May 11
بسم رب الحسین
سلام بر آن کسی ک نوکران نوکران درگاهش را آنچنان مجذوب خود میکند که کسی توان لب گشودن ندارد...
سلام بر آن کسی شد دریای خون خدا و انسان هارا در خود غرق میکند و خوشا آن دم . . !
وقتی که در اقیانوس وجود حسین مَنی از من نمانده باشد و نفس های آخرم را بکشم.
سلام بر حسین جان
سلام حضرت آقا
سلام عصاره اسم گذشت ومهربانی الله الرحمن
سلام یابن الزهرا
سلام آقای حساب و کتاب های برعکس ِ ما
ما آنطور که فکر میکنیم حتی خود را لایق گوشه نشینی روضه هم نمیبینیم ... اما تو مارا به سیل ِ قطرات اربعینت میرسانی .. (:
سلام آقای اعجاب های عجیب
حالا که راهی شدم و دم رفتن اشک مادرم سرازیر شد ، از شما کم نمیخواهم . .
از شما صاحب الامر میخواهم .
به ما یاد دادند که :
از خداحسین را بخواهید
واز حسین خدا را بخواهید
از شما تمام خواسته ام را میخواهم
آقاجان دلم دوستتان دارم . ♥️
•1•
السلام علی الحسین
دنیا چ عحیب است..
دختری در گوشه هستی تولد میشود، بی آنکه اختیاری از خود در انتخاب ها داشته باشد
بزرگ که میشود خود را در آغوش امیرالمومنین میابد ..
این دختر میتوانست فرسنگ ها دورتر از عشق علی افتاده باشد
میتوانست بی آنکه در هوای نجف تنفس کند ،سینه اش را پر از دیاکسید کربن کند و خوش باشد به حیاتِ پر مماتش ...
قصه این دختر شیرین است
خودش میگوید زندگی اش را دوست دارد
اما میدانی از کجا حلاوتش احلی من العسل شد؟
حدودا یکسال پیش همین حوالی . .
وقتی که چشم در چشم شدن،آرام شد انگار که تا بحال حس قرار را تجربه نکرده باشد ...
چشمانش چنان جذبه عشقی داشت که نمیشد از زیر نگاهش در رفت . .
قصد فرار هم نداشت . .
اصلا نمیخواست نگاهش تمام شود
خودم شنیدم در دلش میگفت کاش لحظات یادشان برود که باید تمام شوند ، تا بتواند بیشتر چشمانش در ذهنش نقاشی کند .
چشمان طلایی و براق گنبد علی بود که دختر را جلد کرده بود . .
اصلا همان جذبه بود ک حاضر شد امسال هم بدون مادرش راهی شود
راستش را بخواهی دختر یادش نمی آید که پارسال چ گفت و چ شنید فقط میداند جلد حرم شد
اما امسال با پدرش خییلی حرف دارد ، به اندازه یکسال باید بگوید او نوازشش کند
وح .. چ شیرین خواهد بود احلی من العسل
•2•
حس رفتن عجیب است پر ابهت است انگار که بخواهند طفل صغیری را به دیدار پادشاه قدرتمندی ببرند ،آن طفل هم ذوق دارد و هم ترس . .
به نام آنکه عشق حسین را به جان بی رمق ما انداخت
بسم الله الرحمن الرحیم
از اولش بگویم؟ باشَد
کوله ام را مهیای عشق میکنم و آماده سفر میشوم ، عجیب نیست که برای سفر اینطور بی قرارم و مضطرب ! کسی را بخواهند به رویای طولانی اش از چندین سال پیش برسانند و او نداند ک حالش چطور خواهد بود ، نفهمد که کجا میرود ، مخاطب خاصش غائب است یا دوم شخص مفرد ، حواسش از کار افتاده باشند وقتی که چشم در چشم میمانند و او جانش را التماس میکند که سلام بده ، او آقای بزرگیست ، ادب کن
.
نمیدانم این قسمتش عجیب است یا قشنگ ، که او میداند ک نمیداند ، میفهمد که نمیفهمد ، حس میکند که حسی ندارد و درک میکند ک چیزی حالی اش نیست...
در گوشی بگویم،وقتی که اندکی از مخاطب خاصش دور شود تمام این لعنتی ها سر جایشان بر میگردند و او میماند و یک دنیا خماری و دلتنگی و وصالی که اصلا معلوم نیست جایی در روز های زندگی اش داشته باشد . . عین درد است ، دردی که باید طالبش باشد!
برگردیم به طریق المحبوب ...
نمیگویم وصف شدنی نیست که هست برای کسی که الفبای آسمان چشم را بداند .
حس یک خادم الحسینی ک تماام زندگی اش را ، خودش را ، زن و فرزند و کاشانه اش را ب نام حسین زده است را در یک چیز میتوان دید ؛ وقتی که زائرالحسین راضی باشد از او و لبخند بزند و راهی شود ، همین .!
حالااا ، اما شروع قصه است ، چشمانش به حرف میآیند و شروع میکنند به باریدن . . .
و این یعنی حسین جان بأبی أنت و أمی و تمام بود و نبودم . . .
میان شلوغی های بین راهت میروم تا یک چای عراقی بردارم ، میپرسد که عراقی یا ایرانی ؟
جوابم را که میشنود با شوق کتری را برمیدارد و یک استکان چای عراقی تقدیمم میکند.
راستی ، چرا هرچه جلو تر میآیم قلبم بیشتر میطپد؟
چرا صدای سنج و دمامش گوش جانم را پر کرده؟
چرا به عشق شما ضربانش بالاتر میرود و خون در صورتم میدود؟
چرا هرچه ب شما نزدیک تر میشوم دست هایم بیشتر میلرزد و رنگ و روی جانم سرخ و سیاه میشود؟
چرا پاهایم دیگر حرکت نمی کنند؟
چرا ...
نگاهم ب چایم می افتد که هنوز گرم گرم است ، خاطرم رفت به سمت چایخانه هیئت ، وقتی که چایی میریختم و از شما فقط خودتان را میخواستم ، اصلا چیز دیگری جز شما نیست، از خدا شماراخواستم و از شما خدارا میخواهم ...
اما جواب چراهایم ،
بیقرار نباش روح من
به حضرت همه چیز نزدیک میشوی
به حسین نزدیک میشوی
به عباس ِحسین نزدیک میشوی
به کربلا نزدیک میشوی
به بین الحرمین نزدیک میشوی
به عرش خدا راه مییابی
خودت را بی اختیار و غرق در اقیانوس حسین جان کن تا کشتی نجاتش بیاید و روحت را قبض کند تا لاهوت
آرااام باش
چایت را نوش کن ، میزبان عراقیات نگران است که چایش را نخواهی (:
کم کم به تو میرسم و به اندازه تمام سالهای فراقم میخواهم حرف بزنم.
میخواهم بگویم ک نمیخواهم برگردم و آمدم تا نروم..
اصلا دم رفتن که شد مثل بچه ها پا بر زمین میکوبم که میخواهم بمانم . .
آقا جان !
میشود همین جا اجلم برسد ؟
کاش میشد در بین الحرمینتان آخرین نگاهم را هم بیاندازم و تمام شوم، آخَر بیرون از اینجا چشم من غیر را میبیند ...
همین هارا در ذهنم تکرار میکنم و ترتیبشان میدهم که کدام را اول بگویم کدام را آخر ..
این شمایید ؟
چند بار پلک میزنم
حسین جان...
این حسین است که عالم همه دیوانه اوست..
پس بگو
قرار بود اول سلام بدهی ، سلام بده
زبانم قفل شده
چشمانم از حرکت ایستادند
دیگر حتی سلام هم یادم نمیآید.
ولم کن ..
میخواهم فقط نگاه کنم اربابم را ..
آخیش
جگرم خون و خنک شد !
درست میبینمتان؟
باور کنم که منِ گناه کار ِ نالایقِ بی وفا اینجا هستم و چشم در چشمان شما دوختم؟
الان باید چ کار کنم؟
با خیل زائرانتان ب زیارتتان بیایم ؟
اصلا اول باید به زیارت شما مشرف شوم یا آقایم عباس علمدار؟
سخت شد..
اصلا کربلا همینش سخت است
برزخ عاشقیست
نه راه پس داری ن راه پیش..
باید همانجا وسط بین الحرمین ذووووب شوی
حالا این سلام است و زیارت اول ، خدا به داد وداعش برسد ..
خدا نصیب خار بیابانش هم بکند
....
قلمم دو تا شود و بشکند از وسط و باز دو نیمه شود ارزش دارد ، چرا که من نمیدانم چ کنم، از کدام سو بنویسم و چه چیز را بنویسم..
آح ای خدا
من چ کنم حضرات ماه و خورشید؟
چگونه بنویسم دوم شخص های جمع من؟
قلمم را روی زمین میگذارم تا ذوب شوم ، بعد از آن شروع به نوشتن میکنم...
دلم برای اونایی ک به هر دلیلی توحید توی زندگی شون جا نگرفته میسوووزه
بیشتر از همه واسه خودم :::::)
. ولی به نظر من باید دعا کنیم که خدا قلبمونو واسه امام زمان شیدا کنه .
از دست خودمون کاری بر نمیاد .
یک سال پیش بود تقریبا ..
هی خراب میکردم
هی از خدا میخواسم منو ب خودم برگردونه !
خدا هی اینکارو میکرد و منو به خودم واگذار میکرد
ی دفه ک داشتم دعا میکردم خدا ی بار دیگ اینکارو کنه... با خودم گفتم بیییچاره
خدا تورو میسپاره دست خودت ک بفهمی هیچ کاره ای !
پن:دیالوگ مختار که میگف شیطان خود توعی بیچاره ! :
اونجا بود ک از عمق وجودم از خدا خاسم هیچ وقت منو نده دست خودم ، هیییچ وقت !
آمیـن
درس امشب اینکه :
من ِ مجازی ِ عزیز!
لطفا بفهم که هیچی نیستی و قرار نیست هیچی باشی (:
May 11
'حوض ِ ایلیـــاء-
. ولی به نظر من باید دعا کنیم که خدا قلبمونو واسه امام زمان شیدا کنه . از دست خودمون کاری بر نمیاد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آفتاب شب یلدای همه!
میشود لطفا بر شب تار ماهم بتابی؟
آفتاب گردان های وجودمان با نور مهتابی ها جان نمیگیرند .
صاحب الجان 🌱
بسم رب الحسین•
میدونی چیه؟
اصن مرور خاطرات حرم انگار که چیزی جدای از ذهن و زندگیِ ...
وقتی فک میکنم ک من ی روزی تو بین الحرمین نفس کشیدم! باورم نمیشه .
این باور نکردنِ عین باور نکردنِ !
حرم شما و خاطرات بین الحرمینتون کل زندگیِ منِ آقا
اینو میخواستم بگم ،
خاطراتتون جدای از خاطرهای دیگهس
: ذهنم ادب کرده انگار خاطرهای شما رو سوا کرده از همه چی :)
و قسم به وقت اولین نگاه که با یاد شما این رگ حیات سبز است هنـوز 💚