eitaa logo
محفل مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها
793 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
2هزار ویدیو
10 فایل
#داستانهای_عبرت_انگیز #آموزه_های_دینی #نشر_معارف_امام_صادق_علیه_السلام 💎 احیای سبک زندگی اسلامی نه مشاورم نه نویسندم نه مفسرم یک انسانم در پی کامل شدن و رسیدن به حقایق عالم هستی 🔸عاشق قرآنم و محب اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
💔🌹🏴💔🌹🏴💔🌹🏴💔🌹🏴💔 ☑️ حضرت عبدالمطلب علیه السلام عبدالمطلب فرزند هاشم، و پدربزرگ حضرت محمد صلی الله علیه و آله بود. نام او شیبه*، کنیه‌اش ابوالحارث (حارث بزرگ‌ترین پسر او بود )، و مادرش سلمی بنت عمر از قبیله خزرج بود. عبدالمطلب در بین مردم به «فیاض» (بخشنده) شهرت داشت. او بخشی از کودکی خود را در قبیله مادرش در شهر مدینه سپری کرد و پس از آن توسط مطلب، عموی خود، بر اساس سفارش هاشم به مکه بازگردانده شد. هاشم در هنگام مرگش به مطلب گفته بود « پسرت، شیبه، را دریاب.» و چون مطلب او را سرپرستی می کرد، و مردم او را غلام مطلب می‌دانستند، عبدالمطلب نامیده شد. پس از مطلب، عبدالمطلب مهمانداری از حاجیان کعبه را به عهده گرفت و برای سهولت در آب‌رسانی به حاجیان، چاه زمزم را، به کمک پسر بزرگش، حارث، بازسازی کرد. هنگام کندن چاه، دو مجسمه آهوی زرین و چند شمشیر به دست آمد که به حکم قرعه، دو شمشیر به عبدالمطلب رسید و دو آهو از آن ِکعبه شد. عبدالمطلب از دو شمشیرش دری برای کعبه ساخت و دو آهو را بر آن نصب کرد. هنگام کندن چاه، به دلیل کارشکنی‌های قریش، نذر کرده بود چنانچه خداوند ده پسر به او عطا کند، به شکرانه آن، یکی از آنها را برای خدا در پیشگاه کعبه قربانی کند، و سال‌ها بعد، قرعه به نام عبدالله، دهمین پسر او و پدر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم، افتاد، ولی با فشار مردم و سران قریش، عبدالمطلب ناچار شد راه حلی برای این مشکل بیابد و سرانجام به جای عبدالله، صد شتر قربانی کرد. زمانی که ابرهه، پادشاه یمن، برای انهدام کعبه به مکه لشگر کشید، عبدالمطلب به عنوان بزرگ قریش به دیدار او رفت اما فقط از او خواست دویست شتری را که از او غارت شده بود، بازگرداند. ابرهه گفت:« چرا به این خواسته کوچک اکتفا می‌کنی، در حالی که من برای خراب کردن کعبه آمده ام.» عبدالمطلب گفت:« من صاحب شتران قریش هستم و کعبه، پروردگاری دارد که خود، از آن نگاهبانی می کند.» عبدالمطلب اولین کسی بود که در ماه رمضان به کوه حراء می‌رفت و در تنهایی به عبادت می‌پرداخت. او ده پسر به نام‌های عبدالله، عباس، حمزه، ابوطالب، زبیر، حارث، حجل، مقوم، ضرار، ابولهب داشت و شش دختر به نام‌های صفیه، ام حکیم، عاتکه، امیمه ،أروی و بره. عبدالمطلب همانند دیگر اجداد پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از آیین توحید و دین حضرت ابراهیم پیروی می‌کرد و از شرک بیزاری می‌جست. پس از مرگ عبدالله، سرپرستی پیامبر به عهده عبدالمطلب قرار گرفت. وی محمد صلی الله علیه و آله و سلم را بسیار گرامی می‌داشت و او را فرزند خود می خواند. هنگامی که پیامبر هشت ساله بود، عبدالمطلب در صد و بیست سالگی از دنیا رفت. چون در سر او موهای سپید دیده می شد، او را شیبه (سپیدمو) می نامیدند. 📓 منابع: بحارالانوار، ج15، ص119 السیرةالنبویه، ج1، ص 150-155-160-113-178 فروغ ابدیت، ج1، ص117 اسدالغابه، ج1، ص22 تاریخ الطبری، ج1، ص 501-503 بحارالانوار، ج15، ص144 ح76 --- کمال الدین الکامل، ج1، ص456 💔🌹🏴💔🌹🏴💔🌹🏴💔🌹🏴💔
قرار معنوی هر روز به رسم ادب و احترام روز خود را با قرائت زیارت امام صادق علیه السلام شروع میکنیم روز خوبی در کسب فیوضات معنوی از درگاه خداوند برای همه شما دوستان طلب میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الإمامُ الصّادِقُ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَصِيُّ النّاطِقُ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ (الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْفاتِقُ الرّاتِقُ) ،الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الصِّراطُ الاَقْوَمُ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا دافِعَ المُعْضِلاتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا مِفْتاحَ الخَيْراتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا مَعْدِنَ الْبَرَكاتِ،الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الْبَراهِينَ الْواضِحاتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا ناصِرَ دِينِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا نَاشِرَ حُكْمِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا فاصِلَ الخِطاباتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا كاشِفَ الكُرُباتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا عَمِيدَ الصّادِقِينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا لِسانَ النّاطِقِينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا خَلفَ الخائِفِينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا زَعِيمَ الصّادِقِينَ الصّالِحِينَ،الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْمُسْلِمِينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا هادِيَ الْمُضِلِّينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا سَكَنَ الطّائِعِينَ، اَشْهَدُ يامَوْلايَ اَنَّكَ عَلَى الهُدى، وَالعُرْوَةُ الوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى، وَبَحْرُ الْمَدى، وَكَهْفُ الْوَرَى، وَالْمَثَلُ الاَْعْلى، صَلَّى اللّهُ عَلى رُوحِكَ وَبَدَنِكَ، وَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مَوْلایَ أَبِی عَبْدِاللَّهِ جعفر بـْنُ مـُحـَمَّد وَ عَلَى آبَائِكَ وَ أَولَادکِ الْمَعْصُومین الْمُطَهَّرِین. https://eitaa.com/darolsadeghiyon
📘 ✍حتما بخوانید 🔻بعد از ۶۰ سال زحمت، تو این دنیا ۴ دهنه مغازه دارم و یک باب آپارتمان با همسرم تنها زندگی می کنم و ۴ فرزندم، زندگی تشکیل داده اند. دو تا عروس دارم و دو تا داماد و چند تا هم نوه ی شیرین زبان... یکی از مغازه ها را خودم می چرخانم و بقیه را اجاره داده ام . اوایل شروع کرونا، همسرم خیلی اصرار داشت که این روزها مغازه را تعطیل کنم، چون با مشتری های زیادی سر و کار دارم، نکند کرونا بگیرم، اما من گوش نکردم . همسرم برای اینکه مرا متقاعد کنه، همه ی بچه ها را شام دعوت کرده بود با کلی تدارک . من اطلاع نداشتم و دَم عید مشتری زیاد بود ، دیروقت رسیدم خونه. دیدم همسرم گرفته و غمگین نشسته و کلی غذا و میوه و... پرسیدم چی شده، مهمان داریم؟ چرا ناراحتی؟ گفت: بشین خستگی رفع کن فعلا شام بخور برات تعریف می کنم. بعد از شام گفت: امروز زنگ زدم به بچه ها گفتم پدرتون حرف منو گوش نمی کنه میره درِ مغازه با این همه آدم سروکار داره؛ می ترسم کرونا بگیره من نگرانش هستم، امشب همتون بیایید شام خونه ما راضیش کنیم نره مغازه، اما همشون به بهانه های مختلف زنگ زدن و گفتن نمی تونیم بیایم. گفتم اینکه ناراحتی نداره حتماً کار داشتند. گفت چه کاری، اونا از ترس اینکه تو کرونا نگرفته باشی نیومدن. راستش خودم هم حالم گرفته شد و چند تا لعنت و نفرین کردم به کرونا و این وضع که پیش اومده و... به خاطر نگرانی همسرم، مغازه را تعطیل کردم و بدون اطلاع بچه ها رفتیم کیش. بعد از چند روز یکی از پسرا زنگ زد که بگه مادر بزرگ زنش چشم عمل کرده که بریم بهش سر بزنیم. ولی همسرم حرفشو قطع کرد و از روی دق و دلی و با ناراحتی بهش گفت: تو به فکر مادربزرگ زنت هستی، نمی پرسی بابات کجاست و حالش چطوره ؟ پسرم گفت چطور مگه ؟ همسرم گفت: راستش بابات گرونا گرفته الآن چند روزه آوردمش بیمارستان حالش وخیمه و احتمالاً یکی دو روز دیگه هم زنده نیست. پسرم مثلاً ناراحت شد و گفت: نمیشه که ما بیایم بهش سر بزنیم، باید چکار کنیم ؟ همسرم گفت: هیچی اگه فوت کرد خودشون دفنش می کنند و مراسم هم که ممنوعه و... منم کلی خندیم و گفتم خوب فکری کردی که اینطوری گفتی بهشون، ببینیم چه کار می کنند.! حدود یه هفته تو کیش موندیم و برگشتیم. البته تو این مدت بچه ها باز هم زنگ می زدند و احوال منو از مادرشون می پرسیدن و ایشون هم روز آخر گفت؛ که من فوت کردم و مشغول کارهای قانونیش برا دفن هست. آخرین باری که بچه ها به مادرشون زنگ زدند، همه می گفتند: احتمالاً تو هم گرفتی، آزمایش دادی؟! ایشون هم گفت: نه، ممکنه، چون همش پیش باباتون بودم! بهمین خاطر اصلاً نیامدن که به مادرشون هم سر بزنند تا اینکه یه روز بهشون گفت: نترسید، آزمایش دادم و خوشبختانه من نگرفتم، اومدن خونه رو ضدعفونی هم کردن و... گفتن پس شب میاییم پیشت. قرار گذاشتیم من تو اتاق پنهان بشم و بازی را ادامه بدیم. وقتی بچه ها اومدن، پس از کمی ابراز ناراحتی و پخش یه جعبه خرمایی که یکیشون آورده بود و... یکی از عروسا گفت: خدا بیامرزه، عمر خودشو کرده بود، خوب شد بچه ها که جوونن نیومدن که بگیرن. یکی از دامادا گفت: خدا رحمتش کنه، حمیدجان دیر وقته، اون برگه ها را نشون مامان بدید...! یکی از دخترا ناراحت شد و گفت: حالا چه وقت این کارهاست و... هر چهارتاشون رفته بودند دنبال انحصار وراثت و بین خودشون مغازه ها را توافق و تقسیم کرده و آپارتمان را برای مادرشون در نظر گرفته بودند و کاغذی هم بین خودشون امضا کرده بودند و حالا سراغ سند ها را می گرفتند...!!! همسرم گفت؛ حداقل بذارید کفن خدابیامرز خشک بشه و... تو همین لحظه از اتاق اومدم بیرون و خدمت همه شون رسیدم... وقتی دیدم به جای ۴ تا فرزند، «چهارتا ویروس کرونای پفیوز» بزرگ کردم، همونجا تصمیم گرفتم مغازه ها و آپارتمانم را بفروشم و پولشو برای کمک به بیماران کرونایی اهدا کنم و با همسرم به دیاری دیگر کوچ کنیم، دیاری روستایی و عشایری که چند تا گوسفند بگیریم و تا پایان عمر با احشام و حیوانات زندگی کنیم که «چوپانی گوسفندان» به مراتب از بزرگ کردن این گونه فرزندان بهتر و پر بارتره... ✍️ امیرستار نصیریانی[نیکوکاری که پول فروش چهار مغازه را به بیماران کرونایی کازرون، اهدا کرد] https://eitaa.com/darolsadeghiyon
✨﷽✨ ✍امام صادق(ع) درباره شدت فتنه‌های زمان غیبت می‌فرماید: «وَ اللَّهِ لَتُمَحَّصُنَّ وَ اللَّهِ لَتُمَیَّزُنَّ وَ اللَّهِ لَتُغَرْبَلُنَّ حَتَّى لَا یَبْقَى مِنْکُمْ إِلَّا الْأَنْدَر» به خدا سوگند شما خالص می شوید؛ به خدا سوگند شما از یکدیگر جدا می‌شوید؛ به خدا سوگند شما غربال خواهید شد؛ تا اینکه از شما شیعیان باقی نمی‌ماند جز گروه بسیار کم و نادر. 🌱در این روایت شریفه امام علیه السلام هشدار می‌دهد که خداوند شیعیان را در زمان غیبت دچار آزمایش بسیار سختی خواهد کرد و بسیاری از اشخاصی که منتسب به شیعه هستند غربال می‌شوند و خالص می‌شوند و از این میان گروه بسیار اندکی از شیعیان باقی می‌مانند. 📗 بحارالانوار جلد5 صفحه216 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
•═┄•※🍃🌸🍃※•┄═• على محبوبترين فرد در پيشگاه خدا انس بن مالك مى گويد: هر روز يكى از فرزندان انصار كارهاى پيامبر (ص) را انجام مى داد، روزى نوبت من بود،‌ام ايمن مرغ بريانى را به محضر پيغمبر (ص) آورد و گفت: يا رسول الله، اين مرغ را خودم گرفته‌ام و به خاطر شما پخته ام. حضرت فرمود: خدايا محبوبترين بندگانت را برسان كه با من در خوردن اين مرغ شركت كند. در همان هنگام در كوبيده شد. پيغمبر فرمودند: انس، در را باز كن. گفتم خدا كند مردى از انصار باشد. امام على (ع) را پشت در ديدم. گفتم: پيغمبر مشغول كارى است، برگشتم و بر سر جايم ايستادم. بار ديگر در كوبيده شد. پيغمبر گفت: در را باز كن، باز دعا مى كردم مردى از انصار باشد. در را باز على (ع) بود. گفتم: پيغمبر مشغول كارى است و برگشتم بر سر جايم ايستادم. باز در كوبيده شد، پيغمبر فرمودند، انس، برو در را باز كن و او را به خانه بياور، تو اولين كسى نيستى كه قومت را دوست دارى، او از انصار نيست. من رفتم و على (ع) را به خانه آوردم و با پيغمبر (ص) مرغ بريان را خوردند. •═┄•※🍃🌸🍃※•┄═•
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 داستان حليمه سعديه حليمه دختر ابى ذويب از قبيله سعد بن بكر هوزان بوده است. رسم اشراف عرب اين بود كه فرزندان خود را به دايه‌ها مى سپردند و دايگان معمولا بيرون شهرها زندگى مى كردند تا كودكان را در هواى صحرا پرورش دهند، رشد و نمو كامل و استخوان بندى آنها محكمتر شود. ضمنا از بيمارى وباى شهر مكه كه خطر آن براى نوزادان بيشتر بود مصون بمانند و زبان عربى را در يك منطقه دست نخورده ياد بگيرند. در اين قسمت، دايگان قبيله بنى سعد مشهور بودند، آنها در موقع معينى به مكه مى آمدند، هر كدام نوزادى را گرفته همراه خود مى بردند. چهار ماه از تولد پيامبر اكرم (ص) گذشته بود كه دايگان قبيله بنى سعد به مكه آمدند و آن سال، قحطى سالى عجيبى بود، از اين نظر به كمك اشراف، بيش از حد نيازمند بودند. گروهى از تاريخ نويسان مى گويند: هيچ يك از دايگان حاضر نشدند به محمد (ص) شير بدهند، زيرا بيشتر طالب بودند كه اطفال غير يتيم را انتخاب كنند تا از كمكهاى پدران آنها بهره مند شوند و نوعا از گرفتن طفل يتيم سرباز مى زدند، حتى حليمه از قبول او سرباز زد ولى چون بر اثر ضعف اندام، هيچ كس طفل خود را به او نداد ناچار شد كه رسول خدا را بپذيرد و با شوهر خود چنين گفت: كه برويم همين طفل يتيم (محمد) را بگيريم و دست خالى برنگرديم شايد لطف الهى شامل حال ما گردد، اتفاقا حدس او درست درآمد، از آن لحظه كه آماده شد به محمد آن كودك يتيم، خدمت كند، الطاف الهى سراسر زندگى او را فرا گرفت و ضمنا يادآورى مى شود كه نوزاد قريش (محمد) سينه هيچ يك از زنان شير ده را نگرفت، سرانجام حليمه سعديه آمد سينه او را مكيد. در اين لحظه وجد و سرور خاندان عبدالمطلب را فرا گرفت. عبدالمطلب رو به حليمه كرد و گفت: از كدام قبيله اى؟ جواب داد: حليمه گفت: از بنى سعد، گفت: اسمت چيست؟ جواب داد: حليمه، عبدالمطلب از اسم و نام قبيله او بسيار مسرور شد و گفت: آفرين، آفرين، دو خوى پسنديده و دو خصلت شايسته، يكى سعادت و خوشبختى و ديگرى حلم و بردبارى. 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
✨﷽✨ 🔴به کدوم حرف‌ها و رفتار نوجوان حساس باشیم ✍اگر حرف‌ها یا نوشته‌های نوجوان‌تون پر از ناامیدی بود، حتما جدی بگیرید و تصور نکنید، صرفا احساسات نوجوانی هست. مثلا ممکنه این جملات رو بشنوید یا در نوشته‌هاش ببینید: - می‌خوام بمیرم. - دیگه چیزی برام مهم نیست. - نمی‌دونم چند نفر به مراسم ختمم میان؟ - ایکاش بخوابم و دیگه بیدار نشم. - بدون من همه راحت‌ترن. - همه حرف‌هایی که درباره خودکشی میزنن رو کاملا جدی بگیرید. 🔹والدین عزیز اجازه ندید نوجوان‌تون گوشه‌گیر و منزوی بشه. 🔹تشویقش کنید تا در جمع خانوادگی یا دوستانش حاضر بشه. البته یادتون باشه نوجوان‌ها برای انجام دادن وظایفشون به سکوت نیاز دارند، اما نباید تنهایی‌هاشون طولانی بشه. 💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫
قرار معنوی هر روز به رسم ادب و احترام روز خود را با قرائت زیارت امام صادق علیه السلام شروع میکنیم روز خوبی در کسب فیوضات معنوی از درگاه خداوند برای همه شما دوستان طلب میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الإمامُ الصّادِقُ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَصِيُّ النّاطِقُ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ (الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْفاتِقُ الرّاتِقُ) ،الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الصِّراطُ الاَقْوَمُ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا دافِعَ المُعْضِلاتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا مِفْتاحَ الخَيْراتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا مَعْدِنَ الْبَرَكاتِ،الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الْبَراهِينَ الْواضِحاتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا ناصِرَ دِينِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا نَاشِرَ حُكْمِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا فاصِلَ الخِطاباتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا كاشِفَ الكُرُباتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا عَمِيدَ الصّادِقِينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا لِسانَ النّاطِقِينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا خَلفَ الخائِفِينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا زَعِيمَ الصّادِقِينَ الصّالِحِينَ،الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْمُسْلِمِينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا هادِيَ الْمُضِلِّينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا سَكَنَ الطّائِعِينَ، اَشْهَدُ يامَوْلايَ اَنَّكَ عَلَى الهُدى، وَالعُرْوَةُ الوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى، وَبَحْرُ الْمَدى، وَكَهْفُ الْوَرَى، وَالْمَثَلُ الاَْعْلى، صَلَّى اللّهُ عَلى رُوحِكَ وَبَدَنِكَ، وَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مَوْلایَ أَبِی عَبْدِاللَّهِ جعفر بـْنُ مـُحـَمَّد وَ عَلَى آبَائِكَ وَ أَولَادکِ الْمَعْصُومین الْمُطَهَّرِین. https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🔴 ثواب آشنا کردن مردم با امام زمان(عج) 🔶️ امام حسن عسکری علیه السلام: 🌕 اگر می خواهی ثواب ۱۰۰ سال روزه همه ایام در نامه عملت ثبت شود.مردم را با امام زمانشان آشنا کن. 📚 بحارالانوار ج ۲ ص ۸
💫🌟💫🌟💫🌟💫 داستان افسر رشيد اسلام افسران رشيد و از جان گذشته، قهرمانان نيرومند و قوى پنجه در ارتش اسلام كم و بيش وجود داشت. ولى دلاوريهاى (حمزة بن عبدالمطلب) ثبت و در حقيقت سطور طلايى تاريخ نبردهاى اسلام را تشكيل مى دهد. حمزه عموى پيامبر اسلام از شجاعان عرب و از افسران بنام اسلام بود، او بود كه با كمال اصرار ميل داشت كه ارتش در بيرون (مدينه) با قريش به نبرد بپردازد، او بود كه با قدرت هر چه تمامتر پيامبر را در لحظات حساس در مكه از شر بت پرستان حفظ نمود و در انجمن بزرگ قريش به جبران توهين و اذيتى كه (ابوجهل) درباره پيامبر انجام داده بود، سر او را شكست و كسى را قدرت مقاومت در برابر او نبود. وى همان افسر ارشد و جانبازى بود كه در جنگ (بدر) قهرمان رشيد قريش (شيبه) را از پاى درآورد، گروهى را مجروح و عده اى را به ديار نيستى فرستاد. هدفى جز دفاع از حريم حق و فضيلت و برقرارى آزادى در زندگى انسانها نداشت. هند، همسر ابوسفيان دختر عتبه كينه حمزه را به دل داشت، تصميم داشت كه به هر قيمتى كه باشد، انتقام پدر را از مسلمانان بگيرد. وحشى، قهرمان حبشى كه غلام جبير مطعم بود و عموى جبير نيز كه در جنگ بدر كشته شده بود از طرف هند ماءمور بود كه با بكار بردن حيله و مكر به آرمان دختر عتبه سر و صورت بدهد. وى به وحشى پيشنهاد كرد كه يكى از سه نفر (پيامبر، على، حمزه) را براى گرفتن انتقام خون پدر از پاى درآورد. قهرمان حبشى در پاسخ گفت: من هرگز دسترسى به محمد نمى توانم پيدا كنم زيرا ياران او از همه كس به او نزديكترند، على در ميدان نبرد فوق العاده بيدار است. ولى خشم و غضب حمزه در جنگ به قدرى زياد است كه در موقع نبرد متوجه اطراف خود نمى شود شايد بتوانم او را از طريق حيله و اغفال از پاى درآورم. هند به همين مقدار راضى شد و قول داد كه اگر در اين راه موفق شود، او را آزاد كند گروهى معتقدند كه اين قرارداد جبير، با غلام خود (وحشى) بست. زيرا عموى وى در (بدر) كشته شده بود. غلام (وحشى) مى گويد: روز احد من به دنبال حمزه بودم و به سان شيرى غران به قلب سپاه حمله مى برد و به هركس مى رسيد او را بى جان مى ساخت. من خود را پشت درختها و سنگها پنهان كردم به طورى كه او مرا نمى ديد، او مشغول نبرد بود كه من از كمين در آمدم ، چون يك فرد حبشى بودم حربه خود را مانند آنها مى انداختم و كمتر خطا مى كرد. از فاصله معينى (زوبين) خود را پس از حركت مخصوصى به سوى او افكندم، حربه بر پشتش نشست و از ميان دو پاى او درآمد. او خواست به سوى من حمله كند ولى شدت درد او را از مقصد باز داشت و به همان حالت ماند تا روح از بدنش جدا شد. سپس با كمال احتياط به سوى او رفتم حربه خود را درآورده و به لشگرگاه قريش برگشتم و به انتظار آزادى نشستم. پس از جنگ احد من مدتها در مكه مى زيستم تا آن كه مسلمانان مكه را فتح كردند، من به سوى طائف فرار كردم. چيزى نگذشت تا آن كه شعاع قدرت اسلام تا حدود طائف كشيده شد. ولى شنيدم كه هركس ولو هر اندازه مجرم باشد اگر به آيين توحيد ايمان آورد پيامبر (ص) از تقصير او مى گذرد. من در حالى كه شهادتين را بر زبان جارى مى ساختم خود را در خدمت پيامبر رساندم، ديده پيامبر بر من افتاد فرمود: تو همان وحشى هستى؟ عرض كردم: بلى، فرمود: چگونه حمزه را كشتى؟ من عين همين جريان را نقل كردم، رسول خدا (ص) متاءثر شد و فرمود: (تا زنده اى تو را نبينم) زيرا مصيبت جانگداز عمويم به دست تو انجام گرفته است (۱). اين همان روح بزرگ نبوت وسعه صدرى است كه خداوند به رهبر عاليقدر اسلام مرحمت فرموده است. با اين كه با دهها عنوان مى توانست قاتل عمو را اعدام كند، مع الوصف او را آزاد نمود. 💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 🌺‏40 عاملی که موجب وسعت رزق میشود را بشناسید.‌‎ 🌸 📚اول ‌‎- ‎خوش خلقى‎ 📚دوم ‌‎- ‎خوشرفتارى با همسايه‎ 📚سوم ‌‎- ‎زياد به والدين احسان كردن‎ 📚چهارم ‌‎- ‎صله ارحام‎ 📚پنجم ‌‎- ‎صدقه دادن‎ 📚ششم ‌‎- ‎خوبى نيت داشتن‎ 📚هفتم ‌‎- ‎شستن دست پيش از غذا‎ 📚هشتم ‌‎- ‎شستن ظرف خوراك و غذا‎ 📚نهم ‌‎- ‎جاروب كردن داخل خانه‎ 📚دهم ‌‎- ‎روشن كردن چراغ پيش از غروب آفتاب‎ 📚يازدهم ‌‎- ‎خوردن كاسنى‎ 📚دوازدهم ‌‎- ‎خوردن ريزه هاى طعام از كنار سفره‎ 📚سيزدهم ‌‎- ‎شستن سر با ختمى‎ 📚چهاردهم ‌‎- ‎شانه كردن موى سر‎ 📚پانزدهم ‌‎- ‎جاروب كردن درب خانه‎ 📚شانزدهم ‌‎- ‎سركه در خانه گذاشتن‎ 📚هفدهم ‌‎- ‎گرامى داشتن ناتوانها‎ 📚هجدهم ‌‎- ‎ميانه روى در اقتصاد‎ 📚نوزدهم ‌‎- ‎خلال كردن دندانها‎ 📚بيستم ‌‎- ‎خوددارى از شهوت‎ 📚بيست و يكم ‌‎- ‎درستكار و امانت بودن‎ 📚بيست و دوم ‌‎- ‎گرفتن ناخن و شارب در روز جمعه‎ 📚بيست و سوم ‌‎- ‎انگشتر عقيق در دست كردن‎ 📚بيست و چهارم ‌‎- ‎انگشتر ياقوت در دست كردن‎ 📚بيست و پنجم ‌‎- ‎انگشتر فيروزه در دست كردن‎ 📚بيست و ششم ‌‎- ‎استغفار كردن حداقل 70 بار در روز(استغفرالله ربی واتوب الیه)‌‎ 📚بيست و هفتم ‌‎- ‎گفتن لا حول و لا قوه الا باللّه حداقل 70 بار در روز‎ 📚بيست و هشتم ‌‎- ‎سى مرتبه گفتن (سبحان اللّه و بحمده سبحان اللّه العظيم و بحمده)‌‎ 📚بيست و نهم ‌‎- ‎دعا كردن برادر مومن ، مومنى را در خلوت دعا کنید‎ 📚سى ام ‌‎- ‎سلام كردن و قل هو اللّه احد خواندن بعد از داخل شدن به منزل‎ 📚سى و يكم ‌‎- ‎خواندن آيه الكرسى در هنگام خروج از منزل‎ 📚سى و دوم ‌‎- ‎گفتن هر روز صد مرتبه (لا اله الا اللّه الملك الحق المبين)‌‎ 📚سى و سوم ‌‎- ‎خواندن سوره يس هفتگی‎ 📚سى و چهارم ‌‎- ‎خواندن سوره (و الصافات ) در روزهاى جمعه‎ 📚سى و پنجم ‌‎- ‎خواندن سوره واقعه هر شب‎ 📚سى و ششم ‌‎- ‎خواندن زيارت عاشورا‎ 📚سى و هفتم ‌‎- ‎خواندن نماز شب‎ 📚سى و هشتم ‌‎– ‎صدقه دادن در هر صبح‎ .‎ 📚سی و نهم - نوشتن ذکر ( بسم الله الرحمن الرحیم هذه من فضل ربی) در درب ورودی منزل‏ 📚چهلم: یتیمی را در هر ماه مبلغی کمک کردن 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
─┅═ೋ❅❅ೋ═┅─ داستان زن فداكار هند همسر عمرو بن جموح وى دختر عمرو بن حزام، همسر عبدالله انصارى است. هند، به احد آمد و شهيدان و عزيزان خود را از روى خاك برداشت و بر روى شتر انداخت و رهسپار مدينه گرديد. در مدينه انتشار يافته بود كه پيامبر (ص) در صحنه جنگ كشته شده است. زنان براى يافتن خبر صحيح، از حال پيامبر، رهسپار (احد) بودند او در نيمه راه با همسران رسول خدا ملاقات كرد، آنان از وى حال رسول خدا را سؤال نمودند، اين زن در حالى كه اجساد شوهرش و برادر و فرزند خود را بر شترى بسته و به مدينه مى برد مثل اين كه كوچكترين مصيبت متوجه وى نگرديده بود، با قيافه باز به آنان گفت: خبر خوشى دارم و آن اين كه پيامبر (ص) زنده و سالم است ؛ در برابر اين نعمت بزرگ تمام مصائب، كوچك و ناچيز است. خبر ديگر اين كه: خداوند كافران را در حالى كه مملو از خشم و غضب بودند گردانيد. سپس از وى پرسيدند كه اين جنازه‌ها از كيست؟ گفت: مربوط به من است. يكى شوهرم، ديگرى فرزندم، سومى برادرم، مى برم در مدينه به خاك بسپارم. بار ديگر در اين صحنه از تاريخ اسلام يكى از عاليترين اثر ايمان كه همان ناچيز شمردن مصائب و هضم تمام شدائد و آلام در راه هدف مقدس است، تجلى مى كند. مكتب ماديت هرگز نتوانسته است چنين زنان و مردان فداكارى تربيت كند. اين افراد براى هدف مى جنگند، نه براى زندگى مادى و نيل به مقام. اين داستان، شگفت انگيز است و هرگز با مقياسهاى مادى و قواعدى كه ماديت براى تحليل مسائل تاريخى طراحى نموده است، تطبيق نمى كند. فقط مردان الهى و كسانى كه به تاءثير عالم بالا اعتقاد دارند و مسائل اعجاز و كرامت را حل كرده اند مى توانند داستان را تحليل نموده و از هر نظر صحيح بدانند. اينك ادامه داستان: هند، مهار شتر را در دست داشت، به سوى مدينه مى كشيد. اما شتر به زحمت راه مى رفت. زنى از زنان رسول خدا (ص) گفت: لابد بار شتر سنگين است، هند در پاسخ گفت: اين شتر بسيار نيرومند است و مى تواند بار شتر را بردارد و حتما علت ديگرى دارد. زيرا هر موقع روى شتر را به طرف احد بر مى گردانم، اين حيوان به آسانى مى رود ولى هر موقع آن را به سمت مدينه مى نمايم به زحمت كشيده مى شود و يا زانو به زمين مى زند. هند تصميم گرفت كه به احد برگردد و پيامبر را از جريان آگاه سازد. او با همان شتر و اجساد به (احد) آمد و وضع راه رفتن شتر را به پيامبر (ص) گفت: پيامبر فرمود: هنگام كه شترت به سوى ميدان رفت از خدا چه خواست؟ وى عرض كردم شوهرم رو به درگاه خدا كرد و گفت: خداوندا، مرا به خانه‌ام باز نگردان. پيامبر فرمود: علت اين امتناع روشن گرديد دعاى شوهرت مستجاب شده، خداوند نمى خواهد اين جنازه به سوى خانه (عمرو) برگردد. بر تو لازم است كه هر سه جنازه را در اين سرزمين (احد) به خاك بسپارى و بدان كه اين سه نفر در سراى ديگر پيش هم خواهند بود. هند در حالى كه اشك از گوشه چشمانش مى ريخت از پيامبر درخواست كرد، كه از خداوند بخواهند كه او نيز در سراى آخرت پيش آنها باشد. ─┅═ೋ❅❅ೋ═┅─
🌾🌾🌾🌾🌾🌾 تبديل قبله از بيت المقدس به سوى مسجدالحرام هنوز چند ماه از هجرت پيامبر (ص) به مدينه نگذشته بود، كه زمزمه مخالفت از ناحيه يهود بلند شد. درست در هفدهمين ماه هجرت دستور مؤ كد آمد كه (قبله) مسلمانان از اين به بعد كعبه است و در اوقات نماز بايد متوجه مسجدالحرام گردند. پيامبر اكرم (ص) سيزده سال تمام در مكه به سوى بيت المقدس نماز مى خواند و پس از مهاجرت به مدينه دستور الهى اين بود كه به وضع سابق از نظر قبله ادامه دهد و قبله اى كه يهوديان به آن نماز مى گذارند، مسلمانان نيز به آن طرف نماز بگذارند و اين خود يك نوع همكارى و نزديك كردن دو آيين قديم و جديد بود ولى رشد و ترقى مسلمانان باعث شد كه خوف و ترس، محافل يهود را فراگيرد زيرا ترقيات روز افزون آنها نشان مى داد، كه آيين اسلام سراسر شبه جزيره را در اندك مدتى خواهد گرفت و قدرت و آيين يهود را از بين خواهند برد از اين نظر شروع به كارشكنى كردند. و از راههاى گوناگونى مسلمانان و رهبر عاليقدر آنها را آزار مى دادند از آن جمله مسئله نماز گزاردن به طرف بيت المقدس را پيش كشيدند و گفتند: محمد (ص) مدعى است كه داراى آيين مستقلى است و آيين و شريعت او ناسخ (از بين برنده) آيينهاى گذشته مى باشد در صورتى كه او هنوز قبله مستقلى ندارد و به قبله يهود نماز مى گذارد. شنيدن اين خبر براى پيامبر گران آمد نيمه شبها از خانه بيرون مى آمد به آسمان نگاه مى كرد، در انتظار نزول وحى بود، كه دستورى در اين باره نازل گردد، چنانكه آيه زير اين مطلب را حكايت مى كند. (قد نرى تقلب وجهك فى السماء فلنولينك قبلة ترضاها) بقره آيه ۱۴۴. نگاههاى معنى دار تو را به آسمان مى بينم ترا به سوى قبله اى كه رضايت تو را جلب مى كند مى گردانيم. از آيات قرآن استفاده مى شود، كه تبديل قبله علاوه بر اعتراض يهود، جهت ديگرى نيز داشته است و آن اين كه مسئله جنبه امتحانى داشت و مقصود اين بود كه مؤ من واقعى و حقيقى از مدعيان ايمان كه در ادعاى خود كاذب بودند تميز داده شود و پيامبر (ص) اين افراد را خوب بشناسد. زيرا پيروى از فرمان دوم كه در حالت نماز، متوجه مسجد الحرام كردند نشانه ايمان و اخلاص به آيين جديد بود و سرپيچى و توقف علامت دو دلى و نفاق است. البته از تاريخ اسلام و مطالعه اوضاع شبه جزيره علل ديگرى نيز به دست مى آيد. اولا: كعبه به دست قهرمان توحيد حضرت ابراهيم (ع) ساخته شده بود مورد تعظيم جامعه عرب بود، قبله قرار دادن چنين نقطه اى موجبات رضايت عموم اعراب را فراهم مى ساخت و آنها را براى پذيرفتن آيين اسلام و دين توحيد راغب مى نمود و هيچ هدفى بالاتر از آن نبود كه مشركان سرسخت و لجوج و بازمانده از قافله تمدن ايمان آورند و به وسيله آنها آيين اسلام در سرتاسر نقاط جهان منتشر گردد. ثانيا فاصله گيرى از يهود آن روز كه هيچ اميدى به ايمان آوردن آنها نبود لازم به نظر مى رسيد، زيرا آنان هر ساعت كارشكنى مى كردند و با پيش كشيدن سؤ الات پيچيده وقت پيامبر را گرفته و به گمان خود ابراز اطلاع و دانش مى كردند و تبديل قبيله يكى از مظاهر فاصله گيرى و دورى از يهود، بالاخره اسلامى كه از هر نظر برترى دارد بايد به طورى جلوه كند كه نقاط تكامل و برترى آن روشن و بارز باشد. با در نظر گرفتن اين جهات در حالى كه پيامبر (ص) دو ركعت از نماز ظهر خوانده بود جبرييل فرود آمد و پيامبر (ص) را كه به سوى مسجدالحرام متوجه گردد. و در برخى از روايات چنين آمده است: دست پيامبر را گرفته متوجه مسجدالحرام نمود زنان و مردانى كه در مسجد بودند از او پيروى كرده و از آن روز كعبه، قبله مستقل مسلمانان اعلام گرديد. 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
✨﷽✨ ✅ دو زکات و دو داستان و یک انسان! ✍زرگری نزد شیخ دانایی رفت و گفت: می‌خواهم زکات مال خود را بپردازم، به چه‌ کسی بدهم؟ 🔸شیخ گفت: برو و اولین نیازمندی که در شهر دیدی، زکات مال خود را به او ده. 🔹زرگر آمد و پیر نابینایی در کنار خرابات دید که بر زمین نشسته بود. کیسه‌ای از زر زکات مال خود به او داد و نابینا خوشحال شد. 🔸روز بعد رفت و دید نابینای دیگری کنار اوست که نابینای زکات بگیر به او می‌گوید: خدا خیر بدهد. دیروز زرگری آمد و کیسه‌ای زر به من داد و من در عشرتکده شهر رفتم و تا صبح مستی و با کنیزکان جوان عشق‌بازی کردم. 🔹زرگر تا این سخن شنید، برآشفت و پیش شیخ آمد و گفت: من از تو خواستم راهی نشان دهی که بتوانم زکات مال خود بپردازم. این چه راهی بود که حرف تو را گوش کردم و مال را یک‌باره به یک عشرتگر دادم! 🔸شیخ دیناری به او داد و گفت: حال این یک دینار را ببر و به اولین فقیری که دیدی ببخش. 🔹زرگر در راه مردی دید که چهره‌ای شکسته داشت. دینار در کف دست او نهاد. مرد سید علوی بود. شادمان شد و همان‌جا سجده شکری کرد. 🔸زرگر به‌دنبال آن مرد علوی راه افتاد. دید در خرابه‌ای رفت و از زیر لباس خود کبوتری مرده را به خرابه انداخت. برگشت و زرگر را دید. 🔹زرگر پرسید: این چه بود؟ 🔸مرد گفت: فرزندانم سه روز است که گرسنه‌اند و تاب گرسنگی نداشتند. این کبوتر مرده را برای آن‌ها می‌بردم تا بخورند که خدا تو را نزد من حواله کرد و کبوتر را در خرابه انداختم. خدا را هزاران‌مرتبه شکر. 🔹زرگر با چشمانی اشک‌بار نزد شیخ بازگشت و داستان را تعریف کرد. 🔸شیخ گفت: دو زکات بود و دو داستان و یک انسان! 🔹هرگز در کار خداوند تردید مکن. وقتی می‌خواهی بدانی مالت چقدر حلال است، کافی‌ست نگاه کنی که به دست چه‌ کسی می‌رسد و در چه راهی مصرف می‌شود. 📚 تذکرة الأولیاء https://eitaa.com/darolsadeghiyon
قرار معنوی هر روز به رسم ادب و احترام روز خود را با قرائت زیارت امام صادق علیه السلام شروع میکنیم روز خوبی در کسب فیوضات معنوی از درگاه خداوند برای همه شما دوستان طلب میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الإمامُ الصّادِقُ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَصِيُّ النّاطِقُ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ (الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْفاتِقُ الرّاتِقُ) ،الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الصِّراطُ الاَقْوَمُ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا دافِعَ المُعْضِلاتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا مِفْتاحَ الخَيْراتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا مَعْدِنَ الْبَرَكاتِ،الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الْبَراهِينَ الْواضِحاتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا ناصِرَ دِينِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا نَاشِرَ حُكْمِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا فاصِلَ الخِطاباتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا كاشِفَ الكُرُباتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا عَمِيدَ الصّادِقِينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا لِسانَ النّاطِقِينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا خَلفَ الخائِفِينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا زَعِيمَ الصّادِقِينَ الصّالِحِينَ،الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْمُسْلِمِينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا هادِيَ الْمُضِلِّينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا سَكَنَ الطّائِعِينَ، اَشْهَدُ يامَوْلايَ اَنَّكَ عَلَى الهُدى، وَالعُرْوَةُ الوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى، وَبَحْرُ الْمَدى، وَكَهْفُ الْوَرَى، وَالْمَثَلُ الاَْعْلى، صَلَّى اللّهُ عَلى رُوحِكَ وَبَدَنِكَ، وَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مَوْلایَ أَبِی عَبْدِاللَّهِ جعفر بـْنُ مـُحـَمَّد وَ عَلَى آبَائِكَ وَ أَولَادکِ الْمَعْصُومین الْمُطَهَّرِین. https://eitaa.com/darolsadeghiyon
✨﷽✨ ✍حاکمیت روح عاطفی و نگاههای محبت آمیز در خانه 💥شیرین ترین اوقات زندگی ،لحظاتی است که انسان چشم به معشوق خود می دوزد و او را می نگرد ؛ و عاشقانه با او صحبت می کند ؛ و نهایت عشق و عاطفه خود را در کلام و نگاه ابراز می دارد ...زندگانی حضرت "علی (ع) و زهرا(س) "پر است از این لحظات عاشقانه و شیرین امام علی (ع) می فرمایند : دائماً به او می نگریستم و از دلم غم و اندوهها برطرف می شد ؛ و فاطمه (س) خطاب به همسرش می فرماید: علـی جان ! جانم فدای تو جان و روح من سپر بلای جان تو ! یا اباالحسن همواره با تو خواهم بود ، چه در خیر و نیکی به سر ببری ، چه در سختی ها و بلاها گرفتار شوی ،همواره با تو خواهم بود و چه نیکو کلام خود را به اثباتـ رسانید و جان خویش را در طبق اخلاص نهاد و فدایی علی(ع) شد ... 📚کوکب الدری،ج۱،ص۱۹۶ ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔻 ✍یه گناه تو قرآن هست، که خدا به پیامبرش میگه: اگر کسی این گناه رو انجام بده، منِ خدا نمی‌بخشمش. ای پیامبر! حتّی اگر تو، هفتاد بار براش استغفار کنی، من نمی‌بخشم.❌ با هم این گناه رو ببینیم:👇 👤 زمان پیامبر (ص) بعضی از مومنین که خیلی فقیر بودند، به اندازه توانائی‌شون، و به میزانِ خیلی کمی انفاق می‌کردند. بعضی‌ها بودند که این مومنانِ فقیر رو مسخره می‌کردند. خداوند این آیات رو نازل کرد: 🕋 الَّذِینَ یَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِینَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الصَّدَقَاتِ، وَ الَّذِینَ لَا یَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ، سَخِرَ اللهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (توبه/۷۹) 💢 کسانی که از مؤمنانِ فرمانبردار، درباره صدقاتشان عیب‌جویی می‌کنند.. 💢 و کسانی را که، برای انفاق در راه خدا، جز به مقدارِ تواناییِ ناچیزِ خود دسترسی ندارند، مسخره می‌کنند.. 💢خدا آنها را استهزا می‌کند، و کیفر می‌دهد. 💢 و برای آنها عذاب دردناکی است! و در آیه بعد، خدا به پیامبر (ص) می‌فرماید: 🕋 اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ، إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَن یَغْفِرَ اللهُ لَهُمْ (توبه/۸۰) 💢 ای پیامبر! چه برای آنها استغفار کنی، و چه نکنی، هیچ فرقی نمی‌کند. 💢حتّی اگر هفتاد بار برای آنها استغفار کنی، هرگز خدا آنها را نمی‌آمرزد. ‼️ خیلی این آیه ترسناکه..واقعاً باید بترسیم!! خدا به پیامبر (ص) میگه، خودت رو معطّل نکن، من آدمهایی که این گناه رو انجام بدن نمی‌بخشم. حتّی اگرهفتاد بارهم براشون استغفارکنی،من نمیبخشم. کسانی که: یَلْمِزُونَ الْمُؤْمِنِینَ👈 از می‌کنند. فَیَسْخَرُونَ مِنْهُمْ👈 و اونها رو می‌کنند. کسانی که با زبونشون، دیگران رو نیش می‌زنند، و مسخره می‌کنند. و کسانی که دنبالِ عِیبِ مردم هستند. 👈 در یک کلام، کسانی که با بازی می‌کنند. ⛔️ ، خطّ قرمزِ خداست. خدا از کسانی که با آبروی مردم بازی می‌کنند، نمی‌گذره. ✖️چقدر تو فضای مجازی و فضای حقیقی، آبروی مردم رو بردیم. ✖️چقدر تو شبکه‌های اجتماعی دیگران رو مسخره کردیم. ✖️چقدر با اعمال و رفتارمون دلِ دیگران رو شکستیم. ✖️چه زندگی‌ هایی رو با خبرکشی‌ها و عیب‌جویی‌ها بهم زدیم. ✖️ و... 📣 مراقبِ باشیم. ‌ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 امیرالمومنین علیه السلام به وشاء فرمود: به محلتان برو! زن و مردی را بر در مسجد می بینی با هم نزاع می كنند آنان را به نزد من بیاور، وشاء می گوید بر در مسجد رفتم دیدم زن و مردی با هم مخاصمه می كنند، نزدیك رفتم و به آنان گفتم امیرالمومنین شما را می طلبد، پس همگی به نزد آن حضرت رفتیم . علی علیه السلام به جوان فرمود: با این زن چكار داری؟ جوان : یا امیرالمومنین ! من این زن را با پرداخت مهریه ای به عقد خود در آوردم و چون خواستم به او نزدیك شوم ، خون دید و من در كار خود حیران شدم . امیرالمومنین علیه السلام به جوان فرمود: این زن بر تو حرام است و تو هرگز شوهر او نخواهی شد. مردم از شنیدن این سخن در اضطراب و متعجب شدند. علی علیه السلام به زن فرمود: مرا می شناسی؟ زن : نامتان را شنیده ، ولی تاكنون شما را ندیده بودم . علی علیه السلام تو فلان زن دختر فلان و از نوادگان فلان نیستی؟ زن : آری ، بخدا سوگند. حضرت امیر: آیا به فلان مرد، فرزند فلان در پنهانی بطور عقد غیر دائم ، ازدواج نكردی و پس از چندی پسر زاییدی و چون از عشیره و بستگانت بیم داشتی طفل را در آغوش كشیده و شبانه از منزل بیرون شدی و در محل خلوتی فرزند را بر زمین گذارده و در برابرش ایستاده و عشق و علاقه ات نسبت به او در هیجان بود،دوباره برگشتی و فرزند را بغل كردی و باز به زمین گذاردی و طفل ، گریه می كرد و تو ترس رسوایی داشتی ، سگهای ولگرد اطرافت را گرفته و تو با تشویش و ناراحتی می رفتی و بر می گشتی ، تا این كه سگی بالای سر پسرت آمد و او را گاز گرفت و تو بخاطر شدت علاقه ای كه به فرزند داشتی سنگی به طرف سگ انداخته سر فرزندت را شكستی ، كودك صیحه زد و تو می ترسیدی صبح شود و رازت فاش گردد، پس برگشتی و اضطراب خاطر و تشویش فراوان داشتی ، در این هنگام دست به دعا برداشته و گفتی : بار خدایا! ای نگهدارنده ودیعه ها. زن گفت : بله ، بخدا سوگند همین بود تمام سرگذشت من و من از گفتار شما بسی در شگفتم . پس امیرالمومنین علیه السلام رو به جوان كرد و فرمود: پیشانیت را باز كن ، و چون باز كرد آن حضرت جای شكستگی پیشانی جوان را به زن نشان داد و به او فرمود: این جوان پسر توست و خداوند با نشان دادن آن علامت به او نگذاشت به تو نزدیك گردد؛ و همان گونه از خدا خواسته بودی فرزندت را حفظ كند، او را برایت نگهداشت ، پس شكر و سپاس ‍ خدای را به جای بیاور. 📚قضاوتهاي اميرالمومنين علي(ع) / محمد تقي تستري 🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
داستان کوتاه "حکایت پادشاه و پیرزن" نقل است که پادشاهی از پادشاهان خواست تا مسجدی در شهر بنا کند و دستور داد تا کسی در ساخت مسجد نه مالی و نه هر چیز دیگری هیچ کمکی نکند... چون میخواست مسجد تماما از دارایی خودش بنا شود بدون کمک دیگران و دیگران را از هر گونه کمک برحذر داشت... شبی از شب ها‌ پادشاه در خواب دید که فرشته‌ای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را بجای اسم پادشاه نوشت!! چون پادشاه از خواب پرید، هراسان بیدار شد و سربازانش را فرستاد تا ببینند آیا هنوز اسمش روی سر در مسجد هست؟! سربازان رفتند و چون برگشتند، گفتند: آری اسم شما همچنان بر سر در مسجد است... مقربان پادشاه به او گفتند که این خواب پریشان است.! در شب دوم پادشاه دومرتبه همان خواب را دید... دید که فرشته‌ای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را بجای اسم پادشاه نوشت... صبح پادشاه از خواب بیدار شد و سربازانش را فرستاد که مطمئن شوند که هنوز اسمش روی مسجد هست... رفتند و بازگشتند و خبرش دادند که هنوز اسمش بر سر در مسجد هست. پادشاه تعجب کرد و خشمگین شد... تا اینکه شب سوم نیز دوباره همان خواب تکرار شد! پادشاه از خواب بیدار شد و اسم زنی که اسمش را بر سر در مسجد می‌نوشت را از بر کرد، دستور داد تا آن زن را به نزدش بیاورند... "پس آن زن که پیرزنی فرتوت بود حاضر شد" پادشاه از وی پرسید: آیا در ساخت مسجد کمکی کردی؟ گفت: ای پادشاه من زنی پیر و فقیر و کهن سال‌ام و شنیدم که دیگران را از کمک در ساخت بنا نهی می‌کردی، من نافرمانی نکردم... پادشاه گفت تو را به خدا قسم می‌دهم چه کاری برای ساخت بنا کردی؟!! گفت: بخدا سوگند که مطلقا کاری برای ساخت بنا نکردم جز... پادشاه گفت: بله!! جز چه؟ گفت: جز آن روزی که من از کنار مسجد می‌گذشتم، یکی از احشامی ( احشام مثل اسب و قاطری که به ارابه می‌بندند برای بارکشی و...) که چوب و وسایل ساخت بنا را حمل می‌‌کرد را دیدم که با طنابی به زمین بسته شده بود... تشنگی بشدت بر حیوان چیره شده بود و بسبب طنابی که با آن بسته شده بود هر چه سعی می‌کرد خود را به آب برساند نمی‌توانست... برخواستم و سطل را نزدیکتر بردم تا آب بنوشد بخدا سوگند که تنها همین یک کار را انجام دادم... پادشاه گفت : آری!! این کار را برای "رضای خدا" انجام دادی و من مسجدی ساختم تا بگویند که مسجد پادشاه است و خداوند از من قبول نکرد! "پس پادشاه دستور داد که اسم آن پیرزن را بر مسجد بنویسند..." 👈 * از اکنون شروع کن، هر کاری را برای رضای خدا انجام بده پس فرق آن را خواهی یافت.! * https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🌱🌱🌱🌱🌱🌱 بانوى فداكار نسيبه جاى گفتگو نيست كه جهاد براى زنان در اسلام نيست. حتى نماينده زنان مدينه حضور پيامبر اكرم (ص) شرفياب گرديد و درباره اين محروميت با رسول خدا سخن گفت و اعتراض كرد كه ما تمام كارهاى شوهران را از نظر زندگى تاءمين مى نماييم و آنان با خاطر آرام در جهاد شركت مى نمايند. ولى ما جامعه زنان از اين فيض بزرگ محروميم. حضرت به وسيله او به جامعه زنان مدينه پيغام داد و فرمود: اگر روى يك سلسله علل فطرى و اجتماعى از اين فيض محروم شده ايد ولى شما مى توانيد با قيام به وظايف شوهردارى فيض جهاد را ترك كنيد. و اين جمله تاريخى را فرمودند: (و ان حسن التبعل يعدل ذلك كله) يعنى قيام به وظايف شوهردارى به وجه صحيح با جهاد (فى سبيل الله) برابرى مى كند. ولى گاهى برخى از بانوان تجربه ديده، براى كمك به مجاهدان كه بيشتر فرزندان و برادران و خويشاوندان آنها بودند، همراه مجاهدان از مدينه بيرون مى آمدند و آنها با سيراب كردن تشنگان، شستن لباسهاى سربازان و پانسمان كردن زخم مجروحان به پيروزى مسلمانان كمك مى كردند. ام عامر كه نام وى نسيبه است مى گويد: من براى رسانيدن آب به سربازان اسلام در احد شركت كردم تا آنجا كه ديدم نسيم فتح پيروزى مسلمانان وزيد. ليكن چيزى نگذشت كه يك مرتبه ورق برگشت. مسلمانان شكست خورده و پا به فرار گذاردند. من ديدم جان پيامبر در معرض خطر قرار گرفت، وظيفه ديدم به قيمت جانم هم تمام شود، از پيامبر اسلام دفاع كنم. مشك آب را به زمين گذاردم با شمشيرى كه به دست آورده بودم از حملات دشمن مى كاستم، گاهى تيراندازى مى كردم، در اين لحظه جاى زخمى را كه در شانه اش بود، نشان داده و مى گويد: در آنوقت كه مسلمانان پشت به دشمن كرده و فرار مى كردند چشم پيامبر به يك نفر افتاد كه در حال فرار بود، فرمود: اكنون كه فرار مى كنى سپر خود را به زمين بيانداز. او سپر خود را انداخت و من آن سپر را برداشتم و مورد استفاده قرار دادم. ناگاه متوجه شدم كه مردى بنام ابن قميئه فرياد مى كشد و مى گويد: محمد كجاست؟ او پيامبر را شناخت و با شمشير برهنه به سوى رسول خدا (ص) حمله آورد. من و مصعب او را از حركت به سوى مقصد باز داشتيم، او براى عقب زدن من ضربتى بر شانه‌ام زد. با اين كه من چند ضربه بر او زدم ولى ضربه او در من تاءثير كرد و اثر اين ضربه تا يك سال باقى بود. و ضربات من بر اثر داشتن دو زره در تن، در او تاءثير ننمود. ضربه اى كه متوجه شانه من شد بسيار كارى بود. پيامبر (ص) متوجه شانه من گرديد كه خون از آن فوران مى كند. فورا يكى از پسرانم را صدا زد و فرمود: زخم مادرت را ببند. وى زخم مرا بست و من دو مرتبه مشغول دفاع شدم. در اين بين متوجه شدم كه يكى از پسرانم زخم برداشته است فورا پارچه هايى را كه براى بستن زخم مجروحان با خود آورده بودم درآورده و زخم پسرم را بستم. ولى براى اينكه هر لحظه وجود پيامبر در آستانه خطر بود، رو به فرزندم كردم و گفتم: فرزندم برخيز و مشغول كارزار باش. رسول اكرم از شهامت و رشادت اين زن فداكار سخت در شگفت بود وقتى كه چشمش به ضارب پسر وى افتاد، فورا او را به نسيبه معرفى كرد و گفت ضارب فرزندت همين مرد است. مادر دلسوخته پروانه وار دور شمع وجود پيامبر مى گشت، مثل شير نر به آن مرد حمله برد و شمشيرى به ساق او نواخت كه او را نقش زمين ساخت. اين بار تعجب پيامبر از شهامت اين زن زيادتر شد و از شدت تعجب خنديد، به طورى كه دندانهاى عقب او آشكار گرديد و فرمود: قصاص فرزند خود را گرفتى. فرداى آن روز كه حضرت ستون لشكر را به سوى حمراء الاسد حركت داد نسيبه خواست كه همراه لشكر حركت كند ولى زخمهاى سنگينى كه بر او وارد شده بود، اجازه حركت به او نداد. لحظه اى كه پيامبر (ص) از حمراءالاسد بازگشت شخصى را به خانه نسيبه فرستاد تا وضع مزاجى او را به گوش پيامبر گزارش دهد. پيامبر از سلامت وضع وى آگاه گرديد و خوشحال شد. اين زن در برابر آن همه فداكارى از پيامبر خواست دعا كند خدا او را در بهشت ملازم حضرتش قرار دهد. پيامبر در حق وى دعا كرد: خدايا اينها را در بهشت همنشين من قرار ده. 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🔴 من هر روز برای رسیدن به محل کار، مسیری را در اتوبان طی می کنم. همیشه ، اگر ببینم کسی منتظر است، حتما او را سوار می کنم. یک روز هوا بارانی بود. پیرزنی با یک ساک پر از وسایل زیر باران مانده بود. با اینکه خطرناک بود اما ایستادم و او را سوار کردم. ساک وسایل او گلی شده و صندلی را کثیف کرد، اما چیزی نگفتم. پیرزن تا به مقصد برسد مرتب برای اموات من دعا کرد و صلوات فرستاد. بعد هم خواست کرایه بدهد که نگرفتم و گفتم: هر چه می‌خواهی بدهی برای اموات ما صلوات بفرست. من در آن سوی هستی، بستگان و اموات خودم را دیدم. آن‌ها از من به خاطر دعا های آن پیرزن و هایی که برایشان فرستاد، حسابی تشکر کردند این را هم بگویم که صلوات، واقعا ذکر و دعای معجزه گری است. آن قدر خیرات و برکات در این دعا نهفته است که تا از این جهان خارج نشویم قادر به درکش نیستیم. 📚 کتاب سه دقیقه در قيامت ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
قرار معنوی هر روز به رسم ادب و احترام روز خود را با قرائت زیارت امام صادق علیه السلام شروع میکنیم روز خوبی در کسب فیوضات معنوی از درگاه خداوند برای همه شما دوستان طلب میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الإمامُ الصّادِقُ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَصِيُّ النّاطِقُ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ (الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْفاتِقُ الرّاتِقُ) ،الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الصِّراطُ الاَقْوَمُ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا دافِعَ المُعْضِلاتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا مِفْتاحَ الخَيْراتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا مَعْدِنَ الْبَرَكاتِ،الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا صاحِبَ الْبَراهِينَ الْواضِحاتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا ناصِرَ دِينِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا نَاشِرَ حُكْمِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا فاصِلَ الخِطاباتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا كاشِفَ الكُرُباتِ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا عَمِيدَ الصّادِقِينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا لِسانَ النّاطِقِينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا خَلفَ الخائِفِينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا زَعِيمَ الصّادِقِينَ الصّالِحِينَ،الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْمُسْلِمِينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا هادِيَ الْمُضِلِّينَ، الَسَّـلامُ عَلَيْكَ يا سَكَنَ الطّائِعِينَ، اَشْهَدُ يامَوْلايَ اَنَّكَ عَلَى الهُدى، وَالعُرْوَةُ الوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى، وَبَحْرُ الْمَدى، وَكَهْفُ الْوَرَى، وَالْمَثَلُ الاَْعْلى، صَلَّى اللّهُ عَلى رُوحِكَ وَبَدَنِكَ، وَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا مَوْلایَ أَبِی عَبْدِاللَّهِ جعفر بـْنُ مـُحـَمَّد وَ عَلَى آبَائِكَ وَ أَولَادکِ الْمَعْصُومین الْمُطَهَّرِین. https://eitaa.com/darolsadeghiyon
💟 داستان کوتاه ‌ 👞"ریگ به کفش داشتن" این "ضرب المثل" یعنی فرد غیرقابل اطمینان است و مکر و حیله ای در سر دارد. ریشه آن برمی گردد به اینکه در قدیم یکی از جاها برای پنهان کردن سلاح برای مواقع دفاع از خود و حمله به دشمن ساقه کفش بود. در ساقه پوتین یا چکمه شمشیر و خنجر و سنگ و ریگ می توان پنهان کرد که دیده نشود و موجب بدگمانی نشود ولی در موقع مقتضی از آن استفاده کرد. وقتی می گویند؛ "فلانی ریگی به کفش دارد،" یعنی ظاهرا شخص "سالم و بی خطری" به نظر می آید اما در موقع مناسب باطن بد خود را ظاهر می کند و "خطر" می آفریند. روزی روزگاری در سرزمینی بسیار دور، مرد دانا، شجاع و جنگاوری به نام "سنجر" زندگی می کرد و او همیشه قبل از جنگیدن خوب فکر می کرد. روزی حاکم به او گفت: قرار است کاروانی از هدایای بسیار گران قیمت به نشانه ی پایان جنگ به کشورمان وارد شود. من به این کاروان "اعتماد" ندارم. چون سال ها با این کشور در جنگ بوده ایم. شاید آوردن "هدایا" حیله باشد و نقشه ی شومی در سر داشته باشند. سنجر تا رسیدن کاروان هدایا خوب فکر کرد. او به سربازان سپرد که کسی را با شمشیر و نیزه و خنجر به قصر راه ندهند. اما تازه واردان هیچ اسلحه ای همراه خود نداشتند. کاروان پادشاه کشور همسایه بدون هیچ مشکلی وارد "قصر حاکم" شد. درست وقتی که فرستاده ی پادشاه کشور همسایه، پشت در اتاق حاکم منتظر ایستاده بود تا نامه ی "صلح و هدایا" را با او تقدیم کند. سنجر از راه رسید. رو به آن ها کرد و گفت: حاکم سرزمین ما منتظر ورود شما مهمانان عزیز است؛ اما من به عنوان رئیس تشریفات از شما می خواهم که چکمه هایتان را قبل از ورود به اتاق حاکم درآورید. با شنیدن این حرف، افراد تازه وارد و سردسته ی آنان به همدیگر نگاهی انداختند. رنگ صورتشان سرخ سرخ شد. یکی از آن ها "بهانه" آورد: ولی قربان! این لباس رسمی ماست. ما نمی توانیم بدون آن به حضور حاکم برسیم. سنجر گفت: اما این قانون حاکم و قصر اوست. کسی نمی تواند آن را زیر پا بگذارد. حالا "چکمه هایتان" را درآورید. آن چند نفر وقتی اصرار خود را بی فایده دیدند، ناگهان خم شدند و خنجرهای کوچک "زهرآگین" را از چکمه های خود بیرون آوردند. آن ها با سنجر درگیر شدند. سنجر که از قبل حیله ی آن ها را فهمیده بود و آمادگی جنگ را داشت، با"شجاعت" با آن ها جنگید و همه را دست بسته به ماموران کاخ تحویل داد. حاکم به "هوش و درایت" سنجر آفرین گفت و به او هدیه داد. از آن روز به بعد به افرادی که در ظاهر خطرناک نیستند ولی در سرشان پر از نقشه است، می گویند: " حتماً ریگی به کفشش دارد. https://eitaa.com/darolsadeghiyon
💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟💫 ﷽ ⏰ نماز به سوی مشرق و مغرب: ⏰ مفسران مى‏گويند: هشتاد و چند آيه از سوره (آل عمران) در باره فرستادگان مسيحيان سرزمین نجران كه به نمايندگى براى تحقيق در باره اسلام به مدينه آمده بودند، نازل شده است. فرستادگان، شصت نفر بودند كه چهارده نفر آنان از اشراف و برجستگان نجران محسوب مى‏شدند، سه نفر از اين چهارده نفر سمت رياست داشتند اين گروه شصت نفرى در لباس مردان قبيله «بنى كعب» به مدينه آمدند و به مسجد پيامبر وارد شدند، پيامبر نماز عصر را با مسلمانان خوانده بود، اين شصت نفر لباسهاى زيبا و پر زرق و برق و جالب پوشيده بودند كه به گفته يكى از صحابه پيامبر هرگز نديده‏ايم فرستادگانى به اين زيبايى باشند! موقعى كه آنها وارد مسجد شدند، هنگام نمازشان بود، طبق مراسم خود، ناقوس را نواختند و به طرف مشرق ايستاده، مشغول نماز شدند، گروهى از اصحاب پيامبر خواستند مانع شوند. پيامبر فرمود: به آنها كارى نداشته باشيد! پس از نماز، «عاقب» و «سيد» (که دو نفر از آن گروه بودند) خدمت پيامبر رسيدند و با او آغاز سخن كردند. (تفسير نمونه، ج‏2، ص 411). ⚡️ سید بن طاووس میگوید در روايات وارده آمده است كه: "خداوند متعال به حضرت آدم (ع) دستور داد كه به سوى مغرب نماز بخواند، و به حضرت نوح (ع) امر فرمود كه به سوى مشرق نماز بگزارد، و به حضرت ابراهيم (ع) امر فرمود كه بين مشرق و مغرب جمع كند، كه مقصود همان كعبه است، و هنگامى كه حضرت موسى (ع) را به پيامبرى مبعوث فرمود دستور داد كه دين حضرت آدم (ع) را احيا كند، و وقتى حضرت عيسى (ع) را مبعوث فرمود، دستور داد كه دين حضرت نوح (ع) را احيا نمايد، و هنگامى كه حضرت محمّد (ص) را مبعوث فرمود، دستور داد كه دين حضرت ابراهيم (ع) را زنده گرداند". (فلاح السائل و نجاح المسائل، ص 129). ⚡️ در کتابهای تفسیر اهل سنت، در باب اختلافات متعدد یهود و نصاری، در روایتی از ابن زید آمده که اهل کتاب در نماز اختلاف کردند بعضی از آنها (مسیحیان) به سوی مشرق نماز خواندند و بعضی از آنها (یهود متصل به زمان حضرت موسی) به سوی مغرب و بعضی (گروهی از یهودیان بعدی) هم به سوی بیت المقدس پس خدا ما را به سوی کعبه هدایت کرد. همچنین در امر روزه گرفتن با هم اختلاف کردند پس بعضی از آنها بعضی روزها را روزه گرفتند و بعضی از آنها بعضی از شبها را، پس خداوند ما را هدایت کرد به روزه ماه رمضان، و اختلاف کردند در مورد روز جمعه و یهودیان شنبه را برای خود انتخاب کردند و نصارا یکشنبه را پس خدا ما را هدایت به روز جمعه کرد، و در مورد ابراهیم اختلاف کردند و یهودیان گفتند ابراهیم یهودی بود و نصارا گفتند نصرانی بود پس خداوند ما را به حق در مورد آن هدایت کرد، و در مورد عیسی اختلاف کردند و یهودیان او را «ابن الله» قرار دادند و نصاری او را «ربّ» قرار دادند پس خداوند ما را به حق مطلب هدایت کرد که «وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ ....». ⏰ (جامع البيان فى تفسير القرآن، ج‏2، ص: 197). ...................................... 💥 《اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَ أَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ》 (العنكبوت، ۴۵) آنچه را از کتاب (آسمانی) به تو وحی شده تلاوت کن، و نماز را برپا دار، که نماز (انسان را) از زشتیها و گناه بازمی‌دارد، و یاد خدا بزرگتر است؛ و خداوند می‌داند شما چه کارهایی انجام می‌دهید! 💫🌟🌟💫🌟💫🌟💫
‍ ‍ ‍ •┈••✾♥️🍃🌼🍃♥️✾••┈• فتح خيبر درباره فتح خيبر مورخان و سيره نويسان اسلام مطالب زيادى نوشته اند، در اين جا مى آوريم. سپس به تجزيه و تحليل آن مى پردازيم. متون و صفحات تاريخ اسلام در اين غزوه نشان مى دهد كه اگر جانبازى و دلاورى خارق العاده اميرمؤ منان نبود، دژهاى خطرناك خيبر گشوده نمى شد. اگر چه برخى از نويسندگان دچار تحريف حقايق شده اند و افسانه اى را در رديف حقايق جلوه داده اند ولى عده قابل ملاحظه اى از نويسندگان محقق شيعه و اهل تسنن سهم على (ع) را در اين مبارزه ادا نموده اند اينك متن اين واقعه تاريخى به طور فشرده از كتب تاريخى نقل مى شود: هنگامى كه اميرمؤ منان (ع) از ناحيه پيامبر ماءموريت يافت دژهاى (وطيح) و (سلالم) را بگشايد. (دژهايى كه دو فرمانده قبلى موفق به گشودن آنها نشده بودند و با فرار كردن ضربه جبران ناپذيرى بر حيثيت ارتش اسلام زده بودند) زره محكى را بر تن كرد و شمشير مخصوص خود (ذوالفقار) را حمايل نموده و (هروله) كنان و با شهامت خاصى كه شايسته قهرمانان ويژه ميدانهاى جنگ است به سوى دژ حركت كرد و پرچم اسلام را كه پيامبر (ص) به دست او داده بود، در نزديكى خيبر بر زمين نصب نمود در اين لحظه در خيبر باز گرديد، و دلاوران يهود از در بيرون ريختند، نخست برادر مرحب، جلو آمد هيبت و نعره او چنان مهيب بود كه سربازانى كه پشت سر على (ع) بودند، بى اختيار عقب رفتند ولى على (ع) مانند كوه پاى بر جا ماند، لحظه اى نگذشت كه جسد مجروح حارث بر روى خاك افتاده و جان سپرد. مرگ برادر، مرحب را سخت غمگين و متاءثر ساخت. او براى گرفتن انتقام برادر در حالى كه غرق سلاح بود و زره يمانى بر تن و كلاهى كه از سنگ مخصوص تراشيده شده بود بر سر داشت در حالى كه كلاه خود را روى آن قرار داده بود، جلو آمد و به رسم قهرمانان عرب اشعار زير را به عنوان رجز مى خواند: قد علمت خيبر انى مرحب شاكى السلاح بطل مجرب يعنى در و ديوار خيبر گواهى مى دهد كه من مرحبم، قهرمان كارآزموده و مجهز با سلاح جنگى هستم. ان غلب الدهر فانى اغلب و القرن عندى بالدماء مخضب يعنى: اگر روزگار پيروز است، من نيز پيروزم، قهرمانانى كه در صحنه هاى جنگ با من روبرو مى شوند، با خون خويشتن رنگين مى گردند . على (ع) نيز رجزى در برابر او سرود و شخصيت نظامى و نيروى بازوان خود را به رخ دشمن كشيد و چنين گفت: انا الذى سمتنى امى حيدره ضرعام آجام و ليث قسوره يعنى: من همان كسى هستم كه مادرم من را حيدر (شير) خواند، مرد دلاور و شير بيشه‌ها هستم. عبل الذارعين غليظ القصره كليث غابات كريه المنظرة يعنى: بازوان قوى و گردن نيرومند دارم، در ميدان نبرد مانند شير بيشه‌ها صاحب منظرى مهيب هستم. رجزهاى دو قهرمان پايان يافت. صداى ضربات شمشير و نيزه هاى دو قهرمان اسلام و يهود وحشت عجيبى در دل ناظران به وجود آورد. ناگهان شمشير برنده و كوبنده قهرمان اسلام، بر فرق مرحب فرود آمد، سپر، كلاه سنگى و سر را تا دندان دو نيم ساخت. اين ضربت آنچنان سهمگين بود كه برخى از دلاوران يهود كه پشت سر مرحب ايستاده بودند پا به فرار گذارده به دژ پناهنده شدند و عده اى كه فرار نكردند با على (ع) تن به تن جنگيده و كشته شدند. على (ع) يهوديان فرارى را تا در حصار تعقيب نمود، در اين كشمكش يك نفر از جنگجويان يهود با شمشير بر سپر على (ع) زد، سپر از دست وى افتاد، على (ع) فورا متوجه در دژ گرديد و آن را از جاى خود كند و تا پايان كارزار بحاى سپر به كار برد پس از آنكه آن را بر روى زمين افكند هشت نفر از نيرومندترين سربازان اسلام از آن جمله ابورافع سعى كردند كه آن را از اين رو به آن رو كنند، نتوانستند در نتيجه قلعه اى كه مسلمانان ده روز پشت آن معطل شده بودند در مدت كوتاهى گشوده شد. يعقوبى در تاريخ خود مى نويسد: در حصار از سنگ و طول آن چهار ذرع و پهناى آن دو ذرع بود، شيخ مفيد (ره) در ارشاد به سند خاصى از اميرمؤ منان سرگذشت كندن در خيبر را چنين تعريف مى كند: من در خيبر را كنده به جاى سپر به كار بردم و سپس در پايان نبرد آن را مانند پل بر روى خندقى كه يهوديان كنده بودند، قرار دادم سپس آن را ميان خندق پرتاب كردم مردى پرسيد آيا سنگينى آن را احساس نمودى؟ فرمود: به همان اندازه سنگينى كه از سپر خود احساس مى كردم. نويسندگان سيره، مطالب شگفت انگيزى درباره قلعه هاى خيبر و خصوصيات آن و رشادتهاى على (ع) كه در فتح اين دژ انجام داده، نوشته اند و اين حوادث هرگز با قدرتهاى معمولى بشرى وفق نمى دهد ولى خود امير مؤ منان در اين باره توضيح داده و شك و ترديد را از بين برده است، زيرا آن حضرت در پاسخ شخصى چنين فرمود: (ما قلعتها بقوة بشرية و لكن قلعتها بقوة الهية و نفس بلقاء ربها مطمئنة رضية) يعنى: من هرگز آن در را با نيروى بشرى از جاى نكندم، بلكه در پرتوى نيروى خداداى و با ايمانى راسخ به روز بازپسين اين كار را انجام دادم. ‍ ‍ ‍ •┈••✾♥️🍃🌼🍃♥️✾••┈•