eitaa logo
محفل مادر ارجمند بی بی ام فروه سلام الله علیها
792 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
10 فایل
#داستانهای_عبرت_انگیز #آموزه_های_دینی #نشر_معارف_امام_صادق_علیه_السلام 💎 احیای سبک زندگی اسلامی نه مشاورم نه نویسندم نه مفسرم یک انسانم در پی کامل شدن و رسیدن به حقایق عالم هستی 🔸عاشق قرآنم و محب اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
در گذشته، پیرمردی بود که از راه کفاشی گذر عمر می کرد ... او همیشه شادمانه آواز می خواند، کفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت. و امّا در نزدیکی بساط کفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛ تاجر تنبل و پولدار که بیشتر اوقات در دکان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش کار می کردند، کم کم از آوازه خوانی های کفاش خسته و کلافه شد ... یک روز از کفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟ کفاش گفت روزی سه درهم تاجر یک کیسه زر به سمت کفاش انداخت و گفت: بیا این از درآمد همه ی عمر کار کردنت هم بیشتر است! برو خانه و راحت زندگی کن و بگذار من هم کمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا کلافه کرده ... کفاش شوکه شده بود، سر در گم و حیران کیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت. آن دو تا روز ها متحیر بودند که با آن پول چه کنند ...! از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فکر اینکه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فکر و ذکرشان شده بود مواظبت از آن کیسه ی زر ... تا اینکه پس از مدتی کفاش کیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت ، کیسه ی زر را به تاجر داد و گفت : بیا ! سکه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده! حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghi https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrNح
در گذشته، پیرمردی بود که از راه کفاشی گذر عمر می کرد ... او همیشه شادمانه آواز می خواند، کفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت. و امّا در نزدیکی بساط کفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛ تاجر تنبل و پولدار که بیشتر اوقات در دکان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش کار می کردند، کم کم از آوازه خوانی های کفاش خسته و کلافه شد ... یک روز از کفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟ کفاش گفت روزی سه درهم تاجر یک کیسه زر به سمت کفاش انداخت و گفت: بیا این از درآمد همه ی عمر کار کردنت هم بیشتر است! برو خانه و راحت زندگی کن و بگذار من هم کمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا کلافه کرده ... کفاش شوکه شده بود، سر در گم و حیران کیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت. آن دو تا روز ها متحیر بودند که با آن پول چه کنند ...! از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فکر اینکه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فکر و ذکرشان شده بود مواظبت از آن کیسه ی زر ... تا اینکه پس از مدتی کفاش کیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت ، کیسه ی زر را به تاجر داد و گفت : بیا ! سکه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده! حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghi https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrNح
✨﷽✨ ✅حکایتی از پیر پالان دوز ✍یک روز شیخ بها در بازار قدم میزد و پیر مردی را دید که مشغول دوختن پالان پاره مردم بود و از این راه امرارمعاش میکرد. شیخ دلش به حال پیرمرد سوخت و جلو رفت وگفت : سلام سپس دستش را به پالان پیرمرد زد و بلافاصله از طرف غیب پالان پیرمرد پر شد از سکه های اشرفی. پیرمرد وقتی این حرکت شیخ را دید ناراحت شد و فریاد زد چکار کردی؟ یالا سکه ها را بردار که به درد من نمیخورد. شیخ گفت : من نمی توانم سکه ها را غیب کنم. پیرمرد چوب دستی خود را به پالان زد و سکه ها غیب شدند و رو به شیخ گفت تو که نمی توانی غیب کنی چرا ظاهر میکنی؟ شیخ بها فهمید پیرمرد صاحب علم و کمالات بسیار است. پیرپالان دوز سپس رو به شیخ می کند و می گوید: "دلت را کیمیا کن!" کما اینکه خدای رحمان در حدیث قدسی می فرماید : " یا عبدی اطعنی اجعلک مثلی انا اقول کن فیکون انت تقول کن فیکون : بنده من مرا اطاعت کن تا تو را مانند خود کنم. من می گویم باش پس بوجود می آید تو هم می گویی باش پس می شود." سرانجام عالم ربانی، محمد عارف عباسی در سال 985 ه. ق جان به جانان تسلیم نمود. مقبره‌ی این عارف بزرگ جنب حرم رضوی در مشهد مقدس واقع و در شمال شرقی حرم مطهر، واقع در ابتدای خیابان نواب صفوی (پایین خیابان)، زیارتگاه بسیاری از شیفتگان اهل بیت عصمت و طهارت می‌باشد حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghi https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
طبق قرار هر روز به رسم ادب و احترام روز خود را با قرائت زیارت امام صادق علیه السلام شروع میکنیم روز خوبی در کسب فیوضات معنوی از درگاه خداوند برای همه شما دوستان طلب میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد زیارت نامه امام صادق الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الإمامُ الصّادِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْوَصِیُّ النّاطِقُ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الصِّراطُ الاَقْوَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا دافِعَ المُعْضِلاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِفْتاحَ الخَیْراتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مَعْدِنَ الْبَرَکاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الْبَراهِینَ الْواضِحاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دِینِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا نَاشِرَ حُکْمِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا فاصِلَ الخِطاباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا کاشِفَ الکُرُباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا عَمِیدَ الصّادِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا لِسانَ النّاطِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا خَلفَ الخائِفِینَ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا زَعِیمَ الصّادِقِینَ الصّالِحِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَیِّدَ الْمُسْلِمِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا هادِیَ الْمُضِلِّینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَکَنَ الطّائِعِینَ، اَشْهَدُ یامَوْلایَ اَنَّکَ عَلَى الهُدى، وَالعُرْوَهُ الوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى، وَبَحْرُ الْمَدى، وَکَهْفُ الْوَرَى، وَالْمَثَلُ الاعْلى، صَلَّى اللّهُ عَلى رُوحِکَ وَبَدَنِکَ، والسَّلامُ عَلَیْکَ يَا مَوْلايَ یا جعفر بن محمد و عَلى آبائِكَ جَمِيعاً وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه .
📚 کشاورزي يک مزرعه ی بزرگ گندم داشت. زمين حاصلخيزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود. هنگام برداشت محصول بود. شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد. پيرمرد کينه ی روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد. مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد. روباه شعله ور در مزرعه به اينطرف و آن طرف می دويد و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش. در اين تعقيب و گريز، گندمزار به خاکستر تبديل شد. وقتي کينه به دل گرفته و در پی انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام، دامن خودمان را هم خواهد گرفت! حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghi https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
امام حسن عسکری علیه السلام حکایت می فرماید : روزی زنی نزد حضرت فاطمه زهراء علیها السلام وارد شد و گفت : مادری دارم ضعیف و ناتوان که برای انجام نماز ، مسئله ای برایش پیش آمده و مرا فرستاده است تا پاسخ آن را از شما دریافت نمایم . حضرت زهراء علیها السلام پس از گوش دادن به سخنان آن زن ، جوابش را داد و آن زن دو مرتبه سؤ ال خود را تکرار کرد و حضرت دوباره جواب او را داد . و به طور مرتّب آن زن سؤ ال خود را بازگو کرد تا آن که به ده مرتبه رسید و حضرت زهراء علیها السلام بدون هیچ گونه احساس و اظهار ناراحتی و بلکه به عطوفت پاسخ او را بیان می نمود . پس از آن ، زن خجالت زده شد و گفت : شما را خسته و ناراحت کردم ، بیش از این مزاحم شما نمی شوم . و حضرت زهراء علیها السلام اظهار نمود : خیر ، برای من زحمتی نخواهد بود و سپس افزود : چنانچه شخصی أجیر شده باشد تا باری سنگین را به جائی ببرد و در إ زای آن مبلغ صد هزار دینار مزد بگیرد آیا ناراحت می شود؟! و آن زن در جواب حضرت گفت : خیر . بعد از آن فرمود : من برای هر سؤ ال که جوابش را بگویم أجیر تو هستم و مزد و پاداش آن نزد خداوند متعال به ارزشی بیش از آنچه که در این جهان است ، می باشد . پس اکنون آنچه می خواهی سؤ ال کن و برای من ناراحت مباش ، که از پدرم رسول اللّه صلوات اللّه علیه شنیدم ، فرمود : علماء و دانشمندان ، شیعیان و پیروان ما در روز قیامت در حالی محشور می شوند ، که تاج کرامت بر سر نهاده اند . چون آنان در دنیا بر هدایت بندگان خدا ، تلاش و کوشش داشته اند مورد لطف و رحمت خداوند قرار می گیرند و هدایا و خلعت های گرانبهای بهشتی تقدیمشان می شود ... پس از آن حضرت زهراء علیها السلام فرمود : ای بنده خدا! ارزش یکی از آن خلعت ها ، هزار بار بیش از آنچه است که در این دنیا وجود دارد وخورشید بر آن می تابد . چون که چیزهای این دنیا هر چند هم به ظاهر ارزش والائی داشته باشد؛ امّا فاسد شدنی و فناپذیر است ، بر خلاف قیامت و بهشت که هر چه در آن باشد سالم و جاوید خواهد بود . حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghi https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
داستانی بسیار آموزنده و دردناک 😔😔😔😔😔😔 جزاي بي نماز غسالی گفت ، وقتی که جوانی را برای غسل کردن بردیم ميخواستیم لباس های او را از بدن خارج کنیم اما از بس که لباس های تنگ و اندامی بود نتوانستیم آنها را از بدنش خارج کرده و مجبور شدیم با قیچی لباس هایش را برش داده و شروع به غسل کردن او شویم. اما ماجرا از آنجا شروع شد که وقتی سربندی که هنگام مرگ بر سرش بسته بود را باز کردیم بوی بسیار بدی و تهوع آوری که حال هر انسانی را به هم میزد تمام اتاق را فرا گرفت . ما برای اینکه راحت تر او را غسل بدیم مجبور شدیم که به دستمال های خود عطر زده و جلوی بینی گرفته و او را غسل بدیم اما هر کاری کردیم نتوانستیم این بوی بد را دفع کنیم. مجبور شدیم میت را ده بار غسل دادیم اما هر بار که او را غسل میدادیم بوی بد اون ، نه تنها کم نميشد بلکه هر بار از بار دیگر شدیدتر میشد. آخر مجبور شدم تمام عطرهایی که موجود بود را بر سر مرده خالی کنم تا حداقل بویش کمتر شود اما فایده ای نداشت. یکی از خویشاوندان مرده در بیرون از اتاق که چند تن از دیگر خویشاوندان این مرده بودند سروصدا میکردند. که این دیگر چه غسالی است که مرده میشوید در حالی که خودش آدمی سیگاری است و بو میدهد. وقتی که من از اتاق بیرون آمدم سر و صدايش بیشتر شده من هم دستش را گرفته و او را به اتاق بردم تا متوجه بوی بد میت خود شوند . وقتی که او را داخل اتاق بردم یک لحظه هم طاقت نیاورده و زود بیرون آمد تا اینکه از من معذرت خواهی کرد و گفت:اجازه بدین برم تا به همه ی مردم بگم که بوی بد بوی مرده بوده نه چیز دیگر اما من به او اجازه ندادم و گفتم که من چندین سال است که غسالم، و تا به حال آبروی هیچ کس را نبرده ام ، این بار هم اجازه این کار را نه به خود و نه به کس دیگری نمیدهم. پس از کفن کردن نوبت به قرائت نماز جماعت جنازه رسید ، یکی از نزدیکان مرده آمد و گفت:نماز جنازه را داخل مسجد میخوانیم اما من گفتم:نمیتوانی همین کاری بکنیم چون جنازه بوی بسیار بدی میدهد و این بی احترامی به مسجد است. اما آنها قبول نمیکردند تا اینکه من گفتم برویم از امام جماعت بپرسیم او بین ما قضاوت خواهد کرد. ما از امام جماعت پرسیدیم او هم با من هم نظر بود. تا اینکه وقت نماز جنازه رسید اما به علت اینکه جنازه بوی بسیار بدی میدهد کسی حاضر نشد نماز برای آن جنازه بخوانند. من به زور چند نفر که حدودا به پنج نفر رسید جمع کرده و نماز جنازه را خواندیم . پس از خواندن نماز جنازه ، من به داخل قبر رفتم. تا کارهای دفن میت را انجام دهم. وقتی اورا داخل قبر کردیم به چیز عجیبی برخورد کردیم سبحان الله وقتی ما سر او را به سمت قبله میکردیم به یک بار متوجه میشدم که پاهای او به طرف قبله شده و سرش طرف دیگر یعنی جای سر و پاهای او عوض میشد من چندین بار این کار را تکرار کردم اما هر بار که این کار را میکردم ، دوباره همان اتفاق می افتاد. ( یعنی سرش خلاف جهت قبله میشد و پاهایش به طرف قبله می رفت ) برادر میت از دیدن این حالت برادرش حالش به هم می خورد و غش میکند من هم حالم زیاد خوب نبود. نتیجه گرفتم که باید به یک عالم بزرگ زنگ بزنم تا ماجرا را برایش تعریف کرده تا مرا راهنمایی کند. وقتی که به ایشان تماس گرفتم و همه ی اتفاق های عجیبی که روی داده بود رو تعریف کردم ، آن عالم بزرگوار به خاطر کارهایی که من انجام داده بودم عصبانی شده و گفت:ای شیخ میخواهی چکار کنی میخواهی نعوذ بالله با خدا بجنگی ؟ وقتی که مرده در حالتی که بو میداد تو باید او را سه بار می شستی و اگر باز هم آن بو نرفت تو حق نداشتی که او را ده بار غسل بدهی چون خداوند با این کارش ميخواست او را مایه عبرت دیگران قرار دهد. وقتی کسی نمیخواست بر او نماز جنازه بخواند تو حق نداشتی بزور مردم را وادار به خواندن نماز جنازه کنی، شاید این امر خداوند بوده است. و الان هم که حکم خداوند است که او این گونه در قبر باشد تو حق نداری بیشتر از این دخالت کنی چون فایده ای ندارد پس او را همان گونه که است بر رویش خاک بریز منم هم همین کار را کردم. پس از اتمام خاکسپاری من پیش برادرش رفته و به او گفتم که مگر برادرت چه گناهی انجام داده که اینگونه غضب خدا را بر انگیخته برادرش اول نمیخواست چیزی بگوید ولی در اخر گفت که برادر در زندگی هیچ گاه نماز نخوانده بود و صورتش را در مقابل پروردگارش ب زمین نزده وحتی برای نمازهای عید و جمعه حاضر نمیشد بله دوستان این از,جزای بی نمازی پس وعده کنیم که هرگزنمازمونوترک نکنیم نشر بده شاید,یکی از همین داستان عبرت گرفت و توبه کرد و توسبب خیر شدی 🌹🌹🌹🌹🌹😔
در سال قحطی ، در مسجدی واعظی روی منبر می گفت کسی کـه بخواهد صدقه بدهد هفتاد شیطان به‌ دستش می‌چسبند و نمی‌گذارند، صدقه بدهد مؤمنی پای منبر این سخنان را شـنید با تعجّب‌ به‌رفقا گفت صدقه دادن که این چیزها را ندارد، من مقداری گندم خانه دارم ، می‌ روم و برای به مسجد می‌آورم و به این نیت رفت... وقتی به خانه رسید، تا زنش از قصد او آگاه شد. شروع به سرزنش او کرد که در ایـن سالِ قحطی، رعایتِ زن و فرزنـدت را نمی ‌کنی ؟ شـاید قحطی طولانی شـد ، آن وقت ما از گرسنگی بمیریم و… به‌قدری مرد را وسوسه کرد که دست خالی به مسجـد برگشت. به او گفتند چه شد؟ هفتاد شیطانی که‌ به دستت چسبیـدند ، را دیـدی؟ پاسخ داد: مـن شیطان‌ ها را ندیدم لکن را دیدم که نگذاشت در روایتی از امیرالمومنین علی علیه السلام آمـده‌ است زمـان انفاق هفتاد هـزار شیطان انسان را وسـوسه و به او التماس می‌ کنند که چیزی نبخشد. انسـان می خواهد در بـرابر مقاومت کند ، اما شیطان به زبان همسر یا رفیق و… مصلحت‌ بینی می کند و نمی گذارد!! حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghi https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
ﺍﺻﻤﻌﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺭﻭﺯﻯ ﺍﺯ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺼﺮﻩ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻡ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻋﺮﺏ ﺑﺎﺩﻳﻪ ﻧﺸﻴﻦ ﺩﺯﺩﻯ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺷﺘﺮﻯ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭ ﺷﻤﺸﻴﺮﻯ ﺭﺍ ﺣﻤﺎﻳﻞ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻛﻤﺎﻧﻰ ﺑﺮ ﺑﺎﺯﻭ ﺩﺍﺷﺖ. ﻧﺰﺩﻳﻚ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻛﺪﺍﻡ ﻗﺒﻴﻠﻪ ﺍﻯ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺑﻨﻰ ﺍﻟﺎﺻﻤﻌﻰ. ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺍﺻﻤﻌﻰ ﻧﻴﺴﺘﻰ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﺮﺍ. ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﻣﻰ ﺁﻳﻰ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺟﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺗﻠﺎﻭﺕ ﻛﻠﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ. ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍﻯ ﺭﺍ ﻛﻠﺎﻣﻰ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﺁﺩﻣﻴﺎﻥ ﻣﻰ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻠﻰ. ﮔﻔﺖ: ﺑﺨﻮﺍﻥ. ﻣﻦ ﺳﻮﺭﻩ ﻭﺍﻟﺬﺍﺭﻳﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﺭﺳﻴﺪﻡ ﻭﻓﻲ ﺍﻟﺴﻤﺎﺀ ﺭﺯﻗﻜﻢ ﻭﻣﺎ ﺗﻮﻋﺪﻭﻥ ﮔﻔﺖ: ﺍﻯ ﺍﺻﻤﻌﻰ! ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻣﻰ ﺩﻫﻢ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﻠﺎﻡ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻣﺤﻤﺪ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻪ ﺣﻖّ ﺁﻥ ﺧﺪﺍﻳﻰ ﻛﻪ ﻣﺤﻤﺪ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ، ﺍﻳﻦ ﻛﻠﺎﻡ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻧﺎﺯﻝ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺷﻨﻴﺪ ﺍﺯ ﺷﺘﺮ ﺑﻪ ﺯﻳﺮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺤﺮ ﻛﺮﺩ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﭘﺎﺭﻩ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ: ﺑﻴﺎ ﻳﺎﺭﻯ ﻛﻦ ﺗﺎ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﻭ ﻣﺴﺘﻤﻨﺪﺍﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﺩﻫﻴﻢ. ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﺗﻴﻎ ﺭﺍ ﺑﺸﻜﺴﺖ ﻭ ﻛﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻳﺮ ﺧﺎﻙ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺭﻭﻯ ﺑﻪ ﺑﻴﺎﺑﺎﻥ ﻧﻬﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﻭﻓﻲ ﺍﻟﺴﻤﺎﺀ ﺭﺯﻗﻜﻢ ﻭﻣﺎ ﺗﻮﻋﺪﻭﻥ». ﺑﺎﺭﻯ ﻣﻦ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪﻡ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺣﺞّ ﻣﻰ ﺭﻓﺘﻢ. ﺭﻭﺯﻯ ﺩﺭ ﻃﻮﺍﻑ ﺑﻮﺩﻡ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻛﺴﻰ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻣﺮﺍ ﺑﺎﻧﮓ ﺯﺩ، ﭼﻮﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻋﺮﺍﺑﻰ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﻛﺜﺮﺕ ﻃﺎﻋﺖ ﻭ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺿﻌﻴﻒ ﻭ ﻧﺤﻴﻒ ﺷﺪﻩ ﻭ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﺮ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﺶ ﭼﺴﺒﻴﺪﻩ ﻭ ﺭﻧﮓ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﺑﻪ ﺯﺭﺩﻯ ﮔﺮﺍﻳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﭘﺲ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺑﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺍﺯ ﻛﻠﺎﻡ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺑﺨﻮﺍﻥ. ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﻮﺭﻩ ﻭﺍﻟﺬﺍﺭﻳﺎﺕ ﺭﺍ ﺗﻠﺎﻭﺕ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﺭﺳﻴﺪﻡ ﻭﻓﻲ ﺍﻟﺴﻤﺎﺀ ﺭﺯﻗﻜﻢ... ﺻﻴﺤﻪ ﺍﻯ ﻛﺸﻴﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻭﻋﺪﻩ ﺍﻟﻬﻰ ﺭﺍ ﺣﻖ ﻭﻋﻴﻦ ﻭﺍﻗﻊ ﻳﺎﻓﺘﻢ. ﺍﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻜﺎﻥ ﻣﻘﺪّﺱ ﺗﻮﺑﻪ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺑﻪ ﺩﻳﺎﺭ ﺑﺎﻗﻰ ﺷﺘﺎﻓﺖ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﺎﻳﻰ ﺍﺯ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﻭ ﻧﻔﻮﺫ ﻗﺮﺁﻥ، ﺹ 155 ﻭ 156" حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghi https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
🌺 توبه جوان معصیت کار..خیلی داستانش زیباست..حتماً بخونین🌹 ❇️ در کتاب هماى سعادت نجيب الدين كه از علماى بزرگ زمان خودش بوده است نقل مى فرمود: يك شب در قبرستان بودم؛ ديدم چهار نفر بطرف قبرستان مى آيند و يك جنازه اى روى دوششان است..من جلو رفته و از آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض كردم و گفتم اين عمل شما به من اينطور مى رساند كه شما انسانى را كشته ايد و نيمه شب قصد دفن آن جنازه را داريد كه كسى از راز و اسرارتان سر در نياورد. گفتند: اى مرد خيال بد نكن زيرا مادرش با ماست. ديدم پيرزنى جلوآمد. گفتم: اى مادر چرا نيمه شب جوانت را به قبرستان آورده اى؟ گفت: چون جوان من معصيت كار بوده خودش چند وصيت كرده.. اول: چون من از دنيا رفتم طنابى بگردنم بينداز و مرا در خانه بكش و بگو خدايا اين همان بنده گريزپا و معصيتكارى است كه بدست سلطان اجل گرفتار شده او را بسته و نزد تو آوردم به او رحم كن.. دوم: جنازه ام را شبانه دفن كن كه كسى بدن مرا نبيند و از جنايات من ياد كند و معذب شوم. سوم: اينكه بدنم را خودت دفن كن و لحد بگذار كه خداوند موهاى سفيد تو را ببيند و به من عنايتى فرمايد و مرا بيامرزد، درست است كه من توبه كرده ام و از كرده هايم پشيمانم ولى تو اين وصيتهاى مرا انجام بده. ✳️ وقتى كه جوانم از دنيا رفت ريسمانى بگردنش بستم و او را كشيدم ناگهان صدائى بلند شد و گفت: "اَلا اِنَّ اَوْلِياء اللّه هُمُ الْفائِزُون" با بنده گنه كار ما اينطور رفتار نكن ما خود مى دانيم با او چه كنيم!! خوشحال شدم كه توبه او پذيرفته شده و او را بطرف قبرستان آوردم؛ من از پيرزن خواهش كردم كه دفن پسرش را به من واگذار كند. او هم اجازه داد بدن را در قبر گذاشتم همينكه خواستم لحد را بچينم آيه اى را شنيدم كه بگوشم رسيد: "الا ان اولياء اللّه هم الفائزون" 🌷از اين داستان اينطور نتيجه ميگيريم كه توبه شخص گنه كار مورد قبول واقع شده و خدا دوست ندارد بنده گنه كارش كه توبه كرده مورد اهانت قرار گيرد. حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghi https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN
طبق قرار هر روز به رسم ادب و احترام روز خود را با قرائت زیارت امام صادق علیه السلام شروع میکنیم روز خوبی در کسب فیوضات معنوی از درگاه خداوند برای همه شما دوستان طلب میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد زیارت نامه امام صادق الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الإمامُ الصّادِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْوَصِیُّ النّاطِقُ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الصِّراطُ الاَقْوَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا دافِعَ المُعْضِلاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِفْتاحَ الخَیْراتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مَعْدِنَ الْبَرَکاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الْبَراهِینَ الْواضِحاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دِینِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا نَاشِرَ حُکْمِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا فاصِلَ الخِطاباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا کاشِفَ الکُرُباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا عَمِیدَ الصّادِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا لِسانَ النّاطِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا خَلفَ الخائِفِینَ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا زَعِیمَ الصّادِقِینَ الصّالِحِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَیِّدَ الْمُسْلِمِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا هادِیَ الْمُضِلِّینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَکَنَ الطّائِعِینَ، اَشْهَدُ یامَوْلایَ اَنَّکَ عَلَى الهُدى، وَالعُرْوَهُ الوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى، وَبَحْرُ الْمَدى، وَکَهْفُ الْوَرَى، وَالْمَثَلُ الاعْلى، صَلَّى اللّهُ عَلى رُوحِکَ وَبَدَنِکَ، والسَّلامُ عَلَیْکَ يَا مَوْلايَ یا جعفر بن محمد و عَلى آبائِكَ جَمِيعاً وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه .
در بيمارستان‌ها وقت شام و ناهار، غذاها خيلي متفاوت است! به يك نفر سوپ، چلوكباب و دسر مي دهند، به يك كسي فقط سوپ مي دهند، به يك نفر حتي سوپ هم نمي‌دهند و مي‌گويند كه فقط آب بخور، به يك كسي مي‌گويند كه حتي آب هم نخور!! جالب است كه هيچ كدام از اين بيماران اعتراض ندارند... زيرا آنها پذيرفته‌اند كه كسي كه اين تشخيص‌ها را داده است، طبيب است و آن كسي كه طبيب است حكيم است... پس اگر خدا به يك كسي كم داده يا زياد داده، شما گله و شِكوه نكنيد كه چرا به او بيشتر داده‌اي و به من كمتر... اين كارها روي حساب و حكمت است... همه اینها درست البته بشرطی که ما تنبلی و سهل انگاری خودمان را به پای حکمت خداوند قرار ندهیم... حکایاتی از دارالصادقیون رفسنجان https://eitaa.com/darolsadeghi https://chat.whatsapp.com/DcNzbCoLLDeJ4OKpQscPrN