📖 #شخصیت_انسان
مرد دهاتی پیوسته خدمت امام صادق علیه السلام رفت و آمد می کرد. مدتی امام علیه السلام او را ندید. حضرت از حال او جویا شد. شخصی محضر امام بود خواست از مرد دهاتی عیبجویی کند و به این وسیله از ارزش او نزد امام بکاهد گفت: آقا آن مرد دهاتی و بی سواد است، چندان آدم مهمی نیست. امام علیه السلام فرمود: شخصیت انسان در عقل اوست و شرافتش در دین او و بزرگواریش در تقوای اوست، ارزش آدمی بسته به این سه صفت است. زیرا مردم از لحاظ نسل یکسانند و همه از آدم هستند و مزایای مادی ارزش آفرین نمی باشند. آن مرد از فرمایش امام علیه السلام شرمنده شد و دیگر چیزی نگفت. بحارالانوار ، جلد ۴۷
نکته های ناب
📚آشنایی خضر ع باموسی ع
روزی موسی در بین اسرائیل بپا خاست و ضمن ایراد خطبه ای آنان را از روزگار گذشته و سرگذشت بنی اسرائیل آگاه ساخت، بیانات او به حدّی بنی اسرائیل را تحت تأثیر قرار داد که اشک از دیدگان آنها جاری ساخت. آنگاه که خطبه موسی پایان یافت،
مردی دامن او را گرفت و گفت؛ ای رسول خدا! آیا در میان زمین کسی از تو داناتر پیدا می شود؟
موسی گفت؛ نباید. مگر او بزرگ انبیاء بنی اسرائیل و درهم شکننده فرعون نبود؟ او صاحب معجزاتی همچون ید بیضاء و عصا بود و به کمک آن دریا را شکافت. خداوند موسی را بوسیله نزول تورات گرامی داشت و با او علنی سخن گفت! راستی چه مقامی از این بالاتر و چه شرافتی از این برتر؟!
اما در همین هنگام خداوند به او وحی کرد؛ ای موسی! علم اعظم آن است که در انحصار یک فرد درآید و یا مخصوص پیغمبری گردد. ای موسی! در روی زمین کسی است که علمی بیش از علم تو به او داده ام.
موسی عرض کرد؛ پروردگارا او کیست و مکان این بنده شایسته کجاست؟ تا او را ملاقات کنم و از فیض دیدارش بهره مند گردم.
خداوند در پاسخ فرمود؛ این مرد در مجمع البحرین زندگی می کند و او را در آنجا می توانی ملاقات کنی. موسی نشانه دقیق آن مرد را از خداوند سؤال کرد.
خداوند فرمود؛ راهنمای تو این است که یک ماهی بردار و در زنبیلی بگذار هرکجا ماهی را از دست دادی آن مرد را پیدا می کنی.
موسی وسایل سفر خود را آماده کرد و به همراه خدمتگذار خود یوشع بن نون به راه افتادند. زنبیل را هم بر دوش او گذاشت و طبق دستور ماهی را در آن نهاد. موسی عهد کرد تا آن مرد را پیدا نکند آرام ننشیند، حتی اگر روزها و سالها طول بکشد. موسی به یوشع سفارش کرد هرگاه ماهی گم شد به من اطلاع بده تا به جستجوی آن مرد بشتابیم.
وقتی به مجمع البحرین رسیدند. خواستند کنار آب دریا قدری استراحت کنند که ناگهان موسی خوابش برد در همان حال از آسمان بارانی بارید و ماهی به قدرت خداوند تازه و زنده شد و خود را به دریا انداخت.
وقتی موسی از خواب بیدار شد. یوشع را نیز بیدار کرد و به او گفت؛ آماده شو که سفرخود را ادامه دهیم. وقتی موسی و همراه خود مقداری از راه را، پیمودند، موسی به او گفت؛ غذا را بیاور که ما در این سفر خسته شدیم.
چون یوشع خواست غذا را از داخل زنبیل بیرون بیاورد، متوجه شد که ماهی در داخل زنبیل نیست. موسی گفت؛ مگر نگفتم اگر ماهی گم شد به من اطلاع بده. خلاصه یوشع جواب داد همان موقع که در کنار دریا خوابیدی، باران بارید، ماهی زنده شد و به آب پرید ولی چون خواب بودی نخواستم بیدارت کنم، بعد هم فراموش کردم.
در این هنگام موسی طعم پیروزی و بوی مراد را احساس کرد و گفت؛ این پیشامد همان بوده است که طالب آن بودیم، آماده شو تا به همان مکانی که ماهی را از دست دادیم برگردیم که ما به هدف خود نزدیک هستیم. موسی و یوشع از راهی که آمدند، باز گشتند. و در بازگشت برای رسیدن به مقصود از جای پای خویش مسیر حرکت خود را بدست آوردند.
چون آنها به محل گم شدن ماهی رسیدند، پیرمردی لاغر اندام با چشمانی گود افتاده را دیدند که آثار رسالت در جبینش نمودار است و صورت او حکایت از بزرگواری و تقوی دارد، لباس خود را به خویش پیچیده، یک طرف آن را زیر پا و طرف دیگر را زیر سر گذاشته و دراز کشیده است. موسی به پیرمرد سلام کرد. پیرمرد روی صورت خود را باز کرد و گفت؛ آیا در سرزمین من اثری از صلح و سلام وجود دارد؟! شما کیستی؟
موسی؛ من موسی هستم.
پیرمرد؛ موسی! پیغمبر بنی اسرائیل؟
موسی؛ بلی، پیغمبر بنی اسرائیل. ولی چه کسی این موضوع را به شما اطلاع داده است؟
پیرمرد؛ آنکس که تو را نزد من فرستاده است.
موسی دریافت که این پیرمرد، همان گمشده و مراد اوست. پس در گفتار و کردار خود شرایط ادب و تواضع را منظور داشت و گفت؛ «ای بنده صالح خدا، آیا به مردی که در راه دیدار تو رنج و سختی دیده است. اجازه می دهی تا از نور علم و چراغ هدایت تو بهره مند شود و خود را پیرو و مجری امر و نهی شما گرداند؟
حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان
https://chat.whatsapp.com/EGji4yqRTu94eKojCMUMAq
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
مردم به دنبال معجزه هستند، اما در بيشتر اوقات تعريفی كه از معجزه دارند، درست نيست.
معجزه است اگر بتوانی بدی را ببينی ولی با خوبی پاسخ بدهی
با كلامت، جنگی را خاموش كنی و صلح را برقرار. در جاييكه نتوانی كمك كنی، با نگاهت مهربانی را توسعه دهی.
ببخشی، در جاييكه ميتوانی انتقام بگيری
به جای لعن و نفرين، دعای خير كنی
رنج ديگران، رنج تو باشد.در دم و بازدم هايت، خدا حضور داشته باشد
به جای اينكه همه مردم دنيا را تغيير دهی، خودت را تغيير بدهی.
برای موفقيت ديگران دعا كنی.
خانه ات محلی برای آرامش باشد.
معجزه است انسان بودن.
حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان
https://chat.whatsapp.com/EGji4yqRTu94eKojCMUMAq
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
💚 براي خوردن هر غذا بسم الله بگو
در کتاب لئالي الاخبار نقل شده است که روزي حضرت اميرالمومنين علي(ع) بالاي منبر فرمودند:
هر کس هنگام غذا خوردن بسم الله الرحمن الرحيم را ترک نکند من ضامن مي شوم که آن غذا به او ضرري نرساند.
ابن کوا که فردي منافق و دو رو بود، خواست سخن امام را لوث و بي رنگ جلوه دهد به اين خاطر گفت: من ديشب چون خواستم غذا بخورم، بسم الله گفتم ولي آن غذا حال مرا دگرگون ساخت.
حضرت علي(ع) در پاسخ او فرمودند: شايد شب گذشته از يک نوع غذا بيشتر خورده اي و اگر بخواهي که غذاها به تو ضرر نرسانند، بايد براي خوردن هر کدام (برنج، خورشت،ماست ،سالاد ، )بسم الله الرحمن الرحيم بگويي. تا از هیچکدام آنها به تو ضرر و آسیبی نرسد
حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان
https://chat.whatsapp.com/EGji4yqRTu94eKojCMUMAq
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
✨﷽✨
🚨 خواب عجیب علامه امینی درباره عذاب شمر
✍علامه امینی میگوید: مدتها فکر میکردم که خداوند چگونه شمر را عذاب میکند؟ در عالم رویا دیدم، آقا امیرالمؤمنین علیهالسلام در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشسته و من هم خدمت آن جناب ایستادهام. دو کوزه نزد ایشان بود. فرمود: این کوزهها را بردار و برو از آنجا آب بیاور. اشاره به محلی فرمود که بسیار با صفا و طراوت بود؛ استخری پر آب و درختانی بسیار شاداب در اطراف آن بود. کوزهها را بر داشته و رفتم آنجا و آنها را پر آب نمودم. ناگهان دیدم هوا گرم شد و هر لحظه گرمی هوا و سوزندگی صحرا بیشتر میشود. دیدم از دور کسی رو به من میآید. هر چه او به من نزدیکتر میشود هوا گرمتر میگردد؛ گویی همه این حرارت از آتش اوست. در خواب به من الهام شد. که او #شمر، قاتل حضرت سیدالشهداء علیهالسلام است. وقتی به من رسید. دیدم هوا به قدری گرم و سوزان شده است که دیگر قابل تحمل نیست. آن ملعون هم از شدت تشنگی، به هلاکت نزدیک شده بود رو به من نمود که از من آب را بگیرد. مانع شدم و گفتم، اگر هلاک هم شوم نمیگذارم از این آب قطره ای بنوشد. حمله شدیدی به من کرد و من ممانعت مینمودم .دیدم اکنون کوزهها را از دست من میگیرد؛ آنها را به هم کوبیدم. کوزهها شکست و آب آنها به زمین ریخت و بخار شد. او که از من ناامید شد رو به استخر نهاد. من بیاندازه غمگین و مضطرب شدم که مبادا آن ملعون از آن استخر بیاشامد و سیراب گردد. به مجرد رسیدن او به استخر، چنان آب استخر ناپدید شد که گویی سالهاست یک قطره آب در آن نبوده است؛ درختان هم خشکیده بودند. او از استخر مأیوس شد و از همان راه که آمده بود بازگشت هر چه دورتر میشد، هوا رو به صافی و شادابی رفت و درختان و آب استخر به طراوت اول بازگشتند. به حضور حضرت علی علیه السلام شرفیاب شدم، فرمودند: خداوند متعال این چنین آن ملعون را جزا و عقاب میدهد. اگر یک قطره آب آن استخر را مینوشید از هر زهری تلختر، و از هر عذابی برای او درد ناکتر بود. بعد از این فرمایش، از خواب بیدار شدم.
📙داستان دوستان، ج ۳، ص ۱۶۳
حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان
https://chat.whatsapp.com/EGji4yqRTu94eKojCMUMAq
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🔥🔥حرمله چگونه به جهنم وارد شد؟🔥🔥
منهال بن عمرو از شیعیان و یاران امام سجاد (علیه السلام): پس از زیارت خانۀ کعبه، از مکه عازم مدینه شدم و خدمت امام سجاد (علیه السلام) رسیدم. امام از من پرسیدند: منهال، از حرمله بن کاهل اسدی چه خبر؟
عرض کردم: هنگامی که از کوفه آمدم، زنده بود. دیدم امام (علیه السلام)، هر دو دستش را به دعا بلند کردند و چنین فرمودند: خدایا، سوزش تیغ را به او بچشان، خدایا سوزش تیغ را به او بچشان، خدایا سوزش آتش را به او بچشان. پس از زیارت، از مدینه عازم کوفه شدم. هنگامی که به کوفه رسیدم، مختار مشغول قلع و قمع قاتلان امام حسین (علیه السلام) و یارانش در کربلا بود و من قبلاً با او رفاقت قدیمی داشتم.
چند روزی در خانه، برای دید و بازدید مردم نشستم و پس از آن به قصد دیدار با مختار، سوار بر مرکبم شدم و به سوی او شتافتم. او را در خارج از خانهاش با گروهی دیدار نمودم، گویا به مأموریتی میرفتند. همين كه چشم مختار به من افتاد، گفت: ها، منهال، چطور تا حال به دیدن ما نیامدی!؟ و برای تبریک و تهنیت به خاطر پیروزی و حکومت ما سری به ما نزدی و ما را در قیاممان همراهی نکردی؟!
منهال گوید: به او گفتم امیر، من به سفر حج رفته بودم و حال خدمت رسیدم. آنگاه همراه او به راه افتادم و از اوضاع صحبت میکردیم تا به محلۀ "کناسه" رسیدیم. مختار، در آنجا ایستاد و به نقطهای می نگریست. به او خبر داده بودند که اینجا مخفی گاه حرمله است. سپس تعدادی از افرادش را به جستجوی حرمله گسیل داشت و خود همچنان آنجا ماند. دیری نپايید که مأموران با تاخت برگشتند و با خوشحالی فریاد زدند: بشارت ای امیر، بشارت، حرمله دستگیر شد و عدهای حرمله را کشان کشان به نزد مختار آوردند. همين كه چشم مختار به قیافۀ وحشتزدۀ حرمله افتاد، به او نگاه تندی کرد و گفت: الحمدلله الذی مکننی منک؛ خدای را شکر که به چنگ افتادی! و بلافاصله فریاد زد: جلّاد، جلّاد.جلاد که آماده و حاضر بود،گفت: بفرمايید قربان. مختار دستور داد كه اول دو دوستش را بزن. جلاد بلافاصله با ضربتی سخت دو دست نحس او را افکند. سپس فریاد زد: دو پایش را نیز قطع کن. جلاد فرمان را اجراء کرد. جسد بی دست و پای حرمله، در خون کثیفش غوطه میخورد که باز مختار صدا زد: آتش، آتش. بلافاصله، چوبهای نازکی را روی جسد انداختند و آتش زدند و جسد آن جنایتکار همچنان میسوخت. من همچنان با چشمان حیرتزده، در کنار مختار ایستاده و منظره را تماشا میکردم. هنگامی که بدن حرمله میسوخت با صدای بلند گفتم: سبحانالله!
مختار ناگهان رو به من کرد و گفت: ها! منهال! تسبیح خدا گفتی، خوب، اما علتش چه بود؟!
گفتم:ای امیر! گوش کن تا برایت بگویم. در همین سفر که از مکه برمیگشتم به خدمت علی بن الحسین امام سجاد (علیه السلام) رسیدم، او از من حال حرمله را پرسید. من در جوابشان گفتم که هنوز زنده است. دیدم، امام(علیه السلام) دستها را به سوی آسمان بلند کردند و دو بار فرمودند: خدایا، سوزش شمشیر را بر او بچشان و خدایا سوزش آتش را بر وی بچشان.
مختار، با حالت تعجب پرسید: راستی تو خودت از امام این را شنیدی؟!
گفتم: آری، به خدا سوگند از خودش شنیدم.
دیدم مختار، از اسبش پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و سجدهاش را طولانی کرد، سپس برخاست و سوار شد و تا آن وقت جسد حرمله به زغال تبدیل شده بود. ( منبع: کتاب قيام مختار )
حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان
https://chat.whatsapp.com/EGji4yqRTu94eKojCMUMAq
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
✨﷽✨
❤️ نیکی به والدین
🍃 روزی پدری همراه پسرش به حمام عمومی رفت. چون به حمام رسیدند، پدر از پسر خود طلب آب نمود.
پسر با بی حوصلگی رفت و از گوشه ای کاسه سفالین ترک خورده و رسوب گرفته ای که مخصوص آب ریختن روی تن و بدن مردم و نه برای نوشیدن آب بود، پیدا کرد و آبی نه چندان خنک یافت و برای پدر برد.
پدر به مجرد دیدن کاسه و آب، اندکی مکث کرد، لبخند زد و رو به پسر گفت:
"با دیدن این کاسه یاد خاطره ای افتادم. چندین سال پیش وقتی خود من نوجوانی کم سن و سال بودم، همراه پدر به حمام عمومی رفتم. درست مثل امروز که من از تو آب خواستم، آن روز هم پدرم از من آب خواست. من، برای اینکه برای او آب بیاورم گشتم و لیوان بلوری و تمیزی یافتم و آبی گوارا و خنک در آن ریختم و با احترام به حضور پدر بردم.
امروز، من که چنان فرزندی برای پدر بودم، پسری چون تو نصیبم شده که با بیحوصلگی در چنین کاسه کثیف و ترک خورده برایم آب آورده، حالا در آینده چه اولادی قرار است نصیب تو شود، خدا می داند و بس!"
حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان
https://chat.whatsapp.com/EGji4yqRTu94eKojCMUMAq
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
هدایت شده از محفل مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها
قرار معنوی هر روز
به رسم ادب و احترام روز خود را با قرائت زیارت امام صادق علیه السلام شروع میکنیم روز خوبی در کسب فیوضات معنوی از درگاه خداوند برای همه شما دوستان طلب میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
زیارت نامه امام صادق
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الإمامُ الصّادِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْوَصِیُّ النّاطِقُ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ،
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الصِّراطُ الاَقْوَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا دافِعَ المُعْضِلاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِفْتاحَ الخَیْراتِ،
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مَعْدِنَ الْبَرَکاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الْبَراهِینَ الْواضِحاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دِینِ اللّهِ،
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا نَاشِرَ حُکْمِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا فاصِلَ الخِطاباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا کاشِفَ الکُرُباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا عَمِیدَ الصّادِقِینَ،
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا لِسانَ النّاطِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا خَلفَ الخائِفِینَ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا زَعِیمَ الصّادِقِینَ الصّالِحِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَیِّدَ الْمُسْلِمِینَ،
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا هادِیَ الْمُضِلِّینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَکَنَ الطّائِعِینَ، اَشْهَدُ یامَوْلایَ اَنَّکَ عَلَى الهُدى، وَالعُرْوَهُ الوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى،
وَبَحْرُ الْمَدى، وَکَهْفُ الْوَرَى، وَالْمَثَلُ الاعْلى، صَلَّى اللّهُ عَلى رُوحِکَ وَبَدَنِکَ، والسَّلامُ عَلَیْکَ يَا مَوْلايَ یا جعفر بن محمد و عَلى آبائِكَ جَمِيعاً وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه .
- مخلص دعایش مستجاب شود
(سعید بن مسیب ) گوید: سالى قحطى شد و مردم به طلب باران شدند.
من نظر افكندم و دیدم غلامى سیاه بالاى تپه اى بر آمد و از مردم جدا شد به دنبالش رفتم و دیدم لبهاى خود را حركت مى دهد، و هنوز دعاى او تمام نشده بود كه ابرى از آسمان ظاهر شد.
غلام سیاه چون نظرش بر آن ابر افتاد، حمد خدا را كرد و از آنجا حركت نمود و باران ما را فرو گرفت به حدى كه گمان كردیم ما را از بین خواهد برد.
(من به دنبال آن غلام شدم ، دیدم خانه امام سجاد علیه السلام رفت . خدمت امام رسیدم و عرض كردم : در خانه شما غلام سیاهى است ، منت بگذارید اى مولاى من و به من بفروشید.)
فرمود: اى سعید چرا به تو نبخشم ؛ پس امر فرمود: بزرگ غلامان خود را كه هر غلامى كه در خانه است به من عرضه كند پس ایشان را جمع كرد، ولى آن غلام را در بین ایشان ندیدم .
گفتم : آن را كه من مى خواهم در بین ایشان نیست فرمود: دیگر باقى نمانده مگر فلان غلام ، پس امر فرمود: او را حاضر نمودند. چون حاضر شد دیدم او همان مقصود من است گفتم : مطلوب من همین است .
امام فرمود: اى غلام ، سعید مالك توست همراهش برو. غلام رو به من كرد و گفت : چه چیزى ترا سبب شد، كه مرا از مولایم جدا ساختى ؟
گفتم : به سبب آن چیزى كه از استجابت دعاى باران تو دیدم . غلام این را شنید دست ابتهال به درگاه حق بلند كرد و رو به آسمان نمود و گفت :
اى پروردگار من ، رازى بود مابین تو و من ، الان كه آن را فاش كردى پس مرا بمیران و به سوى خود ببر.
پس امام علیه السلام و آن كسانى كه حضار بودند از حال غلام گریستند و من با حال گریان بیرون آمدم چون به منزل خویش رفتم رسول اما آمد و گفت اگر مى خواهى به جنازه صاحبت حاضر شوى بیا..!!
با آن پیام آور برگشتم و دیدم آن غلام وفات كرد.
📚 #ماجـــرایجالـــبوخواندنی
در زمان قدیم مردی ازدواج کرد
در روز اول ازدواج جمع شدن جهت خوردن نهار با خانواده شوهر .
و مرد سهم بیشتری از غذا با احترام خاص به همسرش داد ، و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا ،بدون هیچ احترامی ...
در این لحظه عروس که شخصیتی اصیل و با حکمت داشت، وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد.
و گفت شخصیت اصیل در ذات هست و نمی خواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدها فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت،
با من داشته باشند و مورد اهانت قرار بگیرم .
متاسفانه بعضی از زنان وقتی شوهرانشان آنها را ترجیح می دهند ،فکر می کنند ، بر مادر شوهر پیروز شدند.
عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت.
و با همسری که به مادر خودش احترام می گذاشت ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد
و در یک روز با فرزندانش عزم مسافرت کرد، با فرزندانی که بزرگ شده بودند، و مادر را بسیار احترام می گذاشتند،
در مسیر به کاروانی برخوردند، پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می رفت ،و هیچ کس به او اعتنایی نمی کرد. مادر به فرزندانش گفت آن پیرمرد را بیاورید وقتی او را آوردند مادر همسر سابقش را شناخت، گفت: چرا هیچ کس اعتنایی و کمکت نمی کند؟
آنها کی هستند؟
گفت: فرزندانم هستند ،
گفت : من رامی شناسی؟ پیرمرد گفت: نه
زن با حکمت گفت: من همان همسر سابقت هستم و قبلا گفتم که اصالت در ذات هست ،
همانگونه که می کاری درو خواهی کرد
به فرزندان من نگاه کن چقدر به من احترام می گذارند و حالا به خودت و فرزندانت نگاه کن،
چون تو به مادرت اهانت کردی،
و این جزای کارهای خودت هست،
و زن با تدبیر به فرزندانش گفت:
کمکش کنید برای خدا .
هر مرد و زنی خوب بیاد داشته باشد، فرزندان شما همانگونه با شما رفتار خواهند کرد ، که شما با پدر و مادر خود رفتارمی کنید.
حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان
https://chat.whatsapp.com/EGji4yqRTu94eKojCMUMAq
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🌹داستان يه کم طولانیه اما ارزش خوندن داره 🌹
#بهلول_و_شيخ_جنيد_بغدادی
#آداب_اصلی
آوردهاند كه شيخ جنيد بغداد به عزم سير از شهر بغداد بيرون رفت و مريدان از عقب او....
شيخ احوال بهلول را پرسيد.
گفتند او مردي ديوانه است.
گفت او را طلب كنيد كه مرا با او كار است. پس تفحص كردند و او را در صحرايي يافتند.
شيخ پيش او رفت و سلام كرد.
بهلول جواب سلام او را داده پرسيد چه كسي هستي؟ عرض كرد منم شيخ جنيد بغدادي.
فرمود تويي شيخ بغداد كه مردم را ارشاد ميكني؟ عرض كرد آري..
بهلول فرمود طعام چگونه ميخوري؟
عرض كرد اول «بسمالله» ميگويم و از پيش خود ميخورم و لقمه كوچك برميدارم، به طرف راست دهان ميگذارم و آهسته ميجوم و به ديگران نظر نميكنم و در موقع خوردن از ياد حق غافل نميشوم و هر لقمه كه ميخورم «بسمالله» ميگويم و در اول و آخر دست ميشويم..
بهلول برخاست و دامن بر شيخ فشاند و فرمود تو ميخواهي كه مرشد خلق باشي در صورتي كه هنوز طعام خوردن خود را نميداني و به راه خود رفت.
مريدان شيخ را گفتند: يا شيخ اين مرد ديوانه است. خنديد و گفت سخن راست از ديوانه بايد شنيد و از عقب او روان شد تا به او رسيد.
بهلول پرسيد چه كسي هستی؟
جواب داد شيخ بغدادي كه طعام خوردن خود را نميداند.
بهلول فرمود: آيا سخن گفتن خود را ميداني؟
عرض كرد آري...
سخن به قدر ميگويم و بيحساب نميگويم و به قدر فهم مستمعان ميگويم و خلق را به خدا و رسول دعوت ميكنم و چندان سخن نميگويم كه مردم از من ملول شوند و دقايق علوم ظاهر و باطن را رعايت ميكنم. پس هر چه تعلق به آداب كلام داشت بيان كرد.
بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نميداني..
پس برخاست و برفت. مريدان گفتند يا شيخ ديدي اين مرد ديوانه است؟ تو از ديوانه چه توقع داري؟ جنيد گفت مرا با او كار است، شما نميدانيد.
باز به دنبال او رفت تا به او رسيد.
بهلول گفت از من چه ميخواهي؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نميداني، آيا آداب خوابيدن خود را ميداني؟
عرض كرد آري... چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب ميشوم، پس آنچه آداب خوابيدن كه از حضرت رسول (عليه الصلاة و السلام) رسيده بود بيان كرد.
بهلول گفت فهميدم كه آداب خوابيدن را هم نميداني.
خواست برخيزد جنيد دامنش را بگرفت و گفت اي بهلول من هيچ نميدانم، تو قربهاليالله مرا بياموز.
بهلول گفت: چون به ناداني خود معترف شدي تو را بياموزم.
بدانكه اينها كه تو گفتي همه فرع است و
اصل در خوردن طعام آن است كه لقمه حلال بايد و اگر حرام را صد از اينگونه آداب به جا بياوري فايده ندارد و سبب تاريكي دل شود.
جنيد گفت: جزاك الله خيراً! و
ادامه داد:
در سخن گفتن بايد دل پاك باشد و نيت درست باشد و آن گفتن براي رضاي خداي باشد و اگر براي غرضي يا مطلب دنيا باشد يا بيهوده و هرزه بود.. هر عبارت كه بگويي آن وبال تو باشد. پس سكوت و خاموشي بهتر و نيكوتر باشد.
و در خواب كردن اينها كه گفتي همه فرع است؛ اصل اين است كه در وقت خوابيدن در دل تو بغض و كينه و حسد بشري نباشد.
حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان
https://chat.whatsapp.com/EGji4yqRTu94eKojCMUMAq
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
هدایت شده از محفل مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها
قرار معنوی هر روز
به رسم ادب و احترام روز خود را با قرائت زیارت امام صادق علیه السلام شروع میکنیم روز خوبی در کسب فیوضات معنوی از درگاه خداوند برای همه شما دوستان طلب میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
زیارت نامه امام صادق
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الإمامُ الصّادِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْوَصِیُّ النّاطِقُ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ،
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الصِّراطُ الاَقْوَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا دافِعَ المُعْضِلاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِفْتاحَ الخَیْراتِ،
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مَعْدِنَ الْبَرَکاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الْبَراهِینَ الْواضِحاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دِینِ اللّهِ،
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا نَاشِرَ حُکْمِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا فاصِلَ الخِطاباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا کاشِفَ الکُرُباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا عَمِیدَ الصّادِقِینَ،
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا لِسانَ النّاطِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا خَلفَ الخائِفِینَ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا زَعِیمَ الصّادِقِینَ الصّالِحِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَیِّدَ الْمُسْلِمِینَ،
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا هادِیَ الْمُضِلِّینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَکَنَ الطّائِعِینَ، اَشْهَدُ یامَوْلایَ اَنَّکَ عَلَى الهُدى، وَالعُرْوَهُ الوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى،
وَبَحْرُ الْمَدى، وَکَهْفُ الْوَرَى، وَالْمَثَلُ الاعْلى، صَلَّى اللّهُ عَلى رُوحِکَ وَبَدَنِکَ، والسَّلامُ عَلَیْکَ يَا مَوْلايَ یا جعفر بن محمد و عَلى آبائِكَ جَمِيعاً وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه .