eitaa logo
محفل مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها
794 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
2هزار ویدیو
10 فایل
#داستانهای_عبرت_انگیز #آموزه_های_دینی #نشر_معارف_امام_صادق_علیه_السلام 💎 احیای سبک زندگی اسلامی نه مشاورم نه نویسندم نه مفسرم یک انسانم در پی کامل شدن و رسیدن به حقایق عالم هستی 🔸عاشق قرآنم و محب اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 روزی تاجری از شهری رد میشود وبسیار خسته هست او در یک غذا خوری کوچک می ایستد وغذایی میل میکند ویک مرغ بریان میخورد اما وقتی میخواهد پول را حساب کند میبیند مهماندار نیست و بیرون رفته است . سال بعد که از آنجا رد میشود به مهماندار میگوید که من سال قبل یک مرغ بریان خورده ام وامسال هم همان غذا را میخواهم . مهماندار میگوید :(قیمت مرغ100درهم است) تاجر عصبانی میشود ومیگوید:(چرا 100درهم من که یک مرغ بریان خورده ام )؟؟؟؟ مهماندار میگوید : اگر شما آن مرغ را نمی خوردید ،امسال 50جوجه داشت وهرجوجه30جوجه دیگر هم داشت پس باید مبلغ همه را بپردازید . تاجر که خیلی عصبانی شد گفت من یک قاضی میشناسم که خیلی عادل و باهوش است من میروم واورا می آورم .بعد چند ساعت به پیش بهلول می آید وداستان را برایش تعریف میکند .بهلول میگوید بلند شو تا برویم . در بین راه بهلول به تاجر میگوید شما بروید به غذا خوری وبگویید که قاضی تا نیم ساعت دیگر خدمت میرسد. بعد یک ونیم ساعت بهلول وارد غذا خوری میشود تاجر میگوید بلند شوید قاضی وارد میشود. بهلول وقتی وارد غذا خوری شد گفت:(من بخاطر اینکه دیر رسیدم مجبور شدم که چند کیلو گندم را سرخ کنم وبدهم به مردم تا برایم بکارند) همه با تعجب به بهلول نگاه کردند و گفتند چطور چنین چیزی ممکن است؟؟؟ بهلول گفت :(پس چرا مهماندار میگوید که از مرغ بریان شده جوجه به دست می آید؟؟؟) مهماندار خیلی شرمنده شد وگفت ای بهلول من را ببخش. حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان
خادم الصادق: 📕🤔🤔🤔 📔 داستان ضرب المثل ✍ضرب المثل گدا به گدا رحمت به خدا می گویند شخصی از راهی می گذشت دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارندو نزدیک است بینشان دعوا شود . آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سئوال کرد : (( چرا با یکدیگر مشاجره و بگو و مگومی کنید ؟ )) یکی از گداها جواب داد : (( چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم ، این گدا جلو مرا گرفته و می گوید من اول باید بروم . بگو مگو ما برای همین است . )) آن شخص تا این حرف از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت : (( گدا به گدا ، رحمت به خدا )) یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد ، پس صد رحمت به خدا که به هر دوی آنها رق می رساند حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان
طبق قرار هر روز روز خود را با قرائت زیارت امام صادق علیه السلام شروع میکنیم روز خوبی در کسب فیوضات معنوی از درگاه خداوند برای همه شما دوستان طلب میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد زیارت نامه امام صادق الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الإمامُ الصّادِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْوَصِیُّ النّاطِقُ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الصِّراطُ الاَقْوَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا دافِعَ المُعْضِلاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِفْتاحَ الخَیْراتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مَعْدِنَ الْبَرَکاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الْبَراهِینَ الْواضِحاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دِینِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا نَاشِرَ حُکْمِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا فاصِلَ الخِطاباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا کاشِفَ الکُرُباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا عَمِیدَ الصّادِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا لِسانَ النّاطِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا خَلفَ الخائِفِینَ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا زَعِیمَ الصّادِقِینَ الصّالِحِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَیِّدَ الْمُسْلِمِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا هادِیَ الْمُضِلِّینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَکَنَ الطّائِعِینَ، اَشْهَدُ یامَوْلایَ اَنَّکَ عَلَى الهُدى، وَالعُرْوَهُ الوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى، وَبَحْرُ الْمَدى، وَکَهْفُ الْوَرَى، وَالْمَثَلُ الاعْلى، صَلَّى اللّهُ عَلى رُوحِکَ وَبَدَنِکَ، والسَّلامُ عَلَیْکَ يَا مَوْلايَ یا جعفر بن محمد و عَلى آبائِكَ جَمِيعاً وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه .
فرخنده میلاد مسعود دوازدهمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت‌ یگانه منجی عالم بشریت، آخرین ذخیره الهی برای نجات انسان‌ها از ظلمتکده علائق نفسانی  حضرت مهدی موعود موعود (عج) مبارک باد انجمن و ستاد کاروان صادقیه رفسنجان
📚 🔺عاقبت فرعون ﻓﺮﻋﻮﻥ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ، ﺗﺎ ﻳﻚ ﻛﺎﺥ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺧﺮﺍﺵ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﺑﺴﺎﺯﻧﺪ ، ﺩﮊﺧﻴﻤﺎﻥ ﺳﺘﻤﮕﺮ ﺍﻭ ﻫﻢ ، ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺁﻥ ﻛﺎﺥ ﻭ ﺑﻴﮕﺎﺭﻱ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﺣﺘﻲ ﺯﻧﻬﺎﻱ ﺁﺑﺴﺘﻦ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﺳﺘﺜﻨﺎﺀ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺯﻧﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻛﻪ ﺁﺑﺴﺘﻦ ﺑﻮﺩ ، ﺳﻨﮕﻲ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﺣﻤﻞ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ ﻭ ﭼﺎﺭﻩ ﺍﻱ ﺟﺰ ﺍﻳﻦ ﻧﺪﺍﺷﺖ . ﺯﻳﺮﺍ ﻫﻤﻪ ﺗﺤﺖ ﻛﻨﺘﺮﻝ ﻣﺎﺀﻣﻮﺭﺍﻥ ﺧﻮﻧﺨﻮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، ﺍﮔﺮ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺑﺮﺩﻥ ﺁﻥ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺷﺎﻧﻪ ﺧﺎﻟﻲ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ ، ﺯﻳﺮ ﺗﺎﺯﻳﺎﻧﻪ ﺟﻼﺩﺍﻥ ﺑﻪ ﻫﻼﻛﺖ ﻣﻲ ﺭﺳﻴﺪ . ﺁﻥ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﭼﻨﻴﻦ ﻓﺸﺎﺭﻱ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺭ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺣﻤﻞ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ ، ﻭﻟﻲ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺣﺎﻟﺶ ﻣﻨﻘﻠﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺑﭽﻪ ﺍﺵ ﺳﻘﻂ ﮔﺮﺩﻳﺪ . ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺗﻨﮕﻨﺎﻱ ﺳﺨﺖ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺩﻝ ﻏﻤﺒﺎﺭﺵ ﻧﺎﻟﻪ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﮔﻠﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ، ﮔﻔﺖ : ﺍﻱ ﺧﺪﺍ ﺁﻳﺎ ﺧﻮﺍﺑﻲ ؟ ﺁﻳﺎ ﻧﻤﻲ ﺑﻴﻨﻲ ﺍﻳﻦ ﻃﺎﻏﻮﺕ ﺯﻭﺭﮔﻮ ﺑﺎ ﻣﺎ ﭼﻪ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ؟ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻫﻲ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﻧﮕﺬﺷﺖ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺯﻥ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﺭﻭﺩ ﻧﻴﻞ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻧﻌﺶ ﻓﺮﻋﻮﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻭﺑﺮﻭﻱ ﺧﻮﺩ ﺩﻳﺪ . ﺁﻥ ﺯﻥ ﺻﺪﺍﻱ ﻫﺎﺗﻔﻲ ﺭﺍ ﺷﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : ﻫﺎﻥ ﺍﻱ ﺯﻥ ، ﻣﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻧﻴﺴﺘﻴﻢ ﻣﺎ ﺩﺭ ﻛﻤﻴﻦ ﺳﺘﻤﮕﺮﺍﻥ ﻣﻲ ﺑﺎﺷﻴﻢ . حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان
📚حکایتی_از_پیر_پالان_دوز یک روز شیخ بها در بازار قدم میزد و پیر مردی را دید که مشغول دوختن پالان پاره مردم بود و از این راه امرارمعاش میکرد. شیخ دلش به حال پیرمرد سوخت و جلو رفت وگفت : سلام سپس دستش را به پالان پیرمرد زد و بلافاصله از طرف غیب پالان پیرمرد پر شد از سکه های اشرفی. پیرمرد وقتی این حرکت شیخ را دید ناراحت شد و فریاد زد چکار کردی؟ یالا سکه ها را بردار که به درد من نمیخورد. شیخ گفت : من نمی توانم سکه ها را غیب کنم. پیرمرد چوب دستی خود را به پالان زد و سکه ها غیب شدند و رو به شیخ گفت تو که نمی توانی غیب کنی چرا ظاهر میکنی؟ شیخ بها فهمید پیرمرد صاحب علم و کمالات بسیار است. پیرپالان دوز سپس رو به شیخ می کند و می گوید: "دلت را کیمیا کن!" کما اینکه خدای رحمان در حدیث قدسی می فرماید : " یا عبدی اطعنی اجعلک مثلی انا اقول کن فیکون انت تقول کن فیکون : بنده من مرا اطاعت کن تا تو را مانند خود کنم. من می گویم باش پس بوجود می آید تو هم می گویی باش پس می شود." حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان
داستان واقعی 👈 امام زمان عج فرمودند:بلند شو و مسجد را از این حالت دربیاور 🔰 سال هزار و سیصد و چهل و هفت، سحرگاه شب نیمه شعبان، مسجد جمکران ، قدرت الله در مسجد مشغول راز و نیاز بود، آن سالها مسجد اصلا وضعیت مناسبی نداشت ،مسجدی کوچک در حاشیه ی بیابان های قم، بدون هیچ امکانات، عده انگشت شماری در مسجد بودند، ساعت از نیمه های شب گذشته بود ، خادم مسجد همه را بیرون کرد، به آقای لطیفی گفت میخواهم دربِ مسجد را ببندم، بفرمایید، خواهش کرد از خادم، "اجازه بده امشب را تا صبح اینجا بمانم ، دعایت میکنم ، این هم شیرینی تو"، مقداری پول به خادم داد تا اجازه بدهد در مسجد بماند، همه رفته بودند، او ماند و مسجد، ساعت حدود سه نیمه شب 🌀 در حال دعا و نیایش بود، سنگینی دستی را روی شانه اش احساس کرد، "بلند شو و مسجد را از این حالت دربیاور، شبستانی بساز و آبرومندش کن، عنایت خداوند با شماست و ما نیز کمک میکنیم" آقایش بود، نقشه ای به او داد و فرمودند:"این نقشه را بعدا از شما میگیریم" یک طرف نقشه طرح فعلی مسجد بود و طرف دیگر اسما مبارکه ی الهی ▫آفتاب طلوع کرده بود، هنوز حیرت زده بود ، قبل از این هم دیده بود مولایش را اما باز هم قلبش تند تند میزد، فکر و ذکرش شد ساخت مسجد جمکران ، کلنگ مسجد را زدند، معماری را طبق همان نقشه ای که حضرت آقا داده بودند طراحی کردند، برای ساخت و ساز مسجد چک شخصی خودش را هم میداد، گاهی حسابش را نمیتوانست پر کند، میگفت روز وصول چک شخص ناشناسی مبلغ چک را به حسابش میریخت و چک پاس میشد، آقا بود که کمکش میکرد، قبلا قولش را داده بود که کمک میکنیم ، این خانواده سرشان برود قولشان نمیرود ، مثل حسین بن علی جدش، سرش رفت ، قولش نه... ☘ باید چاه عمیق حفر میکردند برای تامین آب مسجد،با یک شرکت حفاری قرارداد بستند، محل چاه را تعیین کردند، شب جمعه ای در مسجد مشغول نماز بود، بعد از نماز آیت الله سید حسین قاضی آمد کنارش نشست، احوالپرسی کرد:"دو نفر از طرف آقا بیرون منتظرتان هستند ، دستوری از حضرت آورده اند، آمد بیرون،آن دو بزرگوار را دید،" آقا فرمودند: این نقطه برای حفر چاه مناسب نیست،و در آینده داخل مسجد قرار میگیرد. پرسید پس کجا چاه را حفر کنیم ؟با دست نقطه حفر چاه را نشان دادند، آنطرف،آنجا ▫شرکت حفاری زیر بار نمیرفت ، آقای لطیفی نمیخواست بگوید چه کسی سفارش کرده ، خیلی کلنجار رفتند، گفت "هزینه چاه با من اگر آب نیامد ضررش را شخصا میدهم" ،چک بیعانه را داد ،چاه را کندند، همانجایی که آقای لطیفی گفت، کارشناسانع حفاری دهانشان باز مانده بود ، به آقای لطیفی اصرارع کردند که بگوید نقطه یابی کار کیست؟ گفت: صاحب مسجد، مولایمان حجه بن الحسن ارواحنافداه نام مبارک حضرت را که برده بود زانوهایشان لرزید کارشناسان ،اشکشان جاری شد، باقی مبلغ حفر چاه را بخشیدند... دلم برای کسی می تپد بیا ای دوست بیا که من ث تو بیش از همیشه محتاجم 📙 برداشتی آزاد از تشرفات قدرت الله لطیفی حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان
👰🏼نماز عروس👰🏼 این ﺩﺍﺳﺘﺎﻥرا بخوانید ﺩﺧﺘﺮﻣﺴﻠﻤﺎنی ﺷﺐ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺵ ﺑﻮﺩ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﺳﻔﯿﺪ ﻋﺮﻭﺳﯽﺍﺵ ﺭﺍﺑﻪ ﺗﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺵ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪ! ﺩﺭﻫﻤﯿﻦ ﻭﻗﺖ اذان ﻧﻤﺎﺯ مغرب ﺑﻪ ﮔﻮﺷﺶ ﺭﺳﯿﺪ ﺍﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪﻭﺿﻮ ﻧﺪﺍﺭﺩ . ﺩﺧﺘﺮبه ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﻭﺿﻮ بگیرم ﻭﻧﻤﺎﺯ مغرب و عشایر ﺧﻮﺩ ﺭﺍ بخوانم ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪ،ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ؟ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ!! ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ !! ﺑﺎ ﺁﺏ ﮐﻪ ﻭﺿﻮ میگیری ﺁﺭﺍﯾﺸﺖ ﺷﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ!! ﻣﻦ ﻣﺎﺩﺭ تو ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻣﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺣﺎﻻ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ ﺍﮔﺮﺣﺎﻻ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽد با تو ﻗﻬﺮ میکنم !! ﺩﺧﺘﺮﮔﻔﺖ: ﻗﺴﻢ ﺑﻪ الله ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﺭﺍﻧﺨﻮﺍﻧﻢ ﺍز اﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﻡ !ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ....... نباید ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯﻣﺨﻠﻮﻕ ﻧﺎﻓﺮﻣﺎﻧﯽﺧﺎﻟﻖ ( ﺍﻟﻠﻪ ) ﺭﺍ بکنیم ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺭﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺕ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ چه ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ؟؟ ﻋﺮﻭﺱ ﺑﯽ ﺁﺭﺍﯾﺶ!!! ﺗﻮﺩﺭﻧﻈﺮﺷﺎﻥ ﻣﻘﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽﺷﻮﯼﻭ ﺁﻧﺎﻥ مسخره ﺍﺕ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ... ﺩﺧﺘﺮﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﺒﺴﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ! شما نگران این هستید ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺭﻧﻈﺮ ﻣﺨﻠﻮﻕ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻡ و حال آنکه در نظر خالق زشت معلوم شوم ؟ ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ ﺑﺎ این ﺑﯽ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺖ الله بی نصیب شوم ؟؟ ﻣﻦ نگران ﺍﯾﻦ ﻫﺴﺘﻢ که ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﻗﻀﺎ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ نگاه ﺭﺣﻤﺖ الله ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻢ ! ﺩﺧﺘﺮﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﺑﻪ ﻭﺿﻮ گرفتن ﻭﺑﻪ ﺁﺭﺍﯾﺸﺶ ﻫﻢ فکر نکرد ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﻮﻣﻨﻪ ﺑﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﺭﻓﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺳﺠﺪﻩ ﺍﻭﺳﺖ!!! ﺑﻠﯽ ! بانوی ﻣﻮﻣﻨﻪ ﺩﺭﻭﻗﺖ ﺳﺠﺪﻩ ﺟﺎﻥ ﺭﺍﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺁﻓﺮﯾﻦ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻧﻤﻮﺩ ... حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
✅صبروحوصله‌پيامبر(ص) ✍روزي حضرت در مسجد با جماعتي از اصحاب نشسته و مشغول صحبت و گفتگو با آن ها بودند. كنيزكي از انصار وارد مسجد شد و خود را به پيامبر رساند. مخفيانه گوشه‌ي عباي آن حضرت را گرفت و كشيد، چون آن حضرت مطلع شد برخاست و گمان كرد كه آن دختر با ايشان كاري دارد. چون حضرت برخاست كنيز چيزي نگفت، حضرت نيز با او حرفي نزد و در جاي خود نشست. باز كنيزك گوشه‌ي عباي حضرت را كشيد و آن بزرگوار برخاست، تا سه دفعه آن كنيز چنين كرد و حضرت برخاست، و در دفعه‌ي چهارم كه حضرت برخاست آن كنيز از پشت عباي حضرت مقداري بريد و برداشت و روانه شد. اصحاب از مشاهده‌ي اين منظره ناراحت شدند و گفتند: اي كنيزك اين چه كاري بود كه كردي؟ جضرت را سه دفعه بلند كردي و هيچ سخني نگفتي، و آخرش عباي حضرت را بريدي. چرا اين كار را كردي؟ كنيزك گفت: در خانه‌ي ما شخصي مريض است، اهل خانه مرا فرستادند كه پاره‌اي از عباي پيامبر را ببرم كه آن را به مريض ببندند تا شفا يابد، پس هر بار خواستم مقداري از عباي حضرت را ببرم حيا كردمو نتوانستم. در مقابل رسول خدا(ص) بدون هيچ ناراحتي و عصبانيت، كنيزك را بدرقه كرد. 📚اصول‌كافی‌۴ص۲۸۹ حکایاتی از دارالصادقیون ۶
🐪🐪🐪🐪🐪🐪🐪 حضرت موسی به عروسی دو جوان مومن و نیک سرشت قومش دعوت شده بود، آخر شب در هنگام خداحافظی عزرائیل را بر بالای خانه بخت و حجله عروس و داماد دید!!! از او پرسید تو اینجا چه میکنی؟ عزراییل گفت امشب آخرین شب زندگی این عروس داماد است ماری سمی در میان بستر این دو جوان خوابیده و من باید در زمان ورود و همبستر شدن آنها در این حجله جان هر دو را به امر پروردگار در اثر نیش مار بگیرم . موسی با اندوه از ناکامی و مرگ این دو جوان نیکوکار و مومن قومش رفته و صبحگاهان برای برگذاری مراسم دعا و دفن آن دو بازگشت اما در کمال تعجب و خوشحالی عروس و داماد زنده و خندان از دیدن پیامبر خدا در حال بیرون انداختن جسد ماری سیاه دید!!! از خدا دلیل دادن این وقت و عمر اضافه به ایشان را پرسید؟ جبرییل نازل شد و گفت دلیل را خود با سوال از اعمال شب قبل ایشان خواهی یافت. موسی از داماد سوال کرد دیشب قبل ورود بحجله چه کردند؟ جوان گفت وقتی همه رفتند گدایی=(سائلی) در زد و گفت من خبر عروسی شما را در روستای مجاور دیر شنیدم و تمام بعدازظهر و شب را برای خوردن و بردن یک شکم سیر از غذای شما برای خود و همسر بیمارم در راه بودم لطفا بمن هم از طعام جشنتان بدهید. بداخل آمدم و جز غذای خودم و همسرم نیافتم غذای خود را به آن مرد گرسنه دادم خورد برایم دعای طول عمر کرد و گفت برای همسرم هم غذا بدهید او نیز چون من سه روز است غذای مناسبی نخورده است. با خجالت قصد ورود و بستن در را داشتم که همسرم با رویی خندان غذای خودش را بمرد داد و او در هنگام رفتن برای هردوی ما دعای طول عمر ،رفع بلا و شگون مصاحبت با پیامبر خدا در اولین روز زندگی مشترکمان را کرد و رفت. وقتی قصد ورود بحجله را داشتیم مجمعه (سینی بزرگ و سنگین غذا از جنس مس ) از دست همسرم برروی رختخواب افتاد و باعث مرگ این مار سمی که در رختخواب مابود گشت، پس ما هردو دیشب را تا اکنون بعبادت گذارندیم و العجب شادی ما از اینست که دعای آنمرد بر شگون مصاحبت با شما نیز به اجابت رسید. جبرییل ع فرمود ای موسی بدان صدقه و انفاق باعث رفع بلا و طول عمر شده این بر ایشان بیاموز و داستانشان برهمگان باز گو باشد که چراغی گردد بر خلق ما برای نیکی به دیگران و مصاحبت پیامبرانی چون تو در جنت. * خدایا به ما توفیق اعمال با نیت خالص و پاک و اخلاق نیکو عنایت فرما. آمین یا رب العالمین.🙏🙏🙏 حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
📕🤔🤔🤔 📔داستان ضرب المثل ✍هنوز دو قورت و نيمش باقی مانده مي گويند حضرت سليمان زبان همه جانداران را مي دانست ، روزي از خدا خواست تا يك روز تمام مخلوقات خدا را دعوت كند . از خدا پيغام رسيد ، مهماني خوب است ولي هيچ كس نمي تواند از همه مخلوقات خدا يك وعده پذيرائي كند . حضرت سليمان به همه آنها كه در فرمانش بودند دستور داد تا براي جمع آوري غذا بكوشند و قرارگذاشت كه فلان روز در ساحل دريا وعده مهماني است . روزي كه مهماني بود به اندازه يك كوه خوراكي جمع شده بود . در شروع مهماني يك ماهي بزرگ سرش را از آب بيرون آورد و گفت : خوراك مرا بدهيد . يك گوسفند در دهان ماهي انداختند . ماهي گفت : من سير نشدم . بعد يك شتر آوردند ولي ماهي سير نشده بود . حضرت سليمان گفت : او يك وعده غذا مهمان است آنقدر به او غذا بدهيد تا سير شود . كم كم هر چه خوراكي در ساحل بود به ماهي دادند ولي ماهي سير نشده بود . خدمتكاران از ماهي پرسيدند : مگر يك وعده غذاي تو چقدر است ؟‌ ماهي گفت : خوراك من در هر وعده سه قورت است و اين چيزهائي كه من خورده ام فقط به انداره نيم قورت بود و هنوز دو قورت ونيمش باقي مانده است . ماجرا را براي سليمان تعريف كردند و پرسيدند چه كار كنيم هنوز مهمانها نيامده اند و غذاها تمام شده و اين ماهي هنوز سير نشده . حضرت سليمان در فكر بود كه مورچه پيري به او گفت : ران يك ملخ را به دريا بياندازيد و اسمش را بگذاريد آبگوشت و به ماهي بگوئيد دو قورت و نيمش را آبگوشت بخورد . از آن موقع اين ضرب المثل بوجود آمده و اگر فردي به قصد خير خواهي به كسي محبت كند و فرد محبت شونده طمع كند و مانند طلبكار رفتار كند مي گويند : عجب آدم طمعكاري است تازه هنوز دو قورت ونيمش هم باقي است . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان ‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
✨﷽✨ ✍🏻روزی شخصی خدمت حضرت علی(ع) میرود و میگوید یا امیر بنده به علت مشغله زیاد نمیتوانم همه دعاها را بخوانم،چه کنم؟ ✍🏻حضرت علی(ع) فرمودند:خلاصه تمام ادعیه را به تو میگویم،هر صبح که بخوانی گویی تمام دعاها را خواندی. ①الحمدلله علی کل نعمه ②و اسئل لله من کل خیر ③و استغفر الله من کل ذنب ④واعوذ بالله من کل شر ①خداراسپاس وحمدبرای هر نعمتی که به من داده ②و از خداوند درخواست میکنم هر خیر و خوبی را ③و خدایا مرا ببخش برای تمام گناهانم. ④و خدایا به تو پناه می برم از همه بدی ها. 📚بحارالانوار:ج۹۱ ص۲۴۲ ‌‌‌‌ حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
🔖روز نیاز من روز قبر است ♦️چند نفر مهمان ابوذر غفاری این صحابه پیامبر شدند، ابوذر گفت: چون من گرفتارى دارم، شما خودتان يكى از شتران مرا نحر و غذا تهيه كنيد. آنها شتر لاغرى را انتخاب كردند. 🔸ابوذر ناراحت شد و پرسيد: چرا شتر فربه و چاق را نياورديد؟ گفتند: آن را براى نياز آينده تو گذاشتيم. ابوذر فرمود: روز نياز من روز قبر من است. 📚تفسير مجمع‏ البيان./ تفسير نور(10جلدى)، ج‏1، ص: 562 حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان
*پاسخ حجة الاسلام قرائتی* *🔴 نقش دین در شرایط ویروس کرونا چیست؟* ✍ چه دین داشته باشیم و چه نداشته باشیم، ویروس کار خودش را می‌کند۰ *اگر پا روی شیشه و چاقو بگذاری، می‌برد۰ خواه آیت الله باشد یا آدم معمولی!!!* پس نقش دین چیست؟ دین امام خمینی می‌سازد، قاسم سلیمانی‌ها می‌سازد۰ *ما فکر می‌کنیم که چون جمهوری اسلامی است، نباید مشکل داشته باشیم، نباید بیماری داشته باشیم۰* این تفکر اشتباه است... *معنای دین این نیست که هیچ کس هیچ غصه‌ای نداشته باشد۰ این‌ها توقعات بی‌جاست۰ دین درمان ویروس‌های باطنی، مثل حرص و بخل و نفاق است۰* کارکرد دین چیز دیگری است۰ *انبیاء و اوصیا که مؤمن‌ترین افراد بودند، گاهی بیش‌ترین سختی‌ها را داشتند، مانند حضرت ایوب ؛ گاهی در اوج قدرت و رفاه بودند مانند حضرت سلیمان۰* ولی در قرآن در سوره صاد تابلویی از این دو پیامبر در کنار هم قرار گرفته، و درباره هر دو می‌فرماید: نعم العبد۰ *امام حسین گاهی در کودکی روی دوش پیغمبر بود، و در کربلا زیر سم اسب۰* ولی آنچه امام حسین را عزت بخشید، راضی بودن به همه شرایط تلخ و شیرین بود۰ 🔴 *آیا ویروس وارد حرم امام می‌شود؟* ✍ حرم که ساختمان است، *ویروس وارد بدن امام هم می‌شود۰ مگر امام رضا علیه‌السّلام با زهر به شهادت نرسید؟ مگر امام حسین علیه‌السّلام زیر سم اسب نرفت؟ مگر با خنجر سر از بدن مطهر امام جدا نکردند؟* امام علم غیب دارد، معجزه دارد، قدرت دارد، دعایش مستجاب است اما همه‌ی این‌ها در گروِ اذن خداوند است و هر کجا که خدا گفت به کار برده می‌شود۰ *بعضی ماشین‌ها را نوشته‌اند که استفاده اختصاصی ممنوع است، مثل اسلحه‌ای که در اختیار مأمور است، ولی حق استفاده شخصی ندارد۰ هر کجا که اجازه دادند، باید از آن استفاده کند۰* در طبیعت قوانینی در جریان است که تغییر آن توسط اهل بیت امکان پذیر است ولی فقط با اذن و اراده الهی۰ حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان
🌸🍃🌸🍃 روایتی از پیامبر اسلام(ص) در منع مسافرت به هنگام شیوع بیماری قال النبی الأکرم (ص): "لَیسَ مِن أحَدٍ یَقَعُ الطّاعونُ فَیَمکُثُ فی بَلَدِهِ صابِراً مُحتَسِباً یَعلَمُ أنَّهُ لا یُصیبُهُ إلاّ ما کَتَبَ أللّهُ لَهُ إلاّ کانَ لَهُ مِثلُ أجرِ شَهیدٍ" پیامبر اکرم (ص) فرمودند: اگر بیماری طاعون (یا هر بیماری مسری خطرناک دیگری) بیاید و انسان در شهر خود بماند و به خاطر خدا صبر کند و بداند که جز آنچه خداوند برایش مقدّر کرده به او نمی‌رسد، خداوند متعال به چنین فردی اجر شهید عنایت می‌فرماید. منبع: کنز العمّال، متقی هندی، ج ۱۰، ص 77 حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان
✨﷽✨ 💐انصاف درگرفتن اجرت💐 ْ ✅شیخ در گرفتن اجرت براي کار خیاطی، بسیار با انصاف بود. به اندازه اي که سوزن می زد و به اندازه کاري که می کرد مزد می هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتري چیزي دریافت کند. ✍یکی از روحانیون نقل می کند که : عبا و قبا و لباده اي را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، گفتم چقدر بدهم؟ گفت : دو روز کار می‌برد ،چهل تومان. 🔆روزي که رفتم لباسها را بگیرم گفت: اجرتش بیست تومان می شود. گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟ گفت فکر کردم دو روز کار می برد ولی یک روز کار برد 📜روایت است که امام علی (ع) فرمود : الانصاف افضل الفضائل انصاف برترین فضیلتها است 📚:کتاب کیمیای سعادت حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان
می.گویند: روزی یکی از انبیای الهی در گذر خود به مردی پیر و فرتوت برخورد که برای خود جایگاهی در بالای درختی کهن سال ساخته بود و در آن به عبادت خدا مشغول بود. سر سخن را با او باز کرد و در نهایت پرسید: حالا چرا اینجا زندگی می.کنی؟ گفت: جوان که بودم در عالم رؤیا به من خبر دادند که بیش از 900 سال زندگی نخواهم کرد، لذا حیفم آمد که این عمر کوتاه را به جای عبادت، در راه ساختن خانه و کاشانه تلف کنم. آن نبی گفت: اما به من خبر رسیده که زمانی خواهد رسید که در آن زمان مردمان بیش از 80 یا 90 سال عمر نخواهند کرد اما برای خود قصرها و برج.ها می.سازند. او گفت: ای بابا، اگر عمر من 90 سال بود که آن را با یک سجده سپری می.کردم. حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
★حضرت سلیمان و مورچه عاشق روزی حضرت سلیمان مورچه‌‌ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاکهای پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می‌‌شوی مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می‌‌خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی‌‌‌توانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی‌‌ام را می‌‌کنم حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می‌‌گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می‌‌آورد تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی است حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
📚پذیرش نظر استاد! زنی غمگین و افسرده نزد حکیمی آمد و از همسرش گله کرد و گفت: “همسر من خود را مرید و شاگرد مردی می‌داند که ادعا دارد با دنیاهای دیگر در ارتباط است و از آینده خبر دارد. این مرد که الان استاد شوهر من شده هر هفته سکه‌ای طلا از شوهرم می‌ستاند و به او گفته که هر چه زودتر با یک دختر جوان ازدواج کند و بخش زیادی از اموال خود را به این دختر ببخشد! و شوهرم قید همه سال‌هایی را که با هم بوده‌ایم زده است و می‌گوید نمی‌تواند از حرف استادش سرپیچی کند و مجبور است طبق دستورات استاد سراغ زن دوم و جوان برود.” حکیم تبسمی کرد و به زن گفت: “چاره این کار بسیار ساده است. استاد تقلبی که می‌گویی بنده پول و سکه است. چند سکه طلا بردار و با واسطه به استاد قلابی برسان و به او بگو به شوهرت بگوید اوضاع آسمان قمر در عقرب شده و دیگر ازدواج با آن دختر جوان به صلاح او نیست و بهتر است شوهرت نصف ثروتش را به تو ببخشد تا از نفرین زمین و آسمان جان سالم به در برد! ببین چه اتفاقی می‌افتد!” چند روز بعد زن با خوشحالی نزد حکیم آمد و گفت: “ظاهرا سکه‌های طلا کار خودش را کرد. چون شب گذشته شوهرم با عصبانیت نزد من آمد و شروع کرد به بد گفتن و دشنام دادن به استاد تقلبی و گفت که او عقلش را از دست داده و گفته است که اموالش را باید با من که همسرش هستم نصف کنم. بعد هم با قیافه‌ای حق‌به‌جانب گفت که از این به بعد دیگر حرف استاد تقلبی و بی‌خردش را گوش نمی‌کند!” حکیم تبسمی کرد و گفت: “تا بوده همین بوده است. شوهر تو تا موقعی نصایح استاد تقلبی را اطاعت می‌کرد که به نفعش بود. وقتی فهمید اوضاع برگشته و دستورات جدید استاد تعهدآور و پرهزینه شده، بلافاصله از او رویگردان شد و دیگر به سراغش نرفت. همسرت استادش را به طور مشروط پذیرفته بود. این را باید از همان روز اول می‌فهمیدی!” ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
طبق قرار هر روز روز خود را با قرائت زیارت امام صادق علیه السلام شروع میکنیم روز خوبی در کسب فیوضات معنوی از درگاه خداوند برای همه شما دوستان طلب میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد زیارت نامه امام صادق الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الإمامُ الصّادِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْوَصِیُّ النّاطِقُ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الصِّراطُ الاَقْوَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا دافِعَ المُعْضِلاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِفْتاحَ الخَیْراتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مَعْدِنَ الْبَرَکاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الْبَراهِینَ الْواضِحاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دِینِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا نَاشِرَ حُکْمِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا فاصِلَ الخِطاباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا کاشِفَ الکُرُباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا عَمِیدَ الصّادِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا لِسانَ النّاطِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا خَلفَ الخائِفِینَ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا زَعِیمَ الصّادِقِینَ الصّالِحِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَیِّدَ الْمُسْلِمِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا هادِیَ الْمُضِلِّینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَکَنَ الطّائِعِینَ، اَشْهَدُ یامَوْلایَ اَنَّکَ عَلَى الهُدى، وَالعُرْوَهُ الوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى، وَبَحْرُ الْمَدى، وَکَهْفُ الْوَرَى، وَالْمَثَلُ الاعْلى، صَلَّى اللّهُ عَلى رُوحِکَ وَبَدَنِکَ، والسَّلامُ عَلَیْکَ يَا مَوْلايَ یا جعفر بن محمد و عَلى آبائِكَ جَمِيعاً وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه .
📚عذاب قبر به خاطر خیانت به خلق الله بیهقی از عبدالحمید بن محمود نقل می کند که ابن عباس بودیم که مردی آمد و گفت : به حج می آمدیم که در محلی به نام صفاح یکی از همراهان ما از دنیا رفت. برایش قبری کندیم که دفنش کنیم ، دیدیم مار سیاهی لحد (قبر) را پر کرد. قبر دیگری کندیم باز دیدیم مار آن قبر را پر کرده ، قبر سوم را کندیم ، باز مار در آن نمایان شد. جنازه را بی دفن گذاشته ، پیش تو برای چاره جویی آمدیم. ابن عباس گفت : آن مار عمل اوست ، بروید او را در یک طرف قبر بگذارید ، اگر تمام زمین را بکنید مار در آن خواهد بود برگشته و او را در یکی از قبرها انداختیم ، چون از سفر برگشتیم پیش همسرش رفته و خبر مرگ او را داده و از کارهای شخصی مرده سوال کردیم. زن می گفت : او آرد می فروخت ، غذای خانواده خود را از ( خالص ) آن برمی داشت ، سپس به مقداری که برمی داشت کاه و نی خرد کرده ، قاطی می کرد ، می فروخت. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان
کنترل زبان 🖋استاد فاطمی نیا نقل می فرمودند که عارف صالح، مرحوم شیخ رجبعلی خیّاط رحمةالله علیه با عده ای به کربلا مشرف شده بودند؛ در میان آنان زن و شوهری هم بودند... یک روز که از حرم پس از انجام زیارت بیرون آمده و برمی‌گشتند، این زن و شوهر با فاصله ی قابل ملاحظه ای از شیخ و در پشت سرِ ایشان راه می‌رفتند... در میان راه در ضمن صحبتی که میان آنها می‌شود، خانم زخم زبانی به شوهرش زده و با سخن خود او را آزرده خاطر می‌کند... هنگامی که همه وارد منزل و محل استراحت می‌شوند و آ شیخ رجبعلی به افراد به اصطلاح زیارت قبولی می‌گوید، به آن خانم که می‌رسد می فرماید: «تو که هیچ!... همه را ریختی زمین...» آن خانم می گوید: «ای آقا! چطور!؟... من این همه راه آمده ام کربلا... مگر من چکار کرده ام!؟ _فرمود:از حرم که آمدیم بیرون؛ "نیشی که زدی، همه اش رفت!" یعنی تمام نور و فیوضاتی که از زیارت کسب کرده بودی، با این عمل از بین بردی... 🍁لذا گفته می‌شود که تمام نور معنوی و فیوضاتی که انسان از عبادات و زیارات کسب می‌کند، با نیشی که به وسيله زبان به دیگران می‌زند نابود می شود. 🍁انسان نباید حتی" به شوخی" دل اطرافیان خود بخصوص آنان که با او خیلی رفیق هستند را آزار دهد چرا که نیشی که به وسيله زخم زبان به قلب و روح دیگران وارد می‌شود،در بعضی مواقع درمان نشدنی است! یا حداقل خیلی زحمت جبران دارد... 🍁انسان بایستی با خودش عهد ببندد که تمام کدورت‌ها و تیکه اندازی ها را بطور جدی ترک کند و سعی در کنترل زبانِ خویش داشته باشد، به نحوی که از بیهوده گویی ها و از لغویات اعراض کند و بیشتر سعی داشته باشد که با دوری از پراکنده گویی ها و پراکنده شنوی ها، تمرکزش را در تفکر کردن جمع کند و به خویش مشغول باشد... 🍁عمده دستورات سلوکی و اخلاقی که از عرفا رسیده، اذعان به مطلب بسیار مهّمِ «مراقبه» داشته اند که از أهمِّ مراقبات انسان، مراقبت از زبان است. حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghiyon https://chat.whatsapp.com/FIMCAEo8UjS1y4ZQUpHIZM
✨﷽✨ ⚜حکایت‌های پندآموز⚜ 🔻نماز بی‌وضو🔻 ✍فردی تعریف می کرد که در وضو خانه مسجد شاهد بودم امام جماعت از دستشویی بیرون آمد و یکراست به محراب مسجد رفت و بدون وضو نماز خواند!! از آن مسجد بیرون رفتم و جای دیگری نماز خواندم! از آن به بعد به همه دوستان و آشنایان گفتم که در فلان مسجد نماز نخوانید چون امام جماعت آن آلزایمر گرفته!! و نماز بی وضو می خواند!! این رویداد گذشت تا یک زمان به علت بیماری؛ آمپولی تزریق کردم و هنگام نماز با خود گفتم یکبار دیگر محل تزریق را در دستشویی ببینم تا از طهارت لباس و بدن اطمینان داشته باشم. وقتی از دستشویی بیرون آمدم و آماده نماز شدم؛ گویی به من الهام شد: شاید آن روز هم امام جماعت مسجد؛ مشابه من به قصد دیگری وارد دستشویی شده است. از خودش این را پرسیدم. حرفم را تایید کرد. 💥اما چه فایده من آبروی او را پیش افراد زیادی برده بودم. حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان