🔰🍎 نامه واقعی به خدا :🍎
( این نامه هم اکنون
در موزه گلستان نگهداری می شود )
🔸این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام
نظر علی طالقانی است ⬇️
در زمان ناصرالدین شاه ، دانش آموزی در مدرسه مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود ...
یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای 📝 بنویسد ...
نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان
" نامه ای به خدا " نگهداری می شود .
🔹 مضمون این نامه :
" بسم الله الرحمن الرحیم "
خدمت جناب خدا !
سلام علیکم
اینجانب بنده شما هستم ...
از آن جا که شما در قرآن فرموده اید :
" وَ مَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا "
« هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده من است .»
من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین ...
در جای دیگر از قرآن فرموده اید :
" إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْميعاد "
مسلماً خدا خلف وعده نمی کند .
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :
1⃣ همسری زیبا و متدین
2⃣ خانه ای وسیع
3⃣ یک خادم
4⃣ یک کالسکه و سورچی
5⃣ یک باغ
6⃣ مقداری پول برای تجارت
7⃣ لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید .
مدرسه مروی-حجره شماره ۱۶- نظرعلی طالقانی
🔸 نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم ❓
می گوید ، مسجد خانه خداست
پس بهتره بگذارمش توی مسجد ...
می رود به مسجد در بازار تهران (مسجد شاه آن زمان)نامه رادرپشت بام مسجد درجایی قایم میکنه وباخودش میگه : حتماخدا پیداش می کنه...
او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره
🔹 صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره
کاروان او از جلوی مسجد می گذشته
و از آن جا که (به قول پروین اعتصامی)
" نقش هستی نقشی از ایوان ماست
آب و باد وخاک سرگردان ماست "
ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه و نامه 📜 نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه
ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور
می دهد که کاروان به کاخ🏯 برگردد .
او یک پیک به مدرسه مروی می فرستد
و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند .
🔸 وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند
دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند
و می گوید :
نامه ای که برای خدا نوشته بودید ، ایشان به ما حواله فرمودند ، پس ما باید انجامش دهیم .
و دستور می دهد همه خواسته های نظرعلی
یک به یک اجراء شود .
🔹 این نامه الآن در موزه گلستان موجود است
و نگهداری می شود .
این مطلب را می توان درس واقعی
" توکل " نامید .
✔️ یادت باشه وقتی می خوای پیش خدا بری
فقط باید صفای دل داشته باشی
#آموزه_های_دینی
#داستان_های_عبرت_انگیز
#معارف_های_امام_صادق(علیه السلام)
را در این کانال دنبال کنید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🌺🍃🍃🍃🌺🍃🍃🍃🌺
در ماه رمضان چند جوان، پیر مردی را دیدند که دور از چشم مردم، غذا میخورد.
به او گفتند: ای پیرمرد مگر روزه نیستی؟
پیرمرد گفت: چرا روزهام، فقط آب و غذا میخورم.
جوانان خندیدند و گفتند: واقعا؟
پیرمرد گفت:
بله، دروغ نمیگویم، به کسی بد نگاه نمیکنم، کسی را مسخره نمیکنم، با کسی با دشنام سخن نمیگویم، کسی را آزرده نمیکنم، چشم به مال کسی ندارم و...
ولی چون بیماری خاصی دارم متأسفانه نمیتوانم معده را هم روزه دارش کنم.
بعد پیرمرد به جوانان گفت: آیا شما هم روزه هستید؟
یکی از جوانان در حالی که سرش را از خجالت پایین انداخته بود، به آرامی گفت: خیر ما فقط غذا نمیخوریم !!!
ماه رمضان بر همه آنان که چشم و دل و زبان و رفتار و کردارشان در خدمت خلق خداست و زمین را، آب را، و گل و سبزه و دیگر موجودات را آسیب نمی رسانند، مبارک باد
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#آموزه_های_دینی
#داستان_های_عبرت_انگیز
#معارف_های_امام_صادق(علیه السلام)
را در این کانال دنبال کنید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#حکایت
حکایت است که پادشاهی از وزیرخود پرسید:
بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد، چه می پوشد، و چه کار می کند و اگر تا فردا جوابم نگویی عزل می گردی.😳
😢وزیر سر در گریبان به خانه رفت
وی را غلامی بود که وقتی او را در این حال دید پرسید که او را چه شده؟
و او حکایت بازگو کرد.
😄غلام خندید و گفت :
ای وزیر عزیز این سوال که جوابی آسان دارد.
😳وزیر با تعجب گفت : یعنی تو آن میدانی؟ پس برایم بازگو ؛ اول آنکه خدا چه میخورد؟
⚜- غم بندگانش را، که میفرماید من شما را برای بهشت و قرب خود آفریدم. چرا دوزخ را برمیگزینید؟
👌- آفرین غلام دانا.
- خدا چه میپوشد؟
- رازها و گناه های بندگانش را
👌- مرحبا ای غلام
وزیر که ذوق زده شده بود سوال سوم را فراموش کرد و با شتاب به دربار رفت و به پادشاه بازگو کرد
ولی باز در سوال سوم درماند، رخصتی گرفت و شتابان به جانب غلام باز رفت و سومین را پرسید.
غلام گفت : برای سومین پاسخ باید کاری کنی.
- چه کاری ؟
- ردای وزارت را بر من بپوشانی، و ردای مرا بپوشی و مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست بهدرگاه شاه ببری تا پاسخ را باز گویم.
وزیر که چاره ای دیگر ندید قبول کرد و با آن حال به دربار حاضر شدند
پادشاه با تعجب از این حال پرسید ای وزیر ای چه حالیست تو را؟
و غلام آنگاه پاسخ داد که این همان کار خداست ای شاه که وزیری را در خلعت غلامو غلامی را در خلعت وزیری حاضر نماید.
پادشاه از درایت غلام خوشنود شد و بسیار پاداشش داد و او را وزیر دست راست خود کرد.
🌺🍃🍃🍃🌺🍃🍃🍃🌺
#آموزه_های_دینی
#داستان_های_عبرت_انگیز
#معارف_های_امام_صادق(علیه السلام)
را در این کانال دنبال کنید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
برای بیداری شب چه کنیم؟
مقدّمات لازم براى بيدارى شب
مكرّرا خدمت حضرت علامه طهرانی عرض مىكردند: گاهى بيدار مىشويم ولى همّت برخاستن نداريم، برايمان دعا كنيد تا توفيق نماز شب پيدا كنيم.
مىفرمودند: توفيق يعنى مهيّاشدن أسباب و مقدّمات امور و براى نماز شب خود سالك بايد همّت كند و أسباب و مقدّمات بيدارى خود را فراهم نمايد. و إلّا اگر به دعا باشد اين توفيق نيز خود دعا مىخواهد و هَلُمَّ جرّا و تسلسل لازم مىآيد.
توضيح اينكه: عمده مقدّماتى كه سالك بايد تحصيل كند از اين قرار است:
أوّل: مراقبه در طول روز و پرهيز از گناه؛ چه اينكه گناه، سالك را از خلوت و بهرهمندشدن از نفحات سحر محروم ميكند. مردى به خدمت أميرالمؤمنين عليهالسّلام رسيد و عرض كرد: از نماز شب محروم شدهام! حضرت فرمودند: «تو مردى هستى كه گناهانت تو را دربند كشيده است!»
و دوّم: رعايت مقدار طعام در شب؛ زيرا پرخورى و غذاى سنگين و چرب مانع از بيدارى سحر مىشود.
و سوّم: سالك طبق سيره رسولخدا صلّىاللـهعليهوآلهوسلّم أوّل شب بخوابد و نيز با استراحت كافى و خواب قيلوله براى بيدارى در شب مهيّا گردد. روشناست سالكى كه تا نزديكىهاى نيمهشب بيدار است، سحر يا بيدار نمىشود و يا اگر بيدار شود، با بدن خسته و ملالخاطر كارى از پيش نمىبرد.
#آموزه_های_دینی
#داستان_های_عبرت_انگیز
#معارف_های_امام_صادق(علیه السلام)
را در این کانال دنبال کنید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
💠خراب کردن خانه #شیخ_حسینعلی راشد(واعظ مشهور)
🍃در زمان شاه مى خواستند در منطقه بهارستان تهران، اطراف ساختمان مجلس شوارى ملّى را بسازند و بايد ۳۵ خانه خراب مى شد
🍃 به اطلاع صاحبان خانه ها رساندند كه خانه شما را مترى فلان مقدار مى خريم. هر كس اعتراض دارد، بنويسد تا رسيدگى شود
🍃هيچكس به جز مرحوم راشد اعتراض نكرد. اين جريان خيلى بر مسؤولين گران آمد، و گفتند: «فقط اينكه آخوند است، اعتراض كرده!»
🍃بعد مرحوم راشد را دعوت كردند و آماده شدند براى اينكه به او حمله كنند و (خار) خفيفش نمايند
راشد آمد و بعد از سلام و احوالپرسى از او پرسيدند كه اعتراض شما چيست؟
🍃 گفت: حقيقتش اين است كه اين خانه را من سالها قبل و به قيمت خيلى كم خريده ام و در اين مدت زمان طولانى مخروبه شده و به نظر من قيمتى كه شما پيشنهاد كرده ايد، زياد است!
✨من راضى نيستم از بيت المال مردم قيمت بيشترى براى خانه ام بگيرم✨
🍃بهت و تعجّب همه را فرا گرفت و يكى از اعضاى كميسيون كه از اقليتهاى دينى بود، از جا برخاست و راشد را بوسيد و گفت:
☀️«اگر اسلام اين است، من آماده ام براى مسلمان شدن...»
جرعه ای از دریا، ج۲، ص۶۵۸
#آموزه_های_دینی
#داستان_های_عبرت_انگیز
#معارف_های_امام_صادق(علیه السلام)
را در این کانال دنبال کنید
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
✍
داستان کوتاه پند آموز
شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان می داد ، آنرا برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان می کرد.
روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت. شیخ همواره طوطی را محبت می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: لااله الا اللّه
طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت. اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه می کند. وقتی از او علت را پرسیدند گفت : طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم. شیخ پاسخ داد: من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد ، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد.
با آن همه لااله الاالله که می گفت ، وقتی گربه به او حمله کرد ، آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد. زیرا او تنها با زبانش می گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود.
سپس شیخ گفت می ترسم من هم مثل این طوطی باشم ! تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم ، زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است!
آیا ما لااله الااللّه را با دلهایمان آموخته ایم
چه تعبیر زیبایی
#بهای_پادشاهی
روزی بهلول بر هارون وارد شد.
هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده.!
بهلول گفت:
اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرئه ای آب دهند که خود را سیراب کنی؟
گفت: صد دینار طلا.!
بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟
گفت:
نصف پادشاهی خود را می دهم.!
بهلول گفت: پس از آنکه آشامیدی، اگر به مرض حیس الیوم مبتلا گردی و نتوانی آن را رفع کنی، باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟
هارون گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم.!
بهلول گفت:
پس مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست.
👈 هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙️
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
💥قناعت از ديدگاه سلمان فارسي💥
💮 روزي سلمان، اباذر را به مهماني دعوت كرد و اباذر نيز دعوت سلمان را قبول نمود و به خانه وي رفت. هنگام صرف غذا سلمان چند تكه نان خشك را از كيسه بيرون آورد و آنها را تر كرد و جلوي اباذر گذاشت.
هر دو با هم مشغول ميل غذا شدند. اباذر گفت:
- اگر اين نان نمك نيز داشت خوب بود.
سلمان برخاست و از منزل بيرون آمد و ظرف آب خود را در مقابل مقداري نمك گرو گذاشت و براي اباذر نمك آورد. اباذر نمك را بر نان مي پاشيد و هنگام خوردن مي گفت: شكر و سپاس خداي را كه چنين صفت قناعت را به ما عنايت فرموده است.
💮 سلمان گفت: اگر قناعت داشتيم، ظرف آبم به گرو نمي رفت.
📚 بحارالانوارجلد2
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
👈 هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙️
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
♦️روزي سوداگري بغدادي از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زياد ببرم؟
♦️بهلول جواب داد آهن و پنبه.
♦️آن مرد رفت و مقداري آهن و پنبه خريد و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهي فروخت و سود فراوان برد.
♦️باز روزي به بهلول بر خورد. اين دفعه گفت بهلول ديوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟
♦️بهلول اين دفعه گفت پياز بخر و هندوانه.
♦️ سوداگر اين دفعه رفت و سرمايه خود را تمام پياز خريد و هندوانه انبار نمود و پس از مدت كمي تمام پياز و هندوانه هاي او پوسيد و از بين رفت و ضرر فراوان نمود.
♦️فوري به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول كه از تو مشورت نموده، گفتي آهن بخر و پنبه، نفعي برده. ولي دفعه دوم اين چه پيشنهادي بود كردي؟ تمام سرمايه من از بين رفت.
♦️بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول كه مرا صدا زدي گفتي آقاي شيخ بهلول و چون مرا شخص عاقلي خطاب نمودي من هم از روي عقل به تو دستور دادم. ولي دفعه دوم مرا بهلول ديوانه صدا زدي، من هم از روي ديوانگي به تو دستور دادم . 😂
♦️مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درك نمود.
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
👈 هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙️
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
✳️امام سجاد علیه السلام قسم می خورد هر کس این آیات را قبل از زوال خورشید هفتادبار بخواند،طوری که هنگام کامل شدن زوال،ختم شود، خدا گناهان آینده و گذشته او را می بخشد،اگر در همان سال بمیرد بدون حساب بخشیده میشود:
👈اللهُ لا إِلهَ إِلاّ تا فِی اَلأَرضِ(بقره/255)
👈و ما بَینَهُما و ما تَحتَ الثَّری(طه/6)
👈عالِمُ اَلغَیبِ وَالشَّهادَه(در سوره های متعدد)
👈فلا یُظهِرُ عَلی غَیبِهِ أَحَدا(جن/26)
👈من ذَااَلَّذِی یَشفَعُ تا خالِدون.(بقره/257)
موسوعه فضائل القرآن الحکیم/ص292
👈 هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙️
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
.
💠 #درس_اخلاق
♻️ #آیت_الله_مجتهدی
شیخ رجبعلی خیاط میگفت:
من هر وقت که نماز میخواندم نمازهایی مثل نماز امام زمان یا نماز جعفر طیار از خداوند حاجتی میخواستم یک روز گفتم بگذار یک بار برای خود خدا نماز بخوانم و حاجتی نخواهم شاعر میگوید:
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن
که خواجه خود روش بندهپروری دارد
همان شب شیخ رجبعلی خیاط در عالم خواب دید که به او گفتند چرا دیر آمدی؟
یعنی چه یعنی تو بادید 30 سال پیش به فکر این کار میافتادی حالا سر پیری باید بفهمی و نماز بخوانی و حاجتی طلب نکنی.
ما هر وقت جایی گیر میکنیم و اصطلاحا دممان در تلهای گیر میکند میگوییم خدا.
این شعر را استاد من شیخ اکبر برهان 62 سال پیش در مسجد لرزاده بر روی منبر میخواندند و من هنوز به یاد دارم که:
هر وقت که سرت به درد آید
نالان شوی و سوی من آیی
چون دردسرت شفا بدادم
یاغی شوی و دگر نیایی
ما هر وقت با خدا کار داریم خدا را صدا میزنیم چه قدر خوب است که وقتی هم که کاری نداریم بگوییم خدا
👈 هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙️
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🔴 #روزه گرفتن از نظر علم #پزشکی
🔸در #شش روز نخست ماه مبارک رمضان:👇
حرارت بدن 5/1 درجه پایین می آید که افرادی که دارای عفونت هستند، عفونت بدن کاهش پیدا می کند.
🔸از روز #ششم ماه مبارک رمضان تا #دهم:👇
عفونت های بدن دفع پیدا می کنند و همچنین کلسیم مازاد از بدن خارج می شود، معده شروع به پاکسازی می کند و مواد زائد را خارج می کند.
🔸از روز #دهم تا #چهاردهم ماه مبارک رمضان:👇
پاکسازی سیستم عصبی و تقویت سیستم عصبی انجام می گیرد.
🔸از روز #چهاردهم تا #بیست_و_یکم ماه مبارک رمضان:👇
پاکسازی عروق و قلب انجام می گیرد. غلظت خون در این روز ها پاکسازی و تخلیه می شود.
🔸از روز #بیست_و_یکم تا #سی_ام ماه مبارک رمضان:👇
تمامی عفونتها و مواد زائد از بدن بیرون می رود.
🔸در #پایان ماه مبارک رمضان:👇
با بدنی سالم و تصفیه شده از مواد زائد روبرو هستیم، به شرط تغذیه ای صحیح در ماه رمضان
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙️
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
روزی از عادلی پرسیدندعدالت را از کجا آموختی؟
گفت: از آنجا که روزی در بیابان دیدم پیاده ای با چوب پای سگی را شکست، سواری پیدا شد، اسب لگدی زد به پای پیاده، و پای او را شکست، سوار چند قدم که رفت، پای اسبش در سوراخی رفت و شکست دانستم ظلم مکافات دارد.
به خصوص ظلم درباره #یتیمان و خوردن مال آنها در دنیا و هم در آخرت عقوبت دارد،
عقوبت دنیوی آن که خوردن مال یتیم بنص صریح قرآن و اخبار اهل بیت (علیهم السلام) سبب می شود که دیگری مال یتیم او را بخورد چنانچه خدا می فرماید:
در سوره نساء و لیخش الذین لو ترکوا من خلفهم ذریته ضعافا خافوا علیهم
یعنی باید بترسند کسانی که بعد از خود فرزندان ضعیف کوچک می گذارند و می ترسند که دیگران هم مال یتیم آنها را بخورند
📘ثمرات الحیات، ج 1 ص 511
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🌷
امیرالمومنین حضرت علی (ع) :
چهار چيز برای چهار مقصد ديگر آفريده شده اند :
❶ مال برای خرج کردن در
احتياجات زندگی نه برای نگهداری
❷ علم برای عمل کردن به آن
نه جدال و کشمکش و بحث
❸ انسان برای بندگی و اطاعت
از خدا نه خوشگذرانی و معصيت
➍ دنيا برای جمع آوری توشه آخرت
نه غفلت از آخرت و آباد ساختن دنيا
📚منبع : نصايح صفحه ۱۷۹
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🔰داستان حج عبدالجبار و زن علوی
💠 آورده اند که روزى یکى از بزرگان عرب به سفر حج مى رفت. نامش عبدالجبار بود
💰هزار دینار طلا در کمر داشت. چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد. عبدالجبار براى تفرج و سیاحت، گرد محله هاى کوفه بر آمد. از قضا به خرابه اى رسید.
🐓زنى را دید که در خرابه مى گردد و چیزى مى جوید. در گوشه مرغک مردارى (مرغ مرده) افتاده بود، آن را به زیر لباس کشید و رفت.
💬 عبدالجبار با خود گفت: «بى گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان مى دارد.»
♦️در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد. چون زن به خانه رسید، کودکان دور او را گرفتند که اى مادر! براى ما چه آورده اى که از گرسنگى هلاک شدیم!
🍗مادر گفت: «عزیزان من! غم مخورید که برایتان مرغکى آورده ام و هم اکنون آن را بریان مى کنم.»
⭕️عبد الجبار که این را شنید، گریست و از همسایگان احوال وى را باز پرسید. گفتند: «سیده اى است، زن عبدالله بن زیاد علوى، که شوهرش را حجاج ملعون کشته است. او کودکان یتیم دارد و بزرگوارى خاندان رسالت نمى گذارد که از کسى چیزى طلب کند.»
💰عبدالجبار با خود گفت: «اگر حج مى خواهى، این جاست.» بى درنگ آن هزار دینار را از میان باز کرد و به زن داد.
🍶عبد الجبار آن سال به ناچار در کوفه ماند و حج نرفت و به سقایى مشغول شد.
هنگامى که حاجیان از مکه باز گشتند، وى به پیشواز آنها رفت. مردى در پیش قافله بر شترى نشسته بود و مى آمد.
🐫چون چشمش بر عبد الجبار افتاد، خود را از شتر به زیر آورد و گفت: «اى جوانمرد! از آن روزى که در سرزمین عرفات، ده هزار دینار به من وام داده اى، تو را مى جویم. اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان!»
❗️عبد الجبار، دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را بپرسد که وى به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد.
عبدالجبار حیران در این داستان مانده بود که در این هنگام آوازى شنید:
🕊«اى عبد الجبار! هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته اى به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشى هر سال حجى در پرونده عملت مى نویسیم، تا بدانى که هیچ نیکوکارى بر درگاه ما تباه نمى گردد.
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🌸🌸🌸
🔰امام صادق علیه السلام🔰
هر کس هر شب پنجاه آیه بخواند، از ذاکرین خواهد بود.
مصباح کفعمی/ص454
⬇️⬇️⬇️
پیامبر(ص) خطاب به خداوند عرض کرد: پروردگارا دوست داشتم بدانم کدام بنده ات را دوست داری تا دوستش بدارم!
⬅️خداوند فرمود: هرگاه دیدی بنده ای بسیار ذکر مرا می گوید، پس من به او اجازه این کار را داده ام و من او را دوست دارم.
بحارالانوار/ج93/ص160
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
ماه رمضان به سه قسمت تقسیم میشه:
➊↫دهه اول 👈 رحــمت
➋↫دهه دوم 👈 مغفــرت
➌↫دهه سوم 👈 اجـابت
🌼🍃پس دهه اول را دعا کنیم رحمت خدا نصیب حال ما بشه و کلمه طیبه را زیاد بخوانیم【 لا اله الا الله.】
🌸🍃دهه دوم را استغفار بخوانیم تا عفو شویم .【استغفرالله و اتوب الیه.】
🌼🍃دهه سوم برای طلب بهشت و رهایی از جهنم دعا کنیم.
【اللهم اجرنی من النار.اللهم ادخلن الجنت】
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
در ایام متوكل عباسی زنی ادعا كرد كه من حضرت زینب هستم و متوكل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از آن زمان سال های زیادی گذشته است. آن زن گفت: رسول خدا در من تصرف كرد و من هر چهل سال به چهل سال جوان می شوم. متوكل، بزرگان و علما را جمع كرد و راه چاره خواست. متوكل به آنان گفت: آیا غیر از گذشت سال، دلیل دیگری برای رد سخنان او دارید؟ گفتند: نه.
آنان به متوكل گفتند: هادی را بیاور شاید او بتواند باطل بودن این زن را روشن كند. امام حاضر شد و فرمود: این دروغ گو است و زینب در فلان سال وفات كرده است. متوكل پرسید: آیا غیر از این، دلیلی برای دروغ گو بودن هست؟
امام فرمود: بله و آن این است كه گوشت فرزندان فاطمه بر درّندگان حرام است. تو این زن را به قفس درندگان بینداز تا معلوم شود كه دروغ می گوید. متوكل خواست او را در قفس بیندازد، او گفت: این آقا می خواهد مرا به كشتن بدهد، یك نفر دیگر را آزمایش كنید. برخی از دشمنان امام به متوكل پیشنهاد كردند كه خود امام داخل قفس برود.
متوكل به امام عرض كرد:
آیا می شود خود شما داخل قفس بروید؟!
نردبانی آوردند و امام داخل قفس رفت و در داخل قفس شش شیر درنده بود. وقتی امام داخل شد شیرها آمدند و در برابر امام خوابیدند و امام آن ها را نوازش كرد و با دست اشاره می كرد و هر شیری به كناری می رفت. وزیر متوكل به او گفت: زود او را از داخل قفس بیرون بیاور و گرنه آبروی ما می رود.
متوكل از امام هادی (علیه السلام) خواست كه بیرون بیاید و امام بیرون آمد. امام فرمود: هر كس می گوید فرزند فاطمه (سلام الله علیها) است داخل شود. متوكل به آن زن گفت: داخل شو. آن زن گفت: من دروغ می گفتم و احتیاج، مرا به این كار وا داشت و مادر متوكل شفاعت كرد و آن زن از مرگ نجات یافت.(1)
پی نوشت:
1. بحار الانوار ج 50 ص 149 ح 35 چاپ ایران. منتهی الامال ج 2 ص 654 چاپ هجرت.
https://eitaa.com/darolsadeghiyonهر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید
🌱حکایت بهلول وفروش بهشت
روزي بهلول نزديک رودخانه لب جوبي نشسته بود و چون بيکار بود مانند بچه ها با گِل چند باغچه کوچک ساخته بود . در اين هنگام زبيده زن هارون الرشيد از آن محل عبور مي نمود . چون به نزديک بهلول رسيد سوال نمود چه مي کني ؟ بهلول جواب د اد بهشت مي سازم . زن هارون گفت : از اين بهشت ها که ساخته اي مي فروشي ؟ بهلول گفت : مي فروشم . زبيده گفت : چند دينار ؟ بهلول جواب داد صد دينار .
زن هارون مي خواست از اين راه کمکي به بهلول نموده باشد فوري به خادم گفت : صد دينار به بهلول بده خادم پول را به بهلول داد . بهلول گفت قباله نمي خواهد ؟ زبيده گفت : بنويس و بياور . اين را بگفت و به راه خود رفت . از آن طرف زبيده همان شب خواب ديد که باغ بسيار عالي که مانند آن در بيداري نديده بود و تمام عمارات و قصور آن با جواهرات هفت رنگ و با طرزي بسيار اعلا زينت يافته و جوي هاي آب روان با گل و ريحان و درخت هاي بسيار قشنگ و با خدمه و کنيز هاي ماه روو همه آماده به خدمت به او عرض نمودند و قباله تنظيم شده به آب طلا به او دادند و گفتند اين همان بهشت است که از بهلول خريدي . زبيده چون از خواب بيدار شد خوشحال شد و خواب خود ر ا به هارون گفت . فرداي آن روز هارون عقب بهلول فرستاد . چون بهلول آمد به او گفت از تو مي خواهم اين صد دينار را از من بگيري و يکي از همان بهشت ها که به زبيده فروختي به من هم بفروشي ؟ بهلول قهقهه اي سر داد و گفت : زبيده ناديده خريد و تو شنيده مي خواهي بخري ولي افسوس که به تو نخواهم فروخت .
🍃هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🍁روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید :
من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم !
1⃣یک اینکه می گوید :
😊خداوند دیده نمی شود
😳پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد
2⃣دوم می گوید :
😊خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند
😳در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد
3⃣سوم هم می گوید :
😊انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد
😳در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد
❗️بهلول تا این سخنان را از استاد شنید
😅فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد
😫اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت !
😡استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند
😎خلیفه گفت : ماجرا چیست؟
😫استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست !
1⃣بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟
گفت : نه
بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد
2⃣ثانیا: مگر تو از جنس خاک نیستی
این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد
3⃣ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟
پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم
😞استاد دلایل بهلول دیوانه را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت !!!😂😂
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ من المُسْتَغْفرینَ واجْعَلْنی فیهِ من عِبادَكَ الصّالحینَ القانِتین واجْعَلْنی فیهِ من اوْلیائِكَ المُقَرّبینَ بِرَأفَتِكَ یا ارْحَمَ الرّاحِمین.
خدایا قرار بده مرا در این روز از آمرزش جویان و قرار بده مرا در این روز از بندگان شایسته و فرمانبردارت و قرار بده مرا در این روز از دوستان نزدیكت به مهربانى خودت اى مهربانترین مهربانان.»https://eitaa.com/darolsadeghiyon
آیا #نعل_اسب شانس میاره؟
در گذشته، مردم، بالاي درِ خانه ها، مغازه ها و گرمابه ها نعل اسب مي آويختند و به اين كار اعتقاد داشتند؛ بيآن كه از پيشينه اين باور غلط آگاه باشند،
ريشه منحوس آن اين بود كه پس از شهادت امام حسين (عليه السلام) به فرمان عمر بن سعد، گروهي براي تفاخر بر سم اسبهايشان نعل تازه زدند و با آنها برروي بدنهاي مطهّر شهيدان تاختند و بدينسان سينه و پشت شهيدان زير سم اسبان نرم شد.
هنگام بازگشتِ اسبْ تازان به كوفه، عده اي بر آن نعلها بوسه زدند و آنها را بر ديده نهادند و براي تبرّك، بالاي درِ خانه هايشان آويختند.
بعدها بزرگاني چون «ابوريحان بيروني» پرده از راز اين كار نابخردانه برداشتند و مردم را آگاه كردند. متأسفانه تا حدود پنجاه سال پيش نيز اين كار رايج بود و چيزي كه نحس محض و پليدي صرف بود، مايه تيمّن و پايه تبرّك تلقّي ميشد تا اين كه با رونق يافتن حسينيهها و مسجدها و تلاش عالمان آگاه، اين سنّت خرافي از ميان برداشته شد.
پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: هنگام شيوع بدعتها در ميان امّت اسلام، عالم بايد با بهره گيري از سلاح علم با آنها مبارزه كند؛ وگرنه خداوند و فرشتگان و همه
مردمان بر او لعنت ميفرستند؛ «إذا ظهرت البدع فى أُمّتى، فليظهر العالم علمه و إلاّ فعليه لعنة الله و الملائكة و النّاس أجمعين»
بحار الأنوار، ج54، ص234
آیت الله جوادی آملی
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
مردی داشت در جنگل قدم می زد، ناگهان صدای وحشتناکی که دائم داشت نزدیک تر می شد به گوشش رسید.
به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنهایی با سرعت دارد به سمتش میآید.
🏃مرد پا به فرار گذاشت و شیر داشت به او نزدیک و نزدیکتر میشد، ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود.
سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد.
🐍تا مقداری صدای نعرههای شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظهشماری میکند.
🐹مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر میکرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا میآیند و همزمان دارند طناب را میخورند و میبلعند.
مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان میداد تا موشها سقوط کنند اما فایدهایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیوارهی چاه برخورد میکرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد.
🐝خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیوارهی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موشها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید.
😳خواب ناراحتکنندهای ی بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد
نزد شخصی رفت که تعبیر خواب میکرد
و آن شخص به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است:
شیری که دنبالت میکرد ملک الموت(عزراییل) بوده
🐍چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است.
⛓طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است.
🐹و موش سفید و سیاهی که طناب را میخوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را میگیرند
مردی که این خواب را دیده بود گفت پس جریان عسل چیست؟
🐝آن شخصی که خواب را تفسیر کرد گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کردی.
⚜امیرالمومنین امام علی علیه السلام:
عبرت ها چه فراوانند و عبرت پذیران چه اندک..
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
امام علی علیه السلام مى فرمايند:
«اهل دنيا همچون كاروانى هستند كه هنوز رحل اقامت نيفكنده اند كه قافله سالار فرياد مى زند ( كوچ كنيد) و آن ها كوچ مى كنند»
اشاره به اين دارد كه مردم دنيا حتى وضعشان از مسافران عادى نيز بدتر است
زيرا مسافران عادى هنگامى كه وارد منزلى شدند مقدارى در آن جا مى مانند و استراحت مى كنند و خود را آماده ادامه راه مى نمايند مگر اين كه قافله سالار بعد از اجازه اقامت احساس كند در آن منزلگاه خطرى است،
در اين صورت بلافاصله اعلام مى دارد همه برخيزند و آماده حركت شوند و اهل دنيا درست به چنين قافله و قافله سالارى مى مانند و اين مربوط به شرايط غير عادى است.
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
#مثبت_فکر_کنیم
گفته میشود که بیشتر اوقات سقراط جلوی دروازه شهر آتن مینشست و به غریبهها خوشامد میگفت.
روزی غریبهای نزد او رفت و گفت:
“من میخوام در شهر شما ساکن شوم. اینجا چگونه مردمی دارد؟”
سقراط پرسید:
“در زادگاهت چه جور آدمهایی زندگی میکنند.”
مرد غریبه گفت:
“مردم چندان خوبی نیستند. دروغ میگویند، حقه میزنند و دزدی میکنند. به همین خاطر است که آنجا را ترک کردهام.”
سقراط خردمند میگوید:
“مردم اینجا هم همانگونهاند. اگر جای تو بودم به جستجویم ادامه میدادم.”
چندی بعد غریبه دیگری به سراغ سقراط میآید و درباره مردم آن سوال میکند.
سقراط دوباره پرسید:
“آدمهای شهر خودت چه جور آدمهایی هستند؟”
غریبه پاسخ داد:
“فوقالعادهاند، به هم کمک میکنند و راستگو و پرکارند. چون میخواستم بقیه دنیا را ببینم ترک وطن کردم.”
سقراط اندیشمند پاسخ داد:
“اینجا هم همینطور است. چرا وارد شهر نمیشوی؟ مطمئن باش این شهر همان جایی است که تصورش را میکنی؟!”
نکته:
ما دنیا را آنگونه می بینیم که هستیم ودر دیگران چیزهایی را میبینیم که در درون ما وجود دارد.
انسانی که مثبت و مهربان باشد، هر کجا برود در اطرافش و در آدم هایی که با آنها در ارتباط است جز نیکویی چیزی نخواهد دید
و انسان کج اندیش و منفی باف نیز به هر کجا برود جز زشتی و نقصان در محیط پیرامونش چیزی را تجربه نخواهد کرد
وقتی تغییر نکنیم هرکجا برویم آسمان همین رنگ است.
هر روز با بهترین #داستانهای_ڪوتاه و #مطالب_خواندنی همراه ما باشید↙️
https://eitaa.com/darolsadeghiyon