چه نمازی بود؟» چوپان گفت: «بهتر از این بلد نبودم.» مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت. شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد. از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده‌ای؟» پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!» مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده است. چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد، با خدا گفتم: خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین می‌زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می‌کنی؟» @darolsadeghiyon🌷
👈 نماز باعث اصلاح انسان می شود در روایت آمده است: مردی به زنی نظر داشت، زن شوی خویش را از این ماجرا آگاه ساخت، شوهرش گفت: به او بگو چهل بامداد در نماز جماعت حاضر شو...، آن گاه من تسلیم تو خواهم بود. آن مرد پذیرفت و چند روز پیاپی به نماز آمد، به زن پیغام داد که من توبه کرده ام و دیگر از تو تقاضایی ندارم. زن جریان را به شوی خویش باز گفت، شوهر گفت: می دانستم که «نماز»، او را اصلاح می کند؛ زیرا خداوند فرموده است: «اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهی عَنِ الفَحْشاءِ وَالمُنْکَرِ». 👌 به راستی که نماز، از فحشا و منکر، جلوگیری می کند. 📗 ✍ محمود علی محمدلو @darolsadeghiyon🌷
... در زمان موسي خشكسالي پيش آمد. آهوان در دشت، خدمت موسي رسيدند كه ما از تشنگي تلف مي شويم و از خداوند متعال در خواست باران كن. موسي به درگاه الهي شتافت و داستان آهوان را نقل نمود .خداوند فرمود: موعد آن نرسيده است. موسي هم براي آهوان جواب رد آورد. تا اينكه يكي از آهوان داوطلب شد كه براي صحبت ومناجات بالاي كوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران مي آيد وگرنه اميدي نيست. آهو به بالاي كوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتي به چشمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد . شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال مي كنم و توكل مي نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست. تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريدن كرد!... موسي معترض پروردگار شد. خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و اين پاداش توكل او بود.. ✨یادمون باشه در همه حال ناامید نشیم و توکل به خدا داشته باشیم.. @darolsadeghiyon🌷
👈 تاجر متوكل در زمان پيامبر اسلام صلی الله عليه و آله و سلم مردی هميشه متوكل به خدا بود و برای تجارت از شام به مدينه می آمد. روزی در راه دزد شامی سوار بر اسب، بر سر راه او آمد و شمشير به قصد كشتن او كشيد. تاجر گفت: ای سارق اگر مقصود تو مال من است، بيا بگير و از قتل من درگذر. سارق گفت: قتل تو لازم است، اگر ترا نكشم مرا به حكومت معرفی می كنی. تاجر گفت: پس مرا مهلت بده تا دو ركعت نماز بخوانم؛ سارق او را امان داد تا نماز بخواند. مشغول نماز شد و دست به دعا بلند كرد و گفت: بار خدايا از پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم تو شنيدم هر كس توكل كند و ذكر نام تو نمايد در امان باشد، من در اين صحرا ناصری ندارم و به كرم تو اميدوارم. چون اين كلمات بر زبان جاری ساخت و به دريای صفت توكل خويش را انداخت، ديد سواری بر اسب سفيدی نمودار شد، و سارق با او درگير شد. آن سوار به يك ضربه او را كشت و به نزد تاجر آمد و گفت: ای متوكل، دشمن خدا را كشتم و خدا تو را از دست او خلاص نمود. تاجر گفت: تو كيستی كه در اين صحرا به داد من غريب رسيدی؟ گفت: من توكل توام كه خدا مرا به صورت ملكی در آورده و در آسمان بودم كه جبرئيل به من ندا داد: كه صاحب خود را در زمين درياب و دشمن او را هلاك نما. الان آمدم و دشمن تو را هلاك كردم، پس غايب شد. تاجر به سجده افتاد و خدای را شكر كرد و به فرمايش پيامبر صلی الله عليه و آله و سلم در باب توكل اعتقاد بيشتری پيدا كرد. پس تاجر به مدينه آمد و خدمت پيامبر صلی الله عليه و آله رسيد و آن واقعه را نقل كرد، و حضرت تصديق فرمود. 👌آری توكل انسان را به اوج سعادت می رساند و درجه متوكل درجه انبياء و اولياء و صلحاء و شهداء است. 📗 ، ص 679 ✍ حاج شیخ علی اكبر نهاوندی @darolsadeghiyon🌷
✅📝روزی زنی با شوهرش غذا میخورد. فقیری درب خانه را زد. زن بلند شد و دید که فقیر است. غذایی برداشت تا به او بدهد. شوهرش گفت: کیست؟ زن جواب داد: فقیر است برایش غذا میبرم. شوهرش مانع شد تا اینکه جر و بحثشان بالا گرفت و کارشان به طلاق کشید. سالیان سال گذشت و زن، شوهر دیگری گرفت. روزی با شوهر دومش غذا میخورد که فقیری در خانه را زد مرد در را باز کرد. دید که فقیری است که نیاز به غذا دارد. به خانه برگشت و گفت: ای زن غذایی برای فقیر ببر. زن فورا بلند شد و غذا را برد اما زن با چشمانی پر از اشک برگشت. شوهرش گفت چه شده ای زن. زن گفت: این فقیر که در خانه آمده شوهر قبلی من است. مرد زنش را در آغوش گرفت و سپس رو به او کرد و گفت: من هم همان فقیری هستم که آن روز به در خانه شوهرت آمدم. هیچ گاه زمانه را دست کم نگیریم @darolsadeghiyon🌷
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 👈 شاگرد بزاز جوانك شاگرد بزاز، بی خبر بود كه چه دامی در راهش گسترده شده. او نمی دانست این زن زیبا و متشخص كه به بهانه ی خرید پارچه به مغازه ی آنها رفت و آمد می كند، عاشق دلباخته ی اوست و در قلبش طوفانی از عشق و هوس و تمنا برپاست. یك روز همان زن به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زیادی جنس بزازی جدا كردند. آنگاه به عذر اینكه قادر به حمل اینها نیستم، به علاوه پول همراه ندارم، گفت: «پارچه ها را بدهید این جوان بیاورد و در خانه به من تحویل دهد و پول بگیرد.». مقدمات كار قبلا از طرف زن فراهم شده بود. خانه از اغیار خالی بود. جز چند كنیز اهل سِر كسی در خانه نبود. محمدابن سیرین كه عنفوان جوانی را طی می كرد و از زیبایی بی بهره نبود، پارچه ها را به دوش گرفت و همراه آن زن آمد. تا به درون خانه داخل شد، در از پشت بسته شد. ابن سیرین به داخل اطاقی مجلل راهنمایی گشت. او منتظر بود كه خانم هرچه زودتر بیاید، جنس را تحویل بگیرد و پول را بپردازد. انتظار به طول انجامید. پس از مدتی پرده بالا رفت. خانم در حالی كه خود را هفت قلم آرایش كرده بود، با هزار عشوه پا به درون اطاق گذاشت. ابن سیرین در یك لحظه ی كوتاه فهمید كه دامی برایش گسترده شده است. فكر كرد با موعظه و نصیحت یا با خواهش و التماس خانم را منصرف كند، دید خشت بر دریا زدن و بی حاصل است. خانم عشق سوزان خود را برای او شرح داد، به او گفت: «من خریدار اجناس شما نبودم، خریدار تو بودم.» ابن سیرین زبان به نصیحت و موعظه گشود و از خدا و قیامت سخن گفت، در دل زن اثر نكرد. التماس و خواهش كرد، فایده نبخشید. گفت چاره ای نیست؟ باید كام مرا برآوری. و همینكه دید این سیرین در عقیده ی خود پافشاری می كند، او را تهدید كرد، گفت: «اگر به عشق من احترام نگذاری و مرا كامیاب نسازی، الآن فریاد می كشم و می گویم این جوان نسبت به من قصد سوء دارد. آنگاه معلوم است كه چه بر سر تو خواهد آمد.» موی بر بدن ابن سیرین راست شد. از طرفی ایمان و عقیده و تقوا به او فرمان می داد كه پاكدامنی خود را حفظ كن. از طرف دیگر سر باز زدن از تمنای آن زن به قیمت جان و آبرو و همه چیزش تمام می شد. چاره ای جز اظهار تسلیم ندید. اما فكری مثل برق از خاطرش گذشت. فكر كرد یك راه باقی است؛ كاری كنم كه عشق این زن تبدیل به نفرت شود و خودش از من دست بردارد. اگر بخواهم دامن تقوا را از آلودگی حفظ كنم، باید یك لحظه آلودگی ظاهر را تحمل كنم. به بهانه ی قضای حاجت از اطاق بیرون رفت، با وضع و لباس آلوده برگشت و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به او افتاد، روی درهم كشید و فورا او را از منزل خارج كرد. بدین ترتیب، ابن سیرین با استمداد از خداوند متعال، خود را با یک لحظه آلودگی ظاهری، برای همیشه از آلودگی معنوی نجات داد. خداوند به سبب این عملِ عفیفانه ی او، علم تعبیر خواب را به او آموخت و او در این علم به مقامی رسید که پس از معصومان علیهم السلام، هیچ کس بدان نرسید. 📗 جلد 2 ✍ علامه شهید مرتضی مطهری @darolsadeghiyon🌷
👈 اثر کردار بد در برزخ یکی از بزرگان اهل علم و تقوی فرمود: یکی از بستگانشان در اواخر عمرش ملکی خریده بود و از استفاده سرشار آن، زندگی را می گذراند. پس از مرگش، در برزخ او را دیدند که کور است. از علت آن پرسیدند؟ گفت: ملکی را خریده بودم، وسط زمین چشمه آب گوارائی بود که اهالی ده مجاور می آمدند خود و حیواناتشان از آن استفاده می کردند، و به واسطه رفت و آمد، مقداری از زراعت من خراب می شد. برای اینکه سودم از آن مزرعه کم نشود، و راه آمد و شد را بگیرم، به وسیله خاک و سنگ و آهک چشمه را کور نمودم و خشکانیدم. بیچاره مجاورین ده برای آب به جاهای بسیار دور می رفتند. این کوری من به واسطه کور کردن چشمه آب است. گفتم: آیا چاره ای دارد؟ گفت: اگر ورثه ام بر من ترحم کنند و آن چشمه را مفتوح و جاری سازند تا دیگران استفاده کنند حالم خوب می شود. ایشان فرمود: به ورثه اش مراجعه کردم و جریان را گفتم و آنها پذیرفتند، و چشمه را گشودند و مردم استفاده می کردند. پس از چندی آن مرحوم را در خواب دیدم که چشمش بینا شده است. 📗 ، ص292 ✍ شهید آیت الله دستغیب @darolsadeghiyon🌷
🌺 چه کشکی چه پشمی🌺 روزی چوپانی گله اش 🐏 را به صحرا برد و به درخت 🌳 گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو 🍪 مشغول شد که ناگهان گردباد 💨 سختی شروع شد، خواست پایین بیاید، ترسید! باد شاخه ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند، به دعا 👐 برخاست... از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت: ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم. قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا کرده و خود را محکم گرفت. گفت: ای امام زاده خدا راضی نمی شود که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی، نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم، قدری پایین تر آمد. وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت: ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می کنی؟ آنهار ا خودم نگهداری می کنم در عوض کشک 🍵 و پشم نصف گله را به تو می دهم. وقتی کمی پایین تر آمد گفت: بالاخره چوپان هم که بی مزد نمی شود کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد. وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین 🚶 رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت: مرد حسابی چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم غلط زیادی که جریمه ندارد. •@darolsadeghiyon🌷
زنی شوهرش می‌میرد، برای اينكه خدمتی به شوهر كرده باشد، شبهای جمعه غذایی تدارک می‌دید و به وسيله فرزند يتيم خود به خانه فقرا می فرستاد.. طفل بيچاره با اينكه گرسنه بود، غذا را از مادر می گرفت و به فقرا میرساند و خود با شكم گرسنه به خانه بر می گشت و می خوابيد.! تا اينكه شبی كاسه صبرش لبريز شد و در راه غذا را خودش خورد و با شكم سير به خانه برگشت و آسوده خوابيد. آن شب، زن شوهر خود را در خواب ديد كه به او میگفت: تنها غذای امشب به من رسيد! زن از خواب بيدار شد و با كمال شگفتی از فرزندش پرسيد شبهای جمعه گذشته و ديشب غذا را كجا می بردی و به كی میدادی؟؟! من ديشب پدرت را خواب ديدم كه می‌گفت تنها غذای ديشب به او رسيده است.! طفل راستش را گفت كه شبهای جمعه غذا را به خانه فقرا می بردم، ولی ديشب چون زياد گرسنه بودم، خودم خوردم و آسوده خوابيدم. زن دانست بهترين خدمت به شوهر اين است كه يتيم او را سير نگهدارد. از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند: آیا صدقه دادن به فقیرانى كه بر در خانه‌ها می‌آیند بهتر است یا به خویشاوندان؟ آن حضرت فرمود: «نه، بهتر آن است كه صدقه را براى خویشان خود بفرستد، و این اجر و پاداش بیشترى دارد» 👈 @darolsadeghiyon🌷
روزی مردی خواب عجیبی دید، دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند. مرد پرسید: شماها چه کار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است، با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است، مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر @darolsadeghiyon🌷
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله: ✅همانا ابلیس که به زمین فرو آورده شد گفت: خدا مرا در زمین فرستادی و مرا رانده شده قرار دادی، 🌱 پس برای من خانه ای قرار بده، خداوند فرمود: ⇦ حمام (خانه ی توست) 🌱 گفت برای من جایی برای نشستن قرار بده، خداوند فرمود: ⇦ بازارها و محل جمع شدن مردم در راه ها 🌱 گفت برای من غذایی قرار بده ، فرمود: ⇦ آنچه اسم خدا بر آن برده نشود. 🌱 گفت برای من نوشیدنی قرار بده، فرمود: ⇦ هر مست کننده ای 🌱 گفت برای من موذنی قرار بده، فرمود: ⇦ غنایی که با نی نواخته می شود 🌱 گفت برای من یک چیز خواندنی قرار بده، فرمود: ⇦ شـعــر 🌱 گفت برای من نوشته ای قرار بده، فرمود : ⇦ خال کوبیدن 🌱 گفت برای من سخنی قرار بده، فرمود: ⇦ دروغ 🌱 گفت برای من فرستاده ای قرار بده، فرمود: ⇦ کهانت(غیب گویی از روی ستاره ها) 🌱 گفت برای من توری برای شکار قرار بده، فرمود: ⇦ زنــان 📚 احادیث الطلاب حدیث ۹۸۴ @darolsadeghiyon🌷
🌹سال 64 بود ڪہ از جبهہ مرخصے اومد قم . بهم گفت : بابا ! خیلے وقتہ امام رضا (علیه السلام) نرفتم دلم خیلے براے آقا شده . گفتم : حالا ڪہ اومدے مرخصے برو ، گفت : نہ ، حضرت امام ڪہ نایب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است گفتہ جوان ها جبهہ ها را پر ڪنند . زیارت امام رضا (علیه السلام) برام مستحبہ اما اطاعت امر نایب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) لازم و واجبہ . 🕊من باید برگردم جبهہ ؛ نمے توانم ؛ ولو یڪ نفر ، ولو یڪ روز و دو روز ! امر امام زمین مے مونه . گفتم : خوب برو جبهہ ؛ و او رفت . عملیات والفجر هشت با رمز یا فاطمة الزهرا (سلام الله علیها) شروع شد و حسن توی عملیات بہ رسید . 🍃 به ما خبر دادند ڪہ پسرتون اومده اهوازولے قابل شناسایے نیست . خودتون بیایید و ڪنید . رفتیم معراج شهدا و دو روز تمام گشتیم اما . نشستم و شروع بہ گریه ڪردن ڪردم ڪہ یڪے زد روے شونہ ام و گفت : حاج آقای ترابیان عذرخواهے مے ڪنم ، ببخشید ؛ محمد حسن امام رضا(علیه السلام)دور ضریح آقا ڪرده و داره برمے گرده . گفتم : اشتباهے نرفتہ او امام رضا (علیه السلام) بود . راوی: پدر شهید @darolsadeghiyon🌷
صحبت گنجشک با امام علیه السلام 🔴راوی: سلیمان (یکی از اصحاب امام رضا علیه السلام ) حضرت رضا علیه السلام در بیرون شهر، باغی داشتند. گاه گاهی برای استراحت به باغ می رفتند. یک روز من نیز به همراه آقا رفته بودم. نزدیک ظهر، گنجشک کوچکی هراسان از شاخه درخت پرکشید و کنار امام نشست. نوک گنجشک، باز و بسته می شد و صداهایی گنگ و نامفهوم از گنجشک به گوش می رسید. انگار با جیک جیک خود، چیزی می گفت. امام علیه السلام حرکتی کردند و رو به من فرمودند: « سلیمان! ... این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمی به جوجه هایش حمله کرده است. زودباش به آن ها کمک کن!... با شنیدن حرف امام در حالی که تعجب کرده بودم بلند شدم و چوب بلندی را برداشتم. آن قدر با عجله به طرف ایوان دویدم که پایم به پله های لب ایوان برخوردکرد و چیزی نمانده بود که پرت شوم... با تعجب پرسیدم: «شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه می گوید؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم... آیا این کافی نیست؟!» منبع: مجله، هنر دینی، شماره۶ @darolsadeghiyon🌷
حاج آقا شکوهی ، پیر نقاره خونه ی آقا امام رضا (ع) تعریف میکرد: وقتی جوان بودم ، یک روز که می خواستم به سمت نقاره خونه برم یه سری مرغابی رو در صحن انقلاب دیدم. اون وقتها ، صحن خلوت بود، دیدم مرغابی ها همه دارن به صف می ایستند، مونده بودم که اینا چرا اینجور مرتب ایستادن ؟ من رفتم دفتر و برگشتم دیدم مرغابیا، همه رفتن کنار پنجره فولاد و دارن به شدت سروصدا می کنن و جیغ می زنن.! صبر کردم ببینم آخرش چی کار میکنن.! دیدم ، یه مدتی کنار پنجره فولاد بودن، بعد دو دور ، دور گنبد پرواز کردن و از سمت میدون شهدا رفتن ! قربونت برم آقا جون که همه کائنات واسه بزرگیت احترام قائلن ! و همه نوکر در خونه تن ! @darolsadeghiyon🌷
👌بای بای امام رضا خوش گذشت😭 ✏️یک عروس و داماد تهرانی ڪه تازه عروسی میکنند تصمیم میگیرند بنا به اصرار آقا داماد بیایند مشهد، ولی عروس خانم با این شرط حاضر میشه بیاد مشهد ڪه فقط برن تفریح و دیدن طرقبه و شاندیز و داخل حرم و زیارت نکنند.!! 💭 درست چند روزی هم که مشهد بودند را با تفریح و بازار و خرید گذراندند.! روز آخر شد و چمدانهایشان را داخل ماشینشان گذاشتند و از هتل خارج شدند. وقتی به میدان پانزده خرداد یا به قول مشهدی ها میدان ضد رسیدند، آقا داماد وقتی گنبد و گلدسته آقا رو دید، ماشین را نگه داشت و سلامی به آقا داد و مشغول دعا بود که عروس خانم هم دستشو از ماشین بیرون آورد و به حالتی تمسخر گفت: امام رضا بای بای، خیلی مشهد خوش گذشت؛ بای بای!!! 💭 داماد ماشین را روشن کرد از مشهد خارج شدند، توی راه بودند که عروس خانم خوابش برد، تقریبا نزدیک ظهر بود و چند کیلومتری داشتند تا برسند به نیشابور که ناگهان عروس گریه کنان از خواب پرید و زار زار گریه میکرد، از شوهرش پرسید که الان به کجا رسیدند؟ شوهرش هم جواب داد نزدیک نیشابور هستیم.. عروس هم در حالی که گریه میکرد و رنگ پریده گفت برگردیم مشهد، داماد هر چی اصرار کرد که چرا؟ ما صبح مشهد بودیم واسه چی برگردیم عزیزم؟ عروس گفت : فقط برگردیم مشهد.. 💭 برگشتند به مشهد و وقتی رسیدند به نزدیک حرم؛ عروس اصرار کرد که بروند حرم ؛ داماد با ادب هم اطاعت کرد ولی با اصرار فراوان دلیل گریه و اصرار برگشتن و حرم رفتن را از خانمش جویا شد؟ عروس خانم اینطور جواب داد : 👈وقتی در ماشین خواب بودم، خواب دیدم که داخل حرم امام رضا ایستاده و یکی از خادمها هم داره اسامی زایرین را برایشان میخوانند و امام رضا هم تایید میکند و برای زوارش مهر تایید میزنن تا اینکه امام رضا گفتند: پس چرا اسم این خانم(عروس) را نخواندی؟ 💭 خادم هم جواب داد که آقاجان ایشان این چند روزی که مشهد آمده بودند به زیارت شما نیامده و اعتنایی به حرم و زیارت شما نداشتند آقا!!! 💭 امام رضا علیه السلام جواب داد ڪه اسم ایشان را هم داخل لیست زایرین ما بنویسید؛ این خانم وقت رفتن و خروج از مشهد از من خداحافظی کردند و تشکر کردند، پس ایشان هم زائر ما بودند. @darolsadeghiyon🌷
👈 حضرت رضا علیه السلام فرمودند: او را به من ببخشید یکی از خدام حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام که فردی شایسته و اهل تقوی بود گفت: شبی در حرم مطهر استراحت کردم که در عالم خواب دیدم در کشیک خانه حرم مطهر هستم و برای تجدید وضو از حرم خارج شدم، در این لحظه دیدم جمعیت زیادی وارد صحن شدند که در دستشان بیل و کلنگ بود و پیشاپیش آنها شخصی نورانی حرکت می کرد. آنها آمدند تا به وسط صحن مقدس رسیدند، آن شخصی که جلوی جمعیت بود نقطه ای را نشان داد و فرمود: این قبر را بشکافید و این خبیث را بیرون آورید، و آنها هم شروع به حفر و کندن قبر شدند. من از شخصی پرسیدم که این بزرگوار که فرمان می دهد کیست؟ گفت امیرالمؤمنین علیه السلام است. همان لحظه دیدم حضرت رضا علیه السلام از حرم مطهر بیرون آمدند و به محضر امیرالمؤمنین علیه السلام رسید و سلام کرد، علی علیه السلام جواب سلام او را داد. حضرت رضا علیه السلام فرمود: تقاضا دارم این شخص را مورد عفو قرار دهید و او را به من ببخشد. علی علیه السلام فرمود: می دانی این فاسق فاجر شرب خمر می کرده. حضرت رضا علیه السلام عرض کرد: بلی لکن این شخص وصیت کرده که پس از مردن او را در جوار من دفن کنند و به من پناهنده شده است. علی علیه السلام فرمود: او را به شما بخشیدم، سپس آنجا را ترک کردند. من سراسیمه و وحشت زده از خواب بیدار شدم و بعضی از خدام حرم را بیدار کردم و جریان را گفتم و با آنها به همان محلی که در خواب دیده بودم آمدیم و دیدیم قبر تازه ای در آنجا است و مقداری از خاک آن بیرون ریخته شده است! من پرسیدم این قبر کیست؟ گفتند: شخصی است که دیروز در اینجا دفن شده است! 📗 ✍ محمدتقی صرفی پور @darolsadeghiyon🌷
😱چرا جسورانه در محضر امام سخن گفتی 🍃شخصی نقل کرده است که از گیلان به زیارت امام رضا رفته بودم 😖پس از مدّتی بدون خرجی ماندم حساب کردم تا بازگشت به گیلان، پانصد تومان نیاز دارم. ⚜دست به دامن حضرت رضا شدم امّا خبری نشد مجدّداً عرض کردم سیدی! من گدای متکبّری هستم این بار هم احتیاج خود را می گویم اگر عنایتی نفرمایی دیگر بار نخواهم آمد ولی یادداشت می کنم که امام رضا مهمان نواز نیست! ⚠️از حرم که خارج شدم دیدم شیخی مرا صدا می زند چرا این قدر جسورانه در محضر امام سخن گفتی شایسته نیست چنین بی ادب و گستاخ باشی! و سپس پاکتی به من داد به خانه آمدم و پاکت راگشودم با کمال شگفتی دیدم که پانصد تومان در آن است بعدها فهمیدم آن شیخ مرحوم بوده است @darolsadeghiyon🌷
💠✨ ماجرای آیت‌الله بهجت و جن ⭕️◁یکی از شاگردان ایشان درباره وی خاطره ای را نقل کرده اند که خواندن آن خالی از لطف نیست. ⭕️◁میگویند از آیت الله درباره جن سوال پرسیده شده که آیا انها میتوانند به انسان آسیبی برسانند یا خبر؟ و ایشان فرموده اند که خیر انها با مومنین کاری ندارند ⭕️◁و بعد در خاطره ای که نقل نموده است فرموده که روزی به خانه عمویم در کربلا رفتم و خواستم به اتاقی بروم و استراحت کنم و عمویم گفت که به آن اتاق نرو آنجا جن دارد! ⭕️◁من هم گفتم که اشکالی ندارد آنها با من کاری ندارند و رفتم آنجا دراز کشیدم و عمامه ام را کنارم گذاشتم و عبایم را نیز بر روی صورتم کشیدم و خوابیدم ⭕️◁نصف شب که شد صداهایی عجیب و غریبی را میشنیدم و صدای پایشان هم می امد که گویا یک لشکر در حال حرکت بودند. ⭕️◁لحظه به لحظه صداها به من نزدیک تر میشد و به یکباره یکی از آنها وارد اتاق شد و من و عبایم را نگاه کرد و دید که من خوابیده ام و به افراد پشت سرش گفت: “این لشکر خداست” ⭕️◁از ایشان پرسیدم که جن ها مگر در بین انسانها زندگی میکنند؟ او فرمود که اجنه نیز همانند انسان مخلوقات خداوند هستند و نه تنها انسان و جن بلکه خداوند موجودات زیادی را آفریده اند که ما قادر به درک آنها نیستیم. ⭕️◁جن ها هم خوب و بد دارند آنها در یک عالمی دیگر زندگی میکنند و با آدمها کاری ندارند آنها از جنس آتش هستند. @darolsadeghiyon🌷