eitaa logo
محفل مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها
790 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
10 فایل
#داستانهای_عبرت_انگیز #آموزه_های_دینی #نشر_معارف_امام_صادق_علیه_السلام 💎 احیای سبک زندگی اسلامی نه مشاورم نه نویسندم نه مفسرم یک انسانم در پی کامل شدن و رسیدن به حقایق عالم هستی 🔸عاشق قرآنم و محب اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹 🔴 رهبرمعظم انقلاب: حاج قاسم در راه خدا و انجام وظیفه از هیچکس و هیچ‌چیز پروا نداشت ◾️رهبر معظم انقلاب اسلامی با اشاره به اخلاص و فداکاری شهید سلیمانی، گفتند: حاج قاسم بارها و بارها در معرض شهادت قرار گرفته بود اما در راه خدا و انجام وظیفه و جهاد، از هیچ‌کس و هیچ چیز پروا نداشت. ▪️رهبر انقلاب اسلامی، شهادت سردار سلیمانی به دست خبیث‌ترین افراد عالم یعنی آمریکایی‌ها و افتخار آنها به این جنایت را یک ویژگی ممتاز برای آن مجاهد شجاع برشمردند و خاطرنشان کردند: جهاد او جهاد بزرگی بود و خداوند نیز شهادت او را شهادت بزرگی قرار داد. این نعمت عظیم بر حاج قاسم که شایسته آن بود، گوارا باشد. حاج قاسم باید همین‌جور به شهادت می‌رسید. ▪️ایشان با طلب نزول صبر و سکینه الهی بر دل خانواده سردار شهید و دلهای همه مردم ایران، افزودند: امروز دیدید که مردم در شهرهای مختلف کشور با چه جمعیت و ارادتی به خیابانها آمدند، مراسم تشییع را نیز خواهید دید، این نعمتها مقابل چشم ما است تا ارزش شهادت را متوجه شویم. خوشا به‌حال حاج قاسم که به آرزویش رسید، او شوق شهادت داشت و برای آن اشک می‌ریخت و داغدار رفقای شهیدش بود. ▪️امام خامنه‌ای با تأکید بر اینکه جهاد بیرونی متکی به جهاد اکبر یعنی جهاد درونی است، خطاب به دختر شهید گفتند: همه مردم عزادار و قدردان پدر شما هستند و این قدردانی در اثر اخلاص بزرگی است که در آن مرد وجود داشت، چرا که دلها به دست خداست و بدون اخلاص، دلهای مردم اینگونه متوجه نمی‌شود. خداوند به همه ما و به همه ملت ایران عوض خیر عنایت بفرماید. 🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
🔰ماجرای تشرف سردار دلها به ضریح امام‌رضا(ع) ✍️مقدم‌فر» دبیر ستاد مردمی سالگرد بزرگداشت حاج قاسم: در دیدار اخیر اعضای این ستاد با رئیس‌جمهور از آیت‌الله رئیسی پرسیدم سابقه نداشته است یک نفر غیر از علما داخل ضریح شود و قبر مطهر حضرت رضا(ع) را شستشو دهند؛ چه شد که حاج قاسم وارد ضریح شد و مشغول شستشوی قبر امام رضا(ع) شد؟ ایشان گفتند حاج قاسم جزو یکی از مدعوین و بیرون از ضریح بود. من از شبکه‌های ضریح به بیرون نگاه کردم که یکباره چشمم به حاج قاسم افتاد که اشک می‌ریخت. 🔹در آن لحظه به خودم گفتم این حرم و خیلی از حرم‌های دیگر مدیون تلاش‌های حاج قاسم است و اگر ایشان نبود، خیلی از حرم‌ها توسط تکفیری‌ها تخریب می‌شد. به دوستان و کسانی که آنجا بودند گفتم، ایشان را به داخل بیاورید. اشاره کردند که نمی‌شود و افراد داخل ضریح باید از علما باشند، اما من گفتم که ایشان بیایند و آمدند. ┄┅┅❅💠❅┅┅┄
✨﷽✨ 🌼خاطره استاد قرائتی از اولین آشنایی با سردار سلیمانی ✍همه رئیس جمهورها با هم بمیرند یک چنین تشییع جنازه‌ای می‌شود؟ یک چنین تشییع جنازه‌ای نمی‌شود. عزت دست خداست. این تشییع جنازه چه چیزی درونش بود؟ پول بود، زور بود. من خودم سلیمانی را نمی‌شناختم. سالها کار کرد و به احدی نگفت. ایشان بالاترین درجه را داشت، خواص او را نمی‌شناختند. من یک وقت دفتر آقا رفتم، کاری داشتم با آقای حجازی، آقای سردار سلیمانی را هم نمی‌شناختم، آنجا نشسته بود. به آقای حجازی گفتم: یک حرف خصوصی دارم، ایشان کیست که اینجا نشسته است؟ گفت: نمی‌شناسی؟ گفتم: نه، گفت: سردار سلیمانی است. گفتم: عه، اسمش را شنیده‌ام. چند سال پیش چند نفر سردار سلیمانی را می‌شناختند؟ سه سال پیش چند نفر حججی را می‌شناختند؟ خدا خواسته باشد درست کند، یک شبه همه چیز عوض می‌شود. یک شبه بنی صدر سقوط می‌کند و یک شبه بهشتی بالا می‌رود. از دوازده بهمن تا 22 بهمن این ده روز چه حوادثی رخ داد. ‌هیچ مرجع تقلیدی به اندازه امام خمینی عکسش چاپ نشد. شاه گفت: امام خمینی نه، خدا گفت: آره. زلیخا همه درها را بست که هیچکس نفهمد همه فهمیدند. با خدا ور نروید.اگر خودت را پاک کنی خدا می‌نویسد و خودت را بنویسی خدا پاک می‌کند.خیلی مهم است. 💥قرآن می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ‏ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» رمز محبوب شدن ایمان و عمل صالح است. پس هرکس ایمانش بیشتر و عمل صالحش بیشتر محبوبیتش بیشتر است. این تشییع جنازه می‌گویند: هرچه وُّدش پررنگ باشد، معلوم می شود «آمنوا و عملوا الصالحات» ‌اش پررنگ بوده است. ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔴 بچه‌های ما، قیامت ما هستند! 🌹🍃 بچه‌های ما، قیامت وجود ما هستند. یعنی همان‌طور که در روز قیامت تمام حرکات ریز و درشت انسان در دنیا محاسبه می‌شود، بچه‌های ما هم ریز و درشت حرکات ما را می‌بینند و تکرار می‌کنند؛ البته در هر دوره سنی به مقتضای سن خود. ✅ در هفت سال اول با لج‌بازی‌های کودکانه ✅ در هفت سال دوم با طلب مهر و کمی قهر ✅ و در هفت سال سوم با تبعیت یا مخالفت‌ها حتی در بدیهیات! ✅ مثلاً وقتی در موضوعی با همسر خود بحث می‌کنیم، بچه‌ همه صداهای بلند و کلمات سرد ما را هم می‌بیند و می‌شنود و طبیعتاً همه حرکات ما را تکرار خواهد کرد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴 بچه‌های ما، قیامت ما هستند! 🌹🍃 بچه‌های ما، قیامت وجود ما هستند. یعنی همان‌طور که در روز قیامت تمام حرکات ریز و درشت انسان در دنیا محاسبه می‌شود، بچه‌های ما هم ریز و درشت حرکات ما را می‌بینند و تکرار می‌کنند؛ البته در هر دوره سنی به مقتضای سن خود. ✅ در هفت سال اول با لج‌بازی‌های کودکانه ✅ در هفت سال دوم با طلب مهر و کمی قهر ✅ و در هفت سال سوم با تبعیت یا مخالفت‌ها حتی در بدیهیات! ✅ مثلاً وقتی در موضوعی با همسر خود بحث می‌کنیم، بچه‌ همه صداهای بلند و کلمات سرد ما را هم می‌بیند و می‌شنود و طبیعتاً همه حرکات ما را تکرار خواهد کرد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ 18 عراقی که با اذان ابراهیم هادی تسلیم شدند و عاقبت بخیر شدند / 20 آذر سال 60 برای آزادسازی 70کیومتر از منطقه علمیاتی گیلان غرب عملیات شد ؛ رزمندگان اسلام تقریبا همه مناطق را آزاد کرده بودند و... عراق تلفات سنگینی داده بود ... یکی از تپه ها که اتفاقا موقعیت مهمی داشت هنوز مقاومت میکرد ؛ بچه تلاش کردند آنرا هم آزاد کنند. در تاریکی صبح روز بعد به سمت تپه حرکت کردیم ؛ نیروهای زیادی از عراق روی تپه مستقر بودند.با فرماندهان ارتش صحبت کردیم و هر طرحی دادیم به نتیجه نرسید... ناگهان ابراهیم هادی به سمت تپه عراقی ها حرکت کرد و بعد روی تخته سنگی رو به قبله ایستاد. و با صدای بلند شروع به اذان گفتن کرد ؛ هر چه داد زدیم که بیا عقب الان تو را میزنند ... فایده نداشت ... تقریبا اواخر اذان ابراهیم بود که صدای تیر اندازی عراقی ها قطع شده بود ... ولی همان موقع یک گلوله شلیک و به گردن ابراهیم اصابت کرد ... خون زیادی از ابراهیم میرفت. به کمک امدادگر زخم ابراهیم بسته شد ... در ادامه یکی از بچه ها آمد و گفت یک سری از عراقی ها آمده ؛ دستشان را بالا گرفته و دارند تسلیم میشوند ... فورا گفتم مسلح بیاستید شاید حقه ای باشد ؛ 18 عراقی به همراه یک افسر خودشان را تسلیم کردند... به کمک مترجم از افسر عراقی پرسیدم چقدر نیرو روی تپه هستند؟ گفت هیچی... ما آمدیم و خودمان را تسلیم کردیم بقیه نیروها را هم فرستادم عقب؛ الان تپه خالیه ... با تعجب پرسیدم چرا؟ گفت: چون نمیخواستند تسلیم شوند ... گفتم یعنی چی؟ افسر عراقی با بغض و اشک در پاسخ گفت: اًین موذن؟ بعد گفت: به ما گفته بودن شما مجوس و اتش پرست هستید ... به ما گفتند ما برای اسلام با ایرانی ها میجنگیم.ما وقتی میدیدم فرماندهانمان مشروب میخورند و اهل نماز نیستند در جنگ با شما دچار تردید شدیم. امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما را شنیدم تمام بدنم لرزید ... وقتی که نام امیرالمومنین را آورد با خودم گفتم: تو با برادرانت میجنگی؟ نکند مثل ماجرای کربلا ... گریه امانش نداد.بعد گفت: به نیروهایم گفتم من میخواهم تسلیم شوم هر کس میخواهد با من بیاید.اینها با من آمدند؛ بقیه که نیامدند برگشتند عقب... آن سربازی هم که به موذن شلیک کرد را هم آورده ام اگر دستور بدهید او را میکشم. حالا بگویید او زنده است یا ...؟ گیج شده بودم ... گفتم زنده است ...رفتیم پیش ابراهیم که داخل سنگر بستری بود ...تمام هجده اسیر آمدند و دست ابراهیم را بوسیدند و رفتند نفر آخر به پای ابراهیم افتاده بود و گریه میکرد و میگفت من را ببخش من شلیک کردم ... بغض گلوی من را هم گرفته بود... از آن ماجرا پنج سال میگذشت ؛ زمستان سال 65 بود و ما درگیر عملیات کربلا5 در شلمچه بودیم ... کار هماهنگی لشکر با من بود. برای توجیه بچه های لشکر بدر که همگی از بچه های عرب زبان و عراقی های مخالف صدام بود به مقرشان رفتم. پس از صحبت با فرماندهان؛ یکی از بچه های لشکر بدر جلو آمده و گفت شما در گیلان غرب نبودید؟ گفتم بله... گفت: مطلع الفجر یادتان هست؟ ارتفاعات انار تپه آخر؟ گفتم: خوب؟ گفت هجده عراقی که اسیر شدند یادتان هست؟ گفتم بله ؛ شما؟ با خوشحالی گفت: من یکی از آنها هستم ... با تعجب گفتم :اینجا چه میکنی؟ گفت همه ما هجده نفر در این گردان هستیم با ضمانت آیت الله حکیم آزاد شده و قرار شده بیاییم با بعثی ها بجنگیم. گفتم فرمانده تان کجاست: گفت: در همین گردان مسئولیت دارد ؛ گفتم: اسم گردان و نام خودتان را روی این کاغذ بنویس بعد از عملیات مفصل میبنمتان... همینطور که نامها را مینوشت پرسید: نام موذن شما چه بود؟ یکبار دیگر میخواهیم او را ببینیم ... بغض گلویم را گرفت؛ گفتم انشا الله توی بهشت همدیگر را میبینید... خیلی حالش گرفته شد ...عملیات شروع شد ...و نبرد ادامه یافت ... .. اواخر اسفند 65 بود که عملیات به پایان رسید... رفتم پیش بچه های لشکر بدر ...از یکی از مسئولین آن سراغ 18 عراقی را با نام هایی که داشتم گرفتم.گفت این گردان منحل شده ؛ در عملیات آنها جلو پاتک سنگین عراقی ها را گرفتند تلفات سنگینی هم گرفتند ولی عقب نشینی نکردند. کاغذ نام انها را به او دادم. چند دقیقه بعد گفت: همه اینها شهید شده اند ... ماتم برد ...دیگر حرفی نداشتم... با خود فکر میکردم ابراهیم با یک اذان چه کرد ... یک تپه آزاد شد یک عملیات پیروز شد ... هم هجده نفر از قعر جهنم به بهشت رفتند ... منبع: کتاب سلام بر ابراهیم صفحه ۱۳۳ 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
✨﷽✨ ✍در روضه ها میگویند فرزند سقط شده حضرت زهرا(س) پسر بوده و نامش نیز محسن گذاشته شده است. در آن زمان پیش از بدنیا آمدن بچه چگونه میدانستند پسر بوده یا دختر که نامگذاری کرده اند؟ آن کودک را پیامبر گرامی که با وحی الهی در ارتباط بود به نام محسن نام نهاده بودند. در روایتی حضرت علی(ع) فرمود:"فرزندان خودرا قبل از آنکه متولد شوند نام نهید واگر نمی دانید پسر است یا دختر انان را به اسامی نام نهید که مشترک بین دختر وپسر است... چرا که رسول الله محسن را قبل از آنکه متولد شود نام نهاد" 📚الکافی، ج6 ص18 پیامبر گرامی نیز به تصریح قرآن و روایات فراوانی در کتب عالم به علم غیب بود.خداوند می فرماید:"عالم الغیب او است وکسی را بر غیبش آگاه نمی سازد مگر رسولانی که آنها را برگزیده است"( جن 26 و27) مُسلم و دیگران روایت کرده اند که حذیفه می گوید:"پیامبر به من علم گذشته واینده را اموخت" 📚صحیح مسلم،ج5 ص410 ح22 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 👌 ﻣﺮﺩﯼ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ . ﺍﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﻫﺪ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﭘﺴﺖ ﺷﻮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﺏ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ. ﻣﺮﺩﻧﺰﺩﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺏ ﭼﺮﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻞ ﺑﺨﺮﻡ ﻭﻟﯽ ﭘﻮﻟﻢ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ. ﻣﺮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﯿﺎ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯿﺨﺮﻡ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪﻣﺎﺩﺭﺕ ﺑﺪﻫﯽ . ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺣﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻭ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺩﺍﺷﺖ. ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ؟ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ، ﺗﺎ ﻗﺒﺮ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﯿﺴﺖ ! ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻮﯾﺪ٬ ﺑﻐﺾ ﮔﻠﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﻟﺶ ﺷﮑﺴﺖ . ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ ﺑﻪ ﮔﻞ ﻓﺮوشى برگشت ، ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﺭﺍ ﭘﺲ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ۲۰۰ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺪﻫﺪ ! ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺗﺎﺝ ﮔﻞ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮔﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺎﺑﻮﺗﻢ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﯼ، ﺷﺎﺧﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﯿﺎﻭﺭ 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
قرار معنوی هر روز به رسم ادب و احترام روز خود را با قرائت زیارت امام صادق علیه السلام شروع میکنیم روز خوبی در کسب فیوضات معنوی از درگاه خداوند برای همه شما دوستان طلب میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد زیارت نامه امام صادق الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الإمامُ الصّادِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْوَصِیُّ النّاطِقُ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الصِّراطُ الاَقْوَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا دافِعَ المُعْضِلاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِفْتاحَ الخَیْراتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مَعْدِنَ الْبَرَکاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الْبَراهِینَ الْواضِحاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دِینِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا نَاشِرَ حُکْمِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا فاصِلَ الخِطاباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا کاشِفَ الکُرُباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا عَمِیدَ الصّادِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا لِسانَ النّاطِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا خَلفَ الخائِفِینَ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا زَعِیمَ الصّادِقِینَ الصّالِحِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَیِّدَ الْمُسْلِمِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا هادِیَ الْمُضِلِّینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَکَنَ الطّائِعِینَ، اَشْهَدُ یامَوْلایَ اَنَّکَ عَلَى الهُدى، وَالعُرْوَهُ الوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى، وَبَحْرُ الْمَدى، وَکَهْفُ الْوَرَى، وَالْمَثَلُ الاعْلى، صَلَّى اللّهُ عَلى رُوحِکَ وَبَدَنِکَ، والسَّلامُ عَلَیْکَ يَا مَوْلايَ یا جعفر بن محمد و عَلى آبائِكَ جَمِيعاً وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه . https://chat.whatsapp.com/HcaRzexHviC74IKc967o7h
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 🚩 روزی بود ، روزگاری بود . در یکی از روزها دوستان ملا نصر الدینی با عجله در خانه ی ملا را زدند و با او گفتند : حاکم شهر عوض شده و حاکم جدیدی آمده . ملا گفت : حاکم عوض شده که شده ؟ به من چه ؟ دوستانش گفتند ، یعنی چه ؟ این چه حرفی است ؟ باید هر چه زودتر هدیه ای تهیه کنی و برای حاکم جدید ببری . ملا گفت : آها ؛ حال فهمیدم پس من باید هدیه ای تهیه کنم و ببرم پیش حاکم جدید تا اگر فردا برای شما گرفتاری پیش آمد ، واسطه بشوم و از حاکم بخواهم کمک تان کند ؟ دوستانش گفتند : بله همین طور است . ملا گفت : این وسط به من چه می رسد ؟ دوستانش گفتند : بابا تو ریش سفیدی ، تو بزرگی . یکی از دوستان ملا ، گفت : ناراحت نباش ، هدیه را خودمان تهیه می کنیم . یک مرغ چاق و گنده می پزیم تا تو مزد آن را به خانه ی حاکم ببری . ملا گفت : دو تا بپزید . یکی هم برای من و زن و بچه ام . چون من باید فردا ریش گرو بگذارم آنها قبول کردند و فردا با دو مرغ بریان به خانه ی ملا آمدند . ملا یک مرغ را به زنش داد و مرغ بریان دیگر را در سینی گذاشت تا نزد حاکم ببرد . در راه اشتهای ملا تحریک شد و سرپوش سینی را برداشت و یکی از پاهای مرغ را کند و خورد و دوباره روی آن را پوشاند و نزد حاکم برد . حاکم سرپوش را برداشت تا کمی مرغ بخورد . دید که ای دل غافل . مرغ ملا یک پا دارد . سوال کرد چرا مرغ بریان یک پا دارد . ملا گفت : مرغ های خوب شهر ما یک پا دارند . حاکم فهمید که ملا بسیار زرنگ و باهوش است و به او گفت : ناهار میهمان ما باشید از‌ آن به بعد هر کسی که روی حرف نادرست خود پافشاری کند می گویند : مرغ ایشان یک پا دارد . 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
✨﷽✨ 🏴بماند در کوچه چه گذشت ✍روزی علامه حسن زاده آملی در ضمن بیاناتشان برای لحظه ای جریان غصب فدک از حضرت زهرا سلام الله علیها را بیان نموده و آهی کشیدند، سپس فرمودند: نکته ای که می گویم، مبالغه نیست و حقیقت دارد که دومی، شقی ترین اشقیاء بر روی زمین می باشد.ایشان در ادامه فرمایشاتشان واقعه و جریان برخورد حضرت زهرا سلام الله علیها را با آن ملعون در کوچه بیان نموده و فرمودند: بماند در کوچه چه گذشت، اما زمانی که فاطمه ی زهرا سلام الله علیها رحلت فرمودند: امام حسن علیه السّلام بیشتر از امام حسین علیه السّلام و زینب سلام الله علیها جزع و فزع می کردند، عده ای خدمت امام رسیدند و گفتند: آقا برخیزید و این قدر گریه و بی تابی نکنید، شما فرزند بزرگ هستید و این گریه ی شدید شما، باعث بی تابی بیشتر برادرتان و خواهرتان که کوچکتر از شما هستند می شود. امام حسن علیه السّلام فرمودند اگر برادرم حسین علیه السّلام نیز مانند من می دانست که در کوچه چه گذشت و آن صحنه ی دلخراش جگر سوز را می دید او هم مانند من بلکه بیشتر بی تابی می کرد. چگونه برای مادرم نگریم در حالی که آن نانجیب چنان سیلی محکمی به صورت مادرم نواخت که بر زمین افتاد، سپس برخاسته و با هم به خانه آمدیم. 📚معجزات و کرامات امام حسن مجتبی ص 189 حجه الاسلام عزیزی ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫 🔴 داستانی بسیار تاثیر گذار و قابل تامل! 💠یکی ازعلمای اهل بصره می گوید: روزگاری به فقر و تنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم. تاجایی که تصمیم گرفتم خانه ام را بفروشم و به جای دیگری بروم. 🔰در راه یکی از دوستانم به اسم ابونصر را دیدم و او را از فروش خانه با خبر ساختم. دو تکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت:برو و به خانواده ات بده. در راه به زن و پسر خردسالی برخورد کردم،زن گفت: این پسر یتیم و گرسنه است و نمی تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند. گفتم : این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد. به خدا قسم چیز دیگری ندارم... اشک از چشمانم جاری شد و در حالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه برمی گشتم. که ناگهان ابو نصر را دیدم که به من گفت : ای ابا محمد مردی از خراسان از تو و پدرت می پرسد. پدرت سی سال قبل مال زیادی را نزدش به امانت گذاشته، حالا به بصره آمده تا آن ثروت و امانت را پس بدهد. خدا را شکر گفتم.. ✨در ثروتم سرمایه گذاری کردم و یکی از تاجران شدم، مقداری از آن را هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می کردم. ثروتم کم که نمی شد زیاد هم می شد.. کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم . شبی از شب ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده اند. و مردم را دیدم که گناهان شان را بر پشت شان حمل می کنند... به قسمت میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند. ♻️گناهانم را در کفه ای و حسناتم را درکفه دیگر قرار دادند ، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد. سپس یکی یکی از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند. چون در زیر هرحسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت . از شهوت های نفس مثل : ریا، غرور ،دوست داشتن تعریف و تمجید مردم... چیزی برایم باقی نماند و در آستانه ی هلاکت بودم که صدایی را شنیدم: آیا چیزی برایش باقی نمانده؟ گفتند: فقط این برایش باقی مانده ! و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم ... 💠سپس آن را در کفه حسناتم گذاشتند و گریه های آن زن را به خاطر کمکی که به او کرده بودم ، در کفه حسناتم قرار دادند. کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت :نجات یافت ... 📚 کتاب (وحی القلم) تالیف/مصطفی صاد 💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫