eitaa logo
محفل مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها
791 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
10 فایل
#داستانهای_عبرت_انگیز #آموزه_های_دینی #نشر_معارف_امام_صادق_علیه_السلام 💎 احیای سبک زندگی اسلامی نه مشاورم نه نویسندم نه مفسرم یک انسانم در پی کامل شدن و رسیدن به حقایق عالم هستی 🔸عاشق قرآنم و محب اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ 💚 مورچه و سليمان نبي(ع) ✍🏻روزي حضرت سليمان(ع) در كنار دريا نشسته بود، نگاهش به مورچه اي افتاد كه دانه گندمي را با خود به طرف دريا حمل مي كرد. سليمان همچنان به او نگاه مي كرد كه ديد او نزديك آب رسيد. در همان لحظه قورباغه اي سرش را ازآب بيرون آورد و دهانش را گشود. مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه درون آب رفت. سليمان مدتي در اين مورد به فكر فرو رفت و شگفت زده فكر مي كرد. ناگاه ديد آن قورباغه سرش را از آب بيرون آورد و دهانش را گشود. آن مورچه از دهان او بيرون آمد ولي دانه گندم را همراه خود نداشت. سليمان(ع) آن مورچه را طلبيد و سرگذشت او را پرسيد. مورچه گفت: «اي پيامبر خدا! در قعر اين دريا سنگي تو خالي وجود دارد و كرمي درون آن زندگي مي كند. خداوند آن را در آنجا آفريد. او نمي تواند از آنجا خارج شود و من روزي او را حمل مي كنم. خداوند اين قورباغه را مأمور كرده مرا درون آب دريا به سوي آن كرم حمل كرده و ببرد. اين قورباغه مرا به كنار سوراخي كه در آن سنگ است، مي برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ مي گذارد. من از دهان او بيرون آمده و خود را به آن كرم مي رسانم و دانه گندم را نزد او مي گذارم و سپس باز مي گردم و به دهان همان قورباغه كه در انتظار من است وارد مي شوم. او در ميان آب شنا كرده مرا به بيرون آب دريا مي آورد و دهانش را باز مي كند و من از دهان او خارج مي شوم. سليمان به مورچه گفت: وقتي كه دانه گندم را براي آن كرم مي بري آيا سخني از او شنيده اي؟ مورچه گفت: آري. او مي گويد: اي خدايي كه رزق و روزي مرا درون اين سنگ در قعر اين دريا فراموش نمي كني، رحمتت را نسبت به بندگان با ايمانت فراموش نكن.(1) « و چون انسان را نعمت بخشيم روي برتابد و خود را كنار كشد و چون آسيبي بدو رسد دست به دعاي فراوان بردارد.»(2) 📚(1)- داستان انبیاء 📚(2)-سوره فصلت - آيه۵۱ •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•
〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🌺🍃 متن زیبا کاش همه مادران می دانستند محبت به کودک از برترین اعمال مقبول است و کاش همه، اندکی در معنای «معصوم» اندیشه می کردند و میفهمیدند خانه هایی که به حضور کودک، نورانی شد مدیون برکتی است که خدا ارزاني این «معصوم» زنده و حاضر کرده" تا دیگر کسی کودک را بارِ خویش نداند بلکه خود را زیر بار منت او ببیند. فاطمه (س) یک مادر بود و چند جهان را در یک آن، در زمین جا داده بود. فاطمه(س) یک مادر بود و برای زنان چه افتخاری بالاتر از این که همانی هستند که فاطمه بود؟ اگر این افتخار را میان همه زنان از ازل تا ابد تقسیم کنند سهم هر زنی به قدری سنگین است که کوهها تاب تحملش را ندارند. فاطمه یک مادر بود و برای این که شخصیت یک زن بالا برود و والا دیده شود اندیشیدن در مادر بودن فاطمه کافی است. اگر عظمت «مادری کردن برای زنانمان روشن می شد همه زنها، در هر کجای عالم. با هر شغل و مقامی تنها به مادر بودنشان افتخار می کردند. بیایید اشک بریزیم برای مادرانی که مادر بودنشان را افتخار نمی دانند و به دست آوردن چیزی برای فخرفروشی آنان را به آب و آتش انداخته. این آب، بنیان زندگی شان را سست کرده و آن آتش، بنای خانه شان را سوزانده. فاطمه یک مادر بود همو که یک شهر، از نمازش نورانی می شد عبادت را تنها در نماز خواندن معنا نمی کرد. فاطمه با کودکانش بازی می کرد برایشان شعر می خواند و در لحظه هایی که با کودکانش بازی می کرد لحظه ای حس عقب ماندن از راه خدا به دلش راه نمی یافت. فاطمه یک مادر بود و چنان مهرش را ارزانی فرزندانش کرده بود که هر یک امتدادی شده بودند از نور فاطمه. فاطمه یک مادر بود که از مدينه امتداد یافت تا کربلا از کربلا تا کوفه و شام تا بغداد و خراسان تا سامرا و همه جهان. فاطمه یک مادر بود و دنیایی، چشم به انتظار آمدن فرزندش که او هم امتداد فاطمه است.... 📚 کتاب ریحانه_خدا جلددوم (سبک زندگی حضرت زهرا، فصل13) استاد عباسی ولدی •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ 🔴عاقبت رباخواری! ✳️آقا سید مهدی کشفی که از یاران مخصوص میرزا جواد نقل می کرد: 🌌 شبی توی خانه خوابیده بودم ، دیدم که صدای ناله ی سوزناکی از حیاط می آید. ⚡️از بس شدید و سوزناک بود ، هراسان ازخواب برخاستم که چه خبر است؟ 💥رفتم در را باز کردم، دیدم در این حیاط ما که به این کوچکی است،یک کاروانسرای بزرگی است و دور تا دورش حجره می باشد . 💠و صدا از یک حجره می آید.... دویدم پشت حجره هرکار کردم در باز نشد. 🔷 از شکاف درب نگاه کردم ببینم چه خبر است! 🔴 دیدم یکی از رفقای ما که اهل بازار تهران است افتاده و به اندازه نصف کمر انسان، سنگ آسیاب روی او چیده اند. 🔥و یک شخص بد هیبت از آن بالا ، توی حلقوم دهان او چیزهایی میریزد. 🌀ناراحت شدم ، هرچه کردم در باز نشد . هرچه التماس کردم به آن شخص که چرا به رفیق ما این طور میکنی ! اصلا نگفت : تو کی هستی ؟ ♻️ این قدر ایستادم که خسته شدم برگشتم آمدم توی رختخواب ، ولی خواب از سرم بکلی پرید. نشستم تا صبح شد. ♦️حال نماز خواندن نداشتم . رفتم در خانه میرزا جواد آقا و محکم در زدم . 🔹میرزا جواد آقا از پشت در گفت چه خبره ؟ چه خبره ؟ حالا یه چیزی بهت نشون دادند نباید که اینطوری کنی؟ ! ✳️ گفتم من همچو چیزی دیدم. گفت بله ، شما مقامی پیدا کرده اید. این مکاشفه است.آن رفیق بازاری شما ربا🔥خوار بود و در آن ساعت داشت نزع روح (روح از بدنش کنده ) می شد. من تاریخ برداشتم . بعد خبر آمد که آن رفیق ما در همان ساعت فوت کرده است... 📙منبع:کتاب شرح حال آیت اللّه العظمى اراکى,ص 299. •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•
🌷 .... 🌷سـال ۷۱ اولین جایی که رفتیم و مشـغول تفحص شدیم، همان محور والفجر مقدماتی بود ـ قتلگاه فکه ـ من خیلی اصرار داشتم کـه کانـال گردان کمیل و حنظلـه را پیدا کنم. بـا بچه‌ها چند روز توی بیابانهای فکه گشـتیم و بالاخـره، اول گردان کمیل را یافتیم و همـان شـهدایی کـه مـن شـبهای عملیـات داخل کانـال دیده بودم، همگیشـان را که حدود ۸۵ الی ۹۰ شـهید می‌شدند، از زیر خروارهـا خـاک بیرون کشـیدیم. بعد از پیدا شـدن کانـال کمیل، مـن ۱۰ روز آزگار بـرای پیدا کردن کانال گردان حنظله دوباره توی منطقـه گشـتم، اما نیافتم که نیافتم. 🌷....علت هـم این بود که عراقیها کانالهـا را پـُر و روی آنها را مین‌گـذاری کرده بودند. طوری که نشـان نمـی‌داد کانال دیگری توی این منطقـه وجود دارد. به همیـن خاطـر، هر چه‌قدر به مسئوولین می‌گفتم کانـال دیگری هم وجود دارد که بچه‌های گردان حنظله درونش هستند، کسی جدی نمی‌گرفت. تا یک روز حاج محمد کوثری، فرمانده لشـکر ۲۷ به منطقـه آمـد. به ایشـان گفتم: من چون شـب عملیـات در گردان حنظله بودم و آن شـب را هم کاملاً به یاد دارم، تأکید می‌کنم که اینجا کانال حنظله اسـت. اصـرار مـن باعث شـد تا به دسـتور حاج محمد، دوبـاره تفحص در همان حول و حوش فعال شـود. 🌷حال چطوری بچه‌های گردان حنظلـه را پیدا کردیم؟ این خودش حکایتی اسـت! شب عملیات که ما در حین عقب‌نشینی می‌خواستیم وارد میدان میـن بشـویم، در آنجا من موشـک مالیوتکایـی را که عمل نکرده بود، دیدم و حالا بعد از ۱۰ سـال، آن موشـک به همان صورت بر روی سیم‌خاردارها افتاده بود و این جرقه‌ای بود در ذهن من برای به یاد آوردن آن شب. وارد میدان مین شدیم و همان تپە‌ی خاکی را که در شـب عملیـات به آن پناه برده بودیـم، یافتیم. همانجا پیکرهای مطهـر دو شـهیدی که چهار لول عراقیها، آنهـا را تکه پاره کرده بود، کشف کردیم. 🌷در همین حین، یک تکه استخوان بدن انسان، نظـر حاج محمد را جلب کرد. او گفت: این چیه؟ من گفتم: این یک بند انگشـت انسـان اسـت. خـود حاج محمد زمیـن را وارسـی کـرد تـا بـه یـک شـهید برخـورد کردیـم کـه بـر پشـت پیراهن شـهید، با حروف درشـت نوشـته شـده بود: حنظله. بـا خوشـحالی فـراوان توأم بـا آه و درد که در سـینه‌ام شـعله‌ور بود، همـان منطقـه را زیر و رو کردیم. ولی متأسـفانه بعـد از ۱۰ روز کار مداوم، هیچ شـهید دیگری پیدا نکردیم. دیگر از غصه دلم داشـت می‌ترکید، مطمئن بودم که تمام شـهدای گردان، در همین اطراف هسـتند و احسـاس می‌کردم که خیلـی به آنها نزدیک هسـتم، اما آنها را نمی‌بینم. 🌷به خدا و شـهدا توسـل جسـتم. بعد از ۱۲ روز، به تنهایی در همان اطراف به دنبال نشـانه‌ای از کانال بودم، بی‌نهایت فکـرم متوجـه این موضـوع بود. منطقه را که نـگاه می‌کردم، به یاد شب عملیات می‌افتادم که چطور بچه‌ها در قتلگاه توسط مزدوران عراقـی قتل‌عـام می‌شـدند. در همیـن افکار غوطه‌ور بـودم که آرام آرام از روی سـیم‌خاردارها عبـور کـردم و وارد میـدان میـن شـدم، ناگهان چشـمم به یک تکه از لباس سـبز سـپاه افتاد که قسـمتی از آن از دل خاک بیرون زده بود. با دستهایم خاکها را کنار زدم. دیدم پیکر شـهیدی اسـت که لباس سبز سپاه بر تن دارد. 🌷فریادزنان بـه طـرف بچه‌هـا دویـدم. درحالی‌که با چشـمان اشـک‌بار فریاد مـی‌زدم: پیدا کـردم، پیدا کردم. به سـید میرطاهری، مسـئول گروه تفحص لشـکر گفتم: سید! کانـال گردان حنظلـه را پیدا کردم. بچه هـا همگـی به آن منطقـه حرکت کردند. شـهیدی را که زیر خـاک بیـرون آورده بـودم، نشـان دادم و گفتـم این پیکـر متعلق به حسین یاری‌نسب، فرمانده گردان حنظله است. سید گفت: شما از کجا مطمئن هسـتید؟ گفتـم: چـون تنها کسـی که در شـب عملیـات لباس سـپاه بر تن داشـت و قدش هم بلند بود، یاری‌نسـب بود. آن روز تا شـب، ۱۵ شـهید را از زیر خاک بیرون آوردیم و با احترام در معراج شـهدا جا دادیم. راوی: رزمنده دلاور، شهید معزز علی محمودوند؛ فرمانده گروه تفحص لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله که در روز ۲۲ بهمن‌ماه ۱۳۷۹ در فکه به یاران شهیدش ملحق شد. •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•
قرار معنوی هر روز به رسم ادب و احترام روز خود را با قرائت زیارت امام صادق علیه السلام شروع میکنیم روز خوبی در کسب فیوضات معنوی از درگاه خداوند برای همه شما دوستان طلب میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد زیارت نامه امام صادق الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الإمامُ الصّادِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْوَصِیُّ النّاطِقُ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الصِّراطُ الاَقْوَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا دافِعَ المُعْضِلاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِفْتاحَ الخَیْراتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مَعْدِنَ الْبَرَکاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الْبَراهِینَ الْواضِحاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دِینِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا نَاشِرَ حُکْمِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا فاصِلَ الخِطاباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا کاشِفَ الکُرُباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا عَمِیدَ الصّادِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا لِسانَ النّاطِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا خَلفَ الخائِفِینَ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا زَعِیمَ الصّادِقِینَ الصّالِحِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَیِّدَ الْمُسْلِمِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا هادِیَ الْمُضِلِّینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَکَنَ الطّائِعِینَ، اَشْهَدُ یامَوْلایَ اَنَّکَ عَلَى الهُدى، وَالعُرْوَهُ الوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى، وَبَحْرُ الْمَدى، وَکَهْفُ الْوَرَى، وَالْمَثَلُ الاعْلى، صَلَّى اللّهُ عَلى رُوحِکَ وَبَدَنِکَ، والسَّلامُ عَلَیْکَ يَا مَوْلايَ یا جعفر بن محمد و عَلى آبائِكَ جَمِيعاً وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه . https://chat.whatsapp.com/HcaRzexHviC74IKc967o7h
✍رسول خدا (ص) فرمودند هیچ شب و روزی نیست مگر اینکه ملک الموت ندا سر میدهد و میگوید: ای اهل قبور، امروز غبطه و حسرت چه کسانی را میخورید، در حالیکه از مرحله مرگ گذشتید و به عالم غیب آگاه شدید؟ در جواب، مردگان میگویند:ما غبطه مؤمنین را میخوریم که در مساجد هستند، زیرا آنان نماز میخوانند و ما نمیخواندیم آنها زکات میدهند و ما نمیدادیم، آنها روزه میگیرند و ما نمیگرفتیم، آنها صدقه میدهند و ما نمیدادیم آنها ذکر خدا را میگویند و ما نمیگفتیم 📚إرشاد القلوب إلى الصواب •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•
🌸﷽🌸 ✍🏻 رزق معنوی ✨◁زمانی که خواب هستی و ناگهان، به تنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار می‌شوی رزق است.چون بعضی‌ها بیدار نمی‌شوند. ✨◁زمانی که با مشکلی رو به رو می شوی خداوند صبری به تو میدهد که چشمانت را از آن بپوشی، این صبر، رزق است. ✨◁زمانی که در خانه لیوانی آب به دست پدرت میدهی این فرصت نیکی کردن ، رزق است. ✨◁گاهی اتفاق می افتد که در نماز حواست نباشد (مقیم اتصال نباشی) ناگهان به خود می آیی و نمازت را با خشوع می خوانی (متصل میشوی) این تلنگر، رزق است. ✨◁یکباره یاد کسی میفتی که مدتهاست ازو بی خبری و دلتنگش میشوی و جویای حالش میشوی، این رزق است. ✨◁رزق واقعی این است.. رزق خوبی ها، نه ماشین نه درآمد،اینها رزق مال است که خداوند به همه ی بندگانش میدهد،اما رزق خوبیها را فقط به دوستدارانش میدهد. ❣✨خدایا ممنونم که دوستم داری و مرا از این ارزاق معنوی بهرمند می کنی. •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•
#داستان_آموزنده 💎زن جوانی پیش مادر خود میرود و از مشکلات زندگی خود برای او میگوید و اینکه او از تلاش وجنگ مداوم برای حل کردن مشکلاتش خسته شده است‌. مادرش او را به آشپزخانه برد و بدون آنکه چیزی بگوید سه تا کتری را آب کرد و گذاشت که بجوشد .سپس توی اولی هویچ ریخت در دومی تخم مرغ ودر سومی دانه های قهوه. بعداز 20 دقیقه که اب کاملا جوشیده بود گاز هارا خاموش کرد! اول هویچ هارا در ظرفی گذاشت ٬ سپس تخم مرغ هارا هم در ظرف گذاشت وقهوه راهم در ظرفی ریخت و جلوی دخترش گذاشت سپس از دخترش پرسید که چه میبینی؟ او پاسخ داد:هویچ٬تخم مرغ٬قهوه. مادر از او خواست که هویچ هارا لمس کند وبگوید که چگونه اند ؟! او اینکار را کردو گفت: نرم اند۰ بعد از او خواست تخم مرغ هارا بشکند ٬ بعداز اینکه پوسته آن را جدا کرد ٬ تخم مرغ سفت شده را دید و در آخر از او خواست که قهوه را بچشد . دختر از مادرش پرسید که: مفهوم اینها چیست؟ مادر به او پاسخ داد: هرسه این مواد در شرایط سخت و یکسان بوده است ٬ آب جوشان٬ اما هرکدام عکس العمل متفاوتی نشان داده اند.هویچ در ابتدا بسیار سخت ومحکم به نظر میرسد اماوقتی در آب جوشان قرار گرفت به راحتی نرم و ضعیف شد.تخم مرغ که در ابتدا شکننده بود و پوسته بیرونی آن از مایع درونی آن محافظت میکرد٬وقتی در آب جوش قرار گرفت مایع درونی آن سفت و محکم شد‌. دانه های قهوه که یکتا بودند٬بعد از قرار گرفتن در آب جوشان٬آب را تغییر دادند. مادر از دخترش پرسید:تو کدام یک ازین مواد هستی؟وقتی شرایط بد وسختی پیش می آیدتو چگونه عمل میکنی؟تو هویچ٬تخم مرغ یا دانه های قهوه هستی؟به این فکر کن که من چه هستم؟آیا من هویچ هستم که به نظر محکم می آیم٬ اما در سختی ها خم میشوم و مقاومت خود را از دست میدهم ؟ آیا من تخم مرغ هستم که با یک قلب نرم شروع میکند اما با حرارت محکم میشود؟ یا من دانه قهوه هستم که آب داغ را تغییر داد؟ وقتی آب داغ شد آن دانه بوی خوش وطعم دلپذیری را آزاد کرد. اگر تو مانند دانه های قهوه باشی هرچه شرایط بدتر میشوند تو بهتر میشوی وشرایط را به نفع خودت ┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•
▪️▪️▪️▪️▪️▪️ خضر نبی در سایه درختی نشسته بود سائلی سمت او آمد و از اول سوال کرد خضر دست در لباسش برده اما چیزی دستش را نگرفت گفت ای سائل ببخشم چیزی ندارم سایل گفت تو را به خدا سوگند می‌دهم نیازم بسیار است کمی بیشتر بگرد شاید چیزی داری و نمی‌دانی خضر برخواست گفت صبر کن دارم بیا برویم، به بازار برده فروشان آمد و گفت مرا بفروش و پولش بگیر و ببر چاره علاجت کن سائل گفت نه هرگز!!! خضر نبی گفت باید اینکار را انجام دهی القصه خضر را سائل بفروخت و پول را گرفته و شادمان راهی شد. خضر را مردی خرید و آورد خانه دید پیرمردی نورانی است، دلش سوخت و کار زیادی به او نمی‌سپرد. روزی مرد قصد سفر کرد و از خضر خواست تا خانه و فرزندانش را در غیاب او محافظت کند و مایحتاج آنها را بخرد. خضر گفت کاری به من بسپار من از اینکه غلام تو باشم و کاری نکنم ناراحتم مرد گفت همین بس خضر اصرار کرد، مرد گفت پس اگر دوست داشتی برای من از دل کوه سنگ‌های کوچک بیاور تا در حیاط منزل خانه دیگری بسازم خضر نبی پذیرفت و در غیاب صاحب خانه با قدرت تمام، خانه‌ای زیبا به کمک اجنه و فرشتگان در آن خانه بنا ساخت صاحب خضر آمد و چون آن خانه را دید باور کرد این پیر مرد انسان معمولی نیست! گفت تو کیستی ای مرد خود را معرفی کن، گفت غلام توام گفت تو را به خدا سوگند خودت را معرفی کن، خضر گفت مرا چرا به خالقم سوگند دادی؟ یکبار سائلی مرا به خالقم سوگند داد، چیزی نداشتم به او دهم خودم را به بردگی فروختم!!! من خضر نبی هستم مرد گریست و گفت مرا ببخش نشناختمت گفت: اصلاً من خود خواستم نشناسی تا راحت امر و نهی کنی مرا چون غلامان گفت ای خضر در قبال این خانه که ساختی از من چیزی بخواه گفت ای صاحب و مولای من از زمانی که غلام تو شده‌ام به راحتی نمی‌توانم برای خالقم در پنهان عبادت کنم و راحت نمی‌توانم اشک بریزم چرا که می‌ترسم هر لحظه در زمان لذتم با معشوقم مرا احضار کنی و اگر اجابت نکنم معصیت کرده باشم. مرا لطف فرموده آزاد کن صاحب خضر گریست و او را آزاد کرد. حضرت خضر کسی است که برای وصال معشوقش خود را به غلامی فروخت و معشوقش بهای عشق آزادی او را پرداخت. راستی ما برای خدا چه می کنیم...!؟ "قدری بیندیشیم" •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•
🌹🍃سبک زندگی: چگونگی برخورد با کودکان ▫️اگر درباره فرزند فقط اقتدار به خرج داد و امر کرد عقده ای می شود و اگر فقط محبت کرد لوس می شود. ▫️اگر بخواهیم نه عقده ای شود و نه لوس، باید هم محبت کرد و هم اقتدار به خرج داد. البته محبت باید مقدم بر اقتدار باشد، همانگونه که حضرت لقمان علیه السلام نیز ابتدا با محبت فرزندش را خطاب می کند« یا بُنّیَّ » و سپس با اقتدار می گوید : « اَقِمِ الصَّلاة» . ▫️بنابراین باید دقت کرد که نرمی در جای خود و خشونت نیز در جای خود لازم است. 📗شیوه های دعوت به نماز؛ استاد قرائتی، صفحه ۶۴ •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•
〰〰〰〰〰〰〰 🔰 تقدیر رهبر انقلاب اسلامی از رفتار اخلاقی و جوانمردانه قهرمانان ایرانی در توکیو / نامگذاری کاروان ورزشی بنام شهید سلیمانی یک کار بسیار ارزشمند بود 🔻 رهبر انقلاب در دیدار قهرمانان المپیک و پارالمپیک ایران در بازی‌های ۲۰۲۰ توکیو: این رفتار اخلاقی و جوانمردانه‌ای که شماها همراه با معنویت نشان دادید؛ نامگذاری کاروان ورزشی بنام شهیدان و بخصوص بنام شهید سلیمانی این یک کار بسیار ارزشمند است، اهداء مدال از سوی چند نفر از قهرمانها به شهیدان خاص، اسم آوردند که این مدال به فلان شهید اهداء میشود. اینها خیلی با ارزش است. 🔹 استفاده از چفیه بعنوان نماد ایثار و مقاومت و سجده‌ی خدا برروی چفیه. اینها ارزش است، اینها معنویت را در سطح افکار عمومی جهان و احساسات جهانی می‌پراکند، منتشر میکند، خیلی باارزش است. حجاب بانوان ورزشکار که این دختر عزیزمان گفتند واقعاً ارزش بزرگی است، پوشش چادر قهرمان طلایی این مسابقات در جایگاه پرچمداری با چادر لباس ایرانی زن مسلمان ،این را در مقابل چشم مردم دنیا نشان دادن، صحنه‌ی ابراز عشق و محبت به پرچم عزیز ایران، اشک شوق، اشک غیرت در مقابل پرچم که دارد میرود بالا، صحنه‌ی نماز خواندن، صحنه‌ی در آغوش گرفتن حریف مغلوب، صحنه‌ی احترام تیم والیبال به مادر شهید. ۱۴۰۰/۰۶/۲۷ •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈•