دعای سگ مظلوم هم می گیرد.
*برای تسلیت گفتن به یکی ازخانواده هایی که فرزند جوان خود را از دست داده بودند رفتم...
پدر میت خدا رحمتش کند بلند شد وکنارم نشست و دستم را دردست خودش گرفت وگفت:
فلانی...این تقاص ظلم وستمی هست که 30سال قبل مرتکب شده بودم...
وهنوز هم دارم عواقبش و بلا ومصیبتهایش را می چشم.
30 سال قبل من در عنفوان جوانی ام بودم مغرور از جوانی و زور بازو،
ماشینی داشتم که به آن فخر میکردم و جلو مردم ویراژ و پز میدادم...
یکی از روزها سگی را دیدم که چند تا ازتوله هایش هم باهاش بود با خودم گفتم بزار یکی ازتوله هایش را جلو چشمانش باماشین زیر بگیرم تاعکس العمل مادرش را ببینم!
وهمین کار راکردم...
توله سگ بیچاره را لت و پار کردم بطوریکه خون و تکه های گوشتش بر جسم مادرش پاشیده شد،
و مادر بخت برگشته داشت ناله میکرد و فریاد وشیون سرمیداد و من نگاهش میکردم و می خندیدم...
ازآن روز همه بلاها درتعقیب من بود بدون توقف...
هر روز یک مصیبتی برمن نازل میشد.
و آخرین و سخت ترینش دیروز بود که محبوبترین وعزیزترین پسرم و جگرگوشه ام که تازه ازدبیرستان فارغ شده وآماده ورود به دانشگاه بود و در او همه جوانی و آرزوهایم را می دیدم درجلو چشمانم پرپرشد...
ماشینم را کنار جاده متوقف کرده و او را برای گرفتن چند تا فتوکپی ازاونطرف خیابون پیاده کردم و ازشدت حرص و محبتم به او که نگرانی سلامتی اش بودم خودم شخصا پیاده شدم و ازخلوت بودن خیابون مطمئن شدم.
وبهش گفتم حالا ازخیابون رد شو
ناگهان ماشینی که مثل برق رد میشد جلو چشمانم او را زیر گرفت و خون او لباسم را رنگین کرد، ومن نگاهش میکردم وگریه وآه و ناله سرمیدادم. اونجا بود که به خدا قسم همان سگ جگرسوخته درجلو چشمام ظاهرشد و اون بلایی که 30 سال قبل سرش آوردم بیادم آمد
قصه ای سرشارازعبرت...
که خدا ازظالم انتقام مظلوم را میگیرد حتی اگر یک حیوان زبان بسته و سگی باشد دیر یا زود.
عبرت بگیریم
@darolsadeghiyon 👈
✍️پيامبر_اکرم (ص)
زمانی بر مردم می آید که ماندن بر دین مانند نگه داشتن گلوله آتش در دست است.
📚 مستدرک الوسائل، ج۱۲، ص۳۳۰، ح۱۴۲۱۵
✍️امیرالمومنین علیه السلام:
هرگاه در روزی تو تاخیر و تنگی پدید آمد،از خداوند آمرزش بخواه تا روزی را بر تو فراوان گرداند.
📖تحف العقول،ص۱۷۴،ح۲
✍️به پیامبر (ص)عرض کردند:
فلانی روزها را روزه می گیرد و شب ها را عبادت می کند، ولی بد اخلاق است!
فرمود: خیری در او نیست، او از دوزخیان است
📚بحارالانوار ج۷۱ص۳۹۴
✍️امام صادق علیه السلام :
خواب، آرام بخش جسم است، سخن گفتن آسایش روح است و سکوت، سبب راحتى عقل است.
📚 من لایحضره الفقیه ج4، ص402، ح5865
امام سجاد(ع) فرمودند:
✍️گفتارنيك، ثروت را زياد و روزى را فراوان مي كند مرگ را به تأخير می اندازد، انسان را در خانواده محبوب مي كند و به بهشت وارد مي نمايد.
📚خصال، ص ۳۱۷، ح ۱۰۰
@darolsadeghiyon 👈
✨﷽✨
✅ جبران گناه
✍️ عالم ربانی مرحوم آخوند ملا علی
معصومی همدانی رحمةاللهعلیه میفرمود:
وقتی با پای خود معصیتی انجام دادی،
با رفتن به مسجد و مجالس حسینی(ع)،
گناه آن را جبران کن.
اگر با چشم خود گناهی کردی ، با قرآن خواندن
و گریه از خوف الهی ، و یا گریه بر مصائب
اهل بیت (ع)، آن گناه را جبران کن.
اگر با گوش خود گناهی کردی، با شنیدن
فضائل ائمه اطهار مخصوصا فضائل
امیرالمومنین علیهم السلام گناه آن را جبران کن.
آیت الله مجتهدی تهرانی ره:
حدیث دارد: أحي قلبک بالموعظة ،
قلبت را با موعظه زنده کن.
در روایت است : گاهی قلب انسان میمیرد،
خدا نکند قلب انسان بمیرد.
💥گناهان قلب انسان را میمیراند. حالا اگر
بخواهیم قلبمان زنده شود، چه کنیم؟
اگر کسی ما را موعظه کند، قلبمان زنده میشود.
@darolsadeghiyon 👈
🎈 داستان تصوير کثيف
با چند دختر جوان رابطه خياباني داشتم و آن ها را با وعده هاي دروغين خام کرده بودم.من هميشه نصيحت هاي مادرم را به مسخره مي گرفتم و مي گفتم مرا به حال خود بگذاريد تا روزهاي خوش جواني ام را سپري کنم و ...!
اما راست مي گويند که دست روي دست بسيار است چون با موضوعي روبه رو شدم که فهميدم پاکي و عفت بهترين و گران بهاترين گوهر وجود آدمي است.
سرتان را به درد نياورم من و ۲تن از دوستانم با پول تو جيبي که در اختيار داشتيم هر روز در خيابان ها به دنبال دختران و زنان بزک کرده اي راه مي افتاديم که درصدد بودند جيب هايمان را خالي کنند.
حدود ۲هفته قبل، يکي از دوستانم با آب و تاب برايم تعريف کرد که با دختري باکلاس آشنا شده است و ارتباط زيادي باهم دارند. دوستم با اين حرف ها مرا نيز وسوسه کرد تا از آن دختر خانم سوء استفاده کنم.او يک روز با آن دختر قرار گذاشت و مرا نيز در ويلاي پدرش مخفي کرد طبق نقشه اي که در سر داشتيم قرار بود وقتي آن دختر جوان به داخل باغ آمد من نيز داخل باغ منتظر دختر خانم بوديم که دوستم گوشي تلفن همراه خود را روشن کرد و گفت: از ارتباط خود با آن دختر فيلمبرداري کرده است.
در اين لحظه با لبخندي گوشي را از دست او قاپيدم تا آن تصوير کثيف را ببينم اما وقتي دقيق نگاه کردم متوجه شدم آن دختر جوان خواهر خودم است که ...!
کنترل خودم را از دست دادم و بدون آن که چيزي بگويم با دوستم درگير شدم.
من او را حسابي کتک زدم. دوستم نيز مقاومت مي کرد و با ميله اي که در دست داشت آن چنان ضربه اي به بدنم زد که استخوان دستم خرد شد و دچار مشکل جدي شدم. الان دست راستم از کار افتاده است و حس و حرکتي ندارد.
حالا مي فهمم دختراني که طعمه هوس هاي شيطاني من شده اند خانواده دارند و بي احترامي به ناموس مردم يعني زيرپا گذاشتن ناموس خود آدم!
من از تمام جوان ها خواهش مي کنم غيرت داشته باشند و ايام جواني خود را با گناه و معصيت آلوده و سياه نکنند.
💔💚💔
ﺧـــــــﺪﺍ ؛
✨بہ ﻓـرشتہﻫﺎ ﺷﻌﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺑﺪﻭﻥِ شهـﻮت،
🐴بہ ﺣﯿﻮﺍﻧـات شهوت ﺩﺍﺩ بدونِ ﺷﻌـﻮﺭ،
👥و بہ ﺍﻧﺴــﺎﻥ ﻫــر ﺩﻭ ﺭﺍ . . .
✖️ انسـانے ڪہ ﺷﻌـﻮﺭﺵ
ﺑـر شهـﻮﺗـﺶ ﻏﻠﺒـہ ڪنـﺪ
ﺍﺯ ﻓـﺮﺷﺘـہ ﺑـالـاﺗـر ﺍﺳـﺖ ...
✖️ ﻭ ﺍﻧﺴـﺎﻧـے ڪہ شهـﻮﺗـش
ﺑـﺮ ﺷﻌـﻮﺭﺵ ﻏﻠﺒـہ ڪنـد
ﺍﺯ ﺣﯿـﻮﺍﻥ ﭘﺴـت ﺗـﺮ ..
برگرفته از: داستان های عبرت آموز
@darolsadeghiyon 👈
🔴چرا بعد از عطسه الحمدلله میگوییم ؟! (خیلی جالبه)👌👌
علت گفتن الحمدلله بعد از عطسه اینست که ضربان قلب در هنگام عطسه متوقف میشود و سرعت عطسه 100کیلومتر در ساعت است و اگر به شدت عطسه کردی ممکن است استخوانی از استخوان هایت بشکند و اگر سعی کنی جلو عطسه را بگیری باعث میشود خون در گردن و سر برگردد و سپس باعث مرگ شود و اگر در هنگام عطسه چشم هایت را باز بگذاری ممکن است از حدقه بیرون بیاید!
و برای آگاهی در هنگام عطسه همه دستگاههای تنفسی و گوارشی و ادراری از کار می ایستد و قلب هم از کار می افتد رغم اینکه زمان عطسه بسیار کوتاه است و بعد آن به خواست خدای مهربان بدن به کار می افتد اگر خدا بخواهد که به کار افتد گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است به همین دلیل الحمدلله میگوییم. میگوییم خدایا شکرت برای سلامتی که به بدنم دادی و شکرت برای بیماری هایی که به من ندادی..
خدا را شکر
@darolsadeghiyon 👈
مرحوم کافی و ماجرای تعطیل کردن شرابفروشی جنب مهدیه تهران
«نزدیک مهدیه، سه، چهارتا دکان پایینتر، یک دکان عرق فروشی بود. من خیلی ناراحت بودم که جنب مهدیه، عرقفروشی است. یک روز هم از خانه بیرون آمدم، دیدم یک مشت از این جوانهایی که نباید جلوی دکانش باشند، هستند. پیرمردی ارمنی بود که عرقفروش بود. اسمش آرشاک بود. یک بچه مذهبی را فرستادم، گفتم برو ببین اینها چکار میکنند؟ آمد، گفت حاجآقا این (آرشاک) میفرستد دنبال جوانهای مردم، وقتی میآیند آنجا، یک آب جو همینطوری به اینها میدهد. یک ساندویچ همینطوری به آنها تعارف میکند. کباب برای اینها درست میکند، میخواهد اینها را مبتلا (به شرابخوری) کند. بعد از اینها کار بکشد.
یک روز این ارمنی را خواستمش آمد خانه ما. گفتم من را میشناسی؟ گفت: بله حاج آقا. شما سه چهار ساله اینجا تشریف دارید. گفتم: من سه تا پیشنهاد به تو میدهم؛ اول اینکه ۱۰ هزار تومان از پول آخوندیم که از کسی هم نمیگیرم، قربة الی الله به تو میدهم، تو در عوض، تغییر شغل بده یعنی خودت باش، دکانت هم باشد، فقط شغلت را عوض کن. دوم اینکه دکانت را بفروش؛ من از تو میخرم و سوم اینکه درب دکانت را میبندم. گفت تغییر شغل که نمیدهم؛ دکان را هم نمیفروشم. حالا چطور میخواهی ببندی؟ گفتم: تو با یک کسیداری حرف میزنی که یک خردهای قانونها را هم میداند. گفت: چطور؟ گفتم: چند ساله که قانون تصویب شده که پیالهفروشی ممنوعه! یعنی بطری بطری بفروشی طوری نیست ولی اگر در پیاله بریزی و بفروشی ممنوعه و تو اینجا پیالهفروشی داری. این جریمه دارد. به یکی از این بچههای مذهبی یک ماه ۲۰۰۰ تومان حقوق میدهم، میگویم اینجا بایستد تا شراب ریختی توی پیاله، میگویم یک تلفن بکند کلانتری، بیایند جریمهات کنند. اگر جریمهات نکردند به مقام بالاترش شکایت میکنم، اینقدر پیگیری میکنم تا درب دکانت را ببندم. من یک آخوند پاشنهگیر بالا کشیدهای هستم. در کارهای دینی عجیبم. به قیافهام نگاه نکن که شُل و وِل هستم، در این کارها (نهی ازمنکر) قرص هستم.
یک وقت (آرشاک) یک کلمهای گفت، من را آتش زد. گفت: من ۲۸ ساله در این محله هستم و مسلمانها به من نان میدهند. نگفت ارمنی از من عرق میخرد و نانم میدهد. گفت مسلمانها نانم میدهند. 😱گفتم از لحاظ دین ما هم خرید عرق و هم فروش عرق و هم خوردن عرق و هم درستکردنش حرام است. هم کار کردن در کارخانه عرقفروشی و هم جنس به آن فروختن همه حرام است. خلاصه ما دکانش را ۵۰ هزار تومان خریدیم. الان آنجا را کتابفروشی اسلامی کردیم. جای شیشههای عرق و شراب، کتابهای دینی چیدهایم ...»😊
به نقل از ایسنا
@darolsadeghiyon 👈
✨﷽✨
✍️شمش طلا و معجزه امام صادق (ع)!
✅گروهي از اصحاب امام صادق عليه السلام خدمت حضرت نشسته بودند كه ايشان فرمودند:
خزانه هاي زمين و كليدهايش در نزد ماست، اگر با يكي از دو پاي خود به زمين اشاره كنم، هر آينه زمين آنچه را از طلا و گنج ها در خود پنهان داشته، بيرون خواهد ريخت! بعد، با پايشان خطي بر زمين كشيدند. زمين شكافته شد، حضرت دست برده قطعه طلايي را كه يك وجب طول داشت، بيرون آوردند .
سپس فرمودند:خوب در شكاف زمين بنگريد!
اصحاب چون نگريستند، قطعاتي از طلا را ديدند كه روي هم انباشته شده و مانند خورشيد مي درخشيدند.
يكي از اصحاب ايشان عرض كرد: يابن رسول الله! خداوند تبارك و تعالي اين گونه به شما از مال دنيا عطا كرده، و حال آنكه شيعيان و دوستان شما اين چنين تهيدست و نيازمند باشن؟
⚘حضرت در جواب فرمودند:براي ما و شيعيان ما خداوند دنيا و آخرت را جمع نموده است(کنایه از بی ارزشی مال دنیا) ولايت ما خاندان اهلبيت بزرگترين سرمايه است، سرانجام ما و دوستانمان داخل بهشت خواهيم شد و دشمنانمان راهي دوزخ خواهند گشت!
📚بحار، ج ۱۰۴، ص۳۷
@darolsadeghiyon 👈
✍️رفع گرفتاری با توسل به #امام_رضا علیه السلام
🔸عبدالله به دیواره ی سخت صخره ی کوچک تکیه داد . دلش پر از غصه شد . دور و بر خود چشم چرخاند . دلش می خواست با ناله ی بلند، عقده هایش را بیرون بریزد . چه کسی بود که پای درد دلش بنشیند و غصه هایش را بروبد!
چشم به آسمان کشاند و به خدا شکایت کنان گفت: «فقط خودت به دادم برس; تنهایم، خدا!»
یاد طیس و دوستانش افتاد . در نظرش، طیس چه قدر پست شده بود! دیگر کم مانده بود که آن ماجرا را از همه جای شهر جار بزند . حالا خیلی ها به موضوع پی برده بودند . همان ماجرای پول مختصری که عبدالله به «طیس » بدهکار بود .
🔹آخرین بار، همین چند دقیقه ی پیش بود که طیس، سر راه او سبز شد و زبان پشت لب های درشت و سیاهش چرخاند که: «آهای عبدالله! دوباره که دست خالی هستی، نکند باز هم گرفتاری و شرمنده ... هان؟!»
عبدالله هم با رویی سرخ، اما دلی خشمگین گفت: «نه! باور کن هنوز در تلاش هستم تا هر طور شد، بیست و هشت دینارت را برایت جور کنم; کمی صبر داشته باش مسلمان!»
ناگهان دوستان «طیس » دور عبدالله جمع شدند و او را به باد خنده های مسخره آمیزشان گرفتند .
- آهای آهای عبدالله گدا! آهای آهای عبدالله بی پول! عبدالله گرسنه!
همان دم بود که عبدالله از دست آن ها گریخت . «طیس » هم پشت سرش عربده کشید که: «تا فردا مهلت داری پولم را پس بیاوری; وگرنه، هر چه دیدی از چشم خودت دیدی . می دهم نوچه هایم از پا به نخل های نخلستانم آویزانت کنند، آن وقت ... !»
حالا عبدالله آرام آرام می گرید .
🔸- خدایا! از کجا بیست و هشت دینار طلا جور کنم . برای من پول زیادی ست .
کاش محتاج نبودم و از او قرض نمی گرفتم! کاش می مردم و دست به دامان او نمی شدم!
فکری به خاطرش رسید .
- بروم دست به دامان او بشوم . نه ... بهتر نیست؟! او خیلی کریم است . خیلی هم با گذشت و راز دار!
🔹فوری به عریض، در نزدیکی مدینه رفت . چون اهل خانه ی امام رضا ( علیه السلام) گفته بودند که حضرت به آن جا رفته است .
به طرف کلبه ی امام راه افتاد . امام را از دور دید، تا آمد پا تند کند، دید امام فوری اسبش را به سمت او راند و خیلی زود به او رسید . هر دو گرم سلام و احوال پرسی شدند . عبدالله تا آمد حرفی بزند، امام رضا ( علیه السلام) پرسید: «چه خواسته ای داری عبدالله!»
- قربانت گردم مولای من! «طیس » از من طلبی دارد و چند روزی ست که در گرفتن آن پافشاری می کند . من نتوانسته ام پولش را تهیه کنم; اما او با حرف ها و اعمال خود مرا در کوچه و بازار، رسوای مردم کرده است!
صورت امام رنگ به رنگ شد . عبدالله فکر کرد شاید امام به «طیس » خواهد گفت که باز هم به عبدالله مهلت بده و دیگر او را آزار نده!
اما چنین نشد . امام رضا ( علیه السلام) با جمله ی کوتاه گفت: «همین جا باش تا برگردم!»
او بر روی زیلویی ساده در بیرون کلبه نشست . ماه رمضان بود . عبدالله هم مثل امام روزه دار بود . دقایقی گذشت، امام نیامد . عبدالله نگران شد . برخاست تا به مدینه برگردد و روزی دیگر به سراغ امام بیاید . چون وقت افطار شده بود .
تا آمد راه بیفتد، امام را در برابر خود دید .
امام رضا ( علیه السلام) با مهربانی او را به درون کلبه برد . عبدالله در کنار امام رضا ( علیه السلام) و خدمت کارش افطار کرد .
بعد از خوردن غذا، امام با خوش رویی به عبدالله گفت: «تشکی را که رویش نشسته ای بلند کن . هر چه زیر آن است،
برای توست!»
عبدالله تعجب کنان، لبه ی تشک را بالا زد . دستش به کیسه ای کوچک خورد . با خوشحالی آن را برداشت . داخل آن پر از سکه بود . آن را تکان داد و سپس از امام تشکر کرد و برای رفتن برخاست .
عبدالله خداحافظی کرد و با شعف و شوق راه افتاد . دوستان امام تا جایی که از دید یاران ابن مسیب دور بود او را همراهی کرند . سپس به نزد امام بازگشتند .
عبدالله، بی قرار و باعجله وارد خانه شد و ماجرا را برای همسرش باز گفت .
بعد بند از دور گلوی کیسه باز کرد و سکه های طلای آن را یکی یکی شمرد .
48 سکه ی طلا بود . شگفت زده شد . ناگهان نگاهش به نوشته ی روی یکی از سکه ها گره خورد: «28 دینار طلب آن مرد است و بقیه هم برای توست!»
عبدالله به گریه افتاد . همسرش که با بهت و ناباوری نگاهش می کرد، پرسید: «چرا گریه می کنی مرد، چه شده عبدالله؟!»
صدای عبدالله بریده بریده از ته حلقش بیرون آمد .
☀️- #معجزه است; معجزه ی امام رضا علیه السلام. سوگند به خدا من به امام نگفته بودم که طلب «طیس » چه قدر است . اما انگار او همه چیز را فهمید . خدایا، او چه قدر به دل دوستانش نزدیک است! 📜🖋@darolsadeghiyon 👈
.
🔴 ماجرای عجیب
🐪 شتر پناهنده به حرم مطهر امام رضا (ع)
🔶 روز سه شنبه 27 آذر 1352 ساعت 6:30 صبح بود. صحن عتیق حرم امام رضا _علیه السلام_ به علت سردی هوا خلوتتر از همیشه مینمود. عدهای زن و مرد زائر کنار پنجره فولادین به راز و نیاز با خدای خود مشغول بودند، صدائی ناآشنا آنها را متوجه شتر افسارگسیختهای کرد که در صحن به سرعت به اطراف میدوید.
🌟 شتر لحظهای بعد کنار پنجره فولادی آرام گرفت و بست نشست.
🔶 پس از گذشت مدت زمان کوتاهی، بیش از 7 هزار نفر از زائرین حرم مطهر حضرت رضا _علیه السلام_ و ساکنان مشهد که شاهد ورود شتر به حرم مطهر بودند در صحن «عتیق» گرد آمد و دستها برای کندن پشم حیوان پناهنده دراز شد!
✨ دربانان و خادمان آستان قدس که این وضع را مشاهده کردند برای این که شتر پناهنده را از دست مردم نجات دهند، او را به راهروی جنب کشیک خانه و زیر ساعت منتقل کردند و در را به روی او بستند، ولی مردم دست بردار نبودند و هزاران نفر از زوار جلوی در پاسدارخانه اجتماع کردند و همواره تقاضای دیدن شتر را داشتند.
🔵 به دستور سرهنگ حیدری رئیس تشریفات آستان قدس، شتر پناهنده به وسیله یک کامیون به مزرعه نمونه انتقال یافت. طبق قوانین شرعی این شتر هی چگاه نحر نشد و مادامی که زنده بود در مزرعه نمونه آستان قدس نگهداری می شد.
🔷 جالب اینکه گفته می شود یک بازرگان مشهدی حاضر شده بود این شتر را آن زمان به مبلغ ده هزار تومان خریداری کند، اما چون شتر به حرم مطهر حضرت رضا _علیه السلام_ پناه آورده بود از فروش آن خودداری کردند.
🌹 ای امام غریبی که هراسیدگان را پناه بخش و رنجدیدگان را آرامش بخش هستی، و همواره ضامن رهایی و نجات بودهای، نیم نگاهی به ما خاک نشینان بینداز، و بگذار همیشه در سایه سار ولایتت بیارامیم و از زلال جاری امامتت بنوشیم.
@darolsadeghiyon 👈
❤️خاک پای پدر و مادر باشید❤️
🌸 مواظب باشید عاق والدین نشوید و پدر و مادر نفرینتان نکنند و بگویند:"خدایا من از این فرزندم نمی گذرم"
🌸 یک وقت خیره خیره به پدر و مادرتان نگاه نکنید. حالا پدرتان سر شما داد زده است، نباید کاری کنی.
🌹 پدر حاج شیخ عباس قمی مفاتیح الجنان، پای منبر حاج شیخ غلامرضا نشسته بود. حاج شیخ غلامرضا داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت. پدر حاج شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته و حاج شیخ عباس هم چیزی به او نگفته بود.
🌹حاج شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم سر او داد زد که "بیا و بنشین ببین حاج شیخ غلامرضا چه می گوید؟ بیا و بنشین و بفهم!" حاج شیخ عباس قمی به پدرش گفت:"پدر جان! دعا کن بفهمم" نگفت این کتاب را من خودم نوشتم،
🌹نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت: "پدر جان! دعا کن بفهمم"
@darolsadeghiyon 👈
✅قابل توجه کسانی که سال ها و ماه و
روزها را شوم و نحس میدانند!
✍️حسن بن مسعود، یکی از یاران امام هادی علیه السلام میگوید: به محضر مولایم امام هادی(ع) رسیدم، درحالیکه در آن روز، چند حادثه ی ناگوار برایم رخ داده بود...انگشتم زخمی شده و شانه ام در اثر تصادف با اسب سواری صدمه دیده و در یک نزاع غیرمترقبه لباسهایم پاره شده بود... به این خاطر با ناراحتی تمام در حضور حضرت گفتم: لعنت به امروز، عجب روز شومی برایم بود! خدا شرّ این روز را از من باز دارد!!
🌻امام هادی(ع) فرموند:
ای حسن، این چه سخنی است که میگویی! با اینکه تو با ما هستی،گناهت را به گردن بی گناهی می اندازی!(روزگار چه گناهی دارد...)ای حسن روزها چه گناهی دارند که شما هر وقت به خاطر خطاها و اعمال نادرست مجازات میشوید (و گاهی امتحان میشوید)،به ایام بدبین شده و به روز بد و بیراه میگویید! گفتم: ای پسر رسول خدا، برای همیشه توبه میکنم و دیگر عکس العمل رفتارهایم را به روزگار نسبت نمیدهم.
💥امام علیه السلام فرموند:
ای حسن، به طور یقین خداوند متعال(در ازای کارها) پاداش میدهدو عقاب می کند و در مقابل رفتارها در دنیا و آخرت مجازات می کند...
📚بحارالانوار،ج ۵۶،ص۲
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
@darolsadeghiyon 👈
آفتاب مهربانی ، مهدی جان
بسان تاکستانی تشنه در اول مرداد ، بسان جنگلی عطشناک در هُرم تابستان ، بسان رودخانه ای خشکیده در حسرت باران ، بسان گلدانی پژمرده در انتظار آب ... چشم به راهت نشسته ام ...
بی تاب ... بی قرار ... بی سامان ... بی کس ...
و می دانم که پس از اینهمه انتظار ، یکی از همین روزهای نزدیک ، طلوع می کنی ...
ای کاش باشم و ببینم روشنای ظهورت را
🌃 #وقتتون به_خیر
ای همه قرار من💖💖
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@darolsadeghiyon 👈